انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیتر برگر و همکاران و ذهن بی‌خانمان (بخش اول)

پیتر برگر و همکاران (۱۳۹۴) در کتاب «ذهن بی‌خانمان» که درمورد پدیدارشناسی جهانی‌شدن بر پایه «تعاریف واقعیت » از آگاهی در زندگی روزمره و آگاهی مدرن است، سعی دارند که نشان دهند فرد مدرن از خانه و کاشانه خود رها شده و هرگز نمی‌تواند جای پای مطمئنی پیدا کند. آن‌ها همواره در بی‌خانمانی به سر می‌برند. کتاب بیشتر وجه فرهنگی مدرنیته است و چارچوب ارزشیابی نظری آن بر «جامعه‌شناسی شناخت» است که پیتر برگر و توماس لوکمان (۱۳۹۵) در کتاب «ساخت اجتماعی واقعیت» به شرح و بسط آن پرداخته‌اند. ذهن بی خانمان در سه بخش تنظیم شده است.

بخش اول، نشان می‌دهد که تولید فناورانه و دیوانسالاری تولید آگاهی مدرن می‌کنند که این آگاهی خود تضادها و ناخشنودی‌هایی را به دنبال دارد که اوج آن «بی خانمانی» است. ابتدای این بخش به نقد خوش‌‌باوری به مدرنیته می‌پردازد.‌ خوش باوریی که متضمن دو پیش انگاشت است. مورد اول ایده پیشرفت است که بیانگر برتری جهان مدرن بر ماقبل خود است. اما این پیش‌انگاشت در علوم اجتماعی اعتباری ندارد زیرا پیشرفت مفهومی لزوماً تجربی نیست و همچنین مدرنیته یک پدیده‌ی تاریخی است و مانند سایر پدیده‌های تاریخی دارای یک تاریخ است و احتمالاً در آینده تاریخ آن منقضی خواهد شد همچنین برای پی بردن به ماهیت مدرنیته لازم است که ایده‌ی پیشرفت در مدرنیته را اپوخه کنیم و اینگونه بیندیشیم که مدرنیته امری محتوم یا گریزناپذیر نیست زیرا تا زمانی که فرض بر پیشرفت مدرنیته است نمی‌توان یک قضاوت صحیح در مورد مدرنیته انجام داد. مورد دوم شناخت کلی، معتبر و صریح ماهیت مدرنیته است. این امر «معلول فریبندگی‌های ناشی از مانوس بودن با پدیده‌هاست» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۱۸). بدین معنا که هرکسی از زمان و مکان خود اطلاعاتی دارد. به بیان دیگر افراد و مخصوصاً روشنفکران نوع خاصی از «دستورالعمل شناخت » دارند که هرکس از جامعه‌ی خود به اندازه‌ای اطلاعات دارد که بتواند کارهای اساسی زندگی روزمره‌اش را به راحتی انجام دهد و با دیگران رابطه برقرار کند. نویسندگان با عبور از این دو پیش انگاشت تلاش دارند که به نقش مدرنیته در بی خانمانی انسان معاصر بپردازند.

جامعه‌شناسی شناخت در پارادایم پدیدارشناسی بر این باور است که شناخت از طریق تعاملی دوسویه بین داده‌های عینی (واقعیات بیرونی) و معانی ذهنی (آگاهی درونی) حاصل می‌شود و آگاهی روزمره پدیده‌ای ذهنی (درونی) است که به دلیل اینکه حاوی معانی اجتماعاً شکل یافته است، می‌توان به صورت عینی (بیرونی) آن را توصیف کرد (بنگرید به برگر و لوکمان ۱۳۹۵؛ شلر ۱۳۸۴). در این اثر تلاش شده است تا «نوسازی » و «توسعه » به عنوان فرآیندهایی موثر در تولید شناخت و آگاهی باشند. توسعه در این اثر به رشد اقتصادی تقلیل داده نشده است و فرایندهای متنوع اجتماعی-فرهنگی ملازم با آن نیز مد نظر قرار گرفته اند.

در سال‌های اخیر اندیشمندان علوم اجتماعی مفهوم توسعه را مورد نقد قرار داده‌اند. زیرا معتقدند که این مفهوم بیشتر به لحاظ سیاسی و اقتصادی به کار رفته است و باید به فراسوی معیارهای قالبی اقتصادانان در مورد رشد (از جمله تولید ناخالص ملی، تولید سرانه و درآمد سرانه) رود و دیدی فرهنگی و اجتماعی نیز داشته باشد. بنابراین تمرکز کتاب بر روی مفهوم نوسازی است. «نوسازی عبارت است از رشد و اشاعه‌ی نهادهایی که محصول دگرگونی اقتصادی از طریق فن‌آوری هستند» (برگر و همکاران ۱۳۹۴: ۲۲). به تعبیر وبر نهادهای تولید مبتنی بر فن‌آوری و دیوان‌سالاری حاملان اولیه نوسازی هستند و شهرنشینی، ارتباطات جمعی و آموزش همگانی حاملان ثانویه نوسازی هستند. نهادها و فرایندهای نهادین خاصی از جمله دیوانسالاری، اقتصاد و فن‌آوری مبنای اجتماعی شکل دهنده‌ی آگاهی روزمره هستند. «آگاهی زندگی روزمره رشته‌ای از معانی است که به فرد مجال می‌دهد تا راه خود را از میان رویدادهای معمولی و برخوردهای زندگی‌اش با دیگران پیش گیرد. کل این معانی که فرد در آن‌ها با دیگران سهیم است، یک «زیست‌جهان اجتماعی » خاص را می‌سازند» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۲۵). مقصود برگر و همکاران (۱۳۹۴) از شناخت و آگاهی فلسفه (شلر، ۱۳۸۸) علم (مرتن ، مولکی ۱۳۷۸)، صور فاهمه (دورکیم ۱۳۹۳)، ایدئولوژی و اتوپیا (مانهایم ۱۳۹۲)، ایدئولوژی (مارکس ۱۳۷۷) نیست، بلکه آگاهی‌ای پیشانظری و بدور از اندیشه فلسفی، نظریه و ساخت عالمانه است که تنها در موقعیت اجتماعی خاص موجه است و در مواجهه با زندگی معمولی کسب می‌شود.
آگاهی مدرن از طریق فناوری و دیوانسالاری تولید می‌شوند. همراهان اصلی تولید فن‌آورانه در سطح آگاهی، مردم عادی درگیر در تولید فن‌آورانه هستند که زندگیشان با تولید فن‌آورانه گره خورده است. هرچند دانشمندان و مهندسان نگرش دقیقتری به جهان دارند و این نگرش تاثیر جدی بر شکل دادن جامعه‌ی فن‌آورانه و آگاهی همه‌ی اعضای آن دارد. اما آنچه که مبرهن است این است که جامعه‌شناسی با وظیفه تحلیل آگاهی روزمره نمی‌تواند تنها بر این گروه اندک تمرکز کند و بهتر است در پی آگاهی شمار وسیع‌تر مردم عادی (که عمدتاً کارگران هستند) باشد. شناخت یک کارگر از شغل خود صرفاً شناخت محتوای (نظری) کار نیست بلکه شناخت شیوه کار (عملی) نیز ضروری است. شناخت شیوه کار ویژگی‌هایی دارد که مهمترین آن‌ها «ماشین‌وارگی » است. ماشین‌وارگی قابلیت «بازتولیدپذیری » را در ذات خود دارد. به این معنا که فرایندهای کار نه تنها منحصر به فرد نیستند بلکه می‌توان آن‌ها را دوباره تولید کرد. فعالیت‌ و شغل کارگر جزئی ذاتی و مرحله‌ای از یک فرایند ماشینی تلقی می‌شود که مستلزم مشارکت در یک سازمان گسترده و یک زنجیره تولیدی است.
۱. «پاره ترکیبی »: واقعیت زندگی روزمره در دنیای فنی یک واقعیت ماشینی است. این واقعیت به مثابه جریان جاری اتصال و انفصال موجودیت‌های منحصر به فرد نیست به این معنا که مؤلفه‌های واقعیت واحدهایی خودکفا، قابل تفکیک و تجزیه هستند که می‌توانند با سایر واحدهای متناظر رابطه برقرار کنند و هرچیزی را می‌توان با توجه به همین مؤلفه‌ها از هم جدا و دوباره با هم یکی کرد.
۲. وابستگی متقابل مؤلفه‌های سازنده و توالی آن‌ها: این وابستگی لازمه بازتولیدپذیری و ماشین‌وارگی فرایند کار است. از آنجایی که مؤلفه‌های سازنده روشی عقلانی، نظارت‌پذیر‌ و پیش‌بینی‌پذیر متقابلاً به هم وابسته هستند در شرایط متناظر نتایج مشابه حاصل می‌شود.
۳. تفکیک‌پذیری هدف و وسیله: هیچ رابطه‌ی ضروری‌ای بین مراحل مختص فعالیت‌های مربوط به ترکیب مؤلفه‌ها و هدف نهایی در این فعالیت‌ها نمی‌توان انتظار داشت مثلاً «بدون اعتنا به اینکه کارگر مشغول در فرایند تولید یک سلاح هسته‌ای هدف منظور شده در آن را تایید کند یا حتی چیزی درباره‌اش بداند، او قادر به انجام فعالیت‌هایی است که از نظر فنی برای تحقق آن فرایند ضروری است» (برگر و همکاران، ۱۳۹۴: ۴۱).
۴. انتزاع ضمنی: «هر کنش، هرچند انضمامی، در قالب سنجشی انتزاعی فهم‌پذیر است. این خصلت مختص فرایند تولید فن‌آورانه است و خود منطق فن‌آورانه آن را ایجاب می‌کند حتی اگر به طور بی‌واسطه و پیوسته در آگاهی کارگر حضور نداشته باشد» (همان).
این روند سبب جدایی قلمرو کار از قلمرو زندگی خصوصی شده است و به همین ترتیب چنین تفکیکی در سطح آگاهی و شناخت نیز بوجود آمده است و فرد کلیتی از شناخت حاصل از قلمرو کار را به قلمرو زندگی خصوصی و یا خانه منتقل می‌کند اما مشکل اینجاست که زمانی که این افراد دیدگاه فنی خود را از حوزه‌ی فناورانه به حوزه خصوصی انتقال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند، با واکنش‌های دفاعی قوی مواجه می‌شود؛ زیرا حوزه فناوارنه نمی‌تواند منبعی برای شناخت در خانه باشد به خاطر اینکه فضای خانه و فضای کار از دو سنخ متفاوت یعنی عاطفی و عقلانی هستند. این مهم سبب چند پارگی فرد می‌شود.
در تولید مبتنی بر فناوری به دلیل ماشین‌وارگی و بازتولیدپذیری که ذاتی آن است، روابط گمنام اجتماعی حاکم می‌شود. از آنجایی که انسان ماشین‌زده و خودپاره ترکیب است ویژگی زیباشناسانه و خصلت‌های انسانی خود را از دست می‌دهد سبب انجماد وی در درون خانه می‌شود و با تناقض هویتی (ناشی از محل کار و خانه) مواجه می‌شود.
علاوه بر تولید فناورانه، دیوانسالاری نیز در تولید آگاهی نقش دارد. معهذا دیوانسالاری گستردگی بیشتری دارد و بسیاری از نهادها و سازمان‌های جامعه را در بر می‌گیرد. به بیان فوکو (۱۳۹۶) آن‌ها سراسر زندگی را در بر گرفته اند و جامعه انضباطی را برای جهان مدرن رقم زده‌اند و ما را با مجمع‌الجزایر انضباطی در بر گرفته‌اند، به نحوی که تمام آحاد جامعه شناخت مشترکی از این دیوانسالاری‌ها دارند و در ذخیره دانش خویش آگاهی از سازوکار آن دارند. به مانند کارگران در بخش تولید فناورانه در اینجا نیز ارباب رجوع مد نظر است. آن گونه که وبر در بحث دیوانسالاری مطرح می‌کند دیوانسالاری عقلانی است و افراد برای احراز جایگاه باید صلاحیت و شایستگی داشته باشند. در این حوزه نیز گمنامی ویژگی برجسته آن است. افراد چه به عنوان ارباب رجوع و چه به عنوان دیوانسالار جملگی گمنام اند و در این میان پرونده‌ها نقش اصلی را ایفا می‌کنند. زندگی روزمره در تقابل با دیوانسالاری دو گانه‌ی (عقلانیت دیوانسالاری و روابط غیررسمی در خانه) را ایجاد می‌کند، از یک طرف فرد به اداری کردن امور شخصی دست می‌زند و از طرف دیگر دیوانسالاری را شخصی می‌کند.