همانطور که میدانیم با آغاز دهه ۱۹۹۰ ، و شروع نقدهای انسان شناختی بر مطالعات مربوط به توسعه که ملهم از نقدهای پسا- ساختارگرا بود؛ رابطه میان انسان شناسی و توسعه بسیار مخدوش و گسسته شد تا جایی که متفکرینی همچون فریدمن (John T. Friedman) (مقاله او تحت عنوان فراسوی بن بست پسا- ساختارگرا در انسان شناسی توسعه از سوی نگارنده در دست ترجمه است که به زودی در همین صفحه عرضه خواهد شد) از نوعی بن بست انسان شناختی در انسان شناسی توسعه(anthropology of development) یاد کرد. در نوشته ذیل، در قالب پاره ای از توصیه ها، فهرست وار به ذکر نکاتی می پردازیم که در دوران کنونی عطف توجه به آنها برای تمامی انسان شناسانی که قصد نظرورزی و کنشگری توامان را دارند یا به عبارتی قصد دارند تا به فعالیتی معنی دار و مفید فایده در اقلیم توسعه دست یازند؛ مثمر ثمر خواهد بود. عمل و یا در ذهن داشتن این توصیه ها برای خروج از بن بستی که فریدمن از آن یاد نموده است ضروری بوده و سبب میشود تا در انسان شناسی توسعه به نوعی جهتگیری مجدد نظری و احیای روش شناختی دست یابیم.
واژه های کلیدی متن: گفتمان(discourse)، انسان شناسی توسعه(anthropology of development)، جهان سوم، نسبی گرایی فرهنگی، فرایند، دیالکتیک، غرب، قدرت(power)، فاعلیت(agency)
نوشتههای مرتبط
۱) انسان شناسان باید دائما موقعیت خویش را پرسمانی(problematise) کنند؛ به معنای پرسشگری مدام از خود و فرضیات خود و از دیگران( دیگران می تواند بهره برداران توسعه و یا هم قطاران خود انسان شناسان باشند).
۲) همواره به یاد داشته باشیم که توسعه، تنها یک نام و یا یک رویداد(event) نیست بلکه فرایندی است مشتمل بر شبکه های گوناگون تاویلی(interpretive grids) که در قالب این شبکه ها- آگاهانه یا ناخودآگاه- به تعبیر و تفسیر داده های حاصل از مشاهدات خویش در جهان روزمره می پردازیم. به عبارتی جهان از خلال چنین شبکه هایی برای ما قابل فهم میشود.
۳) باید آگاه بود که پارادایم هایی که توسعه گران در قالب آن کار میکنند؛ از لحاظ بافتاری مشروط و از لحاظ فرهنگی خاص است( قائل بودن به نسبی گرایی فرهنگی البته در حد معینی).
۴) سعی شود از ادراک جهان سوم( جهان سوم میتواند درون یک دولت – ملت واحد بعنوان مثال میان طبقات اجتماعی بالادست و فرودست و یا به لحاظ معیاری جغرافیایی میان شهر و روستا و یا کلان شهرها و شهرهای کوچک یا شهرستانها، متصور شود) در قالب انگاره ها(sterotype)ی ذهنی نارسا و ناتوان ساز که فاعلیت، پویایی و خوداتکایی آنهایی که برچسب” فقیر” یا ” توسعه نیافته” میخورند را نفی میکنند؛ اجتناب کرد.
۵) باور داشته باشیم که ” جهان سوم” و محرومیت اجتماعی در شمال نیز وجود دارد( شمال نیز به مانند جهان سوم میتواند در میان کشورهای گوناگون و یا درون یک کشور و یا نظام اجتماعی واحد، تعریف شود).
۶) در استعمال واژه “فرهنگ” و مفهوم برخاسته از آن محتاط باشیم. و به خاطر داشته باشیم که فرهنگ ها نه بسته و منزوی(bounded & concrete) بلکه پویا و سیال هستند. و اگر بخواهیم مسایلی همچون فقر و نابرابریهای جهانی را با استفاده از فرهنگ تبیین نماییم؛ باید به این سیالیت توجه داشته باشیم.
۷) نسبی باوری فرهنگی از پسا- ساختارگرایی بر میخیزد؛ و ممکن است به خود-خوشنودی سیاسی و انزوا طلبی منجر شود؛ پس مراقب باشیم تا ضمن حفظ بینش انتقادی پسا- ساختارگرایی- فی المثل در انتقاد از دخالت و شراکت پروژه های توسعه ای در ایجاد شرایط فقر و استمرار تسلط شمال بر جنوب- در دام پوچ گرایی و یا عدم التزام یا لاقیدی سیاسی آن گرفتار نشویم.
۸) نسبت به توسعه گرانی که شرایط موجود را به چالش می طلبند؛ چه از درون باشند و چه بیرونی(outsider) بدبین نباشیم اما رویه های و نظرورزیهای آنان را با احتیاط مورد تحلیل و مناقشه قرار دهیم.
۹) به یاد داشته باشیم که انسان شناسان، آموزش می بینند که شک داشته باشند. بنابریان معتقدند که وضعیتها و ایده ها معمولا پیچیده تر از آنند که به نظر می رسند؛ پس هیچ واقعیتی آنقدر بی اهمیت نیست که مورد ملاحظه آنان قرار نگیرد.
۱۰) در برابر توسعه همواره مقاومت وجود دارد. ایده ها و نظرات یا کنش های تک روها و مخالفین رویه های توسعه ای را مد نظر قرار دهیم.
۱۱) وقتی انسان شناس با یک تیم کار میکند؛ مثلا در قالب یک سازمان دولتی و یا NGO باید فقدان دانش و یا سوء تفاهماتی که نسبت به کار و علم او ایجاد میشود؛ در نظر داشته باشد.
۱۲) توانمند نمودن محققین محلی برای انسان شناسان بیرونی بسیار ضروری است.
۱۳) همواره از مقید و محدود شدن در قالب چهارچوب های نهادی که از طریق گفتمان مسلط تدوین و نهادینه شده؛ فراتر رویم.
۱۴) گفتمان های بدیل توسعه را همواره به خاطر داشته و یا در ذهن مرور کنیم.
۱۵) به یاد داشته باشیم که گفتمان توسعه نیز به مانند خود نظام اجتماعی، هژمونیک و ساختاری نیست؛ بلکه دیالکتیک، جدلی و سیال است و میتواند تغییر کند.
۱۶) بهره برداران و گروههای هدف توسعه، گیرندگانی منفعل(passive objects) نیستند که به راحتی اسیر رویه ها و ایده های گفتمانی یکپارچه و مسلط شوند؛ بلکه سوژه هایی فعال(active subjects) هستند که قدرت تعبیر و تفسیر و خلاقیت دارند.
۱۷) اگرچه همبسته دانش/قدرت را می پذیریم اما مجبور نیستیم تا اِعمال هر دانشی را بر گروههای هدف به منزله آفرینش، مدیریت و یا بازتعریف آن گروه تلقی نماییم ( چنین مغالطه ای در کار کسانی که به هر کوشش و یا تمایلی جهت مماشات با بیرونیها مثلا بیرونیهای غربی برچسب “غربزدگی” میزدند وجود داشت).
۱۸) اطمینان حاصل نماییم که بینشها و روشهای انسان شناختی به گروه کوچکی از کارشناسان نخبه محدود نمیشود؛ بلکه انسان شناسی بعنوان راهی برای نگریستن و عمل است که میتواند توسط مردم کشورهایی که صحبت پیرامون ” توسعه” در آنها در دستور کار قرار دارد؛ اتخاذ و مورد استفاده قرار گیرد.
۱۹) همواره بر پسا ساختارگرایی قید زده و آگاه باشیم که مشترکاتی در میان همه جوامع وجود دارد از جمله مسایل مربوط به فقر و نابرابری بنابراین هر گونه حرکت و یا تمایلی جهت تغییر را موشکافانه بنگریم.
منابع: anthropology.ir
J. T. Friedman, Beyond the Post- structural Impasse in the Anthropology of Development, Dialectical Anthropology(2006) 30:201-225
K. Gardner & David Lewis, Anthropology, Development and the Post-Modern Challenge, Pluto Press, London:1996