انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چشم اندازهای نظری پیرامون روابط بیناجنسی

استیون زایمن/ برگردان آرمان شهرکی

توضیح مترجم: در نوشتار پیش رو، نویسنده ضمن تاکید بر اهمیت افکار و نظریه های سکسولوژیستها، بخصوص اعتقاد به پایه ی زیستی داشتن سکسوآلیته، اساسی بودن آن همچون نیاز به آب و غذا و نیز تاثیرش بر عملکردها و رفتارها، از ابداعات فروید و فهم اجتماعیِ عمیقتر او از سکسوآلیته که بر مفهوم لذّت و کارکرد و اهمیّتش درست به اندازه ی تولید مثل تاکید نموده و لذا مرز میان سکسوآلیته ی نرمال و غیر نرمال را توسعه میدهد؛

گذر نموده؛ و آنگاه به تحلیل مارکسیستها و فمینیستها از سکسوآلیته اشاره میکند. برای مارکسیستها فرهنگ جنسی لذّت محور از دو جنبه مورد انتقاد است: یکی اینکه سکس را به نوعی کار بدل ساخته و از “عملکرد جنسی” سخن میگوید؛ و دوم اینکه اصل لذّت جنسی تلاش برای ریشه کنی شکاف میان فقیر و غنی را سست نموده به حاشیه میراند. پس در دیدگاه مارکسیستی به سکسوآلیته با نوعی فهم اجتماعی از این پدیده روبروییم اما فهمی که به نوبه ی خود و به جهت محدود و تک بُعدی بودن یعنی تاکید صرفش بر نظام اقتصادی، مورد حمله ی فمینیستها قرار میگیرد. خط سیر تحلیلی سکسولوژیستها در نظام فکریِ فمینیستها کاملن وارونه میشود؛ حال این جنسیّت است که مهر تایید خود را بر امر [زیستیِ] جنسی زده و ماهیّت و بیانش را تعیین میکند. مطالعات فمینیستی رابطه ی میان جنس {sex} و جنسیّت {gender} را از اساس دگرگون و آن را بشدّت مناقشه انگیز ساخته اند. برجسته شدن مفاهیمی همچون حک شدگی {imprinting که به نقش پذیری یا نشان یافتگی نیز ترجمه شده} و خویشتن جنسی {sexual self} که در بطن خویش از بده بستان میان سکس همچون داده ای زیستی و جنسیّت همچون سازه ای اجتماعی حکایت میکند از ابداعات و کشفیّات فمینیستهاست. در چنین بستری از تفکر، سکسوآلیته میتواند با مرکزیّت دادن به مفهوم جنسیّت آنطور که مردان آن را تعریف میکنند به نهادی برای سرکوب زنان بدل شود. البته این تنها یک احتمال پیش روی سکسوآلیته ی بسط یافته از سوی فمینستهاست. احتمالی که مادرانگی را نیز میتواند واجد ویژگیهای چالش برانگیز کند. احتمالهای دیگری نیز هست. سکسوآلیته های متنوع و متکثر با پویاییهای مختص به خود و نه تنها مربوط به جنسیّت. این پویاییها در علم جامعه شناسی بدن بخوبی تحلیل میشوند. شاخه ای از جامعه شناسی که با فراتر رفتن از مناقشات فمینیستی راه را برای عرضه و تحلیل انواع و اقسام کنشوریهای تنانه و نه فقط بیانهای جنسی از بدن، مهیّا میسازد. آنجا که تن {body} در کلیّت خویش موضوع تحلیل است و نه فقط اندامهای تناسلی و کارکردها و نهادهای وابسته به آن.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

ارتباط میان امر جنسی {sex} و جامعه چیست؟ بیایید از متخصصین جنسی {sexologists} شروع کنیم کسانی که به امر جنسی همچون یک پدیده ی زیستی بنیادین مینگرند. رهیافتهای گوناگون جهت فهم سکسوآلیته را مرور میکنم. در این بین مسلّم میدانم که پایه ای زیستی برای تکانه ها {impulses}، رانه ها {drives} و امیال {desires} انسانی وجود دارد. معذالک، این نیروهای اجتماعی هستند که واقعیت زیستی را در “سکسوآلیته” رواج داده اند. افراد و گروهها به احساسات {feelings} و صور حسّیِ تنانه {bodily sensations} معنا داده؛ کنشهای شهوانی {erotic} را به هویّتهای جنسی بدل ساخته؛ و هنجارهایی بنا مینمایند که میان روابط بیناجنسیِ {sexualities} مقبول و نامقبول تمییز مینهند.

شناخت جنسی {sexology}: یک سامان طبیعی از سکسوآلیته

چرا بسیاری از ما در آمریکا و اروپا به سکسوآلیته چونان امری طبیعی مینگریم؟ یک دلیل، توسعه ی علم درباره آن است. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، علمی گسترش یافت که هدفش کشف قوانین سکسوآلیته بود. این علم سکسولوژی نام گرفت.

متخصصین جنسی چه کسانی هستند؟ از مهمترین آنها میتوان به ریچارد فُن کرافت-ابینگ {Richard von Kraft-Ebing}، هاولوک الیس {Havelock Ellis} و مگنس هیرشفلد {Magnus Hirschfeld} اشاره نمود. درحالیکه قلیلی از ما امروزه راجع به این پیشگامان سکسولوژی چیزی شنیده ایم؛ اما شمار زیادی، آلفرد کینزی {Alfred Kinsey} یا مسترز {Masters} و جانسون {Johnson} را میشناسیم. سکسولوژیستها پیکره ای از دانش را تولید کرده اند که بر شیوه ی تفکر بسیاری از ما درباره امرجنسی اثر گذاشته؛ چراکه ایده های آنان مهر تایید علم را برخود داشته است.

ایده های کلیدی شناخت جنسی کدامها هستند؟ نخست، سکسولوژی ادعا دارد که انسانها با طبیعتی جنسی {sexual} زاده میشوند؛ و اینکه سکسوآلیته بخشی از آرایه {make up}ی زیستی همه افراد است. دوم، سکسولوژی، سکسوآلیته را همچون هستی ای {being} در بطن آنچه که از انسان مراد میکند؛ مینگرد: کشش جنسی ما به همان میزانِ نیازمان به خواب و خوراک، اساسی است. به قولی، سکسوآلیته بخش مهمی از آن کسی است که هستیم. سوم، سکسوآلیته به مثابه ی نیرویی محرّک و قدرتمند در رفتار ما نگریسته میشود که بر تمامی ابعاد زیست ما از فیزیکی گرفته تا روانشناختی اثر گذاشته و قسمت بزرگی از رفتار ما را انگیزش میبخشد. چهارم، سکسولوژی معتقد است که غریزه ی جنسی، ماهیتا، دگرجنسخواه {heterosexual} است یعنی باور به جذبه ی طبیعی میان مردان و زنان. امروزه اندک متخصصین جنسی هستند که هدف اصلی سکسوآلیته را تولیدمثل بدانند اما کماکان بر این باورند که دگرجنسخواهی شکل طبیعی و بهنجار سکسوآلیته است. سکسولوژیستها در طلب کشف قوانین سکسوآلیته هستند. همچون پزشکی و زیستشناسی که به ایده های ارثی ظنین بوده و آنها را در آزمایشگاه آزمون میکنند؛ سکسولوژی نیز حامی پروپاقرص رهیافت علمی است. حقیقت سکسوآلیته با ابزار “مطالعه موردی” بعنوان متُد، مکشوف میگردد. همانند پزشکان و روان پزشکان، متخصصین جنسی از مصاحبه های عمیق و مشاهده جهت عریان ساختن ماهیت حقیقیِ سکسوآلیته بهره میبرند. جزییات رانه های جنسیِ آدمی، پندارها {fantasies}ی جنسی اش، و عملهای جنسی او با هدف برملانمودن قوانین غریزه ی جنسی ثبت و ضیط میشوند. سکسولوژیستها طبقه بندیهای تفصیلی از گونه های جنسی ترتیب داده و طیفی از اشکال بهنجار و نابهنجارِ سکسوآلیته را بسط داده اند.

سکسولوژی همواره هدفی اجتماعی داشته است. در همان قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، بسیاری از متخصصین جنسی در پی آن بودند تا با تاکید بر طبیعی بودن سکسوآلیته نوعی رواداری در خصوص اشکال انسانی اش ایجاد کنند. برخی از آنها در طلب ایجاد جمعیتی سالم و سرزنده بودند که در واقع معنی اش نوعی سازگاری سکسولوژی با عقیده بهنژادی و خلوص نژادی است. کار به جایی رسید که برخی از سکسولوژیستها با مساله ی اختلاط نژادها مخالفت کردند. ایده های نژادی مطلوبیت خود را در قرن بیستم از دست داد و سکسولوژی به ماموریت تحکیم نهادهای ازدواج و خانواده پرداخت. سکس به هسته ی عشق و ازدواج بدل گشت و عنوان شد که یک ازدواج شاد و سالم به یک رابطه ی جنسی مرضی الطرفین نیاز دارد. افراد نباید در این خصوص احساس گناهی داشته باشند؛ آنها باید واجد دانش و مهارت جنسی باشند. سکسولوژی پی آن بود تا شهروندانی ماهر و مطلّع در خصوص امر جنسی تربیت کند؛ انسانهایی که بیشتر بواسطه ی داشتن یک زندگی جنسی رضایتبخش دوجانبه ازدواج میکنند و مزدوج باقی می مانند. سکسولوژی هرچند با نوشتارهایی اغلب فنی و پرتکلف، اما شکلدهنده ی فرهنگ جنسی غرب است. ایده های آنان درباره ی طبیعتوارگیِ {naturalness} سکسوآلیته توسط سیلابی از آموزه های نوشتاری جنسی، عمومیّت یافته است. بسیاری از ما سکسوآلیته ی طبیعی را بواسطه ی اقدامات سکسولوژیستها پذیرفته ایم.

فروید: در میانه ی زیسشناسی و جامعه شناسی

دوشادوش جامعه شناسی، رشته ی روانشناسی منبع بسیاری از ایده های ما درباره امر جنسی است. بویژه، فروید، پایه گذار روان تحلیلی {psychoanalysis} احتمالا پرنفوذترین متفکر در تشکیل فرهنگ جنسی در غرب است.

فروید در جستجوی کشف ریشه های روانشناسی انسانی در رانه های جنسی ما بود. او بسیاری از ایده های سکسولوژیستها را پذیرفت. پایه ی زیستی سکسوآلیته را باور داشت و اصرار داشت که این پدیده ریشه ی بسیاری از احساسات و کنشهای ماست. فروید همچنین بر این گمان بود که یک دوره ی نرمال از توسعه ی جنسی و نیز اشکالی منحرف یا غیرنرمال از سکسوآلیته وجود دارد. وجه بارز نابهنجاری جنسی {sexual abnormality} عبارت بودند از انحراف از اندام-محوری {genital-centered}، و دگرجنسخواهی آمیزش-محور {intercourse-oriented heterosexuality} که به نوبه ی خود پایه ی عشق و تک همسری محسوب میشد. اما فروید اختلافاتی با سکسولوژیستها نیز داشت. درحالیکه متخصصین جنسی، غریزه ی جنسی را زادوولدی{reproductive} و ذاتا دگرجنسخواه تعریف میکردند؛ فروید بر این عقیده بود که غریزه ی جنسی ریشه در امر لذت {pleasure} دارد. بعلاوه، انسانها نه تنها از آمیزش جنسی لذت میبرند بلکه این امر در بوسه، لامسه، نوازش، نگاه، و پاره ای اوقات سرکوب کردن و سرکوب شدن نیز مصداق دارد. بنابر عقیده ی فروید، بدن، نواحی شهوانی بسیاری دارد و شیوه های بسیاری از تجربه ی رضایت جنسی وجود دارد. همچنین او باور داشت که لذت غیراندامی {nongenital} لزوما غیرعادی نیست. مثلا اینکه طیفی از لذتهایی که امروزه پیشاآمیزشی {foreplay} نام گرفته اند؛ مایه ی کامروایی باشند؛ کاملا عادی است. نگریستن به غریزه جنسی چونان رانه ای برای لذت، مرز میان نرمال و غیرنرمال را مخدوش میسازد. برای سکسولوژیستها هر بیان جنسی ای{sexual expression} که از هدف تولیدمثل دگرجنسخواهانه مشتق شود؛ عادی بود. اما فروید بر طیفی وسیع از بیان جنسی نرمال فراسوی تولید مثل دگرجنسخواه مهر تایید میزد. طلب لذّات غیر زادوولد محور فی نفسه غیرعادی نیست؛ رانه های جنسی تنها آن زمان غیرنرمال هستند که در یک کنش یا لذت جنسی خاص تثبیت شوند. بعنوان مثال این عادی است که افراد از نگاه کردن به کسی یا از بوسه و لمس او لذت ببرند. اما اگر همین لذّتها جایگزین آمیزش بین دو جنس بشوند؛ این غیرعادی است. فروید متقاعد شوه بود که امر جنسی در مرکز خویشتن {self} قرار دارد. او باور داشت که رانه ی لذت کامجویانه {erotic} است که پای افراد را به معرکه ی نزاع با هنجارهای احترام انگیزی {respectability} و خویشتنداری {self-control} میکشاند. پس سکسوآلیته کانون اصلی نزاع اجتماعی و روانشناختی است. منش روانشناختی افراد متکی به چگونگی مدیریت رانه ی جنسی است. بیان جنسی افراطی به ناپایداری اجتماعی و روانشناختی منجر میشود و از دیگرسو، کنترل اجتماعی افراطی به ناکامی {frustration} روان-جنسی {psychosexual} منتهی شده که افراد را ناشاد میسازد. فروید در مقایسه با سکسولوژیستها به فهم اجتماعی عمیقتری از سکسوآلیته معتقد بود. اگر غریزه جنسی در هدف خویش تاحدودی منعطف است، پس این جامعه است که صورت {form} و معنای آن را شکل میدهد. بخصوص، خانواده، آن محیط اجتماعیِ تشکیل دهنده ی امور روانی {psyches} و سکسوآلیته ی ما محسوب میشود. خویشتنهای جنسی و روانشناختی ما آنهنگام که در کشاکش میان رانه ای برای لذّت جنسی و توقع اجتماعی برای تولید مثل همچون شهروندانی مسئول، درگیر میشویم؛ شکل میپذیرند.

مارکسیسم: اقتصاد سکسوآلیته

ایده های سکسولوژیستها و روانشناسها سنن پابرجایی برای تفکر درباره ی امر جنسی فراهم آورده است. معذالک آنها ریشه های طبیعی و زیستی سکسوآلیته را موکّد ساخته اند. این گروه درباره ی آن نیروهای اجتماعی از قبیل دین، حاکمیت {state}، یا اقتصاد که بواقع تکانه های زیستی مرتبط با امیال جنسی را شکل داده؛ هویّتهای جنسی خلق نموده؛ و دستورالعملها و هنجارهایی جهت تنظیم رفتار جنسی ما وضع میکنند؛ حرف چندانی برای گفتن ندارند. در قرن بیستم، شرکت بعنوان یک نهاد اقتصادی مهم جایگزین کسب و کارهای خُرد شد. این فرایند تغییراتی را در فرهنگ جنسی مدرن بوجود آورد. فنّآوریهای نوین و رهیافت علمی به فرایند کار مساله ی جدیدی ایجاد کرد: مصرف دریای بیکران فراورده های تولیدی چگونه تضمین خواهد شد؟

بسیاری از شرکتها، چشم به گسترش بازار محلی دوخته بودند. آنها تجارت را به حیطه های زندگی روزمرّه از قبیل آسودگی {leisure}، رفاه و سرگرمی وارد کردند. مثلا بسیاری از ابعاد امور ورزشی از قبیل لباس و تجهیزات مرتبط با بازی، بتدریج تجاری میشد. سرمایه دارها تلاش داشتند تا افراد را به مصرف بیشتر محصول ترغیب نمایند. اما این گذار به مصرف چگونه بر سکسوآلیته تاثیر گذاشت؟

مارکسیستها اعتقاد داشتند که اقتصاد مصرفی نوین، فرهنگ عصر ویکتوریا و تاکیدش بر امر خصوصی {privacy}، خویشتنداری و جنس زدایی {decasualization} از تن و محرمیّت را تضعیف میکند. طی فرایندِ خلق سطوحی عالیتر از مصرف، تبلیغات اهمیت پیدا کرد. امر جنسی جهت فروش کالاها {commodities} استفاده شد؛ حریم عمومی حالا مشحون از ایماژها و صحبت پیرامون سکس بود. تجاری شدن سکس، فرهنگ ویکتوریایی را به طریقی دیگر نیز به چالش طلبید: سرمایه داری ارزشی جدید برای سکس چونان منبع لذّت قائل شد. بموازات آنکه امر جنسی جهت فروش کالاها به کار آمد و تجارت آن رخ نمود (پورن، ابزارالات جنسی، سکس تلفنی)؛ امر جنسی دیگر تنها به تولید مثل یا کنش عاشقانه مربوط نمیشد؛ بلکه شکلی از لذّت و خود-بیانگری {self-expression} بود. از چشم اندازی مارکسیستی، صاحبان کسب و کار طالب یک چیز بودند: پول درآوردن از طریق فروش محصولات. اگر سکس میتواند بعنوان لذّت، بازاری شود یا چونان شکلی خودانگیخته از خود-بیانگری یا هویت، پس یک منبع بازاری ارزشمند است. سرمایه داری شرکتی، دیدگاهی از سکس بعنوان اساس خویشتن یابی {self-fulfillment} را رواج داد. برای بسیاری از مارکسیستها، فرهنگ جنسی لذّت محور، آزادی جنسی حقیقی به بار نیمآورد. فرهنگی که مشتاق یک رانه ی کم مایه برای لذت بود؛ به کاوشی بیهوده و ناشاد از خوشنودی منجر میشد. با تاکیدش بر عملکرد جنسی {sexual performance}، سکس به کار شبیه میگشت و در نتیجه لطف، محرمیّت، و کیفیات عاطفی خویش را از دست میداد. مالا، مارکسیستها بیان میداشتند که آنهنگام که در پی شادی شخصی خویش هستیم، نابرابری فاحش میان فقیر و غنی بی چالش میماند. بدون آزادی فردیِ واقعی که تحت سیطره ی سرمایه داری ناممکن است؛ هیچگونه آزادی جنسی واقعی درکار نخواهد بود.

فمینیسم: جنسیّتِ سکسوآلیته

فمینیسم نیز حاوی دیدگاه اجتماعی قدرتمندی به سکسوآلیته است. فمینیستها مارکسیستها را به چالش طلبیده اند. آنها خاطرنشان میسازند که همه ی ما بعنوان مرد یا زن به این جهان قدم میگذاریم؛ صرف نظر از نظام اقتصادی. هویت جنسیمان، بخشی رویین از زیستمان نیست؛ بلکه وجوه اجتماعی و شخصی زندگی ما را به شیوه هایی مهم شکل میدهد. فمینیستها به جنسیت همچون هویت اجتماعی و مجموعه ای از هنجارهای هادیِ رفتار نگاه میکنند. ما زن یا مرد آفریده نمیشویم بلکه هویتهای جنسیتی را از خلال یک فرایند اجتماعی از یادگیری و گاها طی فرایندی اجتماعی و الزام آور کسب میکنیم. آنها معتقدند که امیال، احساسات و ترجیحات جنسیمان توسط جنسیتمان، حک {imprinted. فرایند ایمپرینتینگ البته در علوم ژنتیکی و روانشاسی توسعه ای به معنای تثبیت هویتها و نیز ویژگیهای گونه در نقشه ی ژنتیکی موجود نیز بکار میرود. اگر این فرایند طی دوران رشد با اختلال مواجه شود شاهد بروز رفتارهایی مغایر و ناسازگار با جنسیت بیولوژیکی خواهیم بود م} شده اند. فمینیستها میگویند که افراد، طبیعت جنسی خودشان را آن هنگام که هویت جنسیشان را بسط میدهند؛ کسب میکنند. واقعا چه رابطه ای میان جنسیّت {gender} و سکسوآلیته وجود دارد؟

در بازتولید مادرانگی {reproduction of mothering}، نانسی چودورو {Nancy Chodorow}، بیان میدارد که وقتی زنان به کار مهم مراقبت از کودکان {parenting} میپردازند؛ الگوهای جنسیتی رشد فردی و جنسی متفاوت است. هم برای پسران و هم دختران، مادر اغلب منبع اولیه ی عشق است. با این وجود، دختران درخلال بلوغشان نوعی محرمیت با مادر برقرار میکنند؛ اما پسران، در همان سنین آغازین بمنظور اینکه یاد بگیرند مرد باشند؛ از مادرشان جدا میشوند. این تفاوتها، خصلت روان جنسیِ متفاوتی در پسران و دختران ایجاد میکند. محرمیّت رشد یافته و تشدید شده میان مادر و دختران، به رشد روانِ رابطه مدار {relation-oriented} در دختران منتج میشود. لذا دختران تمایل دارند تا سکس را در هاله ای از محرمیّت و عاطفه برقرار نمایند. برای آنها سکس بیشتر ابزاری برای ارتباط و صمیمیّت است تا ماشین لذّت شهوانی. ازآنجا که پسران بنحوی یکباره و در کودکی از مادر میبُرند؛ و با پدرانِ اکتساب-محور {achievement-oriented}شان همانندی میکنند؛ بیشتر عملکرد- و هدف- محور هستند. لذا سکسوآلیته ی پسران هم، عملکرد- و تن- محور است. پسران نیز میتوانند عاطفی باشند لیکن آنها احتمالا عشق جنسی {sexual love} را با معیار دهش و دریافت لذّت جنسی ابراز میکنند. نظرگاه چودورو مهم است چراکه به نقشآفرینی مهم خانواده در خویشتن جنسی {sexual self} باور دارد. همچنین، او معتقد است که پسرها و دخترها ارزشها و جهتگیریهای جنسی متفاوتی را بسط میدهند.

آدریِن ریش {Adrian Rich}{آندرا اُریلی (Andrea O’ Reilly) در کتابی با نام “از مادری تا مادرانگی” (From Motherhood to Mothering) معتقد است که ریش میان مادری بعنوان یک نهاد از یکسو و تجربه ی غیرپدرسالارانه ی مادرانگی از سوی دیگر تمایز نهاده است. درحالیکه مادری نهادی است که همچون جایگاه سرکوب و توسط مردان تعریف میشود؛ تجربه ی خود زنان از مادرانگی برایشان منبع قدرت است. م} باور دارد که پویاییهای جنسیّتی تفاوتهای جنسی مختلفی درمیان مردان و زنان ایجاد میکند. او بر خلق اجتماعی مردان و زنان دگرجنسخواه تاکید میکند. در “دگرجنسخواهیِ ناخواسته و ماهیّتِ لزبین” {Compulsive Heterosexuality and Lesbian Existence}، میگوید که همگی ما بسوی اتخاذ هویتهای جنسیّتیِ متعارف اندیشیده و به آنها ملزم میشویم. چرا؟ ریش پاسخ میدهد که فرق جنسیّتی، یک جامعه ی سازمان یافته حول و حوش هنجار دگرجنسخواهی را تقویت میکند. شکل دهی به افراد بصورت مردان و زنانِ دگرجنسخواه یک فرایند اجتماعیِ پیچیده است. جوامع از مشوقهای مثبت همچون پاداشهای اقتصادی یا فرهنگی که دگرجنسخواهی را رومانتیزه میکند؛ بهره میبرند؛ و از سویی بمنظور تنبیه ناهمنواهای جنسیّتی {gender nonconformists} و دگرجنس ناخواهان، به استهزاء، ایضاء و خشونت متوسل میشوند. بعنوان مثال، بسیاری از اروپاییها و آمریکاییها معتقدند که کششی طبیعی میان دو جنس وجود دارد؛ و اینکه بدنها و ذهنهای دوجنس “بطور طبیعی” با هم جور هستند. چنین است که دگرجنسخواهی همچون بسط یک سامان طبیعیِ مرکب از دو جنس مکمّل نگریسته میشود.

کاترین مک کینون {Catherine MacKinnon} بر نقش سلطه ی مردانه در شکل دهی به سکسوآلیته ی زنان اصرار میورزد. او معتقد است که سکسوآلیته فرآورده ی قدرت مردانه است؛ امر جنسی ابزاری است که توسط آن مردان، زنان را کنترل میکنند. درحقیقت، سکسوآلیته اساس سلطه ی مردانه است. تا آنجاکه مردان واجد این قدرت هستند که تعریف کنند کدام امیال، احساسات، و رفتارها، جنسی هستند؛ میتوانند سکسوآلیته ی زنان را به شیوه ای که آنها را در موقیتهایی زیردست جای دهد؛ تعریف نمایند. بعنوان مثال، در آمریکای مرد- محور، سکسوآلیته ی زنان با هدف نهایی زادوولد، و بسوی آمیزش واژینال در قالب ازدواج جهتگیری کرده است. دیدگاهی که زنان را دگرجنسخواه، نیازمند به مردان، و در طلب تبدیل شدن به مادران و همسران و لذا وابسته به مردان نعریف میکند.

فمینیستهایی همچون ریش و مک کینون، ادعا میکنند که سکسوآلیته در ذات خویش، بیانگر آرزوی مردان برای تسلط بر زنان است. انگار که هر میل و رفتار جنسی در جوامع مرد-محور، به پویاییهای جنسیّتی مرتبط بوده و بازتابنده ی تسلط مردان یا مقاومت زنان است. از دریچه ی چنین چشم اندازی، فمینیستها، از این عقیده که آزادسازی جنسی زنان چیزی است در رابطه با مطالبه ی حق لذّت یا آزادی جهت انجام آنچه که فرد در تمنّای آن است؛ انتقاد میکنند. چنین رهیافتی از دیدگاه آنان عقیده ی مردان در رابطه با آزادی جنسی را بازتاب میدهد. در عوض آنچه فمینیستها از آن دفاع میکنند؛ آن آزادیِ جنسی ای است که حاوی ترویج یک زندگی جنسیِ بازتاب دهنده ی نیازها، احساسات و امیال خود آنان باشد. نکته اینجاست که آزادی جنسی از کنترل اجتماعی مطرح نیست؛ چنین آزادی ای میتواند به خشونت بیشتر یا حاملگیهای ناخواسته منجر شود؛ بلکه ادعای قدرت طرح امیال جنسی خود شخص و تحکیم زیستهای عمیق جنسی مطرح است. برخی از فمینیستها ازجمله انسانشناس، گایل روبین {Gayle Rubin} به این عقیده که سکسوآلیته بیان مستقیم سیاست جنسیت است اعتراض کرده اند. به نظر او چنین دیدگاهی از گونه های متعدد سکسوآلیته ی زنان و مردان غفلت میورزد. روبین بر این اعتقاد است که سکسوآلیته به جنسیّت ربط دارد اما در عین حال از پویاییهای خاص خودش نیز برخوردار است.

در “تفکر درباب سکس” {Thinking Sex}، روبین، این موضوع را مطرح میکند که سکس از اساس پیرامون تمایلات کامجویانه، پندارها، کنشها، هویّتها و سیاست است و هیچکدام از این امور قابل تحویل به پویاییهای جنسیّتی نیستند. او بیان میدارد که تمامی جوامع سلسله مراتب جنسی خود را دارند که قیودی بر سکسوآلیته های خوب و بد یا قانونی و غیرقانونی، وضع میکند. جوامع بر امیال، کنشها، و هویتهای خاص، ارزشهایی همچون، نرمال، قابل احترام، خوب، سالم، و اخلاقی اطلاق میکنند؛ دیگر اشکال سکسوآلیته در طبقه بندیهایی همچون، غیرنرمال، گناه آلود، و غیراخلاقی جای میگیرند. جامعه از اشکال “خوب و نرمال” سکسوآلیته، حمایت کرده؛ آن را رجحان میبخشد و نمونه های ” بد و غیرنرمال” را با مکانیسمهایی همچون قانون، خشونت، استهزاء یا داغ، مجازات میکند. این سلسله مراتب جنسی، یک سری سکسوآلیته های بیرونی {outsider sexualities} به بار میآورد. چنین نظامی از تنظیم امر جنسی هم بر مردان اِعمال میشود و هم بر زنان. جامعه ی آمریکا، دگرجنسخواهی، تک همسری، ازدواج، و سکس زادوولدی را خوب و نرمال، M/S {سادو مازوخیسم}، و سکس با چند شریک، سکس در ملاء عام و تجاری را بد تعریف کرده و به گونه ای دیگر با آن مواجه میشود. البته انواع دیگری از سکسوآلیته هستند که در میانه ی این دو قرار میگیرند- بعنوان مثال، دگرجنسخواهی بی بندوبار یا همجنسخواهی زنانه و مردانه در روابط تک همسرانه ی طولانی مدت. برای یک زن چندان بلحاظ اجتماعی مقبول نیست که شریکهای جنسی متعدد داشته باشد یا در روابط سادومازوخیستی درگیر شود چراکه سامان جنسیتی موجود زنانگی را عفت و احساسات مادرانه تداعی میکند: هنوز، چنین رفتارهایی هم از سوی زنان و هم مردان تقبیح میشوند و آنهاکه درگیر چنین مواردی هستند صرف نظر از جنسیّت، داغ خورده {stigmatized}، و موضوع بسیاری از مجازاتها میشوند از استهزاء گرفته تا جنایت. روبین به ما میگوید که جنسیّت بر الگوهای سکسوآلیته تاثیر میگذارد اما هنوز راجع به سازمان و پویایی سکسوآلیته پیچیدگیهای بسیاری هست که نمیتوان آنها را تنها از دریچه جنسیّت مورد بررسی قرار دارد.

ای میل مترجم: arm.shahraki@gmail.com

منبع:

Seidman, S. (2006), Theoretical perspective, Cited in: Handbook of the New Sexuality Studies, Steven Seidam et al., (Eds.), Routledge, London and New York.