انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا رمان جنایی چپگراست و رمان سبک وحشت راستگرا؟*

وَل مک درمید برگردان یاسمن مَنـو

وال مک دِرمید متولد ۱۹۵۵ در یک خانواده کارگری انگلستان است. پس از مدتی کار روزنامه‌نگاری به نوشتن رو آورد و سه مجموعه کتاب جنایی نوشت. اوّلین مجموعه شخصیّت زن روزنامه‌نگاری داشت به نام لیندسی گوردن. دومین مجموعه قهرمانش کارآگاه خصوصی کیت برانیگان بود. و سرانجام در سومین مجموعه یک روان‌شناس به نام تونی‌هیل به صحنه می‌آید. او برنده جایزه «خنجر طلایی» انجمن نویسندگان جنایی و در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه «خنجر الماس» برای مجموعه آثارش شد. او به‌جز نویسندگی با چندین روزنامه و رادیوی بی. بی. سی همکاری می‌کند.

مک درمید در آثارش به مسائل روز می‌پردازد و دلزدگی‌اش را از موضوعات سیاسی عوام‌زده هم چون مهاجرستیزی، اسلام‌هراسی، عدم تساهل و تسامح با گروه‌های مختلف پنهان نمی‌کند. برای مثال در یکی از آثارش، ورای خون و خونریزی، نشان می‌دهد که چگونه جوانی پاکستانی بازیچه دست زنی می‌شود که می‌خواهد همسرش را از سر راه بردارد. اما نظام حاکم با دید محدود، او را اسلام‌گرا و تروریست می‌پندارد. در همین کتاب نیروهای ویژه مبارزه با تروریسم به سُخره گرفته می‌شوند: «تونی آن‌ها ترسناک‌اند. خیلی ترسناک. من آن‌ها را در حین عمل در خیابان اسکارجیل دیدم. بِهت بگم از این‌که مأمور پلیسم خجالت کشیدم…»

«این‌ها چیز دیگه‌ای‌اند. سوءتفاهم نشه. من از بمب‌گذاران متنفرم. ولی از خودم می‌پرسم با این نوع مبارزه کردن با آن‌ها چه بهایی پرداخت می‌کنیم… تعلیمات ویژه آن‌ها در سه کلمه خلاصه می‌شود: ایجاد رعب، ایجاد رعب، ایجاد رعب… هر کس که دست این‌ها بیفتد و این بلاها بر سرش بیاید، یک سرباز دیگر برای افراطی‌ها می‌شود، نه؟»

*

آخر هفته را در لیون گذراندم. در فستیوال رمان جنایی که پذیرای نویسندگانی از سراسر جهان بود و در مقابل، ما متعهد به دامن زدن بحث‌هایی برای برانگیختن فکر و موضوعات وسیع بودیم. در فرانسه رمان جنایی را جدّی می‌گیرند. از من سؤالاتی در زمینه ژئوپولیتیک و عملکرد ترس کردند. درباره رمان جنایی در انگلیس سال‌های ۸۰ مطالبی گفتم مانند «رهاشدن از تسلط پایتخت».

آن‌چه آن‌ها عمیقاً به آن علاقه‌مندند جایگاه سیاست در ادبیات است. در طول آخر هفته، انتخابات محلی در فرانسه برگزار می‌شد. در بسیاری از گفت‌وگوهای پشت صحنه با دوستان و همکاران فرانسوی، زمزمه‌ای آرام از نگرانی به گوش می‌رسید. آن‌ها دلواپس تجدید حیات جناح راست، بازگشت نیکلا سارکوزی، شکست چپ، و صعود خزنده «جبهه ملّی» بودند.

همان‌گونه که هموطنم یان رنکین (Ian Rankin) اشاره کرده، دلمشغولی‌های کنونی رمان جنایی و رمان سیاه به چپ تمایل دارد. رمان جنایی منتقد نظم موجود است، گاه آشکار و گاه پنهان و با ظرافت بیشتر. اغلب صدای شخصیّت‌هایی را منعکس می‌کند که زندگی آسوده و راحتی ندارند: مهاجران، فواحش، فقرا، پیرها، محرومان و آن‌هایی که رأی نمی‌دهند.

سبک وحشت برعکس، گرایش به محافظه‌کاری دارد. چرا که تهدید تلویحی در این سبک، واژگونی جهان است، تفکر محروم کردن شما از آن‌چه برایتان مهم است. همان‌گونه که باب دیلان به ما یادآور می‌شود: «هنگامی که چیزی ندارید، هیچ چیز برای از دست دادن ندارید».

البته این مواضع مانند یک برنامه سیاسی حزبی به نظر خواننده برجسته نمی‌آید. اگر با ظرافت بیان نشود تنها چیزی که به دست می‌آید دلزده کردن گروه کثیری از خوانندگان است. نظرهای ما معمولاً در کارهایمان منعکس می‌شوند، چون دقیقاً نظرهای ما هستند، چون خبر از دیدگاه ما می‌دهند، چون ما دنیا را چنین تفسیر می‌کنیم؛ وگرنه تمایلی به این‌که خوانندگان به این دیدگاه بگروند نداریم. البته گاهی هم داریم!

من از سال ۱۹۸۷ رمان جنایی نوشته‌ام. شخصیّت زن من یک خبرنگار اسکاتلندی همجنس‌خواه بود که هرگز نمی‌توانست برای ناشران بزرگ پول‌ساز جذابیت داشته باشد (در دورانی که ناشران به واقع می‌گفتند: «آخر برای چه باید کسی بخواهد کتابی بخواند که داستانش در گلاسکو، منچستر یا ناتینگهام می‌گذرد؟») برای همین یک مؤسسه نشر فمینیتسی کوچک اثرم را چاپ کرد و در نتیجه فروش کتاب محدود بود.

اما جاه‌طلبی من محدود نبود. می‌خواستم آثارم خوانده شوند. می‌خواستم از راه نوشتن امرار معاش کنم. همچنین عادات خوانندگان رمان‌های جنایی را می‌شناختم، چون خودم یکی از آن‌ها بودم. شما نویسنده جدیدی پیدا می‌کنید. می‌روید و هر چه نوشته است می‌خرید. می‌دانستم اگر کارآگاهی خلق کنم که مخاطب بیشتری جلب کند، کتاب‌های قبلی‌ام را خواهند خرید.

اما محرک من صرفاً صرفه اقتصادی نبود. می‌خواستم که مردم عادی یک شخصیّت متفاوت را دوست داشته باشند. بفهمند که نقاط اشتراکشان با او بیشتر از افتراقشان است. در بُعد کوچک، این عمل سیاسی بود.

نویسندگان همواره درباره جوامع و نظامی که در آن زندگی می‌کنند، دغدغه دارند. دوستان فرانسوی من تقریباً همان‌قدر به سیاست‌های کنونی انگلستان علاقه‌مندند که به آن‌چه در کشور خودشان می‌گذرد. آیا کلید دولت آینده در دست اسکاتلند است؟ آیا ما واقعاً می‌خواهیم از اتحادیه اروپا خارج شویم؟ آیا رفراندوم دیگری برای استقلال اسکاتلند برگزار خواهد شد؟ در انگلستان چه کسی سخنگوی جناح چپ است؟

در رفراندوم سال گذشته، جمعیت خلاق در شمال و جنوب مرزها در مرکز و جلوی صحنه بودند. هیچ دورانی را در عرصه سیاسی انگلستان به یاد ندارم که رمان‌نویسان، هنرپیشگان، نمایشنامه‌نویسان، شاعران، موسیقی‌دان‌ها و هنرمندان چنین نقش فعالی در مبارزات ایفا کرده باشند.

در طول آخر هفته گذشته از خودم پرسیدم چرا؟ به عدم ارتباط آشکار بین رأی‌دهندگان و سیاستمداران فکر کردم. به انزجارمان از رسوایی در مورد هزینه‌ها فکر کردم و به دولتی که چنان از خود راضی است که حتی این زحمت را به خود نمی‌دهد که به ما بگوید اگر دوباره سرکار بیاید چگونه مملکت را به فلاکت خواهد کشاند.

هنگامی‌که مردم اعتماد خود را به سیاستمداران از دست می‌دهند نیاز دارند جای دیگری آن را بیابند. شاید چون تصوّر می‌کنند که نویسندگان نوعی از حقیقت را از ورای داستان‌هایشان بیان می‌کنند، امروز به سخنان ما طوری گوش می‌دهند که سابقه نداشته است. و این فکر هراس‌آور است.

* The Guardian (1 Apr. 2015).

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود