انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیوند نظریه های جامعه شناختی کلاسیک و روان شناسی تحولی

در این نوشتار آرای سه جامعه شناس برجسته ی کلاسیک اجمالا معرفی و سپس پیوند آن با رویکردهای جدید در روان شناسی تحولی معرفی می شود. تاثیر اندیشه های دورکیم، وبر و مارکس که به تعبیری موسسان رشته ی جامعه شناسی محسوب گشته اند فراتر از یک رشته است. در این نوشتار برخی یافته های اخیر روان شناسی تحولی که به نوعی تایید کننده و تکمیل کننده ی آرای سه اندیشمند یاد شده است معرفی شده است.

دورکیم

دورکیم این مساله را مطرح می­کند که اجتماع انسانی تعیین­ کننده ی احساس و اندیشه ­ی انسان­ هاست. عضویت در یک گروه می ­تواند بر زندگی فردی تاثیرگذار باشد. اهمیتی که دورکیم بر مساله­ ی خودکشی قرار داده است، نشان دهنده ­ی توجهی است که به سلامت روان در اجتماع مبذول می ­دارد. خودکشی نیز مانند سایر مسائل روانی، مساله ای فردی نیست؛ میزان خودکشی به همبستگی فرد با اجتماعی که در آن زندگی می­کند بستگی دارد. او در سنخ شناسی خود چهار نوع خودکشی را شناسایی می­کند. خودکشی دگرخواهانه در شرایط وجود همبستگی شدید اجتماعی رخ می دهد. خودکشی خودخواهانه در شرایط همبستگی ضعیف اجتماعی رخ می دهد. خودکشی تقدیرگرایانه در شرایط انتظام شدید و خودکشی آنومیک در شرایط انتظام ضعیف اجتماعی رخ می دهد.

همبستگی اجتماعی در نگاه دورکیم اهمیت تعیین ­کننده­ ای دارد. طوری که در زمان­ های شدت و ضعف این همبستگی رخداد خودکشی محتمل می ­گردد. او به علاوه به انتظام اجتماعی نیز توجه می­ کند زیرا معتقد است که نیاز های انسانی پایان ­ناپذیرند و تنها زمانی که کنترلی بر آنان وجود داشته باشد قابلیت هماهنگ کردن آنان با محیط و امکانات بیرونی وجود دارد.

بنابراین از دیدگاه دورکیم در حوزه­ ی سلامت روان، می­ توان این برداشت را داشت که هر نوع همبستگی و درگیری اجتماعی سبب افزایش سلامت روانی می ­شود. به نظر می رسد که همه ی پیش­بینی ­های دورکیم در این زمینه تایید تجربی دریافت نکردند و برخی معتقدند که نظریه­ ی دورکیم به این شکل تغییر شکل یافته است که نه تمام روابط اجتماعی و نه هرنوع همبستگی بلکه پیوند های اجتماعی که دارای ارزش و معنای مثبتی هستند در کنار عوامل دیگر مانند نقش و حمایت اجتماعی و … سبب افزایش سلامت روان می ­شوند. برای نمونه دورکیم تصور می­ کرد که تولد فرزندان به دلیل افزایش همبستگی درون خانواده، بر سلامت روان والدین تاثیر مثبت خواهد داشت؛ در حالی که داده های تحقیقات تجربی نشان داده است که عملا این اتفاق نمی ­افتد. به نظر می رسد که دورکیم عامل نقش و اضافه ­بار نقش را که بر سلامت روان تاثیرگذار است در نظر نگرفته بود. نقش­ سنگین نگهداری از فرزند که گاه ممکن است در تعارض با نقش­ های دیگر والدین باشد، ضمن افزایش دادن مسئولیت­ های والدین تاثیر منفی بر سلامت آنان دارد.

تحقیقات تجربی نشان داده است که روان ­شناسی تحولی نقطه­ی مشترکی با نظریه­ ی دورکیم دارد. مطالعات این رشته نشان داده است که نوزاد انسان از همان بدو تولد به پیوند اجتماعی نیاز دارد و کودکانی که این پیوند را دریافت نمی ­کنند در معرض آسیب­ های روانی در دوران کودکی یا بزرگسالی هستند. مطالعات انجام شده بر نخستی­ها نیز این مساله را تایید کرده است. همانند کودکان انسان، کودکان نخستی­ها نیز زمانی که از نزدیکان خود دور می ­شوند، برخی هورمون­ های استرس­زا در بدن ­شان ترشح می ­شود. این واکنش جسمانی محدود به دوران کودکی نیست طوری که در بزرگسالان نیز همین رویداد با جدا کردن جفت ­ها از هم اتفاق می ­افتد. بنابراین می ­توان این گونه نتیجه گرفت که برخی از پیوندهای اجتماعی در طول دوران تحول انسان در وجود او باقی مانده ­اند. ممکن است که در دنیای امروزی جدایی از زوج اختلال کارکردی خاصی برای فرد ایجاد نکند، اما تحول انسان در دوره­ های اولیه گرایش به تولید استرس در هنگام جدایی از زوج را در وجود انسان به میراث گذاشته باشد.

مارکس

مارکس اقتصاد را زیربنای ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می ­دانست. او معتقد بود که نیروهای تولید و روابط تولید تعیین­ کننده ی نظام ­های اجتماعی بوده و هستند. مارکس کار را جوهره­ ی وجود بشری تعریف می کرد. به نظر او انسان با عمل معنا می ­یافت و عمل در قالب کار به بهترین شکل خود را تحقق می بخشید. او معتقد بود که در جهانی که مالکیت خصوصی وجود داشته باشد کار کارگران تحت استثمار کارفرمایان قرار می ­گیرد. ارزش اضافه ­ی پرداخت نشده به کارگر، کارفرما را به سمت رشد و کارگر را به سمت درجازدن در یک طبقه دائمی سوق می­دهد و طبقات اقتصادی-اجتماعی را تحکیم می ­کند که روابط مسلط بر آن افراد را در مقابل اختلالات آسیب ­پذیر می ­سازد. کارگر از کار، خود، دیگران و محصول تولیدی­اش بیگانه می­شود. از خودبیگانگی او را تبدیل به ماشینی می­کند که خودآگاه او را از کار می­اندازد. مارکس تنها راه فرار از این سرنوشت محتوم را از بین رفتن تقسیم کار، مالکیت خصوصی و طبقات اقتصادی اجتماعی می ­داند.

به نظر می ­رسد که پیش ­بینی مارکس و فلسفه­ی عمل­گرای او در مورد کار درست باشد. تحقیقات تجربی نشان داده است که دوره ­های رکود و بیکاری با بروز و افزایش مشکلات و اختلالات روانی بسیار همراه است. ضمن این که قرار گرفتن در کارهای یکنواخت و تکراری که هیچ پیچیدگی ندارند و فرد بر آنان سلطه ­ای ندارد یا قرار گرفتن در رده های پایین سلسله مراتب شغلی یا رده های پرمسئولیت روابط کاری سلامت افراد را در معرض خطر قرار می ­دهد. پس ازخود بیگانگی نیز بر افراد تاثیر روانی بدی دارد. در ارتباط با مفاهیم بهره­ کشی و طبقه نیز مطالعات بسیاری در سلامت روان صورت گرفته که نشان می ­دهد طبقه مفهومی مجزا از قشربندی است و قرار گرفتن در ساختارهای طبقاتی میانی می ­تواند بیش از رده ­های بالا یا پایین تاثیرات منفی داشته باشد. ضمن این که گروه­ هایی که بی ­قدرت هستند نیز پریشانی بیشتری را تجربه می­ کنند.

مطالعات انجام شده در اجتماعات نخستی ­ها نشان می ­دهد که افرادی که تحت سلطه هستند هورمون ­های استرس بیشتری تولید می­ کنند و بیشتر دچار اختلالات روانی می ­شوند و با ایجاد تغییر در ساختار سلطه میزان تجربه­ این اختلالات تغییر می­ پذیرد. البته بحث در مورد انسان به دلیل بهره بردن از مکانیسم­ های حمایتی و مقابله ­ای قطعا دشوارتر است اما ممکن است که انسان نیز همین ویژگی را به شکل ژنتیکی به ارث برده باشد.

وبر

تاکید وبر بر معنا و فرهنگ و ارزش­ های فرهنگی است. او انواع عقلانیت را معرفی می ­کند و معتقد است که عقلانیت ابزاری که مبتنی بر دنبال کردن وسیله­ های عقلانی برای رسیدن به اهداف است در دوران مدرن حاکم شده است. این تفکر سبب شده است که جهان افسون ­زدایی شود. وبر که از مارکس هم تاثیر گرفته بود، معتقد بود که سرمایه­ داری اهدافی را برای کنش گران تعریف کرده است ولی به همان اندازه وسیله برای رسیدن به این هدف­ ها در اختیار آنان قرار نداده است. اهداف و وسایلی در این نظام ارزشمند هستند که دنبال کردن آنان برای همه ممکن نیست.

مرتون تحت تاثیر وبر مساله­ی شکاف هدف-وسیله را مطرح می­ کند او معتقد است که هر اندازه در فاصله ­ی میان این دو بیشتر شود جامعه آنومیک ­تر می ­شود و آنومی به اختلالات روانی و آسیب ­های اجتماعی می ­انجامد.

از نظریه­ وبر این مساله برداشت می­ شود که هر عنصری بر مبنای معنا و ارزشی که در اجتماع دارد می ­تواند بر سلامت روان افراد تاثیر داشته باشد. به نظر می ­رسد که این مساله در تحقیقات تجربی تایید بسیاری دریافت داشته است و اندیشمندان بسیاری را در علوم اجتماعی به بررسی رابطه ی میان ارزش ها و انتظارات واداشته است. برای نمونه مردانی که نقش والدی را نقش مهم و ارزشمندی می ­دانند، پس از این که صاحب فرزند می ­شوند استرس بیشتری تحمل می ­کنند تا مردانی که نقش والدی را بیشتر برعهده ­ی همسران خود می­ گذارند. ویا در اجتماعاتی که ازدواج زنان در سنین کم هدف ارزشمندی باشد، زنانی که در سنین بالا هستند و ازدواج نکرده ­اند دچار استرس بالایی می ­شوند زیرا هدف ارزشمند در ذهن آنان قرار گرفته اما وسایل رسیدن به آن برای شان مهیا نشده است. یک نمونه بهتر از این دست مفهوم «بی­رخدادی» است. بدین معنا که واقعه ای که در ذهن فرد ارزشمند است رخ ندهد و او را منتظر بگذارد. برای نمونه یک هدف ارزشمند مانند فرزند دار شدن می­تواند برای افرادی که توانایی فرزندآوری ندارند بسیار ناراحت کننده و دارای تاثیرات منفی بر سلامت روان باشد.

دیدگاه وبر مبتنی بر انگیزه و معناهاست و چون بررسی نظام ارزشی و معناهای فرهنگی در نخستی ­ها قابل بررسی نیست،‌ امکان بررسی آزمایشگاهی این نظریه با دیدگاه روان ­شناسی تحولی وجود نداشته است.

کاربرد عملی نظریه ها

ایران کشوری در حال گذار است. برخی معتقدند که فرایند انتقال مدرنیته در ایران هنوز ادامه دارد. عقلانیت مدرن و فردگرایی به عنوان برخی نشانه ­های اصلی مدرنیته اگرچه به این کشور وارد شده ­اند اما هنوز نتوانسته ­اند جای خود را در اجتماعات سنتی و جمع گرای ایرانی بگشایند. همین تقابل زنده ­ی سنت و مدرنیته در ایران می­ تواند تاثیرات سوءی بر سلامت روان اعضای اجتماع بگذارد. بحث در ارتباط با این تقابل لزوما ارزشی نیست چرا که به هر حال هویت ­یابی در چنین شرایطی که چنته های هویتی متفاوتی موجود باشد به آسانی ممکن نیست. به نظر می ­رسد که می ­توانیم از بحث همبستگی دورکیم در چنین اجتماعی بهره گیریم. باتوجه به سست شدن قدرت نظام خانواده در زمینه مدرن (و کاهش چشمگیر نرخ ازدواج و افزایش طلاق، ضمن افزایش سن ازدواج و بی­میلی جوانان به تشکیل خانواده) همبستگی باید به اشکال دیگر تولید شود. دورکیم انجمن­های حرفه­ای و اصناف را پیشنهاد داده است؛ چون همبستگی تمام وقت ایجاد می­کنند. انجمن­ های محلی،‌ مذهبی، فرهنگی، و حتی تفریحی می ­توانند چنین کارکردی داشته باشند به شرطی که قدرت الزام ­آوری و مسئولیت­پذیری را در افراد تولید کنند. به نظر می­ رسد مدرسه، دانشگاه و محل کار سه نهادی هستند که می ­توانند افراد را به شکل حرفه ­ای درگیر کنند و در کنار آن به نیازهای فردی نیز پاسخ بگویند. با این وجود به نظر می رسد نظریه­ ی دورکیم، با توجه به انتقاداتی که در بخش توضیح هم مطرح شد، و با توجه به رویکر دهای کارکردگرایانه ی آشکار آن در برخی نقاط آسیب پذیر است.

بحث مارکس در مورد کار نیز در مورد ایران صدق می ­کند. نبود مشاغل کافی برای جمعیت متخصص که نرخ رو به رشدی دارد سبب افزایش اختلالات روانی و آسیب­های اجتماعی به خصوص در جوانان شده است. ضمن این که بیکاری، سبب عدم دسترسی آنان به منابع ارزشمند مادی و گاه غیرمادی نیز شده است. عدم وجود استانداردهای شغلی مطرح شده توسط مارکس نیز یکی دیگر از مشکلات موجود در بسیاری از کشورهای جهان است. عدم رعایت قوانین کار در برخی کشورها، بخش بزرگی را ناچار به حضور در مشاغلی کرده است که حقوق حداقل دریافت می­ کنند و از مزایای ساده ­ای مانند بیمه برخوردار نیستند. این مشاغل عموما یکنواخت، ساده و فاقد حق اعمال نظر هستند که همه سبب افزایش از خود بیگانگی و بروز مشکلات روانی می­ شوند. به نظر نمی­ رسد که افزایش همبستگی یا تغییر معناهای ذهنی برای افرادی که برای به دست آوردن منابع برای تامین نیازهای اولیه­ ی خود می­ جنگند، فایده ­ای داشته باشد. بحث مارکس شاید در راستای هدف نهایی از بین بردن طبقات و انقلاب پرولتری قرار داشت، اما در عمل می ­توان از آن استنباط کرد که هدف ایجاد یک نظام اقتصادی است که در آن قوانین با ضمانت اجرایی بالا وجود داشته باشند و حقوق اقتصادی که پایه­های اصلی زندگی هستند تامین شود. از این رو نگرش و نظارت بر دستمزد ها، ایجاد فضاهای مناسب کاری، بیمه کردن کارگران و کارکنان و افراد تحت سرپرستی آنان و جلوگیری از تجمع سرمایه در بخش­هایی که نظام اقتصادی را نامتوازن می ­سازد می­تواند به کاهش اختلالات روانی یاری برساند. بنابراین به نظر می­ رسد که این نظریه می تواند بخشی از مشکلات روانی را که ناشی از وجود عواملی مانند بهره­کشی و ساختار طبقاتی است در جامعه تبیین کند.

بحث وبر و بعدها مرتن در ارتباط با معناهای و ارزش­ های فرهنگی و شکاف وسیله-هدف را مسنر و روزنفلد در کتاب «رویای آمریکایی» هم مطرح کرده اند. به نظر می رسد گفته­ی آنان در دنباله ­ی نظریه ­ی وبر است ولی آنان اگرچه معتقد بودند که فرهنگ آمریکایی تحت تاثیر پروتستانتیسم با سرمایه ­داری رابطه­ ی محکمی دارد، یک نکته­ ی دیگر را به نظریه­ی او اضافه کردند. فرهنگ آمریکایی تمام اهداف را پاک کرده است و تنها پول را به عنوان هدف می ­شناسد. به نظر می ­رسد چنین پیش ­فرضی در بسیاری از جوامع دیگر هم صدق می ­کند. چه این مساله ناشی از اشاعه ی فرهنگی باشد و چه بومی باشد مشکل به قوت خود باقی است: ارزش ­های سنتی در مقابل ارزش­های مادی رنگ می­ بازند. از قضا تامین ارزش ­هایی که سنتی قلمداد می شوند (سربلندی خانوادگی، تامین حیات اخروی شایسته، سلامت اخلاقی و …) با وسایلی امکان داشته است که راحت ­تر در دسترس اعضای اجتماع قرار می­ گرفتند. خانواده، مذهب، ارزش ­های فرهنگی و … تامین کننده ­ی ارزش ­های سنتی بود در حالی که به دست آوردن موقعیت­ مالی مساعد که خود در مقایسه­ با دیگران تعریف می ­شود بسیار دشوار است. زمانی که این ارزش تعیین شده باشد و وسایل رسیدن به آن موجود نباشد، مشکلات روانی ظهور پیدا می­ کنند. به نظر می ­رسد می­توان از این نظریه در بسیاری از جوامع امروزی استفاده کرد. برخی مولفه های فرهنگ ایرانی امروزه در مقابل موج عظیم ورود ارزش ­های غربی رنگ می­ بازد. ماهواره، صنعت فیلم سازی مانند هالیوود و انقلاب الکترونیک ما را با حجم عظیمی از داده همراه می ­کند، اهدافی را در اذهان ایجاد می ­کند که دسترسی به آن­ ها با وسایل در دسترس هرگز ممکن نخواهد بود. حتی معیارهای زیبایی امروزی تحت تاثیر صنعت سینما، سبب رشد جراحی­ها و دستکاری ­های و مدیریت بدنی شده است تا مردان و زنان به هدف خود که نزدیک شدن به معیارهای زیبایی نسبتا جهانی است دست یابند. بنابراین به نظر می رسد که از نظریه ­ی وبر در مسائلی مانند استرس ازدواج در دختران، استرس ثروتمند شدن در مردان، پریشانی ناشی از بالا رفتن سن و … می­توان استفاده کرد. در کل به نظر می­ رسد این نظریه با تاکید بر انگیزه ­های ذهنی و معناهای فرهنگی، قدرت تبیین بالایی در جوامع مختلف از جمله جامعه ی ایرانی داشته باشد.

 

منبع:

Avison, W.R., McLeod, J.D., Pescosolido, B.A., Eds. (2006) Mental Health, Social Mirror. New York: Springer.