کتابِ پیشِرو حاصل و گردآمدۀ تأملات، دغدغهها و پژوهیدههای هفدهساله، از آغازِ ورود به رشتۀ ایرانشناسی است و گونهای اندیشهورزی است در جُستنِ ریشههایِ زوال و انحطاطِ فکر و تمدن ایرانی در فرهنگ، با امیدِ رهیافتی به جامعهای بسامان و بههنجار. تکههایی از آن مقاله بوده و پارههایی سخنرانی و بخشی نیز پایاننامه، اما همه بههمپیوسته و مربوط و در حوزۀ هویت، فرهنگ یا خُلقیات ایرانی. گفتارهایی از آن، کامل بازنویسی و تکمیل شده و بخشهایی از یک گفتار یا حتی یک گفتارِ جدا نیز درصورت لزوم و برای پیوستگیِ بیشترِ مطالب، نوشته و افزوده شده است. سیر تاریخی نیز رعایت شده و از ایران باستان تا ایران معاصر پیش آمده که در ذهنِ خواننده رَوَندِ تغییرات و تحولات در فرهنگ و هویت ایرانی بهتر درک شود. بیتردید این اثر کامل و جامع نیست -بههیچروی و بیهیچ تعارفی- و میتواند طرح و پیشنهاد یا پیشدرآمدی باشد برای یک برنامۀ پژوهشیِ درازدامنِ چندینجلدی که شاید از توش و توان یک پژوهشگر نیز خارج باشد، حتی اگر بهتمامی زیناوند به لوازم علمی و تاریخی آن هم باشد. بهگمانم تمدن و هویت ایرانی آنچنان بزرگ، کهن و پیچیده است که دعویِ فهم و توضیحِ آن بس گزافه است و تنها آرزو. پس این مشقِ ناچیز در خوشبینانهترین حالت، تلاش و فراخوانی است برای بحث و اندیشهورزی در زوایایی و متونی و بُرشهایی تاریخی از تمدن ایرانی. همین!
گفتار یکم بحثهای نظری است پیرامون مفهوم «خود» و «دیگری» و نسبت آن با هویّت ایرانی. همچنین دربارۀ تعاریف و مکاتبِ علمیِ مربوط به اصطلاحاتی چون روحیات، خُلقیات و شخصیت ملّی و روشنکردنِ موضعِ این کتاب و این قلم. نیز به جایگاه و اعتبار هویت ملّی درکنار هویتهای قومی و جهانی پرداخته شده است. سپس سنجشِ دو گروهِ «نگاه از درون» و «نگاه از بیرون» انجام شده و اینکه چرا ایرانشناسیِ امروز بدون بهرهگرفتن از هردو و تنها با تکیه بر یکی، ناقص خواهد بود. هرگروه دارای ویژگیهای بارز و نیز نقصهایی است که فقط در نگاهی همهجانبه قابلِ ویرایش است. تکیۀ بیشازحد بر هرگروه و کوچکشماریِ گروهِ رقیب، میتواند پژوهشگر را به تعصّب یا بدبینی بکشاند که به همان نسبت از ارزشِ یافتهها و دلایل او کاسته خواهد شد. ایرانشناسیِ پویا و انتقادی باید از هر دو نگاه سود جوید. برای رسیدن به شناختی درست، کاوشهای دوگانه با روشها و دورههای ویژۀ خود پیشنهاد داده شده که میتواند در بازخوانی یافتههای ایرانشناسی سازنده باشد.
نوشتههای مرتبط
گفتار دوم با شرح و تحلیل متون اوستایی و اسناد هخامنشی به پیشینۀ «نگاه خود» در سرآغازِ تاریخ ایران در دوران تمدنِ نویسا پرداخته است. هر یک از این دو دسته، دورهای و بخشی از تمدن ایرانی را نمایندگی و بازنمایی کردهاند؛ یکی فرهنگ دینی و مدیریتِ اخلاقی را و دیگری فرهنگ سیاسی و مدیریت کشورداری را. متون اوستایی از چهار زاویه بررسی شدهاند: جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و مردمشناختی که هر یک از جهتی توضیحِ هویت ایرانیِ آغازین است. در بخش هخامنشیان به سنگنوشتههای شاهان و ازآنمیان داریوش بزرگ و گِلنوشتههای تختِجمشید پرداخته شده که مهمترین اسناد این دورهاند. در سنگنوشتهها بیشتر خودانگارۀ هویتِ درباری و سیاسیِ ایرانی و در گِلنوشتهها هویتِ عمومیترِ ما در این بُرشِ تاریخی هویدا است.
در گفتار سوم، فرهنگ و هویت ایرانی از دیدِ ایرانیان در دو دورۀ اشکانی و ساسانی بررسی شده است. در دورۀ اشکانی سکههای شاهان، هنر و معماری و ادبیات پارتی و در دورۀ ساسانی ادبیات کتیبهای و متون پهلوی با شناختِ فرهنگ و هویت ایرانی از نگاه درونی، بررسی شدهاند. کمبود اسناد نوشتاری و تاریخنویسی در دورۀ پارتیان مانعی بر سرِ راهِ پژوهشِ هویتی- فرهنگی نیست؛ هرچند کار و راه را دشوار و ناهموار میکند. در دورۀ ساسانی بُنمایههای بیشتری برای دستیابی به «نگاه به خود» داریم که میتوانند ما را به برداشتهایی تحلیلی و انتقادی برسانند که درآنمیان متون اندرزی و خداینامهها کلیدی هستند. با تمرکز بر شکل و محتوای سنگنوشتههای شاهان و کتیبههای خصوصی و توجه به محتوای متون و اندرزنامهها به این مهم پرداختهایم.
در گفتار چهارم کوشش شده تصویر و دورنمایی کلی از تاریخ فرهنگ ایران باستان در منابعِ «بیرونی» نمایان شود؛ در دورههای ایلام، ماد، اشکانی و ساسانی. دربارۀ ایلامیها اسناد میانرودانی بررسی شده و در دورۀ ماد اسنادِ عبری، بابلی، آشوری، یونانی و ارمنی دیده و معرفی شدهاند. هخامنشیان گذرا بیان شده و تفصیلِ آن به گفتار بعد موکول شده و به اشکانی و ساسانی رسیدیم. در دورۀ اشکانی نگرشِ استرابو، پلوتارک و متن بزم فرزانگان و در دورۀ ساسانی نگاه کسانی چون آمیانوس، خورنی، پروکوپیوس، آگاثیاس و تئوفیلاکت به هویت، فرهنگ و خُلقیاتِ ایرانی نمودار شده است.
با گفتار پنجم بخش ایران باستان به پایان میرسد. همانندیها و تفاوتهای روایتهای تاریخنویسان یونانی از فیثاغورث، هِکاتئوس، آیسخلوس، هرودوت، کِسِنُفُن و کِتِسیاس و نوع نگرش آنها به فرهنگ ایران و تاحدّی نقد و تحلیل آنها بررسی شده است. پس از این پنج گفتار و بررسی ایران باستان به ضرورتِ وجودِ «نگاه دیگری» و زیانباریِ حذفِ ایندست دادهها پی خواهیم برد. گروهِ «نگاهِ خودی»، چه در ستایش چه در نقد، در بسیاری از موضوعها بیصدا است. در موردِ ایران باستان اگر «نگاهِ دیگری» را کنار بگذاریم، بخشهای مهمی از تاریخ و فرهنگ ایران یکسره در خاموشی فرو خواهد ماند. پس ناچاریم با رویکردِ انتقادی و با ویرایش، آنها را پذیرفته و در آزمایشگاهِ ایرانشناسی جا بدهیم. برخی دادهها در «گروه خودی» خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، فراموش شدهاند و برای بازسازی آنها نیازمندِ «گروهِ دیگری» هستیم.
با گفتار ششم وارد دوران ایران پس از اسلام میشویم. این گفتار نشان میدهد چرا مهمترین متون پس از اسلام برای رسیدن به نگاه «دیگری» سفرنامهها هستند. از دورۀ سلجوقی سفرنامۀ بنیامین و از دورۀ ایلخانی سفرنامۀ مارکوپولو و نقاط برجسته و ارزندۀ آنها بررسی شده است. در دورۀ اتابکان با ابنبطوطه و روایت پُرکششِ او همسفر شده و از دورۀ تیموری سفرنامۀ مهم کلاویخو را بررسی نمودهایم. سفر اروپاییان از دوران آققویونلو بیشتر شد و متونِ قابلِتوجهی از سفرِ سفیرانِ ونیزی به ایران در دست است که مهمترینشان را مرور کردهایم. اما اوج سفر به ایران و تولید متون جدّی و دانشی دربارۀ ایران در دورۀ صفوی است. ازاینرو این زمان را آغازِ «ایرانشناسیِ نوین» و سفرنامهنویسانِ این دوره را «نخستین ایرانشناسان» نامیدهام. در دو گفتار دیگر به دورۀ صفوی برگشتهام. در دورۀ قاجار سفرها فزونی گرفت و با سیلی از جهانگردان و سفرنامهها روبهرو هستیم که آن را آغازِ «ایرانشناسی علمی» نام نهادهام. متون این دوره مهم هستند، پس جداگانه و در گفتارهای دوازدهم و سیزدهم به آنها پرداخته شده است.
گفتار هفتم کوشیده با مرورِ مهمترین منابعِ تاریخ فرهنگ ایران، از سدههای نخستین اسلامی تا معاصر، تصویر و دورنمایی هرچند کلی و کمفروغ از «نگاه از درون» را نمایان سازد. متون عربی- فارسی تا سدۀ ۵ ق بسیار مهماند و البته پرشمار که بخشی از آنها – همچون شاهنامه– بیشتر راوی و نمایشگر ایران باستان است تا پس از اسلام. از سدۀ ۵ به بعد متون ادبی شاخصاند که به عَمعَق، نظامی، مولوی و سعدی اشاره شده است. حافظ و عبید زاکانی حساب جداگانهای دارند که برآنها بیشتر تمرکز شده و از دورۀ صفوی سه نمونۀ مهم بررسی شده: وحشی بافقی، شیخ بهایی و متن کلثوم ننه. در دروۀ قاجار به نظرات عباسمیرزا، قائممقام، آخوندزاده و کرمانی و پس از آن به کسروی پرداختهایم. به جمالزاده و بازرگان اشارهای مختصر شده، چراکه در گفتارهای پایانیِ کتاب مفصل به آن دو پرداختهام.
در گفتار هشتم هویت ایرانی در دورۀ آل بویه بررسی شده است. نخست دلایل کمرونقیِ زبان و ادب فارسی در این دوره تحلیل شده و اینکه ازسرِ ایرانستیزی نبوده و عناصر دیگری بارِ هویت ایرانی را به دوش کشیدهاند. در این دوره میهنپرستی به زبان فارسی گره نخورده بود و عربی نیز تحقیر نمیشد. درحالیکه پس از دو سده دولت و دینِ ملّی تغییر کرده و فرهنگ ایرانی در خطر نابودی بود، ظهور دولتی ایرانیتبار امیدبخش بود. بویهیان با بهرهگیری از نامهای ایرانی، نمادهای باستانی، خط پهلوی، دادگری، تاج، القاب و تبار ساسانی، اشیای گرانبها، برپایی نوروز و مهرگان و دریافت هدایا، هنر و معماری ساسانی و سکهها، زندهکنندۀ پادشاهی ساسانی بودند. با این تلاشها روحِ تداوم فرهنگی در ایران زنده و هویّت ملّی تقویت شد. تعزیه و سوگواری عاشورا و آذینبندی شهر در عید غدیر مخالفت با خلافت بود و اقدامی سیاسی درجهت استقلال ایرانیان. رواج تشیّع و تصوّف در این دوره نیز در راستای هویت ملّی بود، چراکه نقطۀ پیوندِ ایرانیت و اسلام بودند. عرفان ریشه در هویّت ایران باستان داشت و «خودی» قلمداد میشد و تصوّف واکنشی به مذهبِ رسمیِ خلافت بود. تصوّف و تشیّع دو رویِ سکۀ باورِ ایرانی بودند و چارچوبی نظری که هم با اسلام سازگار باشد و هم مقابلِ ارتودکسِ قشریِ اسلامی- اشعری. کلیساها بازسازی میشد، زردشتیان آزادی داشتند و ارتباط میان مسلمانان و زردشتیان خوب بود. برای جشنهای ملّی شهرها را آذین میبستند. رواداری بویهیان در دانش نیز اثر داشت و عصر درخشان علم شکل گرفت. اختلافات مذهبی مانعی در گسترش فلسفه نبود، کتابخانهها و مجالس درس برپا بود و میراث فلسفیِ ایران پاسداری شد که با سلجوقیان و اشعریگری رو به افول نهاد. وزرای علمپروری چون صاحببن عَبّاد و اندیشمندانی خردگرا چون پورسینا و مسکویه، آزادانه به نوشتن میپرداختند و جهانبینیِ حِکمی و تاریخ ایران باستان را بازنویسی میکردند.
در گفتار نهم به اهمیت شاردَن و سفرنامۀ دانشنامهگونِ او و فهم و برداشت او از فرهنگ و هویّت ایرانی پرداختهایم. شاردَن آنقدر مهم است که ضروری بود جداگانه و در یک گفتار به شخصیت و زندگی او و شرایط و زمینۀ تاریخی و اجتماعیِ شکلگیریِ نوشتههای او پرداخته شود. همچنین به انگیزهها، منابع اطلاعاتی و نخستین نوشتهها و منتشراتِ او دربارۀ ایران و نیز زندگی او در ایران پرداختهام. گفتار دهم، بهفراخی، به محتوای سفرنامۀ شاردن و دید و داوریِ او دربارۀ فرهنگ، هویّت و خُلقیات ایرانی اختصاص یافته است. در این گفتار بعد از شرحی پیرامون چاپِ سفرنامهها در اروپا به سفرنامۀ شاردن میرسیم. نخست، انواع و نخستین ترجمههای فارسیِ این سفرنامه را بررسیدهایم و سپس به بخش مهم این گفتار یعنی محتوای متن شاردن پرداختهایم. پس از آن تصویر و نمای ایران در سفرنامۀ شاردن نشان داده شده است. درادامه ارزش این سفرنامه برای پژوهشهای ایرانشناسی و در پایان خطاها و لغزشهای شاردن در سفرنامه روشن شده است.
در گفتار یازدهم نخست به ضرورتِ شناختِ گفتمان استعماری و گفتمان شرقشناسی و مفاهیم آن پرداختهایم که بستر ایرانشناسی بوده است. برای این مهم اندیشۀ مهمترین نظریهپرداز و منتقدِ آن یعنی ادوارد سعید را بررسی کردیم تا ببینیم چه نقدهایی و در چه سطحی بر شرقشناسی دارد که درصورت درست و وارد بودنِ آنها وضعیت و اعتبار ایرانشناسی چگونه خواهد بود. در گفتارهای پیش بیان شده که بخش مهمی از شناخت ما از تمدن ایرانی از نگاه «دیگری» است، پس متون سدههای اخیرِ این «دیگری» میتواند کم یا زیاد زیر اثرِ «گفتمان شرقشناسی» تولید شده باشد. درنتیجه هم سنجیدنِ اعتبارِ نظریۀ سعید و هم نسبتِ ایرانشناسی با شرقشناسی برای کار ما بسیار کلیدی است. سپس به تاریخچۀ پژوهشهای شرقشناسی و ایرانشناسی – تألیف یا ترجمه در فارسی- پرداخته و یکی دو مورد را بیشتر بررسیدهایم. برای فهمِ بهترِ نظریۀ سعید ناگزیر از فهم نظریۀ گفتمان، گفتمان استعماری و نظریۀ پسااستعماری هستیم که درحد نیاز به آنها پرداخته شده است. سپس به نظریۀ سعید وارد شده و در پایان نیز مهمترین منتقدان نظریۀ او را معرفی کردهایم.
در گفتار دوازدهم پس از مرور مطالعاتِ سفرنامهها، معرفی روش پژوهش ما و آشنایی با مهمترین جهانگردان دورۀ قاجار، دستۀ صفات مثبت در سفرنامهها در پنچ عنوان: اصالت تاریخی، دین و باورها، آیینهای ملی، زبان و ادب فارسی، منشهای نیک، با ذکر نمونههایی بیان شده است. این پنج عنوان برجستهترین موضوعاتی هستند که در سفرنامهها بیشترین اهمیت را دارند. در دستۀ پنجم، یعنی «مَنشها و خُلقیات نیک»، به مَنشهای: هوشمندی، شجاعت، آدابدانی، مهربانی و مدارایِ ایرانیان، با استناد به مواردِ ثبتشده در سفرنامهها، پرداختهایم؛ چه این موارد بیشتر به چشم و قلم جهانگردان آمده است. در گفتار بعد به دستۀ صفات منفیِ این متون و تحلیل و سنجش آنها با الگوهای شرقشناسی پرداخته خواهد شد. چون نتیجۀ هر دو دسته با هم سنجش و تحلیل خواهند شد، حاصل این گفتار و گفتار بعد یکجا بیان شده است.
در گفتار سیزدهم پس از دستهبندی دادههای سفرنامهها در بخشِ نگرشّ منفی به فرهنگ ایران، و بررسی کلی با دادههای نگرش مثبت، در فرجام مشخص میشود که ایرانشناسی سفرنامهها در چهار مورد، از شرقشناسی پیروی نکرده و در شش مورد پیروی کمی نموده است؛ نیز در سه مورد تا اندازهای منطبق بوده و پیروی متوسطی کرده است. تنها در یک مورد که آن هم یکی از سطحهای موردِ «کُلیسازی» است، پیروی کامل کرده است. درنتیجه میتوان گفت که در بازنمایی فرهنگ و هویّت ایران در سفرنامههای قاجار، الگوها و روشهای شرقشناسی، کامل بهکار نرفتهاند و سفرنامهها از بیشترِ الگوهای شرقشناسی پیروی نکرده و یا شیوۀ دیگری داشتهاند. اما این سخن به آن معنا نیست که ایرانشناسی را حوزهای «بسیار دور» و «کاملاً بیربط» از شرقشناسی بیانگاریم. در بسیاری از الگوهای یادشده، رگههایی از آنها دیده میشود؛ اما نکتۀ مهم این است که این تأثیرها ضعیفتر از آن است که ایرانشناسی همانند شرقشناسی بهمعنای عام، و برخی از شاخههای آن و اسلامشناسی، عربشناسی و آفریقاشناسی بهمعنای خاص، دانسته و شناخته شود. نتیجۀ دیگر اینکه روشهای سفرنامهنویسان متفاوت بوده و آنان یا بهعنوانِ زبانشناس، مردمشناس و باستانشناس به ایران آمدند و برای پژوهشِ بیشتر به روشهای دانشگاهی نیاز داشتهاند و یا جهانگرد بودهاند. در گروه نخست، دلبستگی پژوهشگر به موضوع پژوهش از شرطهای اصلی موفقیّت بهشمار میآید. آنها کوشیدهاند نوشتههایشان تاحدی بیطرفانه باشد تا در جامعۀ دانشگاهی اروپا جایگاه بهتری بیابند. جهانگردان بیشتر دوستدارِ فرهنگهای ناشناخته بوده و نگارششان کمتر شرقشناسانه بوده است. با مقایسۀ سفرنامههای آغازینِ قاجار و دورۀ ناصری و بهویژه مشروطه، تغییرِ نگاهِ ملایمی را میتوان یافت که هرچه پیشتر آمده از بدبینیها خالی و به سوی گزارشهای بدونِ داوری آشکار و حتی همدلانه پیش رفته است. سپس ریشهها و عوامل تفاوت ایرانشناسی با شرقشناسی بیان شده است.
در گفتار چهاردهم خواهیم دید که چگونه جریانِ خودانتقادیِ ایرانی در دورۀ قاجار با رُمانی با نام سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، که هر دو نگاهِ بیرونی و درونی را با هم دارد، به یک نقطۀ اوج رسید و پس از آن چه افراد و متنهایی و با چه شیوههای فرهنگی، سیاسی و روانشناختی از نقدِ فرهنگی، مسیر را برای تولیدِ متن مهمِ جمالزاده، خلقیات ما ایرانیان، هموار کردند. واکنشها و پیامدهای انتشار این اثر بررسی شده و در شرحِ محتوای کتاب میبینیم که نویسنده مجموعهای از نقلِقولها از منابع تاریخی و ادبیِ داخلی و خارجی را گردآوری کرده که اغلب به خُلقیاتِ ناپسند ما اشاره کردهاند. او چندان به ارزیابی و تحلیل این دادهها کاری نداشته و بیشتر درپیِ یافتنِ سابقۀ تصویر و بازنماییِ فرهنگ ایرانی بوده؛ چراکه فرهنگ معاصر را پیامد و ادامۀ فرهنگِ تاریخیِ ما میدانسته است. جدا از جسارت و هوشمندی نویسنده، از نقاط برجستۀ کتاب توضیحِ چهار شیوۀ برخورد با این دادهها است: تجاهل، انکار، تلافی و تعقُل که پیشنهاد خود را نیز ابراز کرده است. در بخش نقد و تحلیل نیز مهمترین نقدها دربارۀ اثر و سپس نقد نگارنده بیان شده است.
گفتار پانزدهم به نظریه و کتاب سازگاری ایرانی اثر بازرگان اختصاص دارد. نخست نظریۀ «روحِ ملّتها» از زیگفرید که بهانۀ نوشتنِ سازگاری ایرانی بوده شرح شده، سپس به ماجرای نوشتن فصلی ضمیمه بر ترجمۀ این کتاب پرداختهایم؛ با هدفِ یافتنِ «روح ملّت ایران» و افزودن بر «روح دیگر ملّتها». پایهها و عناصر نظریۀ سازگاری ایرانی کامل وصف و سپس نقد و تحلیل شده است. همچنین زمینه و پیشینۀ نظریۀ سازگاری و دیگراندیشمندانی که به این زمینه پرداخته بودند کاویده شده است. پس از آن سازندهای این نظریه ازجمله: زیستبوم و جغرافیا، زندگی کشاورزی، ویژگی تکزیستی، ویژگی وارهایی و مهمتر از همه ویژگی «سازگاری» تشریح و نقد شده است. درادامه شبهنظریۀ جایگزینی پیشنهاد داده شده که مشکلات و ایرادات این نظریه را نداشته باشد و روح ایرانی را بهتر توضیح دهد: «سازگاری-سازشکاری ایرانی». در فرجام نیز جایگاه و حساسیت این نظریه و نیازمندیهای پژوهشی در این حوزه بیان شده است.
در گفتار پایانی، شانزدهم، در نگاهی کلی و کلان نشان داده شده که هریک از ارکان هویّت ملّیِ ما، که از سوی پارهای ایرانشناسان بهعنوان رکنِ اصلی دانسته شده، چگونه در درازای تاریخ دستخوش تحولات بوده و حتی برای دورانی طولانی به حاشیه رانده شده و بهکار گرفته نشده است. اما باوجودِ اینهمه تغییرات و فراموشیها و گسستها، همواره یک هوشمندی و هوشیاری در فرهنگ ایرانی وجود داشته که همیشه همۀ گزینهها را در چنته داشته ولی از همه استفاده نکرده و همه را رو نمیکرده است. به قولی «رو» بازی نمیکرده و نقطهضعف به حریف نشان نمیداده است؛ هیچ رکنی را کامل از امکاناتِ خود خارج نمیکرده و در روز مبادا آن رکن را به یاری گرفته است. این هوشمندیِ پنهان، برای ذخیرهکردنِ انرژی، پایهها را جابهجا کرده و مدام روی همه نایستاده؛ با این جابهجایی، خستگی بهدر کرده تا توانِ ایستادگی داشته باشد. حتی در صورتِ لزوم، یک رکنِ اصلی را که نگهداشتنِ آن هزینۀ گزافی داشته، حذف کرده، تا هستۀ سختِ خود یا همان جوهرۀ هویّت سر پا بماند؛ مانندِ حذفِ دین زردشتی یا دولت، یا خط و حتی زبان رسمی. این هویّتِ هوشمند در واکنش به محرّکها یا مخرّبهای محیط، مانند درختی کهنسال رفتار کرده تا در خشکسالی، سیل یا تندباد، بهینهترین و کمهزینهترین واکنش را نشان دهد؛ واکنشی که شاید به قیمتِ ازدستدادنِ نیمی از ریشهها یا شاخهها باشد، ولی پس از بحران، خود را بازسازی کرده و شاخهها و ریشههای تازه رویانده است. این شیوۀ زیست و سازگاری به ایستادگی در برابرِ طوفانیترین روزها و در مقابلِ ریشهکنترین گردبادها انجامیده است. گردبادها و ضربههایی که هریک میتوانسته تمدنی را برای همیشه به حاشیۀ تاریخ براند و یا حتی محو کند.
در پایان بایسته است از مدیر ارجمند نشر نگاه معاصر، آقای اکبر قنبری، که این اثر را شایستۀ انتشار دیدند و دکتر حمیدرضا اردستانی رستمی که در این امر راهنما و راهگشا بودند، سپاسگزاری نمایم. از بانو رامش نورانی آتشگاه برای صفحهآرایی و نمایهسازی فراوان سپاسگزارم. از یاران یکدلۀ انجمن دوستداران شاهنامه البرز(اشا) که در این سالهای سخت بهترین دوستان و هماندیشانِ من بودهاند و همواره انگیزۀ کوشش برای فرهنگ ایران، سپاسگزارم و به دوستیِ تکتکشان میبالم. همچنین از همراه و همدلم بانو دکتر صبا پژمانفر که هم از آغاز و هنگام نوشتنِ مقالاتِ پراکنده و پایاننامۀ ارشد و هم در این سالها هنگام تدوین و تکمیل کتاب، صبورانه رایزنی نموده و نکات نگارشی را نیز گوشزد کرده صمیمانه سپاسگزارم.