خواندن خوب است، اما نوشتن از آن هم بهتر است.
مردیت ماران
نوشتههای مرتبط
برگردان فریبا جان نثاری
چرا نویسندگان مینویسند؟ احتمالا این سوال را هر کسی که به علامت مکانیاب روی صفحه کامپیوتر خیره شده و به آن بد و بیراه گفته از خودش پرسیده است. اما آنگاه که نوشتن اثر خوب پیش رود، آن لحظه که نویسنده از فرط آسودگی دستانش را مقابل الهه ی شعر(۱) در هوا میچرخاند، با اولین جرعه ای که از فنجان قهوه اش مینوشد تمام ساعات پیشین را فراموش کرده و از خود میپرسد این همه خوش شانسی را من از کجا آورده ام که الان شغلم این است؟ البته روزها و شاید هفته ها و دهه های ملال آوری هم هستند که الهه ی مذکور وظیفه اش را نمیتواند انجام دهد و از آن رو نویسنده را دست به سینه وسط ماسه ها رها کرده و هر کلمه ای که نوشته میشود غلط و غلط و غلط است. آن وقت است که نویسنده بر سر بهشت و هرچه هست فریاد میکشد و میپرسد چرا من باید این کار را با خودم بکنم؟
در هر دو حالت یک کنجکاوی وجود دارد. چرا بعضی از آدمها جراح اعصاب، متخصص بهداشت دهان و سرمایهدار بانکمیشوند در حالیکه بعضی دیگر سراغ کاری میروند که جز بیپولی و رد شدن و شک به توانایی خود چیزی در پی ندارد؟ آن آدمهای عاقل برای چه هر روز صبح حتی قبل از بیدار شدن بقیه یا طلوع آفتاب از خواب برمیخیزند و مشتاقانه راهی قفس خود میشوند؟
آیا حس پیروزمندانه موقع دیدن کلمات چاپ شده شان است که آنها را به این کار وامیدارد؟ آمار نشان میدهد این محرک چندان قابل قبولی نیست. طبق سایت پابلیشینگ اکسپلیند(۲)، بیش از یک میلیون نسخه اولیه ی کتاب در حال حاضر به دنبال ناشری برای چاپ میگردند. تنها یک درصد از این تعداد کتابها از سوی ناشران پذیرفته میشوند. در پاسخ به سوال مطرح شده حتی نمیتوان حس رضایت بابت انجام دادن کاری به نحو احسن را برشمرد. همانطور که اسکار وایلد میگوید کتابها هیچ وقت تمام نمیشوند. آنها فقط به حال خود رها میشوند. نکته ی قابل توجه دیگر اینکه تنها سی درصد از کتابهای چاپ شده سودآور هستند، بنابراین انگیزه ی مادی کنار گذاشته میشود. خدا میداند که محض بالا بردن عزت نفس هم کسی نمینویسد! چارلی پاپلین زمانی گفته بود نویسنده ها بدنبال این اند که دست رد به سینه شان زده شوند، اگر نشود خودشان خودشان را رد میکنند. با همه این اوصاف چرا کسی باید سراغ نوشتن رود؟ برخلاف جراحی مغز، درست کردن دندان و معامله های بانکی، هر کسی میتواند یک تکه کاغذ، ژورنال، یا لپتاپی برداشته و مشغول خلق شعری، داستانی چیزی شود. و باز هم برخلاف اینکه احتمال نتیجه بخش بودن این کار بسیار پایین است، افراد بسیار زیادی سراغش میروند. ما معمولا برای خودمان ژورنال درست میکنیم، رمان مینویسیم و کلاس تمرین نوشتن میرویم. با ولع میخوانیم و با هر جمله و شخصیت و پیچ داستانی از نویسندگان مورد علاقه مان سر ذوق میآییم. بعد از خود می پرسیم چطور اینجوری مینویسند؟ و اصلا چرا مینویسند؟
جورج اورول در مقالهای با عنوان چرا من مینویسم که سال ۱۹۴۶ نوشته چهار علت اصلی برای نوشتن شرح میدهد که باین ترتیب است.
خودخواهی محض: اینکه در موردت حرف بزنند، بعد از مرگ به یادت بیاورند و انتقام کودکی ات از تمام آدم بزرگهای سخت گیر گرفته شود.
ذوق زیباییشناختی: از تاثیر یک صدا بر صدای دیگر لذت ببری و از ریتم یک داستان خوب یا نثر قوی کیف کنی.
حس تاریخی: میل به دیدن چیزها آنطور که هستند، چیزها را دقیق دانستن و ذخیره کردن آنها برای استفاده آتی
اهداف سیاسی: این عقیده که هنر نباید در ارتباط با سیاست قرار بگیرد، خود نوعی نگرش سیاسی است.
سی سال بعد، جون دیدیون(۳) همین سوال را در مجلهی نیویورک تایمز مطرح کرد و گفت من مینویسم فقط و فقط به این منظور که بفهمم به چه میاندیشم، به چه نگاه میکنم، چه چیزهایی میبینم و چه معناهایی میدهند. از خیلی جهات نوشتن، عمل گفتن من است. عمل تحمیل کردن خود بر دیگران است، عمل گفتن اینکه بمن گوش دهید، مثل من ببینید، نظرتان را عوض کنید. نوشتن حتی یک جور عمل متجاوزانه و خشن است. شکی هم نیست که چیدن کلمات روی کاغذ خود میتواند یک تاکتیک زورگویی یواشکی ، یک تعرض یا تحمیل احساسات نویسنده بر خصوصیترین فضای خواننده باشد.
در نهایت تری تمپست ویلیامز(۴) نویسنده ی ناتورالیست در مجلهی نورثرن لایت سال ۲۰۰۱ چنین شرح میدهد: من مینویسم تا با چیزهایی که نمیتوانم کنترلشان کنم وارد صلح شوم. مینویسم تا در دنیایی که اغلب سیاه و سپید به چشم میآید بافتی بسازم. مینویسم تا کشف کنم. تا بر ملاکنم. من مینویسم تا با ارواح درونم ملاقات کنم. مینویسم تا دیالوگی راآغاز کنم. من مینویسم تا چیزها را به شکل دیگری تصور کنم، و در تصور کردن چیزها به شکل دیگر شاید جهان تغییر بکند.
در قسمت های بعدی این نوشتار به بحث در مورد ضرورت نوشتن و زیست نوشتاری به عنوان یک تجربه در آراء و گفتگوهایی تعدادی از نویسندگان برجسته ی معاصر خواهیم پرداخت.
۱. میوزها الهه گان شعر و هنر و ادبیات در اساطیر یونان بودند. به نقل از تری ایگلتون(۵) شمارآنها به نه میرسید و همه دختران زئوس و نیموزینه به معنای حافظه بودند. آنها همه یک اندیشه در سر دارند وقلبهایشان با شنیدن آواز میتپد و روحشان عاری از هر اندوه و نگرانی است.هر آدمی هر قدر هم اندوهگین باشد چون صدای آواز آنان را بشنود درد و اندوه را از یاد میبرد.
۲. Publishing Explained
۳. Joan Didion
۴. Terry Tempest Williams
۵. Terry Eagleton
References:
Maran, Meredith. Why we write. New York: Penguin Group, 2013