مطلبی که میخوانید، یافتهها و برداشتهای من از سخنرانی آقای علیرضا کمری در دانشگاه اصفهان به تاریخ ۲۸ آذر ۱۳۹۱ است. موضوعی که برای ایشان در نظر گرفته شده بود و در میان جمعی از دانشجویان و استادان رشتهی جامعهشناسی و تاریخ ایراد گردید، «بناهای آرامگاهی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن در جامعهی معاصر ایران» نام داشت. برای اینکه بتوانم سخنان وی را بهتر و دقیقتر انتقال دهم، خود را از این الزام رها ساختم که عین عبارات و جملات و واژههای ایشان را به کار گیرم (مگر واژگانی که تعمداً داخل گیومه گذاشتهام تا انتساب ساخت و کاربرد آن واژگان را به آقای کمری نشان دهم). نیز این تقیّد را نداشتم که همان چینش و تقدم و تأخری را رعایت کنم که در کلامشان وجود داشت. بنابراین، در شکل و سامانی دیگر، که اقتضای متن مکتوب و، مهمتر از آن، برآمدهی ذهن و زبان، و فهم و ادراک من از موضوع است، شفاهیات وی را در اختیار میگذارم. اما به گمانم پیش از آن لازم باشد چند پرسش مقدر را پاسخ دهم:
یکی اینکه، چرا گمان میکنم عرضهی شکل مکتوب آن سخنرانی به دیگران، ضرورت دارد؟
دوم اینکه، چرا به جای عرضهی گفتارنوشت سخنرانی یادشده، آن را به زبان فهم خویش نزدیک و بازتولید کردهام؟
سوم اینکه، این بازتولید چگونه و با چه مکانیسم یا سازوکاری صورت پذیرفته است؟
پاسخها (به ترتیب) این است که:
نوشتههای مرتبط
اولاً، آن سخنرانی به دلیل رویکرد معرفتشناسانهاش به موضوع، دربرگیرندهی نکات ارزنده و ژرفی است که بدون شک همهی آن نکات را نمیتوان در لحظهی شنیدن، صید و دربارهی آنها درنگ کرد.
ثانیاً، بازتولید یک متن، دو امکان را فراهم میآورد که دومی بهمراتب مهمتر است؛ یکی اینکه، صاحب گفتار میتواند بازخورد و بازتاب مطلب خود را در ذهن و زبان دیگران بازیابد، و دیگر اینکه، متن دارای ارزش افزوده میشود. به این معنا که اگر گفتار شفاهی را «متن اول» تلقی کنیم، هرگونه برداشت و تلقی، و استنباط و ادراک از آن متن، بهمثابه متنهای ثانوی، بسته به قوت و غنا، و ژرفا و پهنانگریشان، ارزش افزودهی این گونه بازتولیدها محسوب میشوند.
ثالثاً، مکانیسمی که برای بازتولید آن سخنرانی به کار گرفتهام عبارت است از: (۱) بازشناسی اصلیترین محورهای بحث، (۲) انتخاب عنوان برای هر محور، (۳) بازجست لینک (پیوند)های اصلی که بهمثابه رگ و پی متن عمل میکنند، (۴) بازیابی بدنه یا پیکرهی اصلی بحث از میان فروعات متعدد، (۵) بازآفرینی یک ارتباط انداموار در طراحی مجدد موضوع یادشده بهمدد بازچینش بحث با رویکرد معرفتشناختی.
حال با این توضیحات، آن سخنرانی را در چهار محور زیر در اختیار میگذارم:
محور اول: ارائهی یک صورت مسئله از موضوع بحث
صورت مسئله این است که پدیدهای به نام «بناهای آرامگاهی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن»، مولود پدیدهی اجتماعی گستردهای به نام جنگ هشتساله است. از آنرو که جنگ نیز مانند هر واقعهی دیگر، به محض وقوع، تبدیل به نشانه میشود و از آن پس، نشانههای آن واقعه هستند که معرض خوانش و فهم ما قرار میگیرند، نه خود واقعه. این خوانش و فهم، همان چیزی است که ما از آن به روایت یاد میکنیم.
روایت ما از واقعهای به نام جنگ به کمک نشانههای متعدد صورت میگیرد؛ از جمله نشانههای نوشتاری (نظیر آنچه در قالب دیوارنوشتهها، تابلونوشتهها، سربندنوشتهها، لباسنوشتهها، ماشیننوشتهها، ابزارنوشتهها، سلاحنوشتهها و … دربارهی جنگ میخوانیم)، نشانههای تصویری یا دیداری (از جمله نقاشیها و پوسترهای جنگ)، نشانههای شنیداری (نظیر موسیقی جنگ)، نشانههای کلامی (نظیر مداحیهای جنگ، مکالمات بیسیم یا مجموع شفاهیات دیگر دربارهی جنگ)، نشانههای کلامی ـ دیداری (نظیر مجموع مستندات جنگ)، نشانههای کلامی ـ دیداری ـ جسمانی (نظیر تئاتر جنگ)، نشانههای رفتاری (نظیر آداب و آیین و مناسک مربوط به جنگ) و نشانههای حجمی (نظیر بناها و تندیسهای مربوط به جنگ).
گستردگی این نشانهها، علاوه بر آنکه ناظر بر پهنا و دامنه و ژرفای جنگ است، حکایت از پیچیدگی آن میکند. با این ملاحظه، گویی نشانهها هر یک عهدهدار بازنمایی بخشی از ابعاد و ویژگیهای این پدیدهاند. بنابراین، ظهور و بروز هر دسته از نشانهها را، از آن حیث که بیانگر بازخلق یا بازآفرینش جنگاند، باید جدی گرفت و از سر اعتنا و درنگ به آنها نگریست. ضمناً به این نکته توجه باید کرد که این نشانهها، در عین اینکه «برجوشیده و برآمده»ی جنگاند، سپس بهمثابه شکل بازتولیدشدهی جنگ، حیات آن را بهشدت از خود متأثر میکنند. این تأثیرپذیری را آنگاه باید در آنچه ادبیات و هنر و فرهنگ برخاسته از جنگ تلقی میشود، بازجست.
از این منظر، بناهای یادبودی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن، نه صرفاً بهعنوان نشانههای حجمی و رفتاری، بلکه در مقام مجموع نشانههایی که پدیدآورنده و استمراربخش پارهای مهم از کردارها، عملکردها، ارزشها، باورها و اندیشههای اجتماعیاند، که این همه را «فرهنگ» مینامیم، تبدیل به یک مسئلهی اجتماعی شدهاند؛ مسئلهای که دیگر نمیتوان آن را نادیده گرفت.
محور دوم: برجستهسازی دو مفهوم در عنوان بحث؛ بناها و مناسک
بِناها گرچه در زمرهی نشانههای حجمیاند، و مناسک ذیل نشانههای رفتاری جای میگیرند، فصل مشترک هر دو «یاد» است. به بیان روشنتر، «ژرفابُن» این هر دو به یاد میرسد و به همین سبب، کارکرد هر دو مقاومت در برابر غفلت و فراموشی است که بهناگزیر و به نیروی قهر طبیعت در انسانها پدید میآید. بنابراین، نامیدن این بناها به «یادگاهها»، «یادجایها» و «یادِستانها»، و نیز نامیدن مناسک مربوط به آن، به مراسم یادبود، تعابیری موجه و مناسب است ـ اعم از اینکه این بناها و مناسک، مذهبی/ دینی باشد (که مهمترین آنها نیایشگاهها و مناسکی هستند که در مکانهایی چون مساجد، مزارات و مقابر ائمهی معصومین علیهمالسلام و مقرّبین برگزار میگردند) و یا بناهای غیرمذهبی/ غیردینی (نظیر خانهی مشروطه در تبریز) و مناسک و آدابی که در این مکانها انجام میشوند. در هر دو صورت، هدف بناها و مناسک، زندهداشت/ پاسداشت/ نکوداشت/ بزرگداشت یاد یک واقعه است، آنسان که آیندگان بدانند واقعه چه بوده است!
محور سوم: عرضهی یک طرحواره از یک موضوع پژوهشی مهم
بناهای آرامگاهی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن، از وجوه متعدد، موضوعی بسیار مهم و درنگبرانگیزند. با وجود این، تحقیقات و مطالعات و پژوهشها در اینباره، کمجان و کمرمقاند و یافتههای چندان سودمندی در اختیار نمیگذارند. حال آنکه به نظر میرسد، برای دستیابی به اطلاعات درخور اهمیت، لازم باشد دربارهی این موضوع، با رویکرد میانرشتهای (interdisciplinary) و ترارشتهای (transdisciplinary) بحث و بررسی و تحقیق صورت گیرد تا ابعاد گوناگون این مسئله بهدقت کاویده شود. برای مثال، به ابعاد ذیل توجه باید کرد:
بعد ادبی: نگاه به بناهای آرامگاهی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن از منظر یاد و با توجه به کارکرد آن، که مقاومت در برابر فراموشی و غفلت است، این بناها و مناسک را تا حدّ نمونههایی برجسته از ادب مقاومت ارتقا میدهد. از آنرو که «جلوهگاه جوهرجانها» (یعنی باورها و ارزشها)، و «یادگاهاندیشه»ی مردمانی جنگآزموده و جنگآشنا و جنگزیسته به شمار میآیند.
همچنین از وجهی دیگر، این بناها خود سرآغاز جوشش و رسش ژانر خاصی از ادبیات به نام «ادبیات آرامگاهی ـ مزارگاهی»اند که مجموعه نوشتههای مندرج بر بناهای آرامگاهی، تابوت شهدا، سنگ قبر شهدا، تنپوش تابوت شهدا، تابلوهای منصوب بر مزار شهدا در قالبهایی چون یادگارنوشته، توصیهنوشته، انذارنوشته، ادعیه، اذکار، اوراد … را دربرمیگیرد.
بعد جامعهشناختی: درنگ دربارهی بناهای آرامگاهی شهدا (و بناهای دیگری از ایندست) و مقایسهی آنها با بناهای آرامگاهی شخصیتهای ادبی، تاریخی، فرهنگی، علمی و … بیانگر وجود یک تفاوت اساسی در کارکرد اجتماعی این دو نوع سازه است. به این معنا که زائران بناهای آرامگاهی شهدا، این بناها را به دلیل نوع معماری ومحل احداثشان، بهمثابه مکانهایی برای امتحان، اعتکاف، انتباه (متنبّهشدن)، اعتبار (عبرتگیری) و نیز حاجتخواهی و حاجتیابی تلقی میکنند. گویی روح حاکم بر این بناها، آنها را همچنان در عالم سنت حفظ کرده و از هجوم مظاهر مدرنیته مصون داشته است. حال آنکه بناهای آرامگاهی نوع دوم، اغلب در نوع و شیوهی ساخت و معماری، متأثر از غلبهی رویکردهای مدرناند و زائران، آنها را نوعی تفرجگاه محسوب میکنند، چندانکه ما امروز با پدیدهای به نام «پارکمزار» مواجهایم که در جای خود موضوع قابلتوجهای است. گویی توافقی ناگفته در میان زائران وجود دارد که این بناها را بهمثابه آثار ملی به شمار آورند؛ آثاری که در ساخت آنها تلاش شده، حتیالمقدور، از استلام (لمسشدن توسط زائران) به دور بمانند تا شکوه اثر ملی بودنشان حفظ شود.
بعد فرهنگی: توجه به آنچه متأثر از فرهنگ ایرانی ـ اسلامی ـ شیعی ـ کربلایی در شکلگیری این بناها و مناسک نقش و سهم برجستهای داشته، و آنچه سپس مستقلانه به این فرهنگ افزوده شده، موضوعی است حائز اهمیت که، البته، احصای دقیق آن تأثیرپذیریها و تأثیرگذاریها، بدون شک نیازمند تحقیقی گسترده است.
بعد عرفانی: بناهای آرامگاهی شهدا (و شهدای گمنام) به پیدایی مقولات وسیعی ذیل جنگ/ دفاع مقدس دامن زدهاند که یکی از مهمترین آنها، مقولهای به نام راهیان نور است؛ مقولهای که بهشدت متأثر از عرفان اسلامی است. واژهی «راهی»، این تأثیرپذیری را کاملاً نشان میدهد. زیرا این واژه، برابرنهادهی واژهی عربی «سالک» است؛ کسی که قدم در راه گذاشته و روی به سوی مقصدی دارد که یکپارچه نور است. در عرفان اسلامی، این نوع سفرها مسبوق به سابقه است؛ یعنی سفرهایی که ظاهراً آفاقیاند، اما باطناً انفسیاند و درنهایت، قلب سالک را به نور اشراق روشن میکنند. به این ترتیب، نظیر آنچه در داستان منطق الطیر عطار میخوانیم، مقصد همان تغییر و دگرگونی عمیقی است که در وجود سالک پدید میآید. وجود چنین عقبهی قویم و قدیمی در ورای واژهی راهیان نور، موجبی است برای اینکه بسیاری از زائران و راهیان نور، به محض نزدیکشدن به بناهای آرامگاهی شهدا و یا مناطق جنگی، پای خویش را از پایافزار برهنه کنند و دعاگویان و ذکرگویان و گریان قدم بردارند. همچنین این کاروانها در تداوم و استمرار خود، به تداوم مناسک و آداب توسل به مشاهد متبرکه انجامیدهاند که خود بهلحاظ فرهنگی بسیار قابلتأمل است. این نوع بناها و امکنه پاسخگوی «نیایشنیازی» انسان اشراقی و زیسته در فضای فرهنگی اندیشگانی اسلامی، دینی، شیعی و بهویژه کربلایی و عاشورایی است.
بعد تاریخی: بهلحاظ تاریخی، «گمنامی» و «گمجایی» دارای ریشههای عمیق در تاریخ و فرهنگ شیعه است. چندانکه میتوان ادعا کرد، «گمبودگی» بهموازات آنکه بناهای آرامگاهی را در هالهای از ابهام درمیپیچد و آنها را رازآمیز میکند، بر نوع معرفت زائران از این بناها و مناسک مربوط به آنها تأثیر میگذارد. مروری تاریخی بر همهی آنچه دربارهی رحلتکنندگان گمجای و گمنام گفته و نوشته شده، مؤید این معناست که افزون بر نقش محوری، کانونی و هستیبخش تن یا جسم یا پیکر در شکلگیری بناهای آرامگاهی و مزارها، نامشخصبودن هویت تن یا پیکر، اثربخشی آن را بر زائران مضاعف میکند. شاید از آنرو که گمنامی بیانگر این است که هم از واقعهای که رخ داده است، دقیقاً چیزی نمیدانیم، هم شخصی را که در آن واقعه به شهادت رسیده است، نمیشناسیم. این هر دو موضوع شناسایی (که در اینجا «واقعه» و «شهید» یا ناظر واقعه است)، برای مخاطبان خویش در پردهی ابهام قرار دارد. تلفیق این دو نوع ابهام، ضرباهنگ قدرت استعارهای ـ اسطورهای این بناها را تقویت و تشدید میکند و آنها را بیش از سایر بناهای آرامگاهی، فرازمانی ـ فرامکانی ـ فراتاریخی مینمایاند. علاوه بر این، بناهای آرامگاهی سپس در مقام جایگاههای یاد، محلی برای ایجاد روندهای تاریخی ـ فرهنگی ـ اندیشگانی مهم یا تأثیرگذاری بر روندهای تاریخی ـ فرهنگی ـ اندیشگانی از پیش موجود محسوب میشوند. ردّ و نشان اینگونه تأثیرگذاریها و تأثیرپذیریها را بهطور عمده در ادبیات و هنر و تاریخ جامعه میتوان جست و جو کرد.
محور چهارم: برشماری برخی بایستههای پژوهش درباب بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا و مناسک مربوط به آنها
همانطور که در آغاز گفتهآمد، ظرفیت و قابلیت موضوع به بحث گذاشتهشده، چندان است که میتواند زمینه و دستمایهی تحقیق و پژوهش همهی رشتههای علمی را فراهم آوَرَد (بهویژه رشتههایی چون مطالعات فرهنگی، مردمشناسی، انسانشناسی فرهنگی و …) و افزون بر آن، موجب همگرایی و نزدیکی رشتههای متعدد علمی شود تا بهصورت میانرشتهای یا ترارشتهای به مطالعه و بررسی موضوع فوق بپردازند. به این منظور، میتوان فهرست پرشماری از بایستههای پژوهش در این باب را تهیه و تنظیم کرد و در اختیار دانشجویان کارشناسیارشد و دکترا، در رشتههای گوناگون، گذاشت تا در قالب پایاننامهها و رسالههای خویش به آنها بپردازند. از جملهی این بایستههای پژوهش نمونههای زیر قابلاشارهاند:
ـ ادبیات یادگارنویسی در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا،
ـ مشاهدهی میدانی رفتارهای خویشاوندپنداریِ زائران در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا،
ـ مشاهده میدانی رفتارهای زائران در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا از حیث روحگرایی (باورمندی به اینکه ارواح، از جمله ارواح شهدا، همچنان با عالم جسمانی ارتباط و پیوند دارند)،
ـ بررسی روند کالاییشدن فرهنگ شهادت در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا، (منظور از کالاییشدن، تبدیل و بازنمایی مفهوم شهادت در اشیاء یا کالاهایی همچون مُهر، سجاده، پلاک، پرچم، ساکدستی، قابعکس، سررسید سالانه، قلم یادگاری، مدالیوم و امثال آن است).
ـ بررسی تفاوت کارکردهای اجتماعی و فرهنگی در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا با بناهای آرامگاهی شخصیتهای علمی، ادبی، هنری و ملی،
ـ بررسی نقش و تأثیر گمنامی شهدا در تفاوت کارکردهای اجتماعی و فرهنگی بناهای آرامگاهی و مزارات آنها با بناهای آرامگاهی و مزارات شهدای غیرگمنام،
ـ بررسی سیر تدریجی دگرگونی کارکرد بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا از کارکرد زیارتی به کارکرد سیاحتی،
ـ بررسی انگیزههای سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی در عرضهی کالاهای فرهنگی در بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا،
ـ مقایسهی آداب سفر، آداب تشرف و آداب زیارت در میان زائران کاروانهای «راهیان نور» با رفتارهای زائران در سایر مکانهای زیارتی،
ـ و …
نتیجهگیری
از این بحث شخصاً دو نتیجه میگیرم:
نتیجهی اول در پاسخ به این سؤال در ذهنم شکل گرفت که چرا بحث طرحشده، حول محور مفهومی به نام «یاد» دور میزند؟ و چرا جانمایهی آن بیانگر نقشی است که یاد در شکلگیری نشانههای پس از جنگ برعهده دارد؟ از جمله نشانههای حجمی (نظیر بناهای آرامگاهی شهدا) ونشانههای رفتاری (نظیر آیینها و مراسم و مناسک مربوط به بناهای آرامگاهی).
به نظر من، محوریت مفهوم یاد از آنروست که انسان بهحَسَب درگذربودن زمان، ناگزیر است ریشهی هر واقعه را به محض واقعشدن، در خاک یاد بنشاند تا فراموشش نکند. اما افزون بر این، تصور باید کرد که واقعه چگونه از خاکِ یاد سربرمیآورد؟ «زبان» و «روایت» در حکم آب و نور، حیاتبخش یاد هستند. به این ترتیب، واقعه چیزی نیست جز آنچه با ابزار زبان (اعم از زبان کلامی، نوشتاری، تصویری، تجسمی، بدنی و …)، و در قالب روایت، به کمک یاد بیان میگردد. آنگاه برونداد «یاد» و «زبان» و «روایت»، پدیده را به «متن» مبدل میسازد؛ متنی که خوانشپذیر است و به دلیل همین ظرفیت و قابلیت، در عین حال، باب خوانشهای متعدد یا متکثر، متفاوت و بعضاً مغایر با یکدیگر، به روی آن باز است.
اگر این معنا بهخوبی ادراک شود، درخواهیم یافت که چرا همهی آنچه از بعد از وقوع پدیدهی جنگ شکل گرفته و بهتدریج رشد و گسترش یافتهاند، در مقام اَشکال متعدد حیات آن پدیده، ضرورت دیده و کاویدهشدن و پژوهیدن دارند و باید چرایی و چگونگی پیدایی آنها در جامعه، و کارکردها و پیآمدها و تبعات آنها، از مناظر و مرایای متفاوت، شأنیت مسئله و موضوع بیابد.
نتیجهی دوم در پاسخ به این سؤال حاصل آمد که چه چیز بناهای آرامگاهی شهدای گمنام و مناسک مربوط به آن در جامعهی معاصر ایران را به مسئله تبدیل کرده است؟
نظر من این است، هر گاه پدیدهای به شکلی از اَشکال، زندگی روزمرهی مردم را از خود متأثر کند، چندانکه در نگاه اندکی عمیق دریابیم پدیدهی موردنظر و فرهنگ زندگی روزمره، هر دو یکدیگر را از آنِ خود کردهاند، آن پدیده به مسئلهای اجتماعی تبدیل شده است.
از میان مظاهر جنگ هشتساله که حیات آنها از زمان جنگ به اینسو همچنان به قوت خود باقی مانده و، گزاف نباشد، تقویت و تشدید هم شده است، سه پدیدهی خاطرات جنگ، بناهای آرامگاهی و مزارات شهدا، و مناسک مربوط به شهدا از همه برجستهتر مینمایند، آنسان که میتوان ادعا کرد، روح جنگ در کالبد این سه پدیده بیش از هر پدیدهی دیگری جای و قرار یافته است. دلیل این امر را میتوان به درهمتنیدگی این هر سه با فرهنگ روزمره یا فرهنگ عامه نسبت داد. حال آنکه بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر، بهرغم اهمیت و اعتباری که دارند، صرفاً چون در نسبت با ابتلائات زندگی روزمره، حاشیهی امن اختیار کردهاند، از دسترس پرسش و درنگ و ژرفکاوی مصون ماندهاند.
این درهمتنیدگی سه پدیدهی یادشده با فرهنگ زندگی روزمره، نقش مهمی در مسئلهشدگی آنها دارد، زیرا این زنجیرههای وابسته به حیات طبیعت جنگ و نقش آنها در متأثرکردن حیات طبیعی و کلی جامعه است که اذهان اهل پژوهش و تحقیق را برمیانگیزد تا نگاهی از سرِ اعتنا و اقبال به آنها بیفکند.
پیشنهاد
در طول مدتی که به نگارش این متن مشغول بودم (و البته حین حضور در جلسهی سخنرانی ۲۸ آذرماه)، به این میاندیشیدم که آیا میتوان مسئولان و برنامهریزان و تصمیمگیران ذینفوذ را مجاب و متقاعد کرد که در کنار بناهای آرامگاهی و مزارهای شهدا، مراکز و مؤسسات و نهادهای آموزشی، پژوهشی، مطالعاتی تأسیس کنند؟ در این صورت، اگر به استادان علاقهمند به پژوهش در این باب، فضای مناسب جهت تدریس روشهای تحقیق و آشناساختن دانشجویان با جامعهی تحقیق و انجام و اجرای پروژههای پژوهشیِ میدانی و کتابخانهای و … داده شود و مجال و مهلتی (به اندازهی زمانی که برای تعلیم و تربیت دانشجویان مقاطع کارشناسی و کارشناسیارشد و دکترا هزینه میشود) در اختیار آنها قرار گیرد، میتوان پیشبینی کرد که ما در چند سال آینده:
تعداد قابل توجهی پژوهشگران کارآمد و ورزیده در حوزهی مسائل و موضوعات جنگ، پژوهشهای دقیق و ژرفکاوانه درباب جنگ، ادبیات تحقیق غنی در هر یک از حوزههای مطالعاتی جنگ، و استراتژیهای تحقیقی روزآمدشده در اختیار خواهیم داشت. آیا این همه، حیات و نشاط واقعی را به دانشگاههای بیروح ما بازنخواهد گرداند؟