انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پژواک تاریخ: فاشیسم ـ بخش یکم

پژواک تاریخ: فاشیسم ـ بخش یکم

هانری ژیرو برگردان عاطفه اولیایی ( تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۳ آبان )

کابوس هایی که گذشته را شکل داده اند، زیر پوست جامعه در کمین نشسته تا مجددا به قصد ویرانی قد علم کنند. آمریکا به دوراهی متمایزی رسیده است . اصول و شیوه های فایستی گذشته و نئولیبرالیسم کنونی با هم ادغام شده وآنچه را که فیلیپ راث «تروریسم پیش بینی نشده» نامید، تولید گرده است.

از ۱۹۷۰، ایالات متحده به لعنت نئولیبرالیسم یا آنچه که می توان آخرین و شدیدترین مرحله سرمایه داری غارتگرانه نامید ، دچار شده است. به عنوان بخشی از طرح جامع و گسترده تر، هدف اصلی نئولیبرالیسم، تقویت و تمرکز قدرت در دست نخبگان مالی بوده و با دست اندازی و تسلط بر عرصه های مختلف فرهنگی، در پی ویرانی قوه تخیل شهروندان در جایگزینی نهادی های حکومت فعلی است.

اصلی ترین دید فلسفی نولیبرالیسم بر این فرض استواراست که بازار محرک نه تنها اقتصاد بلکه تمام زندگی اجتماعی است. چنین دیدی سودآوری را به عنوان ماهیت دموکراسی و مصرف را به عنوان تنها شکل عاملیت فعال، تفسیر می کند.هویت ها، خواست ها و ارزش ها را با منطق بازار( بر اساس منافع خود، فطری بودن تنازع بقا، و فردگرایی بی بند و بار) باز تعریف می کند. مفهوم مرکزی تعریف آزادی بشر تحت نئولیبرالیسم، رقابت جان گیروبی پایان است.

نئولیبرالیسم با سیاست های اقتصادی خصوصی سازی، ضابطه زدایی ،و کالاهایی کردن جریان آزاد سرمایه، بازاری همه جانبه و فراگیر بر پا می کند و در نتیجه پیشرفت این برنامه ها، اتحادیه ها را تضعیف کرده، به طور کلی راه دولت رفاه و افزایش دستمزد ها را مسدود و خدمات عمومی را ویران می سازد. با تهی شدن دولت از نهاد های رفاه اجتماعی، شرکت های بزرگ خلأ را پر کرده و وظیفه دولت را بر عهده گرفته ،و با اعمال برنامه های شدید ریاضت اقتصادی، ثروت را به سمت بالا و قدرتمندان، باز توزیع می کنند. و بدین شکل، مفاهیم برندگان و بازنده گان را ، به عنوان معیار تعریف شهروندان مستحکم تر می کنند. به زبان ساده، عزم دولت نئولیبرال همانا اعطای آزادی بی بند و بار به سرمایه گذاران و آزادسازی بازار از هر گونه محدودیت و ضابطه ای است . در حال حاضر، هدف دولت ها قبل از همه و به طور عمده به حداکثر رساندن سود، منابع و قدرت ثروتمندان موجود هستند.

به عنوان یک سیاست، نولیبرالیسم حکومت را ازهر مایه ای بری ساخته و هر گونه مفهوم قابل قبول قرارداد اجتماعی را محکوم می کند. علاوه بر این، نئولیبرالیسم با گسترش بدبختی و رنج فراوان، هر گونه توانایی محتمل دموکراسی را ( که با دیدگاهش از بازار در تضاد است)، محو ویران می سازد.
به لحاظ نظری، نئولیبرالیسم را اغلب با کار فریدریش آگوستو فون هایک و انجمن مون پلرین، میلتون فریدمن و مکتب اقتصاد شیکاگو همراه انسته اند و البته از لحاظ سیاسی بیشتر با سیاست آگوستو پینوشه در شیلی، رونالد ریگان در ایالات متحده و مارگارت تاچر در انگلستان تداعی می شود. نهاد های مختلف راست گرا از جانب بنیاد هریتیج و میلیاردرهایی مانند برادران کوک پشتیبانی سیاسی می شوند.
نفرت از دموکراسی، منافع عمومی و قرارداد اجتماعی در نئولیبرالیسم، عناصر فاشیستی را آزاد ساخته تا نظامی گری، خشونت های دولتی و سیاست نادیده گرفتن اقلیت ها را مجهز به ترکیبی از سیاست های برتری گرایی سفید پوستان، زن ستیزی، بیزاری از مهاجرین نیز بسازد. بیانات فاشیستی خود را به انحاء متفاوتی به شرایط گوناگون تاریخی ـ سیاسی منطبق می سازد و از اشکال نژادپرستانه در ایالات متحده تا ویرانگری در آلمان نازی حمایت می کند. در ایالات متحده، فاشیسم، به شکل اعتقاد بی قید و شرط اطاعت از قدرتمندان، خشونت به عنوان شکلی از تصفیه سیاسی، نفرت به عنوان عملی وطن پرستانه، پاکسازی نژادی و قومی و برتری یک گروه قومی یا ملی عمل می کند . در این مخلوط بربریت اقتصادی، نیهیلیسم سیاسی، خلوص نژادی، ارتدوکسی اقتصادی و انحصار اخلاقی، ساختار متمایزی از اقتصاد-سیاسی ایجاد کرده است که من آن را فاشیسم نئولیبرالی می نامم.

نولیبرالیسم به عنوان فاشیسم جدید
جنگ علیه دموکراسی لیبرال به یک پدیده جهانی تبدیل شده است. رژیم های اقتدارگرا از ترکیه، لهستان، مجارستان و هند تا ایالات متحده و تعدادی از کشورهای دیگر را در اختیار گرفته اند. جنبش های پوپولیست راست گرا، ترکیبی سمی از ناسیونالیسم افراطی، برتری سفید پوستان ، یهودی ستیزی، اسلام هراسی و خارجی هراسی را می گسترانند. زبان زوال ملی و تحقیربه عنوان سوختی برای پیشنهادات و سیاست های خطرناک تصفیه های نژادی و گروه بندی اجتماعی عمل می کند. مردانه کردن عاملیت و نظامی گرایی یادآور دیکتاتوری های گذشته است. در شرایط کنونی، نیروهای مولد خشونت، شکنجه، نسل کشی و فاشیسم هنوز از بین نرفته اند ، در نتیجه، به سختی می توان باور داشت که میراث فاشیسم به دوران ما ربطی نداشته باشد. به وضوح «مسئله فاشیسم و ​​قدرت شرح حال کنونی ماست» (۲).

تاریخ فاشیسم متکثر است واکثرا در ارتباط با دموکراسی های شکست خورده در ایتالیا و آلمان در دهه ۱۹۳۰ و سرنگونی دولت های دموکراتیک توسط ارتش هایی مانند آرژانتین و شیلی در دهه ۱۹۷۰ است. علاوه بر این، تاریخ رابطه بین فاشیسم و ​​پوپولیسم در طول زمان، شامل ترکیب های پیچیده ای است.(۳) . آنچه فاشیسم را در این هزاره متمایز می سازد ، تاریخ ” نظامی توتالیترو خشونت آمیزی است که منجر به اشکال رادیکال خشونت سیاسی و نسل کشی” شده و پس از جنگ سعی درکسب مشروعیت در قالب لییبرال دمکراسی نموده است (۴) . به عنوان مثال، در مجارستان، ترکیه، لهستان و تعدادی دیگر از دولت های فاشیست در حال ظهور، اصطلاح “دموکراسی غیرلیبرال ” را با ادعای جایگزین ساختن “شکل ظاهری و از مد افتاده ی لیبرال دموکراسی”، انتخاب کرده اند(۵). در واقع، از این اصطلاح برای توجیه نوعی اقتدارگرایی پوپولیستی استفاده می شود که هدف آن حمله به بنیادهای دموکراسی است.این ستون های فاشیستی در ایالات متحده نیز پایه ریزی می شوند. در گفتمان دونالد ترامپ، مفهوم “مردم” تبدیل به
ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به یک جنبش توده ای راست در حمایت از بازگشت به روزهای خوش(!) تبعیض نژادی آمریکایی شده است.(۶)
در عینی که ایده ها، ارزش ها و نهاد های مهم نظام دموکراسی، پایمال نئولیبرالیسم وحشیانه ای که به مدت ۵۰ سال در ساخت است گردیده، مفاهیم فاشیستی برتری نژادی، پاکسازی اجتماعی، پوپولیسم آخرالزمانی، نظامی گری و ناسیونالیسم افراطی شدید، قدرت گرفته و از حاشیه سیاست های سرکوبگرانه به مراکز قدرت دولتی و ابر شرکت ها منقل شده است. (۷) دهه ها نابرابری جمعی، دستمزدی بسیار پآئین، فروپاشی بخش تولید، پرداخت مالیات به نخبگان مالی و سیاست های وحشیانه ی ریاضت که جز حمله ای بی امان به دولت رفاه نیست، گفتمان فاشیستی را بیش از پیش تقویت کرده و خشم مردم را متوجه جمعیت های آسیب پذیر و مهاجران غیر مسلح، مسلمانان، زنان ستمدیده، بومیان ،دگر باشان، خدمتگزاران بخش عمومی، روشنفکران منقد و کارگران، کرده اند. نولیبرالیسم، نه تنها لزوم وچودعناصر اساسی دموکراسی را با تشدید نابرابری اقتصادی و سیاسی نادیده می گیرد، با بی توجهی به تعامل این دویعنی تشدید حرکت سقوط مارپیچی تحرک اجتماعی و اقتصادی ، شرایط جذابیت ایده ها و اصول فاشیستی را ایجاد کرده است .
در این شرایط، نئولیبرالیسم و ​​فاشیسم در حرکتی متقابلا سازگار و پیوسته ، بدترین افراط های سرمایه داری را با آرمان های اقتدارگرایانه “مرد قوی” ، جنگ طلبی، نفرت از عقل و حقیقت، و محترم شمردن ناسیونالیسم افراطی و خلوص نژادی، سرکوب آزادی و مخالفان، فرهنگ دروغ پراکنی، نمایش، سپر بلا ساختن دیگری، گفتمانی منحط ، خشونت وحشیانه و در نهایت فوران خشونت های دولتی را به شکل های ناهمگونی ترویج می دهد. دولت ترامپ، فاشیسم نئولیبرالی استروئید زده ای است، نشانی از همگرایی بدترین ابعاد و وجوه سرمایه داری گانگستری با آرمان های فاشیستی ملی گرایی سفید و برتری نژادی ، همانا یادگار وحشت انگیزی از گذشته است. (۸) تغییرات ساختاری نولیبرالی، “اصول، شیوه ها، فرهنگ ها، موضوعات و نهاد دموکراسی را که به عنوان قاعده توسط مردم شناخته شده است” تضعیف کرده است. “(۹) از همان ابتدای دهه ۱۹۷۰، پروژه نولیبرال به حمله ای علیه حقوق بشر و دموکراسی تبدیل شد و با ترویج روایت قدرتمندی که آزادی و اقتدار را مرکزی می کند، به نابرابری های عظیم در ثروت و قدرت مشروعیت بخشید.(۱۰) برنامه های برون مرزی کردن تولید و برخی خدمات ، بازسازی همه چیز با توجه به احکام سودزایی، کاهش مالیات ثروتمندان، ضابطه زدایی شرکت ها و ابر شرکت ها، امکان خصوصی سازی غیرقابل کنترل و تجارتی کردن مداوم تمام تعاملات اجتماعی، نتیجه ای جز« بیچارگی و بیگانه سازی» شهروندان به بار نیاورده است.
(۱۱)

Neoliberal Fascism and the Echoes of History


***********