انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیدایش یک پیش داوری

افراط و تفریط به هم میرسند …

( مترجم : این اصطلاح فرانسوی بدین معناست که افراط و تفریط در هر موضوعی دارای نقاط اشتراکی هستند و انسان به راحتی از افراط به تفریط کشیده میشود.)

این اصطلاح آنقدر تکرار شده که ممکن است تصور کنیم بر مبنای صحیحی بنا شده است : در هر مساله ای از جمله در سیاست، افراط و تفریط به یک نقطه میرسند. از زمان انقلاب فرانسه، این به اصطلاح فرضیه به عنوان سلاحی جهت از میان برداشتن گسترده ی رقبا استفاده میشده و لیست قربانیان این امر همچنان افزایش می یابد.

نوشته ی کنستانتین بریسو (Constantine BRISSAUD) دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه استراسبورگ
برگردان گلبرگ پیرایش

یکی از سرگرمی های محبوب در بحث های سیاسی عصر حاضر تکیه بر نقطه ی مشترک میان دو فرد یا دو جریان اساسا متضاد است تا بدین ترتیب هردوی آنها به عقب رانده شوند و با یک حرکت هر دو را محکوم نمایند. احزاب فرانسه ی تسلیم ناپذیر (France insoumise) و تجمع ملی (Rassemblement national) (جبهه ی ملی سابق Front national ) هر دو از معاهدات اروپایی انتقاد می کنند؟ این گواهی بر این است که افراطی ها به هم می پیوندند. هردو حزب از جنبش «جلیقه زرد ها » حمایت میکنند؟ این نیز نشان دیگری از یگانگی حقیقی آنها است. پس از تظاهرات ۸ دسامبر ۲۰۱۸ در تولوز (Toulouse) شهردار جمهوری خواه این شهر ، آقای ژان- لوک مودنک (Jean-Luc Moudenc) در توییتر خود نوشت : « شاهد آن بودیم که اعضای هر دو حزب افراطی در تلاش برای بی ثبات نمودن جمهوری بر روی مانع های محافظتی پلیس به یکدیگر پیوستند. من این تبانی و خشونتی که سازماندهی میکند را محکوم میکنم. آنها بذر هرج و مرج می پاشند و همچنان در برخی خیابان ها حرکت خود را ادامه می دهند. آنان که شبیه هم هستند یکدیگر را جذب میکنند… » استفاده از این استراتژی جهت مردود دانستن نظرات رقبای سیاسی، یکی دانستن آب و آتش است و تاریخچه ای طولانی دارد.

«افراطیون» هرگز شهرت خوبی نداشته اند. بدون بازگشت به دوران باستان، هنگامی که ارسطو از مزایای «میانه روی»، «تعادل میان افراط و تفریط » سخن میگفت، مدت زمانی طولانی بود که این واژه برای محکوم نمودن خلق و خو و رفتار افراطی استفاده می شده است . در قرن چهاردهم، فیلسوف نیکول اورسم (Nicole Orseme) عقیده داشت که « فضیلت در میانه است و معایب در دورترین نقطه از مرکز قرار دارند.» سه قرن پس از آن، بلز پاسکال (Blaise Pascal) حامی دیگر «میانه روی » مینویسد: « روح افراط گر، به عنوان بزرگترین خطا، نوعی جنون شمرده می شود . هیچ چیز به جز میانه روی نیک نیست .» سپس در سال ۱۷۸۲، اینبار نوبت فیلسوف لوئیس- سباستیان مرسیه (Louis-Sebastien Mercier) است که در تابلوی پاریس خود تایید نماید « افراط و تفریط با یکدیگر مماس هستند» چرا که « رسم و رسوم بزرگان و ولگردان به هم شباهت دارد.» (۱)

پس از انقلاب فرانسه، این موضوع با ترک عرصه ی اخلاق وارد عرصه ی سیاست شد. در آگوست ۱۷۸۹ مجلس نمایندگان تازه تاسیس می بایست نظر خود را راجع به حق وتوی سلطنتی بیان میکرد : آیا پادشاه می تواند مانع از اجرای قانون مصوبه ی مجلس شود؟ در سمت چپ مجلس دوار، حامیان انقلاب مخالفت میکردند، در سمت راست مجلس طرفداران سلطنت مشروطه موافق بودند. به زودی حالت دیگری به این تقسیم بندی جدید اضافه شد. از سال ۱۷۹۱، استفاده از اصطلاحات « حزب چپ افراطی » و « حزب راست افراطی » از جمله برای نشان دادن اینکه این دو سرحد نقاط مشترکی دارند، آغاز شد. طولی نکشید که افرادی که از سلطنت مشروطه دفاع میکردند از جمله تالیراند (Talleyrand) لافایت (La Fayette) یا ابه سییس (Abbé Sieyès) خود را تجسم اعتدال و منطق دانستند. آنگونه که تاریخدان اوه بیکس (Uwe Backes) نوشته « استفاده از واژه ی «افراط » نقطه ی اشتراک تمامی نقدهای ضد انقلابی شد.» (۲)

ژان- باتیست لووت (Jean-Baptiste Louvet) مدیر مسئول نشریه ی لا سانتینل (La sentinelle)، نویسنده ی متن انتقادی تحت عنوان « خطاب به ماکسیمیلیان روسپییر (Maximilien Rospierre ) و همراهان سلطنت طلبش »، همواره توطئه ای که انقلابیون متعصب و طرفداران سلطنت مطلقه را در کنار هم قرار میدهد، را محکوم میکند. وی در ۱۲ ماه می ۱۷۹۶ اعلام کرد « جمهوری خواه بابوف (Babeuf) چیزی به غیر از یک سلطنت طلب با لباس مبدل نیست» و سه روز بعد تکرار نمود بابوف « یک نجیب زاده ی عصبانی (…) عامل شاهزادگان خارجی است و توجه داشته باشید که من درخصوص مارات (Marat) ، هبرت (Hébert) و تمامی از این قابل راهزنان همین فکر را میکنم» سخنرانی های بر مبنای تئوری توطئه ی لووت بسیار مورد استقبال نشریات زمان خود و همکارانش قرار گرفت ، کسانی که اکثرا تب و تاب انقلابی خود را در خدمت به ناپلئون به کار گرفته و شجاعت، روحیه و درایت وی را ستایش میکردند. (۳)خانم دو استایل (De Staël)، چهره ی برجسته از دیدگاه طرفداران سلطنت مشروطه، پس از آنکه مدت کوتاهی از انقلاب حمایت کرده بود، در سال ۱۷۹۶ تحلیل خود را اینگونه بیان میکند : « در جریان انقلاب فرانسه بارها گفته ایم که اشراف زادگان و انقلابیون افراطی یک زبان مشترک دارند ، و به یک اندازه در نظریات خود مطلق هستند ، و با توجه به موقعیت های گوناگون هردو شیوه ی رفتاری به یک اندازه غیر قابل تحمل دارند. این ادعا باید نتیجه ی ساده ی این اصل مشترک دانسته شود که احساسات افراد را شبیه به یکدیگر میسازد ، همانطور که تب همه را در حالت خلق و خوی متفاوتی قرار می دهد؛ و از میان تمام احساسات آنچه نتیجه ی همگون تری روی افراد دارد حس تعلق داشتن به یک گروه است.» (۴)

۱۹۱۳، انتقاد از بیانات « ضد جنگی افراطی خود »

پس از کودتای ۹ نوامبر ۱۷۹۹(هجده برومر)، ناپلئون بناپارت و متحدانش تلاش نمودند تا مفهوم جناح بندی سیاسی را از بین ببرند. رژیم جدید خود را به عنوان تنها انتخاب منطقی معرفی نمود که این نظر بسیاری از «میانه رو» های دهه ی قبل را مجذوب خود ساخت. آنتوان بولای دو لا مورت ( Antoine Boulay de la Meurthe) وکیل سرشناس نماینده ی بورژوازی لیبرال و محافظه کار ، یکی از اولین افرادی بود که کنسول جدید را تشویق نمود. [مترجم : ناپلئون ] در دسامبر ۱۷۹۹، وی در روزنامه ی تماشاگران شمال (Les spectateurs du nord) ، متعلق به اشراف زادگان متواری از فرانسه، اینگونه از نظم در برابر انقلاب، « کار ، صنعت، استعداد ، رسوم و تقریبا تمام دارایی ها » در برابر « آشوبگران و بدجنس ها » دفاع می کند. وی مینویسد : « جمهوری میان دو سر حد افراط قرار دارد. جمهوری اکثریت شهروندانی را شامل می شود که همزمان از جناح سلطنت طلبان و جناح عوام فریبانه طرد شده اند». این تمجیدات برای وی نشان های افتخار متعدد و رسیدن به مقام وزیر دادگستری در دوران امپراتوری را به همراه داشت.

بدین ترتیب در طول بیست سال پس از انقلاب، عناصری که در بیش از دو قرن گذشته نظریه ی « همپوشانی افراط و تفریط » را تشکیل می دادند با هدف نامعتبر ساختن هرگونه پروژه ی تغییر ساختار اجتماعی گسترش یافتند: طبق نظریات عوام فریبانه و غیر واقعی آنان، « افراط گرایان» هر جناحی جامعه سیاسی را متزلزل ساخته و جامعه را به سمت سرازیری خطرناکی سوق می دهند . بنابراین لازم است که مردم شفاف سازی شده تا به سمت تنها مسیر منطقی، که همان میانه روی است، هدایت شوند .

بدین گونه، همانند چهره ای که ناپلئون از خود ارائه داده بود، اکثر رژیم هایی که پس انقلاب به قدرت رسیدند خود را میانه رو و دارای اعتدال معرفی می کردند. لویی فیلیپ (Louise Philippe) در ژانویه ۱۸۳۱، با هدف آشتی دادن بورژوازی چپ و راست، موضع دولت خود را با این جمله بیان نمود : « ما سعی می کنیم خود را در میانه ، با فاصله ای یکسان از افراط در قدرت مردمی و زیاده روی در قدرت سلطنتی نگه داریم.» این نظریه که به شدت مورد حمله ی مبلغان سلطنت که بیانیه های بسیاری منتشر می نمودند، قرار گرفت – اعتدال بی نقاب (۱۸۳۲)، میانه روی در همه چیز و بالاخص در سیاست (۱۸۳۲) ، پیروزی میانه روی، یا انقلاب ژوییه و نتایج واقعی آن (۱۸۳۳)- . این موضوع به شدت مورد تمسخر کاریکاتوریست ها قرار گرفت . نگاره ی سنگی چارلز فیلیپن (Charles Philipon) « سلاح های مردم » (نیزه، فانوس، جارو، …) را در برابر سلاح های جناح میانه قرار میدهد ( گرفتن آمار حقنه کردن توسط پلیس مخفی). (۶) همچنین در عکس چاپی «اعتدال یا گیر افتاده میان دو مدفوع » مردی میان صندلی مردم و تخت پادشاهی بر زمین افتاده است.

پس از انقلاب فوریه و ژوئن ۱۸۴۸، لویی ناپلئون بناپارت نیز خودش را به عنوان مرد آشتی معرفی نمود که طبق گفته ی تاریخدان اریک آنسو (Eric Anceau) « نوعی مرکزگرایی را با هدف جذب افراط گرایان و از میان بردن مخالفان» ترویج می نمود. (۷) بناپارت در سال ۱۸۴۱ می نویسد: « در همه ی کشورها، نیازها و شکایات ملت به صورت ایده و اصول در آمده و جناح های مختلف را تشکیل می دهند. این تجمعات انسانی (…) با یکدیگر برخورد می کنند و به صورت متقابل یکدیگر را نابود می کنند، تا جایی که یک حقیقت ملی که از مجموع این حقایق جناحی حاصل می شود، بر اساس یک توافق جمعی ، فراتر از تعلقات سیاسی شکل بگیرد. برای استحکام بخشیدن به این امر باید نماینده ای در قدرت باشد که هدفی غیر از آن ندارد.» بنابراین حکومت خوب آن است که از ورای کشمکش ها برمیخیزد و مسیر حقیقت را درست مانند چوپانی که گله ی خود را هدایت میکند، نشان میدهد.

سقوط امپراتوری دوم در ۱۸۷۰، مرکز گرانش های سیاسی را تغییر داد اما اساس بحث را عوض نکرد. انقلابیون معتدل که تا دیروز به عنوان افراط گر شناخته می شدند از این پس خود را تجسم حلقه ی جدید منطق معرفی می کردند که از طریق آن مرزهای امکان پذیری سنجیده می شود. از جمله روزنامه ی رادیکال ، تاسیس ۱۹۰۱، بی وقفه از این استدلال در مقابل رقیبان سوسیالیست، سپس کمونیست خود استفاده می نمود. پیش از شروع جنگ جهانی اول، روزنامه ی رادیکال ، عنصر اصلی این حزب، بی وقفه همزمان جنگ طلبان و حامیان صلح را پس می راند. ۲۵ آگوست ۱۹۱۳، با مقاله ای از کسانی که با بیانات « ضد جنگی افراطی خود » مرتکب گناه میشوند براعت جسته و از « مردمان راستین ، میهن پرستانی » که کشورشان را نه تنها عاشقانه بلکه مفتخرانه دوست دارند درخواست کمک کرد. بدون شک به همین دلیل است که وزیر امور خارجه ی افراطی آن زمان، استفان پیشون (Stephen Pichon) به علت رویکرد «همواره محتاط و با اعتدالش » در خصوص «مساله ی بالکان » مورد تمجید این روزنامه قرار گرفت. این رویکرد در جلوگیری از منازعه شکست خورد اما این مساله اهمیتی برای افراط گرایانی که با نظریه ی همپوشانی افراطیون مخالفت میکردند، نداشت. روزنامه ی رادیکال، در شماره ی ۱۰ ژوئیه۱۹۱۸، این بار به «امپریالیست های ژرمنیک افراطی و امپریالیسم سوسیالیست بولشوویک » حمله کرد که نه تنها « با یکدیگر نقاط مشترکی دارند» بلکه «در معرض ادغام » هستند.

این نزدیکی میان آلمان و شوروی، در شکل اندکی متفاوت، در محکوم نمودن « توتالیتاریسم» به شکوفایی خواهد رسید ؛ مفهومی کلی که اجازه می دهد کمونیسم ، فاشیسم و نازیسم را در یک سبد قرار داده تا به صورتی پوچ از تنها مدل اقتصادی و سیاسی معقول : دموکراسی لیبرال و اقتصاد آزاد، دفاع کنیم. اگرچه این نظریه در ایتالیا در دهه ی ۱۹۲۰ در نوشته های مخالفین موسولینی ظاهر شد، اما در حقیقت پس از جنگ جهانی دوم، هنگامی که آثار هانا آرنت (Hannah Arendt) سعی در توضیح حواشی این موضوع نمود ، به اوج خود رسید. وی در سال ۱۹۵۱ در کتاب منشا توتالیتاریسم (Les origines du totalitarisme) می نویسد : «در هر جایی که توده ای از مردم به هر دلیلی در خود اشتیاق به سازماندهی سیاسی را پیدا نموده اند، امکان حرکت های توتالیتر وجود دارد.» برخی دیگر از محققان مانند کارل فردریک (Carl Friedrich) ، زبیگنیو برزژینسکی (Zbigniew Brezezinski) مشاور امنیت ملی رییس جمهور امریکا جیمز کارتر (James Carter) با تعریف معیارهایی که امکان شناسایی یک «حکومت توتالیتر » را بدهد سعی در بسط این مبحث داشته اند : بخشی از توده ی مردم تحت هدایت یک رهبر با شخصیتی کاریزماتیک ، عادی شدن وحشت، مرکزیت اقتصاد، حداقل سازی قدرت دسترسی به وسایل ارتباطی و …

این نظریه ی نزدیک نمودن جوزف استالین و آدولف هیتلر بدون در نظر گرفتن تمام عواملی که آنها را از هم متمایز میکند – از جمله میلیون ها سرباز نازی که توسط ارتش سرخ در مرزهای شرقی نابود شدند- در طول جنگ سرد موفقیت چشمگیری در کمپ های کشور های غربی به دست آورد. این مبحث در فرانسه تاثیرات مهمی به جای گذاشت. پس از آنکه فیلسوف ریموند آرون (Raymond Aron) از سال ۱۹۵۷ آثار آرنت را در مباحث تدریس خود گنجاند، مفهوم «توتالیتاریسم» تبدیل به یکی از موضوعات برجسته ی نشریه ی کومانتر (Commentaire)، تاسیس ۱۹۷۸، شد : این اصطلاح در بیش از ۳۸۱ مقاله از ۱۶۲ شماره ی نشریه ی منتشر شده در حد فاصل سالهای ۱۹۷۸ و ۲۰۱۸ به کار برده شده است. موسسه ی سنت سیمون (Saint-Simon) تاسیس سال ۱۹۸۲ توسط تاریخدان فرانسوا فورت (François Furet) با هدف جمع نمودن دانشگاهیان ، روزنامه نگاران، رهبران سیاسی و تاجران ، « از نخبگان جناح راست تا نخبگان جناح چپ » ، ترویج این شیوه ی مطالعه را در دستور کار خود قرار داد . این موسسه با اعلام براعت از « افراط گرایان » ، از « دولت منطقی » حمایت میکرد – بدین معنا که « تلاقی درایت و سیاست بیشترین میزان رضایت را ایجاد می کند.» (۸) تحت لوای افراد تاثیرگذاری مانند پییر روسانوالن (Pierre Rosanvallon) ، جک ژویارد (Jacques Juillard) یا پییر نورا (Pierre Nora) این موسسه به سرعت شبکه ای از افراد وظیفه شناس ایجاد نمود. آثار وی توسط انتشارات کالمان لوی (Calman-Lévy) در مجموعه ای ایجاد شده توسط ریمون آرون منتشر شد و اکثرا توسط روزنامه ی لوموند تبلیغ می شد که رییس شورای نظارت آن کسی غیر از آقای آلن مینک (Alain Minc) خزانه دار موسسه نبود.

نظریه ی «همپوشانی افراط گرایان» با توجه به قدرت موافقانش مشروعیت دانشگاهی خود را قوی تر ساخت . برای مثال در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ ، موسسه مطالعات سیاسی پاریس به دانشجویان درسی تحت عنوان « اندیشیدن به سیاست به شیوه ی افراطی » ارائه می داد. هدف آن چه بود؟ « شناخت بهتر راست و چپ افراطی » در جهت « از میان بردن ابعاد مشترک افراط گرایان ». در نیمه ی دوم این کلاس تحت عنوان « نقاط همپوشانی»، جلسه ای به موضوع « توطئه و نگاه آنتاگونیستی به جهان » اختصاص داده شده بود. این مبحث در خصوص مقایسه ی نوشته های ژان ماری لوپن(Jean-Marie Le Pen) و انقلاب کارگری بود . بخشی دیگر به « ترس از اروپا و مخالفت با جهانی شدن » می پرداخت که ظاهرا بین افراط گرایان مشترک است . این نوع آموزش ها در راستای ایده های ارزنده ی متخصص علوم سیاسی پاسکال پرینو (Pascal Perrineu) در خصوص «چپ طرفدار لوپن » قرار میگیرد که بر اساس آن طرفداران سابق حزب کمونیست ، که به طور عمده با شاخص فقدان درآمد اقتصاد و فرهنگی معرفی می شوند، ناگهان شیفته ی سادگی سخنان راست افراطی شده و بنابراین به جبهه ی ملی رونق میبخشند – این نظریه در فضای آکادمی رد شده است .-

در بیست سال گذشته، این نظریه که افراطیون به هم میرسند تبدیل به نقطه ی مشترک و جزء لاینفک زندگی سیاسی فرانسه شده است. اگر آقای لوپن در سال ۲۰۰۲ در دور دوم انتخابات بالا رفت به خاطر « خرده کاندیداهای » حزب چپ بود که شکست منطقی لیونل ژوسپن (Lionel Jospin) را پیش پینی نموده و بدین طریق با راست افراطی همکاری کرده تا متحد احتمالی آنان باشند. روزنامه نگار روزنامه ی لیبراسیون (Libération) ژان کارتمر (Jean Quatremer) از آقای پاسکال لامی(Pascal Lamy) ، کمیسر تجارت اروپایی وقت ، میپرسد : « آیا رای به نفع افراطیون در واقع به معنای رد پیچیدگی های اروپا و جهان نیست ؟» آقای لامی که اعتماد اندکی به درایت هم میهنانش داشت پاسخ می دهد : « آیا فرانسوی ها پیچیدگی های سیستم خودشان را می فهمند؟»

پس از آن نوبت به رفراندوم در خصوص معاهده قانون اساسی اروپا (TCE) در سال ۲۰۰۵ رسید. سر مقاله ای در لوموند پیروزی جواب « نه » را چیزی غیر از پیروزی « سد عظیم امتناع » تشکیل شده از آرای « تقسیم شده میان راست افراطی ، چپ افراطی و غیبت در انتخابات » نمیداند. به نظر خانم مارتین اوبری (Martine Aubrey) ، وزیر امور خارجه ی وقت از حزب سوسیالیست ، رد معاهده ی قانون اساسی اروپا نه تنها «پوپولیسم» را نشان میدهد بلکه علی الخصوص احتمال تغذیه ی « آن چیزی که ایتالیا را زمانی به سمت آنچه میدانیم هدایت کرد » (۹) را تقویت میکند. محکوم نمودن «پوپولیسم » که گونه ی جدید اتهام به همپوشانی افراط گرایان است، امروزه علیه تمام پدیده های خارج از طیف محدود نظرات سیاسی قابل قبول به کار گرفته می شود : فرانسه ی تسلیم ناپذیر ، تجمع ملی ، اما همچنین حرکت جلیقه زردها ، برکسیت (Brexit)، دونالد ترامپ و برنی سندرز ، ائتلاف حکومتی ایتالیا(۱۰).

پرینو (Perrineau) پس از محکوم نمودن « چپ طرفدار لوپن » ، از این پس تمام کسانی که اتحادیه ی اروپا را نقد میکنند را «پوپولیست ملی» می نامد. طبق تحلیل مورد استقبال رسانه ها ، شکاف میان راست و چپ کم کم جای خود را به تقسیم بندی جدیدی میان حامیان و مخالفان اتحادیه ی اروپا ، « لیبرال ها » و « ضد لیبرال ها » ، «مدافعان جامعه باز» و حامیان «بسته بودن » میدهد . آقای الن ژوپه (Alain Juppé) ، مربی نخست وزیر کنونی فرانسه ادوارد فیلیپ ، چهار سال پیش پروژه ای ملی و اروپایی را اعلام کرد که سپس تبدیل به پروژه ی رییس جمهور فرانسه شد : « شاید نیاز باشد که روزی به این بیاندیشیم که دو طرف حاشیه ای را حذف نموده و اجازه بدهیم که افراد معقول همراه باهم حکومت نموده و دو حزب افراطی ، راست و چپ ، که هیچ چیز از جهان نمیفهمند را کنار بگذاریم (۱۱).»

اما این واقعیت وجود دارد که در بازی شبیه سازی ، همچنین می توانیم نقاط مشترکی میان «لیبرال ها» آنجلا مرکل و امانوئل مکرون و «غیر لیبرال ها » متیو سلونی (Matteo Salvini) و ویکتور اوربن (Victor Orban) پیدا کنیم : همه ی آنها مالکیت خصوصی و «طبقه ی متوسط » را ستایش می کنند، رویای کاهش مالیات و حق مشارکت اجتماعی [مترجم : بخشی از حقوق کارمندان به عنوان حق مشارکت اجتماعی برداشته می شود ] ، «تلطیف » قانون کار ، کنترل تعداد « کمک بگیران » و همچنین محدود کردن بیشتر حق اعتصاب را دارند. اما ایده ی پیدا کردن این شباهت ها رواج زیادی در سخنرانی های رسمی و رسانه ای ندارد. و همچنین این مبحث موضوع یک درس در دانشکده علوم سیاسی نیست.

(۱)
برای منابع دقیق این نقل قول ها و روند تاریخی استفاده از این اصطلاح پیش از انقلاب فرانسه
، cf. Uwe Backes، « Extrême، extrémité، extrémisme. Une esquisse de l’histoire de ces mots dans la langue politique française »، Mots، n° ۵۵، Paris، juin 1998.
Uwe Backes، Les Extrêmes politiques. Un historique du terme et du concept de l’Antiquité à nos jours، Cerf، coll. « Politique »، Paris، ۲۰۱۱.

(۲)
Uwe Backes، Les Extrêmes politiques. Un historique du terme et du concept de l’Antiquité à nos jours، Cerf، coll. « Politique »، Paris، ۲۰۱۱.

(۳)
Cf. Laura Mason، « Après la conjuration : le Directoire، la presse، et l’affaire des Égaux »، Annales historiques de la Révolution française، n° ۳۵۴، Paris، octobre-décembre 2008.

(۴)
Germaine de Staël، De l’influence des passions sur le bonheur des individus et des nations، ۱۷۹۶.
(۵)
Xavier Landrin، « “Gauche”، “droite”، “juste-milieu” : la formalisation politique de l’entre-deux sous la monarchie de juillet »، communication au colloque « Gauche-droite : usages et enjeux d’un clivage canonique »، Université Paris X-Nanterre، ۱۷ juin 2008، www.hal.archives-ouvertes.fr

(۶)
Grande seringue métallique utilisée pour effectuer des lavements.
(۷)
Éric Anceau، Napoléon III، Tallandier، coll. « Texto »، Paris، ۲۰۱۲.

(۸)
« Droite، gauche، centre. L’exception française : fin ou recommencement ? Entretien avec Jacques Julliard »، Le Débat، n° ۵۲، Paris، ۱۹۸۸
(۹)
RTL، ۲۰ mars 2005. Cité dans PLPL، n° ۲۴، Paris، avril 2005.

(۱۰)
Lire « Tous populistes »، Manière de voir، n° ۱۶۴، en kiosques le 20 avril 2019.

(۱۱)
Le Point، Paris، ۱er janvier 2015.

با همکاری موسسه انسان شناسی و فرهنگ با لوموند دیپلماتیک تاریخ آوریل ۲۰۱۹