انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا ادبیات داستانی؟

بیشتر جامعه و دنیای نوشتاری جهان را باید ادبیات محسوب کرد. چرا؟ از آن‌رو که در خود از کلام و سخن و واژه و مفاهیم، و طرح یک موضوع به انحای مختلف زبانی بهره می جوید، ژانرهای گوناگون برای طرح دغدغه و سخن و گفتار و گفتمان خویش دارد و مهمتر اینکه مخاطب و شنونده خاص دارد. اما این ادبیات را می توان به دو سنخ داستانی و غیرداستانی  تقسیم کرد و از حوزه  ادبیات داستانی بعنوان جهانی که دربردارنده روایتِ کلام،به صور مختلفِ خطی، غیرخطی، رئال تا سورئال اما با تمِ خیالین و گاه فاصله گیر از صورت واقع است، سخن گفت.

اما سوال محوری این است. اگر برای سخن گفتن از چیزی، دو صورت واقعگرا و تخیلگرا را داشته باشیم چرا ادبیات داستانی یا توسل به روایت و بیان داستانی،گاه ناواقع،تخیلی،عاطفی و دگرگون یافته را باید برگزینیم؟ رجحان ژانر و ادبیات داستانی (تخیل  وترکیبی از واقعیت) بر غیر داستانی (تصویر و تفسیری از واقعیت) چیست؟ 

پاسخ این پرسش را باید از دو زاویه دید، ارایه کرد. از انجا که جامعهِ ادبیات و کتاب ، متشکل از دو گروه خواننده و نویسنده پویاست، این پرسش را می توان از نظرگاه این دو قشر بازگوکرد و پاسخ داد. در چشم خواننده ، محصول و ماده در دستش، به همراه هدف و غایت از خواندن، تعیین می کند چرا به سراغ ادبیات داستانی رود یا از آن چشم بپوشد و اغراض و نیازهایش را از حوزه غیرداستانی بر اورده کند. بسته به انکه خواننده، پرسنده  هم باشد یا نه، به نظر میرسد دو رانه و انگیزه مهم افراد را به ادبیات داستانی سوق می دهد یابه ان نیازمند شان می کند. این دو سائقه  که خود پیوستارمند وطیفگونه اند ،حیطه لذت و حکمت یا سرگرمی و خردمندی اند.وادی و مقصدی که بسته به محصول این بازار و علقه و توان مشتری ،  خواننده را  چون عقربکی  در مسیر این دو پیوستار  در هر لحظه وبا هر مغناطیس و پیشرفتی،در سرزمین عجایبی  از این دشت جابجا خواهد کرد. در سفر به عزم لذت و پرکردن زمان و زدودن ملال، به سراغ  ژانر داستانی و روایتهای جذاب می رویم(که از اتفاق عمدتا فقط باطرح روایتهایی از فراز و فرود حوادث  درقالب داستان پدید  می ایند)  اما گاه با گذر  و فراروی از سرگرمی  درصددیم تا روح و عقل کاوشگر  را بجای لذایذ و سرگرمی های جسمی و مادی به تکاپو و شادی معنوی وهمراهی با عواطف و هیجانات و چالشها و انتخابهای قهرمان و شخصیت های داستان در اوریم یا گاه در سایه ودر عرض هدفی دیگر، ضمن لذت بردن از واژه واژه و موقعیت های همدلانه شده داستان چیزی فراتر از کیفوری و خلسه در متن را برگزینیم: اولویت جستجوی گندم، که کاه هم پیایندش  هست.بعبارتی صرفا رخداد،تصادف  واز کم حوصلگی و پرکردن چینه دان تنهایی و بیکاری و سرگرم شدن، انگیزه رفتن ما به دنیای ادبیات داستانی نیست. بلکه در خوانش داستان و همراه با قهرمانان و موقعیت، ودر یک کلام با همدلی،همراهی و حرکت در زمان، مکان و شخصیت های در کشمکش داستانی دوست داشتنی،جذاب و دغدغه دار، به چیزی فرا و ورای  لذت و همدلی و تصعید و پالایش جان و جهان خود دست می یابیم . موضوع دیگری که میتوان انرا  ویژگی گریزگاهی و روان درمانی ادبیات هم نامید  نیز در اینجا  سوی دیگر این پیوستار  لذت( و درد زدایی یا همان لذت منفی) است. چرا که خواننده با ادبیات از پلیدی و سیاهی و شر و ضد قهرمانان می آموزد ومی گریزد و با همراهی ای که انجامش در جهان واقعی میسر نیست،دردها و حرمان و ناپالودگی و ناکامی های فردی را با همذات پنداری و همدلی برون افکنده،تاحدی به موفقیت ذهنی دست می یابد. اما با فراروی از حوزه گریز و انچه ادبیات عامه و گاه زرد می گوییم،نقش کاتارسیسی و فرونسیسی ادبیات داستانی بازهم پررنگ‌تر میشود. این حوزه کمی تخصصی و متعلق به مخاطبان خاص وتربیت شده ای است که از ادبیات داستانی طلب پرکردن خلاهای بیشتر وحکمت و خردمندی و فرزانگی جدید وفزونتر وهمراهی  با معضلات هستی شناختی و انسانی دارند. بعبارتی در جای جای روایت، شخصیت، موقعیت و فراز و فرودهای متن داستانی، گیرنده رازها و اسرار و تحلیل و صورتبندی و استخراج پارادایم ها و گفتمان های  جهان داستان و گاه انطباق و الگوبرداری از ان در جهان و جامعه و جان خویشند. در اینجا خواننده از وادی لذت وسرگرمی وفراغتِ صرف، به دنیاهای جدید، اموخته های نو و  واگشودن لایه لایه های مختلف( و به وسع خویش) ، برای گرانبار و طلایی کردن  اوقات وخوانش ادبی  خود است. لذت و حکمت تومان، سرخوشی و  دانایی  نتیجه این مواجهه عالمانه، انتخابی، پیش اندیشیده و بعبارتی برقراری ارتباط  و دیالوگ ذهنی،اندیشمندانه، آگاهانه و خردمندانه با متن داستانی است. مسلم است که همه خوانندگان  را وسع و توان رفتن اینگونه به میدان  ادبیت نیست و شیر خدا و رستم دستان ها را باید برای این بهشت  ارزو کرد. ادبیات  داستانی، زمانی برای خوانندگان حرفه ای و دانشور ، موثر خواهد بود که اثر بتواند همان نتایجی را که خواننده  در جهان واقعگرا و غیرداستانی می جست ودرخیال می پخت، به نحو دیگر و ملموس و شخصی تر ارایه و عرصه کند. از این رو بسیاری از اهل اندیشه، گاه ادبیات داستانی را برای خدمت به ادبیات غیرداستانی برمیگزینند یا درمقابل برخی اصولا از آن روی بر می گردانند و برانند  که انچه را به  زبان ساده و سراست و یک خطی  وبی شاخ و برگ و جزییات (نه چونان نهادن مویی زیر میکروسکوپ داستان نویس) ،  میتوان گفت و دید، حاجتی به پیچش مو و فراز و فرود و عقده و گره گشایی و به خاک و خون افکندن قهرمان نیست.

اینک باید پرسش را از زاویه دید نویسنده و خالقان اصلی این ادبیات نیز پاسخ گفت. حاجت نویسنده به ورود و فعالیت و آفرینش، در ادبیات داستانی چرا و چگونه است؟ اگر خواننده به دنبال کسب گریز و لذت و حکمت و اطلاعات و صفا و توسعه  روحی و روانی و همراهی جانش با  جهان و جانهای رمان و داستانها و روایت  ها و طی خط سیر روایی است، نویسنده را کدام عامل به  ورود وهمراهی با این ادبیات و افریدنِ متون داستانی می کند. می دانیم بشر با روایت متولد  میشود و میمیرد و کهن ترین حماسه و اساطیر ما از گیلگمش  وکتب مقدس با روایت و نقل و داستان درهم پیچیده و جدایی ناپذیر شده اند. حتی حوزه غیرداستانی نیز متاثر و مبتنی بر روایت و عناصر داستانی است. اما چه چیزی نویسنده دارای یک سینه سخن و بردوش کشنده بار امانت و مفسر و مبین واقعیت را خاصه زمانی که دغدغه و تامل و حرفش از جنس عاطفه و شعر و خیال و نقل نیست، به سوی وادی داستانی سوق می دهد؟ چرا باید برای بیان مکنونات ذهن و جان و سوال و پاسخ خویش از ژانر داستانی بهره گیرد؟  چه بسا نویسندگان دردمند و دغدغه دار و اگاه به هستی و معرفت جامعه خویش، بیان  را در قامت و جامه سرراست و غیر تخیلی و عاری از عاطفه برمی‌گزینند و از ژانرهای جستار، مقاله، کتاب ودر قالبی علمی، تحقیقاتی، پرسش و پاسخ و مسلح به روش علمی و ارجاع و فکت و شاهد و گاه مثال بهره و بیان می جویند. چرا باید برای بیان ارزوها و مکنونات خویش  ژانر داستانی را برگزید. اگر قرار باشد از درد ودرمان های زمانه و زمینه خویش بگوییم چرا انرا در جستاری سرراست وکوتاه بیان نکنیم و سختی پنهان شدن در جلد شخصیت‌ها و پرسه زدن در موقعیت های دشوار و کشمکش‌های طاقت فرسا و پیش‌بینی‌ناپذیر را برخود هموار کنیم؟ چرا چیزی را که می توان سرراست و مسقیم و یا در چند صفحه‌ی جستاری یا مقاله‌ای گفت، در صدها صفحه داستانی و با پهن و گستراندن و خلق جهانی دیگر گفت؟ این مهمترین دغدغه دانشوران و نویسندگان برای انتخاب ژانر و فرم و قالب نوشتاری و ارایه مطلب مطلوب است. اگر این گزینش را برای سهولت و سادگی صرفا بین داستانی و غیرداستانی بدانیم کدام انگیزه غیرمشترک و متفاوت و خاص، نویسنده را به ورود و گام زدن و خلق اثر در ماز و زمین پر سنگلاخ داستانی میکشاند؟

احتمالا اولین عامل خواننده انبوه و فراوان است ونه موضوع یا خود ادبیت. قلمرو داستانی وجهان داستان، تنها سرزمیی است که ورود بدان عمومی و بدون نیاز به پیش شرط های سخت تحصیل و تخصص و رشته و حرفه است و سواد خواندن برایش کافی است( که البته امروزه این شرط با کتب صوتی به توان صرف شنیدن تقلیل می یابد) . خواننده بیشتر و حداکثر، وسخن گفتن برای مخاطبان بیشتر وسوسه کمی نیست. اگر نویسندگی بعنوان شغل و حرفه اصلی هم  بشمار اید،عمدتا فقط ادبیات داستانی است که میتواند بعنوان شغل و ممر درامد محسوب گردد. پس بدوا هرچه خواننده بیشتر،معیشت بهتر و نویسندگی حرفه ای میسرتر!. بعد از  حرفه و جاودانگی، شهرت یا همه گیری و معرفِ حضور عموم بودن، انگیزه مهمی برای نویسنده  است که خود انسان است و انسانش ارزوست. حتی اگر چون هدایت برای هیچ کس و درنهایت سایه خویش هم بنویسد، درکنه ضمیر با نفی رجاله ها و لکاته ها  بدنبال انسانهای بیشتر و برتر وفهیمتر است و اثبات برتری و بزرگی خویش بر انها؛گوهری در صدف کون و مکان و پرتلالو بر اذهان و جماعات و روزگار.

اما مخاطب بیشتر و جهانی و شهره عالم شدن اثر که نوعی خداوندگاری و پیامبری و ارزوی پنهان و،ضمنی بشر برای همراهی وهمگامی با خداست، تنها رانه نویسنده  برای زدن درباغ ادبیات داستانی نیست. عامل دیگر  ناتوانی یا ترس و اندیشناکی  از بیان صریح سخن های سنگین و نامحرمان است که گاه حلاج وار سرها بر دارها می کند و گاه موسی وار،بی صبری را بر خضر نویسنده  غالب می کند و گاه فاش  گویی و صراحتش ،شنعت و تهمت خلق  را درپی دارد و نویسندهِ آتشفشان و  جلوتر از زمان را چاره ای جز توسل به این ژانر و حوزه نیست. گاه سخن هایی را نویسنده جز به یاری شخصیت ها ودر موقعیت های بازسازی شده و خود افریده  و ممثل و استعاری نمی تواند در قالبی دیگر بیان کند. بسا  صورت و سنگینی و پیچیدگی و عمق سخن به حدی است  که بدون اطناب و ذکر دقایق و جزییات و ترسیم حواشی  زمانی و مکانی و تاریخی و تصویر تحول و زیست موضوع، نمی توان حق مطالب را ادا کرد. وگاه  این جزییات و دقایق  برای فهم موضوع و ثبت واقعه ای  بسیار مهمند وحیاتی، اما جز حوزه روایت وقصه گوی داستانی توان بافتار و نظم بخشیِ درست به این جزییات را ندارد. در این حال حوزه غیرداستانی چون فلسفه و هنر و جامعه شناسی، شان خود را اجل از رفتن و پرداختن به این جزییات دانسته است. این مغناطیس و اهنربای داستانی است که از  انها برای ما ید بیضایی و عصای موسایی می سازد برای شرحه شرحه سخن و بیانِ سرِ نای و نی های سربریده و در تاریخ مانده.

عامل دیگر خودبیانگریِ غیرمستقیم و بازسازی زندگی و زمان از دست رفته نویسنده است. شرح این زندگی را که خود یک روایت هستی شناسانه و وجودی در جهان است جز به همان ابزار روایت باز نتوان گفت. سررشته زنجیر تجربه زیسته و عمر از کف نهاده و تیر حوادث تعیین کننده ازکمان رفته، جز به حربه و هزار افسون نقل و باز افرینی درهمان قالب خواندنی بظاهر گیرا و سحر کننده قابل تجمیع و به اشتراک گذاری نیست. حتی اگر صورتی خاطره گو و زندگی نامه‌ای داشته باشد  و عاری از صناعت و خیال انگیزی باشد باز از جنس داستان است.

اما غایت عوامل سوق دهنده نویسنده به ادبیات داستانی را خاصه در دوران جدید باید در  ویژگی مهم ان یعنی، افسون زدایی از چسب ها و مقوم های انسجام و یکپارچگی فرد و جامعه  مدرن دانست. به تعبیر لوکاچ بی روح شدن جهان ودرنتیجه  نهیلیسم ،پوچی و بی معنایی عارض برجامعه و نویسنده. تعلیق، سیالیت، عدم یقین وقطعیت امور و دانایی و ناتوانی از شناخت حقیقت (صرفا توان درک واقعیت) نویسنده هوشیار و روشنفکر را به سخنگویی از این جهان بیرونی وداع کرده با سنت وقطعیت، درقالب رمان  می برد. لذا وقتی نتوان از حقیقت دست نیافتنی و واقعیتِ روشن و غیر سیال و بدون ابهام  گفت، این جهان داستان است که امکانات بالقوه  و فراوان وتخیلی فراهم می کند. وقتی شاه علوم فلسفه (متولی حقیقت وشناخت) به فرو روایت و ادبیات فرو کاسته شود، ادبیات، برتخت  شاهی  مینشیند.

پس در نهایت، نویسنده اگر از جبر  یا خواست نوشتار درمانی و گریز از خویشتن و جامعه‌اش هم به داستان پناه نبرد، و دغدغه‌ی عالمگیر و جهانگیری و جاودانگی هم اولویت و اهمیتی برایش نداشته باشد، برخی وقایع «زمان درحال از دست رفتن» و دوران پاره پاره و در مغاک را جز به تور ادبیات داستانی نمی توان از گزند و دور شتابناک و خردکننده زمان صید و حفظ کرد. گاه درد وجود و بودن در جهان جز به خلق و افرینش و دویدن در روح کلمات و آفریدن جهان و موجوداتی دیگر در داستان میسر نیست. شان اجل شاه فیلسوفان و تراز قبای اثارشان با دردی کشان و قصه گویان جوینده و کاونده خاک پای حوادث در تاریخ و گاه با تک کلمه ای  از جزییات تا امروز حفظ شده است.این داستان نویسان بوده اند که روح زمانه و جوهره  وجود و ذهن خود را در عرق ریزانی روحی،به لوح  محفوظ وسفیدِ قصه برانداخته اند و با حرکتی سه مرحله ای از جامعه به درون نویسنده و سپس جامعه، ماحصل تجارب فردی و ذهنی نویسنده را از صافی و تقطیر عاطفی و فکری او گذارنده اند و اثری برساخته اند که بعدها آینه و خشت خام  جامعه و زمانه  اکنون و آینده  روزگارشان خواهد شد. رسالت و کنشی که هر قلم  و کاتبی را یارای  به عاقبت وعافیت رساندنش نیست.