انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پس از زندگی

به رغم توسعه علم و دانش وسیع ما از جهان هستی، زندگی پس از مرگ و اتفاقاتی که بعد از آن ممکن است برای ما بیفتد همچنان بر هیچ کس آشکار نیست. همه‌ی ادیان و مکاتب به نوعی و از دریچه‌ای به این مطلب پرداخته‌اند. دریچه‌هایی که احتملأ می‌تواند برای پیروانشان مقبول یا مورد نقد باشد اما هرآنچه که هست قطعی نیست و بر احتمالهایی بنیان گذاشته شده که آن دین یا مکتب به آن اعتقاد دارد. به دلیل همین عدم قطعیت و ابهام، صحبت در این رابطه همواره با نوعی لذت و ترس همراه است. این که پس از مرگ چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد.

فیلم پس از زندگی یا After Life – ساخته‌ی اگنیشا وتویک محصول ۲۰۰۹ – نگاهی‌ست از دریچه‌ی مادی بر دنیای غیرمادی است. فیلمی خوش ساخت و اثرگذار که در نوع خودش قدرت خوبی در بیان مفهوم به مخاطب دارد.

قهرمان اصلی داستان دختری به نام «آنا» -با بازی نیناریچی- است. «آنا» زندگی خوبی ندارد و به نوعی به بن بستی در همه چیز رسیده است. از نظر جسمی ضعیف است و دائم قرص می‌خورد، قرصهایی که تا پایان زندگی کوتاهش در داستان نمی‌دانیم که چیست و آیا اصلأ تجویز پزشکی در کار است یا نه. از نظر روابط عاطفی مشکل دارد، با مادرش قطع رابطه کرده و دنیایش پر از سرخوردگی‌هایی است که جوابی برایشان ندارد. «آنا»ی داستان به زودی بر اثر تصادف می‌میرد و از این به بعد ما با زندگی او پس از مرگ مواجهه‌ایم. مواجه‌ای که البته به لطف سناریوی قدرتمند داستان پر از ابهامهایی است که تا تیتراژ پایانی فیلم به همراه ماست و دست آخر هم نمی‌دانیم که کدام واقعی بود. به نوعی بلاتکلیفی فلاسفه و دانش ناچیز ما از دنیای پس از مرگ در این نمودهای داستانی هم ادامه پیدا می‌کند. صحنه‌هایی چون انعکاس بخار جنازه‌ی «آنا» بر آیینه یا این که می‌تواند فرار کند و حتی شماره تلفن خانه‌ی نامزدش را بگیرد! ما را بین این دو راهی که بالأخره او مرده است یا این که «الیوت» – با بازی لیام نیسون – سعی دارد او را زنده به گور کند قرار می‌دهد.

لحظه به لحظه فیلم جذاب است و مخاطب را پای دیدن آن نگه می‌دارد. المانهایی که نشان از تعمق و تعلل نویسنده و کارگردان دارد. صحنه‌های غافلگیر کننده ای که مدام ما را به چالش می‌طلبد که چه کسی راست می‌گوید؟ وقتی برادر پلیسِ فردی که به تازگی کشته شده به غسالخانه می‌آید دلیل دستپاچه شدن «الیوت» چیست؟ اگر او همانطور که خودش می‌گوید موهبتی دارد که دیگران ندارد چرا بابت کارش نگران است؟ چرا وقتی می‌فهمد کلید را جا گذاشته آنقدر دلشوره می‌گیرد که بدون گرفتن باقی پولش در پمپ بنزین سراسیمه به غسالخانه برمی‌گردد؟ مگر جنازه می‌تواند فرار کند؟ دلیل آن آمپولهای بیهوش کننده چیست؟ به قول خودش – در یکی از دیالوگها وقتی که «آنا» می‌گوید به من صدمه نزن می‌گوید – وقتی تو قبلأ مرده‌ای من چه صدمه‌ای می‌توانم به تو بزنم! پس چطور از یک جنازه که قبلأ مرده انتظار فرار دارد؟ یا زمانی که می‌خواهد جسد او را به مادرش نشان دهد چرا بیهوشش می‌کند؟ مگر کسی که قبلأ مرده نیازی به این کارها دارد.

در کنار این ابهامات و نکات ریز و جذاب فیلم اما، ما به کلیتِ پوچی زندگی «آنا» – و سایرینی – برمی‌خوریم که در دیالوگی شاهکار این گونه بیان می‌شود که شاید قبلأ هم زنده نبودی! و این فکر حتی بیشتر از امید ناامیدانه‌ی مخاطب به زنده بودن «آنا» دردناک است. این که زنده بودن را فقط در نفس کشیدن ببینیم و این حقیقت تلخ که در طول زندگی نه قدمی بزرگ برای جامعه و دیگران که قدمی کوچک نتوانسته‌ایم برای آنچه که خودمان می‌خواستیم و دوست داشتیم باشیم برداریم. این که آیا واقعأ زندگی همان زنده بودن است یا تو می‌توانی زندگی کنی اما زنده نباشی. مصداق همان عبارت صادق هدایت که «گاه آدمی در ۲۰ سالگی می‌میرد و در ۷۰ سالگی دفن می‌شود».
می‌دانیم که فیلم است و حقیقت ندارد اما اگر بتوانیم ذره‌ای همزادپنداری کنیم قطعأ آزارمان خواهد داد. وقتی «آنا» در یکی از خوابهایش – این هم از ابهامات وهم آور فیلم است که مگر یک مرده می‌تواند خواب ببیند! – کودکی خودش را می‌بیند که حتی او هم از آنا راضی نیست مصیبت دو چندان می‌شود. «آنا» زن جوانی که در زندگی از خودش و زندگی‌اش راضی نبود حالا با مرگی زود هنگام – که البته شاید خیلی زود هم نبوده باشد! – با همه‌ی زندگی‌اش روبرو می‌شود که نقطه‌ی عطفی مثبت و یا پربار در آن وجود ندارد و اینجاست که مرگ خودش را می‌پذیرد و دیگر تقلایی برای آن ندارد – به جز همان صحنه‌ی آخر که بخار را رو آینه می‌بیند و باز تقلایی بیهوده می‌کند- و در یکی از دلسردکننده‌ترین دیالوگ‌هایش به «الیوت» می‌گوید «خوشحالم که مُردم. خوشحالم که همه چیز تمام شد».

بازی‌هایی که در این فیلم می‌بینم بسیار خوب و کم خطاست. «لیام نیسون» در نقش متصدی کفن و دفن همانند سایر نقش‌هایش بسیار کم خطا ظاهر شده، مردی خونسرد و بی تفاوت که حتی برای انجام وظیفه‌اش به راحتی دروغ می‌گوید و نقش بازی می‌کند – مانند صحنه‌ای که «آنا» از او می‌پرسد که وقتی نامزدش برای دیدن جسد او آمده بود ناراحت بود؟ و او به رغم یادآوری اشکهای «پل» -با بازی جاستین لانگ – به راحتی می‌گوید که نه ناراحت نبود و بهتر است که آدمهای زنده را فراموش کنی!. به شخصه بازی‌های «نیسون» را بسیار می‌پسندم و – به جز یکی دو فیلم – همیشه بهترین بازی ممکن را در نقش خود انجام داده است. «جاستین لانگ» نیز به خوبی از پس نقشش برآمده و نقش یک عاشق دلشکسته که بابت سوءتفاهم عشقش دچار عذاب وجدانی بی پایان شده است را به بهترین شکل خلق کرده است. نقش جک (با بازی چندلر کانتربری) در این فیلم را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. کودکی که همیشه در حاشیه حضور دارد و به نظر می‌رسد که دارای موهبتی همانند «الیوت» است. و سرانجام «نینا ریچی» در نقش «آنا» به خوبی همه‌ی سرخوردگی‌ها و سردرگمی‌هایی که یک زن جوان می‌تواند با خودش به دوش بکشید را به ما نشان می‌دهد. کسی که همیشه از دوست داشتن منع شده است و حالا به رغم دوست داشتن آدمی در زندگی‌اش، همواره ضربه زده و ضربه خورده است و در نهایت این ضربه‌ها هم برای خودش و هم برای کسی که بیش از همه – حتی مادرش – در دنیا دوست داشته است ختم به یک تراژدی مضاعف می‌شود.
عناصر فیلم هم در نوع خود جالب هستند. در مذاهب یهودیت و مسیحیت، رنگ قرمز یادآور گناه به ویژه گناهان شهوانی بوده است. پیامبر مسیحیان یوشع در کتاب مقدس از ” گناهانی که مانند خون قرمزند ” یاد کرده است. در واقع انسان با به کار بردن این رنگ هم به دنبال خطر می‌رود و هم می‌خواهد خود را از آن حفظ کند. در فرهنگ آزتکی قرمز نشان باروری است، چرا که رنگ خون است و همین طور به معنی برهوت و شر و بدبختی است. قرمز رنگ آتش و خون است بنابر این با انرژی، جنگ ، خطر ، قدرت و پایداری، احساسات شدید ، تمایلات و عشق همراه است.این رنگ به شدت احساسات را بر می انگیزد. و در این فیلم با الهام از رنگ قرمز احساسات مخاطب به خوبی برانگیخته می‌شود چرا که رنگ قرمز را در این فیلم زیاد می‌بینیم. در پوستر فیلم، رنگ قرمز – لباس خواب «آنا» – خودنمایی می‌کند و تقریبأ در تمامی پوسترهای فیلم اسم فیلم با رنگ قرمز نوشته شده است. رنگ قرمز البته در این داستان بارها تکرار می‌شود. از لباس خواب قرمز «آنا» – که در فیلم دوباره به آن برمی‌گردیم – گرفته تا خونِ دماغش در حمام و رنگ موهایی که به ناگاه برای یک مراسم تدفین تغییرشان می‌دهد و – به رغم این که مادرش می‌خواهد که او با رنگ موی مشکی دفن شود – این قرمزی رنگ مو تا آخر فیلم همراه اوست.
در نهایت این فیلم حسی از امید و ناامیدی تومان را به ما می‌دهد. امید از آن جهت که برخلاف «آنا» ما واقعأ زنده هستیم و فرصت محدودِ بنانهادن زندگی به صورت مطلوبمان را هنوز داریم و ناامیدی از این جهت که تا چه اندازه در این کار موفق بوده‌ایم و چقدر زمان داریم؟!
«آنا» اشتباهاتی داشت که هیچ یک از ما در زندگی عاری از آن نبوده‌ایم اما به رغم همه‌ی امیدهای ناامیدانه‌اش فرصتی برای جبران آنها پیدا نکرد. این شاید کلیدی‌ترین درس از دیدن این فیلم برای ما باشد البته که همیشه فکر می‌کنیم فرصت داریم و مرگ برای دیگران است و همان عبارت معروف مرگ برای همسایه است در فرهنگ خودمان و معادل انگلیسی‌اش
All men think that all men are mortal but themselves
اما دیدن این فیلم مصداق بارز این است که هیچ قطعیتی وجود ندارد و باید لحظه را دریافت. «آنا» فرصتی برای برگشتن پیدا نکرد و زندگی‌اش که از مدتها پیش در دنیا متوقف شده بود با مرگش پایان یافت. پایانی که به رغم جوانی‌اش نمی‌توانیم با قطعیت آن را تلخ بنامیم چرا که زمانی که به گذشته‌ی زندگی و روابطش برمی‌گردیم قضاوت در این باب که آیا حیف شد که مرد یا این که آیا آن زندگی ارزش زیستن داشت، برایمان کار آسانی نخواهد بود. البته که انسان همیشه دوست دارد زنده بماند و جاودانه باشد و حتی «آنا»یی که از آن زندگی و آدمها خسته شده بود خواهان بازگشت بود اما در نهایت پذیرفت که به قول «الیوت» از آن دسته آدمهایی بوده که صرفأ اکسیژن را گرفته و چیز مفیدی پس نداده است. حداقل پیامد دیدن این فیلم برایمان می‌تواند تلنگری باشد. تلنگری که اگر می‌توانی چیزی را عوضی کن، تلاشت را بکن چون زمان زودتر از آنچه فکرش را بکنی خواهد گذشت و روزی خواهد رسید که به قول اصطلاح معروف فرهنگ خودمان دستت از دنیا کوتاه خواهد شد و دیگر فرقی نمی‌کند که چقدر دوست داری باشی و کاری کنی، چون دیگر نخواهی توانست. مصداق سخن علی (ع) که: برای دنیای خـودت چنان عمل کن که گویا در دنیا تا ابد زندگی می‌کنی؛ و برای آخـرت خـودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می‌میری.
«مرگ پایان آدمی نیست، با این وجود، بعضی‌ها مرگشان زودتر از مردنشان فرا می‌رسد».