هیچ امری نمی تواند از این سبعیت بکاهد. زمان برای تحلیل عمل قاتلین، کنکاش در سوابقشان، ایدئولوژی، اعتقاداتشان و پژوهش های جامعه شناسان و روان شناسان برای کمک به درک عمیق تر این فاجعه بسیار است. توضیحات بسیار مهم ارائه خواهند شد، اما توضیح و توجیه یکسان نیست. واژه نمی کشد و نباید با کشتار به آن پاسخ داده شود و گناه قاتلین نیز پاک شدنی نیست.
انزجار از آنچه رخ داده با یکی شدن با آن ها متفاوت است. این ابتدایی ترین حقیقت است: کسی قادر به از خود کردن خویشتن دیگری نیست و به جای دیگری نمی توان مرد. این موضوع در حیطه ی اخلاقی نیز واقعیت دارد: کسی قادر به احساس خطر و رنج کشیدن همچون دیگران نیز نیست؛ تجربیات دیگران را نمی توان از خود کرد و ادعای چنین امری جز گستاخی بیش نیست. اگر سیل هشتگ[۱] ها و اعلانات در رسانه ها با ادعای این که : «# من شارلی هستم» روان نشده بود، البته تاکید بر این امر لزومی نداشت. اعلام هایی که در واقع مبین این مطلب بودند که : « نه فقط امروز، بلکه باید سعی کنیم همواره شارلی باشیم ». نیویورک تایمز نیز در مقاله ی «نکوهش فاتلان شارلی» [۲] چنین موعظه کرده است. ولی این شعار واقعا به چه معناست؟
نوشتههای مرتبط
در واقعیت، همبستگی اشکال گوناگون( و به طور قریب به اتفاق سخت) به خود می گیرد. سر دادن این گونه شعار های همبستگی بی خطرو کم هزینه فقط در رسانه ها ممکن است؛ آن را می خوانند، ده پانزده ثانیه بر آن مکث می کنند، به لینک دیگری سر می زنند و فراموش می شود؛ ولی دست آوردی احساسی برای نویسنده به همراه دارد.
همبستگی امری دشوار است زیرا که در مورد همذات پنداری های خیالی نبوده بلکه چالشی برای نبودن دیگری است. مثلا به این معناست که دریابیم کسی به دلیل تقاوت و نه همسانی اعتقادات، نوشته ها یا اعمالش با ما کشته شده است. با اظهار یکی بودن، رنجدیدگان و کسانی که تجربه ی فقدانی ملموس و یا ضربه ای معنوی را داشته اند، در پی پر کردن تهیِ احساسی خودند و در نتیجه در واقع به نیاز احساسی خود پاسخ داده اند. چنین شعار های دکارتی « شارلی هستم، پس وجود دارم» را نباید جایگرین عمل سیاسی دانست.
یک سایت خبری استرالیایی می نویسد: « این کلمات که نماینده ی هر قلم درهم شکسته است، امروزه رسا تر از توپ و تفنگ دنیا را در می نوردند[۳] »: « با تو مخالفم اما برای حق بیان نظرت حاضرم جان دهم. » گذشته از این که این واژه ها نه از ولتر بلکه از زندگی نامه نویس وی است[۴]، کسانی که آن ها را به زبان می آورند، واقعا به آن معتقد نیستند. امروزه این پیام چنین است: « برای دفاع حق تو باید با آنچه می گویی موافق باشم.» در غیر این صورت چرا محکوم کردن قتل ها به تنهایی کافی نیست؟ نه! می خواهند از این کارتن ها حمایت کنیم و خود نیز آن ها را به چاپ برسانیم. نشریه ی «شاخص ممیزی[۵]» که معمولا موضعی علیه ممیزی اتخاذ می کند در حال حاضر به مردم یاد آوری می کند که چه را نباید گفت[۶] و از همه ی نشریات در خواست چاپ کارتن ها را کرده است: « به اعتقاد ما فقط از طریق همبستگی ـ یعنی دفاع از همه ی کسانی که در پی محقق ساختن آزادی بیانشان اند ـ می توان کسانی را که با زور سعی در خفه کردن آزادی بیان اند، شکست داد.» اما آیا تکرار شما، دفاع از شماست؟ آیا کنش سیاسی به همراه یکدیگر و علیرغم تفاوت هایمان همبستگی است یا تکرار طوطی وار آنچه تو می گویی؟ در صورت کپی نکردن کارتن ها، بزدلانی همدست قاتلین هستید! و بدین ترتیب نشریه ی دست راستی « دیلی کالر» فهرستی از نشرباتی را که از باز چاپ این کارتن ها سر باز زده اند را تحت عنوان مخالفان آزادی بیان ( که از آن ها سرپیچی کرده اند) منتشر می کند. این سانسورچی ها را کیفر کنید تا به آنچه ما می گوییم تن در دهند[۷]. به عبارتی اگر با شارلی ابدو موافقت نکنید، تروریست ها فائق می شوند[۸]. طارق فتح، روزنامه نگار کانادایی (با رگه ای فاشیستی) آشکار می گوید که عدم باز چاپ این کارتن ها تنها سر سپردگی به تروریست ها نیست: اگر مسلمانید و به رسانه های همگانی دستیابی دارید ولی هنوز «# من شارلی ابدو هستم» را توئیت (tweet ) نکرده اید به معنای آن است که اسلام گرایید و دشمن ما.[۹]» البته در غرب هر مسلمانی می داند که «دشمن مایید» تهدیدی صریح است و راهی به گوانتاناموست. اما چگونه می توان باور داشت که این احمق با صدور دستور به دیگران (که دقیقا چه باید بکنند) و تهدید آن ها به خیانت از آزادی بیان دفاع می کند؟ به نظر می رسد وزارت حقیت به تورونتو منتقل شده است!
برای عدم باز چاپ این کارتن ها دلیلی بسیار خوب بری از ترس و یا احتیاط وجود دارد. من از چاپ آن ها سر باز می زنم زیرا به نظرم نژاد پرستانه و توهین آمیزند. می توان از حق شما برای چاپ چیزی دفاع کرد اما آنچه را که چاپ کرده اید محکوم نمود. می توانم ازحق شما برای بیان آنچه می گویید دفاع کنم و در عین حال گفته ی شما را غلط بدانم. آیا این مفهوم نقل قولی که از ولتر نبود نیست؟ می توانم از دولت بخواهم که منکران هولوکاست را زندانی نکند ولی این به معنای آن نیست که ملزم به محکوم ساختن هولوکاست باشم.
زمانی که سرکوب شدگان آگاهانه مورد توهین قرار می گیرند، به من هم توهین شده است و علاقه ای به شرکت در چنین حرکاتی ندارم. جنایت اخیر در پاریس مانع قضاوت سیاسی و یا اخلاقی من نمی شود، مرا تیز قانع نمی کند که لجن مال کردن اجتماعی اقلیت به حاشیه رانده شده عملی منطقی است؛ و با این حال این به معنای رد تنها واکنش مأذون به این قساوت است. عجیب است که این فشار وارده از جانب همگنان[۱۰] فقط در مواردی اعمال می شود که پای اسلام در میان است. وقتی که یک نژاد پرست دفتر یک سازمان فعال حقوق مدنی را بمب گذاری کرد[۱۱] رسانه ها دم از همبستگی نزدند. وقتی یک دست راستی اسلام هراس در ۲۰۱۱ در نروژ ۷۷ تن از اعضای اردوی جوانان حزب را قتل عام کرد، تویتی با محتوای « من نروژ هستم» فرستاده نشد و هیچ اعلامیه ای برای پیوستن به حزب کار نروژ صادر نشد؛ اما برای متحد ساختنمان، اسلام هدفی در دسترس است. می گویند فقط جبون ها و خائنین عضو کلوب شارلی نمی شوند. پیشنهاد عضو شدن، پشتیبانی و توافق به منظور ایجاد حشمی است یکدست که اجازه ی محکوم کردن یا خرده گیری را نداشته باشد: توده ای بی تفاوت که ناهمسانی را بزه فکری دانسته اما بی تفاوتی نسبت به درد دیگری، برایش اجباری است.
طی این چند روز در باره ی طنز بسیار شنیده ایم: « طنز نباید توهین آمیز باشد زیرا که اسلحه ی ضعفا ست. طنز نویسان همواره نقاط ضعف قدرتمندان را گوشزد می کنند»[۱۲]؛ شنیده ایم که اگرچه طنز همه را هدف قرارمی دهد اما جرم اسلام هراسی، ضد یهودی گری و نژاد پرستی بخشوده است. شارلی ابدو به طور مداوم هر کسی را به سخره گرفته است… و با لاقیدی پیرو طنزی هضم ناشدنی است که در بند ایدئولوژی نیست. [۱۳] البته طنزی که همه را مورد حمله قرار می دهد فقط به دنبال قدرانندان نبوده است. آناتول فرانس نوشت: «قانون به طور مساوی پولداران و فقرا را از خوابیدن زیر پل منع می کند»؛ پیامد های طنزی که قدرتمندان و ضعفا را مورد حمله قرار می دهد، یکسان نیست. غول بی شاخ و دم خواندن یک رئیس جمهور با حیوان خواندن یک مهاجر مسلمان یکسان نیست. آنچه تنها باعث ناراحتی یکی می شود، تشدید سرکوب حساب شده ی دیگری را طرح می ریزد. حمایت از چنین طنزی همانا تبعیض علیه بی پناهان است.
معروف است که کیرکگارد، بزرگترین طنز نویس قرن خود، خوابش راچنین تعریف می کند[۱۴]:
«به آسمان هفتم برده بودنم، جایی که همه ی خدایان جمع بودند». قرار شد یکی از آرزوهایم را برآورند: « همعصران عزیز، یک چیز را انتخاب کردم ـ که حق خنده همیشه از من باشد.» کیرکگارد ارزش خواسته اش را می دانست: در کپنهاگ کودکان به یورتمه رفتنش و قوز میمون مانندش می خندیدند و به او سنگ پرتاب می کردند. خیال پردازی کیرکگارد همانا حقیقت طنز است و قدرت نمایی. ادعای برتری دارد و در پی برنده شدن است، و در نتیجه شمشیر آن همواره بالای سر ضعفا آویزان است. حمله اش به قدرتمندان پوششی بر اشتهای دست یازی به آن چیزی است که در تصاحب ایشان است. به گفته ی آدورنو[۱۵] «کسی که قدرت خندیدن به دیگران را دارد، محتاج اثبات هیچ چیزی نیست. بنا بر این طی هزاران سال تا دوران ولتر، سخره در جبهه ی کسانی بود که می توانست به آن ها تکیه کند: صاحب منصبان.» و اضافه می کند که طعنه « هرگز خود را از ارثیه ی خودکامگی و کینه توزی مطیعانه دور نساخت.»
سخره بر هر آنچه عیان است و افکار سنتی[۱۶]( زره قدرت) تکیه می زند؛ در جبهه ی نیروی مقاومت ناپذیر آینده در مقابل گذشته ی در معرض نابودی صف می بندد؛ به همراه عقاید پذیرفته شده در مقابل از اعتبار افتاده ها قدم می زند. سخره همواره از بیزاری از اقلیت ها، به حاشیه رانده شدگان، سنتی ها ویا روش های زندگی رنگ باخته تغذیه می کند. آدورنو گفت: « سخره توانایی تشخیص نیرو های رهایی یافته از انحطاط را ندارد.» نیویورک تایمز ادعا می کند که «شارلی ابدو راه ولتر را ادامه داد»[۱۷]. ولتررا خدای طنز می دانند و هر فرانسوی بی خدای تسخر زن با او مقایسه می شود. همه انتقاد های سخت و زخم زبان هایش را به کلیسای کاتولیک به یاد می آورند: «بد نام را در هم شکنید» [۱۸] . اما آنچه غالبا به آسانی در پس شوخی هایش به دست فراموشی سپره می شود، تنفر وی از دینی بری از قدرت، به حاشیه رانده شدگان دوران خود، اقلیت مهاجران «قرون وسطایی» و «وحشی» که اروپا دچارش بود،یعنی یهودیان بود. ضد یهودی گری ولترهمه جانبه بود: سخنان ولتر در خوار شمردن «بی تمدن» ها، بسیاری از آنچه را که امروز در باره ی مسلمانان در اروپا وآمریکا گفته می شود، می یابیم. وی گفت که
«یهودیان هرگز به طور طبیعی فیلسوف، هندسه دان و یا منجم نبوده اند.»[۱۹]. این نظریه، ریچارد داوکینز[۲۰] اسلام هراس را از خوشحالی به عرش می رساند.[۲۱]
ولتر در باره ی یهودیان نوشت: « قومی غافل و وحشی که از گذشته ای دور فرو مایگی خست را با تهوع آور ترین خرافات انگیخته اند و بی شرمانه از کسانی که تحملشان کرده اند و از آن ها ثوت اندوخته اند ابراز نتفر می کنند. » وقتی برخی آمریکاییان دست راستی و دد منش مسلمانان را حیوان باز[۲۲] می خوانند وگویی دشنام ها و خوار داشت های پشت کوهیان آپالاچی را قرائت می کند، در واقع شوخی ولتر را در باره ی یهودیان تکرار می کنند. ولتر از آن ها می پرسد: « یعنی مادرتان با بز نر و پدرتان با بز های ماده معامله ای نداشتند؟»، « آقایان دعا کنید، چرا شما تنها قومی هستید که چنین قوانینی در باره شان صادر شده است؟ آیا اگر چنین مواردی رواج نداشت، هیچ قانون گذاری هرگز به فکر اعلام چنین قانونی می افتاد؟»
هیچ کس آرزو نمی کند که ولتر را به خاطر چنین فحاشی هایی می کشتند. اگر یک یهودی و یا مسلمان رنجیده ای ( ولتر به محمدی ها[۲۳] کار زیادی نداشت) ولتر رامی کشت تمام دنیا از چنین نکبتی به فریاد می آمد. در بخشی از یهودی ستیز ترین متونش، مهارت به مداقه کشیدن آشکار است، اما هنوز پس از ۲۵۰ سال، برخی آن را به آسانی هضم نمی کنند. با این حال، تحسین از سبک نگارش وی به معنای موافقت با محتوای متونش نیست. #من ولتر نیستم. بسیاری از طرفداران وی یهود ستیزی وی را می پوشانند و یا از آن احتزازمی کنند. آن ها به خوبی می دانند که بی حرمتی های وی به پاپ قدرتمند باعث سرگرمی است اما چنانچه گروهی ضعیف و مورد انزجار را نشانه گیرد، پیامدی تلخ خواهد داشت. سخره و طنزکه گاهی رهایی بخش است از تعصبات و احساس تنفرمان در امان نیست. نباید قوای تحلیلی خود را از دست بدهیم، طنز خواندن مطلبی آن را از قضاوت در امان نمی دارد. برتری طلبی طنز نویس بر بی پناهان مصیبت بار است. سال پیش یکی از نویسندگان قبلی شارلی ابدو با متهم کردن ویراستار ها به اضافه کردن نظرات نژاد پرستانه به متون، هشدار داد[۲۴] که « اطمینان از برتری خود و نظاره بر میرندگان از فراز بلندی، مطمئن ترین راه ویرانی سیستم دفاع فکری تان است.»
البته ولتر نمی دانست که قربانی هایش یهودیانی ضعیف و بی قدرتند. در قرن هجدهم آنان را بخشی ازتوطئه ی مالی می دانست؛ گرایش وی به ولخرجی و مدیون شدنش به یهودیان ثروتمند، در یهود ستیزی وی نقشی بزرگ ایفا کرده است. به همین نحو شارلی ابدو و همسانانش، هیچگاه با مسلمانان مهاجربه عنوان فرد برخورد نکرده اند، بلکه آنان را عوامل نیرویی عظیم دانسته اند. آنان را نه سخت کوشانی که در پی ساختن زندگی جدید در جامعه ای سرد و نامهربان، بلکه نماد های نا آگاهی مذهبی، تروریسم قبیله ای و جزم گرایی و یا ثروتمندان نفتی می شمارند. طنز فرد انسان را در کلی گویی هایی غیر انسانی محصور می کند. مسلمان فقط یک فرد مسلمان نیست بلکه نمودی از اسلام تعبیر می شود. و این جایی است که اسلام گرایان سیاسی واسلام هراسان را متحد می کند.
هر دومتوصل به ایدئولوژیهایی همگرایند که فرد را در توده ذوب می کنند و در این ایدئولوژی به هم پیوند خورده اند[۲۵] و آمال و ویژگی های فردی را در آنچه هویت می خوانند، یک کاسه کرده اند. با چنین دیدی، هر مسلمان، اسلام است و مسؤل کنش تمام مسلمانان دیگر.( وحرکت یک کارتونیست دانمارکی کافی است تا تمام دانمارکی ها را به گناه بیالاید). در چنین شرایطی، از مسلمانان توقع می رود که با وسواس هر چه بیشتر کفاره بپردازند و تویت کنند که #من شارلی هستم و یا از اعمال بیلیون ها دیگر پوزش طلبند. دیروز عامر رحمان، کمدین و منقد اجتماعی چنین تویت کرد:
به عنوان مسلمان، در صورتی از حادثه ی پاریس پوزش می طلبم که سفید پوستان نیز از اعمال امپریالیستی، حمله های پهبادی و ایگی آزالیا[۲۶] عذر خواهی کنند.»[۲۷] و چند ساعت بعد اضافه کرد: «عدم عذر خواهی و نپذیرفتن مسؤلیت قتل کسی به معنای موافقت با کشتار نیست.»[۲۸]
تأکید بر مسؤلیت مسری و گناه جمعی، روی دیگر سکه ی #من شارلی هستم است و به معنای# شما آیسیس هستید، # شما القاعده هستید است. همبستگی ما ، تواناییمان در محو شدن در توده ای واحد و ناتوان از تفکر، و احساس این که کاری کرده ایم، در گرو آن است که شما از ادعای آن چه هستید دست بردارید و ازعضویتتان در توده ای تهدید کننده دست بکشید. تا شما را در کنار هم و به عنوان دشمن تصور نکنیم، خود نمی توانیم با هم متحد شویم. حریفان دروغین اند اما سردرگم واجتناب ناپذیر. گیرت ویلدرز، رهبر دست راستی نژاد پرست هلندی گفته است که تیراندازی به معنای «اسلام زدایی» کشور است.[۲۹] نیگل فاراژ، همتای انلگیسی وی مسلمانان را« ستون پنجمی هایی خواند که پاسپورت انگلیسی دارند اما از ما متنفرند.[۳۰]» خوان کول نوشت: حمله به شارلی ابدو«حمله ای استراتژیک است که به هدف تشدید تضاد ها و قطبی کردن مردم فرانسه و اروپا صورت گرفته است.» [۳۱] هر دو طرف قداره را از رو بسته اند.
با کنار گذاشتن تقکر انتقادی، با رها ساختن خود در همذات پنداری های احساساتی و جایگزین کردن بدیل های خیالی برای کنش و همبستگی، از تصور راهکرد های سیاسی عاجز می شویم. زمانی که انسان را نه به عنوان فرد بلکه نمادی بینیم، توانایی خود را در پاسخگویی به قساوت می بازیم. تغییر آواتار ها در رسانه های همگانی انحرافی بیمارگونه از دگرگون سازی واقعیات اجتماعی است. برای مبارزه با خشونت باید با اراده ای راسخ به نابرابری ها و سرچشمه ی آن نظر دوخت. با حرکات ابداعی روی صفحه ی کامپیترنه خطری در پیش است و نه چیزی دگرگون می شود. برای حفاظت از آنچه در خطر است باید با جوهرآن در گیر شد نه این که آن را انکار و حاشا کرد. این به معنای کنش مشترک با کسانی است که به طور مسالمت آمیز با چنین فجایعی مخالفت دارند و آن ها را محکوم می کنند و نه شرمسار کردن ، پس زدن و به سکوت کشاندن این افراد. هیچ راهی نه سریع و نه آسان است. هیچ همبستگی امن نیست. من از آزادی بیان دفاع می کنم. با هر گونه سانسور مخالفم. از کشتار ها بیزارم در عزای از دست رفتگانم.
من شارلی نیستم.
یاد اشت ها
[۱] هشتگ #، یک نماد پیشوندی و یکی از تگهای ابرداده است. همچنین، پیامهای کوتاه در سرویسهای میکروبلاگ شبکههای اجتماعی مانند Twitter یا +Google، ممکن است به وسیلهٔ یک یا چند کلمهٔ به هم پیوسته، تگ شده باشد.
[۲] http://www.newyorker.com/news/news-desk/blame-for-charlie-hebdo-murders
[۳] http://www.news.com.au/world/europe/free-speech-quote-goes-viral-on-social-media-in-wake-of-charlie-hebdo-attack/story-fnh81p7g-1227178501099
[۴] http://www.classroomtools.com/voltaire.htm
[۵] http://www.spiked-online.com/newsite/article/index-on-censorships-new-patron-is-steve-coogan/15200#.VLHpioqG9XZ
[۶] http://www.indexoncensorship.org/2015/01/dont-let-free-speech-die/
[۷] به اولین تصویر پیوست مواجعه کنید
[۸] به دومین تصویر پیوست مواجعه کنید
[۹]به سومین تصویر پیوست مواجعه کنید
[۱۰] peer pressure
[۱۱] http://www.msnbc.com/msnbc/bombing-naacp-headquarters-harkens-bad-old-days
[۱۲] http://www.huffingtonpost.com/robert-f-darden/in-the-wake-of-charlie-he_b_6431010.html
[۱۳] http://www.newyorker.com/news/news-desk/charlie-hebdos-nothing-satire
[۱۴] http://www.amazon.com/Either-Or-Fragment-Penguin-Classics/dp/0140445773
[۱۵] http://www.amazon.com/Minima-Moralia-Reflections-Damaged-Thinkers/dp/1844670511
[۱۶] Idées reçues
[۱۷] http://www.newyorker.com/news/news-desk/charlie-hebdos-nothing-satire
[۱۸] http://expositions.bnf.fr/lumieres/figures/24.htm
آثار ولتر، به ویژه نامه های خصوصی وی، غالباً حاوی واژه ” ‘infâme” و اصطلاح
“écrasez l ‘infâme”یا “بدنام را در هم شکنید” است. در این عبارت اشاره به موارد سوء استفاده از مردم توسط سلطنت و روحانیت است که ولتر شاهدش بود و نیز خرافات و تعصب دینی بود که روحانیان در جامعه رواج می دادند.
[۱۹] https://ebooks.adelaide.edu.au/v/voltaire/dictionary/chapter287.html
[۲۰] http://www.theguardian.com/science/2013/aug/08/richard-dawkins-twitter-row-muslims-cambridge
[۲۱] به پیوست چهارم مراجع کنید.
[۲۲] https://actforamerica.wordpress.com/tag/muslim-goat-fuckers/
[۲۳] مسلمانان
[۲۴] http://www.article11.info/?Charlie-Hebdo-pas-raciste-Si-vous
[۲۵] agglutinative ideologies
[۲۶]http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%DA%AF%DB%8C_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%A7
[۲۷] به پنجمین پیوست مراجعه کنید.
[۲۸] به ششمین پیوست مراجعه کنید.
[۲۹] http://mobile.businessweek.com/news/2015-01-08/europe-s-islam-debate-erupts-as-paris-killers-at-large
[۳۰] http://www.channel4.com/news/nigel-farage-paris-attack-result-of-fifth-column-who-hate-us-charlie-hebdo-terrorism
[۳۱] http://www.juancole.com/2015/01/sharpening-contradictions-satirists.html