سینما الگویی از عالم واقع ارائه میدهد. زمان در زمره ی مهمترین خصائل جهان واقعی است. سینما پیش از آغاز هر نوع عمل خلاقانه ای، نظام بسیار محکم و بی انعطافی را در بکارگیری زمان اختیار کرده و بر کارگردان تحمیل میکند. بریدن از این معادلها و هم بازماندن در حدود و حصور سینما، امکان پذیر نیست. کارگردان باید با آنها پیکار کرده، و با استفاده از منابع و امکانات خود سینما شکستشان دهد.
در تمامی هنرهایی که دید و نشانه های تصویری را بکار میگیرند، تنها یک زمان هنری ممکن وجود دارد و آن، زمان حال است؛ لیخاچف در تعریف ماهیت این پدیده در ارتباط با تئاتر مینویسد: اصولا زمان حال تئاتری چیست؟ این زمان، زمان حال اجرای نمایش در برابر تماشاگران، احیاء زمان رویدادها، شخصیتها و فراتر از آن، چنان رستاخیزی است که تماشاگران باید فراموش کنند که ناظر گذشته هستند. در همین آفرینش توهم راستین زمان حال است که بازیگر با شخصیتی که ترسیم میکند یکی میشود؛ همانگونه که زمان نشان داده شده در تئاتر با زمان تماشاگران در سالن یکی میشود. زمان هنری نسبی/قراردادی نیست، خود عمل نمایشی نسبی است. به همین دلایل، زمان هنرهای دیداری – در مقایسه با هنرهای کلامی – فقیر است. چرا که گذشته و آینده از زمان هنرهای دیداری مستثنی و بیرون است.
نوشتههای مرتبط
اما ساخت داستان بدون نظام متحولی از انواع فعل، عملا ناممکن است. از اینروی سینما به اجبار با تکلیف بریدن از زمان حال و وجه واقعی کنش روی پرده مواجه شد. واقعیت تجربهی کنش روی پرده از دیدگاه تماشاگر نیز، مشکلاتی از لحاظ نمایش همبودی رویدادهایی که در چندین مکان مختلف بوقوع پیوسته اما بشکل متوالی یا پیدرپی، بر پرده نمایش داده میشود، بوجود آورد. اصطلاحات مربوط به رمان مانند در همان هنگام یا بگذریم از ورود به سینما منع شد و معادل تصویری یافت.
سینما از همان آغاز سعی داشت با توسل به دیزالو و دیگر شگردهایی که اکنون متروک شده، روشی برای رساندن رویاها، خاطرات و نقل قول نیمه مستقیم بیابد. در حال حاضر سینما تجربیات فراوانی در انتقال زمانهای افعال با استفاده از زمان حال، و نیز نمایش کنش فرضی از طریق استفاده از کنش واقعی اندوخته است.
به همین جهت در فیلم سال گذشته در ماریان باد اثر آلن رنه، کنش پرده نه واقعیت، که محتوای ذهن شخصیت را بازسازی میکند. با آنکه گوینده روایت نمیکند اما با درد و محنت از دورن رویدادها عبور کرده، میکوشد بخاطر بیاورد و دریابد که بواقع چه رخ داده است. بدین سان یک ستیز موازی میان کنش واقعی و کنش فرضی جریان می یابد. مثال بسیار جالبی نیز در لک لکها پرواز میکنند هست. در لحظه ای که بوریس را سخت مجروح، در فاصله ی زخم خوردن و مرگش میبینیم، نمای اینسرت از رویدادهای ازدواج او در میان تصویر درختانی که میچرخند قاببندی میشود. این اپیزود بیش از هرچیزی جریان زمان را از بین میبرد. آنچه بواقع واحد بینهایت کوچکی از زمان است بصورت جزء طویل دردناکی از زمان پرده درمی آید. در فیلم کسوف، آنتونیونی از تدبیری مشابه (از حیث نتیجه) ولی متباین (از حیث روش) استفاده میکند: یک دقیقه سکوت در بازار بورس، که یک دقیقه از وقت پرده را میگیرد، برای تماشاگر بینهایت طولانی بنظر میرسد. این را میتوان با بخش مشهوری از داستانهای سواستوپول اثر تولستوی، در فاصلهی آنجایی که اسکوخین نارنجک چرخان را پیش پای خود میبیند، و آمدن عبارت ذیل مقایسه کرد: او درجا با ترکشی که به میان سینهاش نشست، کشته شد. یک ثانیه از ترتیب زمانی در این فاصله طی می شود: ثانیهای دیگر طی شد، ثانیهای که تمامی عالم خاطرات را در ذهن او نقش زد. ولی در داستان، دو صفحه از متن در این میان حائل میشود یعنی همان زمان هنری که در دیگر بخشهای داستان مطابق ساعتها، روزها یا ماههای واقعی است. یک چنین توانایی در نابرابر کردن، فشردن و گستردن دلخواه زمان – که شرط زمان هنری بوده و در تئاتر غیرقابل حصول است – در سینما بویژه معنیدار میشود. کوششی که میبایست در انتقال فیلم متحرک – از ضبط خودکار آهنگ زندگی به الگو یا مدل هنری زمان – اعمال شود، توسط تماشاگر به عنوان انرژی هنری، تنش و تراکم اندیشگی احساس میشود.
میتوان به این نتیجه رسید که در رابطه با مسئله ی پیکار با زمان در هنر سینما با دو وضعیت روبه رو هستیم: ویژگیهای گذشته ی سینمایی که از حال بودن باز نمی ایستد، و ناواقع (فرضی) که تماما واقعی است. این دوگانگی زمانی فیلم و تبادل/تناوب واقعیت و پندار، جلوه های معنایی بیشتری بوجود می آورد. تماشاگر برخلاف خواسته ی خود و علیرغم منطقش چنین نتیجه میگیرد که باید چیزی در پشت آنچه مشاهده میکند وجود داشته باشد. بدین سان نوار فیلم و دوربینی که زمان حال و کنش اصلی و حقیقی را فراچنگ می آورد به داستانی سینمایی – درباره ی آنچه نادیدنی است، درباره ی آنچه که در ژرفای خاطره و وجدان آدمی نهفته -منتهی و منتج میشود.
این متن ترجمه ی فصلی از کتاب زیر است:
Semiotics of Cinema by Jurji Lotman, translated (Russian to English) with foreword by Mark E.Suino, University of Michigan, 1970, Ann Arbor, 1976.