جنبش وال استریت در انسان شناسی و فرهنگ(۸)
جنبش تسخیر وال استریت، جنبش تسخیر «وال استریت» است. مردم نه جلوی عمارت کاخ سفید تجمع کردهاند، نه از کنگره و سنا دادخواهی میکنند، نه نامهای به یکی از نمایندگانشان نوشتهاند و نه دست به دامن یکی از دو حزب کشورشان میشوند. تحصن در وال استریت گویای تعیین کنندگی وال استریت است؛ نهادی مالی و اقتصادی، نمایندهی الیگارشی مالی که ارادهی اکثریت مردم در آن جایی ندارد.
نوشتههای مرتبط
ویژگی تعین بخش بودنِ سود اقتصادی، سرشت نظام سرمایهداری است. این را مردمی که سالهاست در آن ساختار زندگی میکنند به خوبی میدانند و به درستی متوجه آن شدهاند که کاخ سفید، کنگره، سنا و دیگر نهادهای سیاسیِ انتخابی یا انتصابی، ذیل وال استریت فعالیت میکنند و نمایندهای که بابت تبلیغات انتخاباتی خود وامدار کورپوریشنها میباشد، وقتی در قدرت قرار میگیرد باید نگران آیندهی سیاسیِ خود باشد و منافع شرکتی را به منافع مردمی ترجیح دهد.
اما هدف مردم تغییر چنین وضعیتی است که روز به روز بر نابرابریهای اجتماعی میافزاید. سه سال و نیم پیش، “تغییر” و “امید” را در کلام سیاستمداران یکی از دو حزب کشورشان دنبال کردند، اما چندی نگذشت که لاف و گزافههای آنها برایشان ثابت شد.
امروز تغییری که از صندوق آراء میگذشت، مسیر دیگری را برای خود انتخاب کرده است: جنبش از پایین. جنبش در خیابان. سرمایهداری با بحرانی دیگر روبرو گشته است. بحرانی که چه آن را از سر بگذراند یا نه، باید در تضاد مابین اکثریتی که خود را نود و نه درصد جامعه میداند (اردوگاه کار) و اقلیتی که اکثریت منابع و فرصتها را در انحصار خود دارد (اردوگاه سرمایه)، منافع یکی را انتخاب کند.
مردم به وضعیتی که در آن قرار دارند اعتراض میکنند، تا سطح خاصی از اعتراض در نظام پذیرفته میشود و با سرکوب مواجه نمیشوند اما نظام سرمایهداری نشان داده است که هر موقع با بحرانی جدی مواجه میشود، خودش مانعی جدی برای این گونه آزادیها میباشد. مردم «آزادی منفی» دارند و با محدودیتی از نوع محدودیتی که در دیگر کشورهای جهان وجود دارد روبرو نیستند، اما آنچه آنها را به خیابان کشانده، فقدان «آزادی مثبت» است.
در زمانهی سیطرهی ضد انقلاب نولیبرالیستی، بیش از هر دورهی دیگری در دوران سرمایهداری، «حق» به «امتیاز» بدل شده است. امروز حق کار، حق تحصیل، حق بهداشت، حق رفاه همگانی، حق امنیت، حق بیمه و … به امتیازی تبدیل شده است که فقط با پرداخت وجوهی توسط کسانی که توانایی پرداختش را دارند، قابل خریداریاند. در اندیشهی داروینیسم اجتماعی که از مهمترین باورهای نولیبرالیسم است، کسانی که از این امتیازها بی نصیب میشوند، «بازندگان» هستند. بازندگانی که شایستگی و تواناییِ فردی برای غلبه بر حریف را ندارند.
چنین باورهای کاملاً ایدئولوژیکی از سوی ساختاری ترویج میشود که همواره از مرگ ایدئولوژی، مرگ باید و نباید، مرگ آرمانگرایی برایمان گفته است. اما آنها که ذهنی پویا برای ریشهیابی حوادث دارند و چشم و گوش بسته اسیر توپخانهی تبلیغاتی حاکم نمیشوند، به خوبی میدانند که در سایهی چنین “شعار”های فریبندهای، ایدئولوژیکترین و بنیادگراترین باورها ترویج شده است. یک روز در ظاهر فریبندهی پایان تاریخ، یک روز با شعار زندگی مسالمت آمیز در دهکدهی جهانی، روزی دیگر با انکشاف بازار آزاد و پیچیدن نسخهای واحد برای همهی مکانها و زمانها.
بحران سرمایهداریِ امروز، بحرانی جدی است. “بحران”، سرشت سرمایهداری است و زاییدهی دینامیسم و سازوکار درونی آن است. عبارت معروف کارل مارکس که معتقد بود: “سرمایهداری، گورکنان خود را میآفریند”، یک شعار پوچ و توخالی نیست، گزارهای علمی است که حاصل تبیین علمی نظام سرمایهداری میباشد.
بحران اقتصادی، بدهی، جنگ، بیکاری، سقوط معیشت مردم، کممصرفی و … حاکی از چالش بزرگی است که نظام سرمایهداری با آن مواجه است. این چالش با نقد چند بارهی تجربهی سوسیالیسم قرن بیستم و ارجاع دادنِ منتقدان نظام به آن چه در کوبا و کره شمالی و … میگذرد، حل نخواهد شد. بلکه یکبار برای همیشه باید با واقعیت تلخ و تباهی که سرمایهداری بر سر محیط زیست انسانی و طبیعی و آزادی واقعی آورده است، روبرو شد و برای آن پاسخهای ریشهای و بنیادی داشت.