انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پسا آنارشیسم و مفهوم خرده مقاومت در تعاملات اجتماعی

دیدگاه عامیانه نسبت به نظریه آنارشیسم، آن را اغلب با مفاهیمی چون «هرج و مرج» ، «بی قانونی»، «نبود باور به هیچ گونه نظام سیاستگزاری» و … مفاهیمی از این دست یکی می داند. این تصویر در طول سال های بحرانی جنبش های دانشجویی اروپایی و امریکایی در دهه های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ و روی آوردن گروهی از مخالفان نظام سرمایه داری به سوی اشکال رادیکالیسم سخت و جنبش های مسلحانه علیه دولت ها تقویت شده بود. و به ویژه در دهه ۱۹۸۰، «انقلابی» بودن در بسیاری از این کشورها و کشورهای پیرامونی یا در نمونه های آنارشیستی آن تعریف می شد که گروه هایی چون «مبارزه مستقیم» (Action Directe) در فرانسه و «فراسیون ارتش سرخ» (RFA) در آلمان به وجود آورده بودند، و یا در اشکال دیگری از گروه های مسلحانه مختلفی نظیر جنبش میر(MIR) در شیلی یا توپاماروس ها(Topamaros) در اروگوئه و «راه درخشان»(Shining Path) در پرو … تعریف می شد که به اشکال مختلف تحت تاثیر مارکسیسم و به ویژه مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم بودند. در سال های اخیر نیز یعنی از دهه ۲۰۰۰، جنبش های آنارشیستی رادیکال در قالب جنبش های خیابانی دربرابرحرکات فاشیستی در تظاهرات ضد سرمایه داری ظاهر می شدند و اغلب با خشونت خود، تصویر کلاسیک از آنارشیسم راتقویت می کردند.

با وجود این آنارشیسم، پیش از آنکه یک حرکت مبارزاتی و جنبش و کنش اجتماعی باشد، یک فلسفه و بینش بسیار قدیمی است که به پیش از میلاد و فلسفه چینی می رسد چنانچه لائوتسه(Laotze) و چوانگتسی(Tchuang Tsu) را از بنیانگزاران ریشه ای آن در شیو های تفکرشرقی دانسته اند. اما خود واژه همچون اکثریت واژه های سیاسی معاصر ریشه یونانی دارد و دو جزء آن به «نبود» و «حکومت» یا «قدرت» اشاره دارد. رساله معروف اتیین دو لا بواتی(Etienne de la Boétie) درباره «بردگی داوطلبانه» در قرن شانزدهم، نه فقط اندیشه ای ضد استبدادی را به بیان در آورده و در دورانی که استعمار در حال نطفه گرفتن بود، نقشی اساسی در اندیشه های انسان دوستانه همچون یار و هم اندیشه او مونتنی(Montaigne) در رساله هایش(Essais) داشت، بلکه اندیشه های آنارشیسم را نیز می گستراند.

چندین قرن بعد به ویژه در دوران گسترش حرکات انقلابی اروپایی پس از شروع دولت های ملی بود که با ورود مباحث و کنش متفکران و فعالان متفاوتی روبرشدیم که بسیار با یکدیگر متفاوت بودند از ویلیام گادوین(William Godwin) ، نویسنده و روزنامه نگار بریتانیایی در قرن نوزده گرفته که بیشتر در حوزه اندیشه صاحب قدم بود و از آنارشیسمی ضد اشرافی دفاع می کرد تا میخائیل باکونین (Michael Bakounin) آنارشیست روس و فعال سیاسی رقیب اصلی مارکس و انگلس در انترناسیونال اول در همین قرن که از نخستین کسانی بود که در تاریخ، فاجعه ای که ممکن است از اندیشه به بیان آمده در مانیفست حزب کمونیست(۱۸۴۸) در قالب یک دولت هیولایی بیرون بیاید، سخن گفت. در این میان آنارشیسم حتی در میان فیلسوفان و نویسندگان مسیحی گرای انسان دوست نظیر تولستوی (Tolstoy) نیز دیده می شد و البته از اواخر این قرن به گرایشی تقریبا همیشه حاضر در عرصه های انقلابی بدل شد که از انقلاب روس با شخصیتی چون کروپوتکین(Kropotkine) تا انقلاب های فرانسه به ویژه در کمون پاریس(۱۸۸۱) و همچنین شاخه های تعاون گرا (mutualiste) نظیر ژوزف پیر پرودون(Joseph Pierre Proudhon) و البته در آنارکو سندیکالیسم ایتالیا و اسپانیا حاضر بودند و همه اینها به جز گرایش های فرد گرایی در اندیشه آنارشیستی بود که چون ماکس اشتاینر(Max Steirner) از اولویت مطلق فرد بر جامعه دفاع می کردند و آرمان آناریسم را از میان بردن جامعه و نه دولت در برابر فرد می دانستند . در این میان اسپانیا و جنگ داخلی آن (۱۹۳۶) جایگاهی ویژه در تاریخ آنارشیسم داشت، زیرا برای نخستین و آخرین بار در تاریخ آنارشیستها تا ورود به حکومت جمهوری انقلابی علیه فرانکیست ها پیش رفتند.

با وجود این، آنارشیسم با شکست و بحران هایی که حرکات انقلابی رادیکال در فاصله سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ دیدند، رو به خاموشی رفت. رادیکالیسم در همه جا شکست خود را نشان داد ازجنبش های ضد امپریالیستی و ضد استعماری در کوبا و الجزایر و ویتنام که به دولت هایی استبدادی منجر شده بودند تا جنبش های رادیکالی اروپایی که در نهایت به حرکات نژاد پرستانه و یا حتی دیکتاتوری های مثل مصر، لیبی و غیره نزدیک می شدند. از این رو، ریشه های پسا آنارشیسم را اصولا باید به جز آنارشیسم در جایگاهی دیگر جست و آن جایگاه تفکر انتقادی گسترده ای بود که از سال های ۱۹۷۰ بر اساس تاملی عمیق بر تاریخ اروپا و سرنوشت جنبش های چپ انجام گرفت و تقریبا همه اندیشه ها و کنش های اجتماعی را به زیر سئوال کشید. جریان های فکری چون ساختار گرایی و پسا ساختارگرایی، پسا مدرنیسم، فلسفه اگزیستانسیالیستی، نقد جهان سوم گرایی، پسا فمینیسم، مطالعات پسا استعماری و … همگی امکاناتی را به وجود آوردند تا اندیشمندان ارزنده و تاثیر گذاری ظاهر شوند : آلبر کامو، میشل فوکو، ژاک دریدا، پیر بوردیو، جودیت باتلر، دانا هاراوی، برخی از این نام ها هستند که یکی از برجسته ترین آنها که کنش او تاثیر زیادی در فرانسه کنونی بر جای گذاشته و اندیشه هایش در حال رشد است میشل اونفره (Michel Onfrey) است که در کنار شاگرد دیگر پیر بوردیو، لوئیک وکان(Loic Wacquant) استاد کنونی دانشگاه برکلی، از مشهورترین دنباله روان استاد خویش در جهان به شمار می روند. اونفری بنیانگزار «دانشگاه مردمی کان»(Université Populaire de Caen) از سال۲۰۰۲ در فرانسه بود، دانشگاهی که در آن با استفاده از کمک شهرداری و سازمان های محلی، گروهی از رشته های علوم انسانی به شیوه کلژ دو فرانس به صورت جدی تدریس می شود، اما نه برای ورود به آن هیچ شرطی لازم است و نه هیچ کنترلی بر آموخته ها انجام می شود و هیچ مدرکی به کسی داده می شود. دانشگاهی که در آن آموختن و آموزش دادن علم بیش از هر چیز با گونه ای آشکار از «لذت جویی»(hedonism) در معنای فلسفی آن از هستی و با رویکردی روشن به دگر دوستی (altruism) همراه است. شاید نیز همین عاملی بوده است که پس از این دانشگاه ، دانشگاه های مشابهی در سایر شهرهای فرانسه شروع به کار کردند. و جالب آنکه اونفره ، کار خود را به هیچ عنوان در رده «ترویج» به معنای «مردمی کردن» علم قرار نمی دهد و حتی در برابر آن، مثلا در شکل «کافه فلسفه»(café-philo) های معروف دوره ای از تاریخچه معاصر فرانسه، موضع می گیرد. برعکس او معتقد به کاری جدی و علمی است که به صورت نظام مند و در قالب های بسیار متفاوتی از کتاب و مجله تا نوارهای صوتی و تصویری و غیره در اختیار عمومی قرار می دهد. به همین جهت نیز می توان تفاوتی مشخص میان کار او و سنت دراز مدت دانشگاه های مردمی در اروپا مشاهده کرد.

اونفری که بسیار تحت تاثیر کامو، نیچه ، سیمون ویا ز میا کلاسیک ها قرار دارد، را جزو یکی از بیانگزاران جریان «ازادیخواه» (libertaire) می داند، نگاهی ویژه به آنارشیسم دارد که به همین جهت نیز به گمان او همچون بسیاری دیگر از علاقمندان به این شاخه بیشتر در همین واژه فرانسوی «آزادیخواه» تعریف می شود تا واژه «سیاسی» آنارشیسم که در آن بهر حال یک رفرانس شاید حتی متناقض به حکومت وجود دارد . در واقع می توان گفت که پسا آنارشیسم که امروز مهم ترین چهره های بین المللی آن به جز اونفره را می توان در شخصیت هایی همچون دولوز، لاکان، گتاری، آگامبن و… دید هر چند با گروهی از پسا مارکسی ها نظیر ژاک رانسییر(J.Rancièrre) و پل لاکلو(P.Laclau) نا مرتبط نیستند و در نهایت در موضع گیری های جهانی گاه آنها را در کنار گروه های دایکال دیگری از آنارشیست ها (چامسکی) یا نومارکسی ها ( دیوید هاروی، طارق علی،…) و حتی انسان شناسان آنارشیست نظیر دیوید گربر(Dvid Graeber) قرار می دهد. اما شکاف نیز کاملا روشن است.

این شکاف را شاید بیش از هر کجا بتوان در رویکرد نسبت به امر سیاسی مشاهده کرد. پسا آنارشیسم، بر خلاف آنارشیسم کلاسیک لزوما در مفهوم «دولت» یک «شر مطلق» نمی بیند و بر خلاف نو مارکسی های رادیکال لزوما از نوعی رادیکالیسم ساختارگرا برای واژگونی «دولت سرمایه داری» دفاع نمی کند. بلکه عمدتا بر پراگماتیسم ادونیستی و دگر دوستانه تاکید می کند یعنی این واقعیت را می پذیرد که دولت های جدید چیزی جز «جوامع جدید » نیستند و خصوصیت اصلی این جوامع همانگونه که در تحلیل ادگار مورن (Edgar Morin) مطرح است، پیچیدگی شان است که باید به صورت پیچیده ای نیز دفاع شوند. در اینجا است که به نظر پسا آنارشیسم به ای آنکه از «نابودی دولت» سخن گفته شود که بیشتر در شرایط فناورانه زیست انسانی خیالی باطل است، از مسئولیت دولت باید حرف بزنیم، به جای آنکه از میان رفتن سیاست سخن گفته شود، باید از لزوم زیر و رو شدن رادیکال سیاست ، از تفویض اختیار به مشارکت سخن بگوئیم. پیر روزنوالون(Pierre Rosenvallon)، استاد علوم سیاسی کلژ دو فرانس صاحب کرسی تاریخ مدرن و معاصر سیاست، به عنوان یکی از نظریه پردازان اساسی و جدید مفهوم دولت، بر آن است که بحران کنونی پیش از هر چیز بحران مشروعیت قدرت سیاسی است که دیگر نمی توان در آن از نبود امکان «دموکراسی مستقیم» به مثابه عامل مشروعیت دهنده به تفویض اختیار برای ایجاد مشروعیت حکومتی و عاملیت آمرانه سخن گفت. امروز در واقع با پیشرفت های فناورانه، تفویض اختیار می توان تا حد زیادی به سود مشارکت تغییر یابد.

اما نکته مهم دیگر مورد تاکید پسا آنارشیسم، که البته به این نحله مربوط نمی شود و ریشه های آن را باید بیش از هرکجا در نظریه «میل» (désire) به روایت دولوز جستجو کرد، اصولا به چگونگی و قابلیتی که می توان برای تغییر در نظام ها و ساختارها قائل شد، مربوط می شود. بحث اساسی در اینجا آن است که آیا اصولا امکان تغییر رادیکال یک ساختار عظیم مثل یک دولت با استفاده از ابزارهای مشابه و ساختارهای مشابه وجود دارد؟ (چیزی که مثلا ما در جنگ های استعماری می دیدیم؟) و یا در شرایطی که شیوه های خشونت به صورت عمده ای از شکل متقارن (symetric) به شکل نامتقارن(assymetric) در آمده اند، مثلا مبارزه ارتش های بزرگ با گروهک های کوچک تروریستی، باید روش های دیگری برای تغییر جهان جست؟

اینجاست که بحث مبدلات اجتماعی خرد پیش می آید. یعنی اجزائی که به صورت روزمره و در ریز ترین و کوچکترین ابعاد ساختارها را می سازند. البته این بحث را باید به کلی از مباحث مکتب «مطالعات فرهنگی» (Cultural Studies) بیرمنگام و از «روش شناسان مردمی»(ethnomethodologists) نظیر گارفینکل(Garfinkel) جدا کرد. بحث در واقع بر سر آن است که ساختارها امروز به دلیل پیشرفت فناوری ها و اولویت داشتن تقریبا همیشگی پیشرفت و دانش فناورانه در بحث نظامی نسبت به بخش مدنی، تقریبا غیر قابل حمله شده اند، اما این «رویین تن شدن»، در سطح ساختار کلان معنا دارد و نه در اجزای زیر ساختاری که چشم اسفندیار آنها به حساب می آیند. و حتی برعکس، شاید بتوان از این تز دفاع کرد که به همان اندازه که یک ساختار شکل بزرگتر و قدرت بیشتری می گیرد، در اجزای خود شکننده تر می شود، زیرا نیاز به نظمی آهنین برای کنترل کوچکترین اجزا دارد که عملا امکان پذیر نیست زیرا با نظریه سیاسی مشروعیت بخشی نظام های دموکراتیک در تضادی آشکار و حتی پراگماتیستی واقع می شود. مثالی بزنیم، امروز دموکراسی های بزرگ همچون ابتدای قرن بیستم ناچارند برخلاف گفتمان دموکراتیک خود دست به اقداماتی هر چه بیش از پیش آمرانه و زورگویانه و غیر دموکراتیک بزنند. اما اگر در ابتدای قرن بیستم این اقدامات به حوزه پیرامونی منتقل می شد (جنگ های مستعمرات در چین و هند و مناطق عربی و اقیانوسیه و غیره) و گسترش رسانه ها نیز در سطحی بود که کاملا قابل کنترل بودند (به دلیل پایین بودن نرخ سرمایه فرهنگی ، تحصیل، سواد و دسترسی ها به رسانه ها)، امروز مردم جهان نه تنها دارای سرمایه فرهنگی بالایی هستند بلکه همان فناوری به آنها امکان داده است که بتوانند شبکه های دیگر میان خود به وجود بیاورند(شبکه های اجتماعی) که شبکه های قابل کنترل را دور بزنند، و حتی ار این شبکه ها نیز کنترل شوند، در واقع میزان مبادلات و میان کنش ها به حدی بالاست که به هیچ رو امکان مقابله با آنها وجود ندارد. امروز بر خلاف ابتدای قرن بیستم نمی توان مردم را با ایدئولوژی های ساختگی نظیر «ملی گرایی» ، «نژاد پرستی»، «برتری این ملت برآن ملت» ، یا ایدئولوژی های اتوپیایی بی پایه نظیر « آرمان های کمونیستی»، «حذف مالکیت خصوصی»، « به هر کس به اندازه نیازش و از هر کس به اندازه توانش» و غیره فریب داد و آنها را به جنگ یکدیگر فرستاد تا در نهایت همچون دو جنگ جهانی صدها میلیون کشته به جای گذاشت و سی سال پس از آن باز به نقطه ای بازگشت که چندان پیشرفتی را نشان نمی دهد. امروز مردم حاضر نیستند دستاوردهای دموکراتیک خود را فدای آرمان های پوچ و بی معنای «گذشته » هایی که تماما می توان در مورد وجود داشتنشان تردید کرد یا «آینده» هایی که هیچ کس نمی تواند وقوع آنها را تضمین کند جان خود را فدا کنند. هم از این رو امروز همه چیز در نهایت به همان مفهومی باز می گردد که دلورز «میل» می نامد و در همان فضایی تعریف می شود که بدن نام می گیرد.

هم از این رو است که مبادلات اجتماعی خرد دارای اهمیت می شوند. بدن در این مبادلات است که خود را به تحقق می رساند و واقعیت اجتماعی در این مبادلات است که به هیچ رو قابل نفی شدن نیست. از اینجاست که مفهوم «مقامت خرد»(micro résistence) شکل می گیرد. بدین معنا که به جای آنکه تلاش بیهوده ای برای آن داشته باشیم که یک ساختار بزرگ را در کلیتش نابود کنیم، از خلال مقاومت های خرد، آن را واداریم که خود خویشتن را تغییر دهد. با این فرض که ساختار بزرگ جز از خلا اجزاء خود وجود ندارد، تغییر اجزاء، بدون شک و تردید سبب تغییر ساختار عمومی کل خواهند شد. این ایده اساسی خرده مقاومت است که اهمیت اساسی را در کنش دگر دوستانه خرد برای ایجاد چرخه های سالم ساز اجتماعی در برابر چرخه های آسیب ساز مطرح می کند. در نهایت مسئله چندان پیچیده نیست، یک کنش خرد ، می تواند حرکت و فرایندی را ایجاد کند که بر اساس آنچه «قانون پروانه» (زنجیره بی پایانی از کنش ها از حرکت بال های یک پروانه تا تغییر کیهان)(Butterfly Effect ) در «نطریه هاویه»(Chaos Theory) به گونه ای که ادوارد لونتز(Edward Lorenz) مطرح می کند، امکان پذیر است: هر گونه ساختار قدرتمندی را وادار به تبعیت از اجزایش کند. این حرکت برخلاف رودررویی ساختارهای بزرگ به هیچ رو خشونت آمیز نیست، اما بر خلاف آنها، نیاز به زمان دارد، زیرا چرخه های سالم ساز لزوما باید در فرایند های طولانی به عمل در آمده و تحقق یابند. از این رو، این سئوال به صورتی اساسی مطرح است که آیا بدون رسیدن به «اندیشه پیچیده» در معنای مورنی آن می توان به خرده مقاومت ها ی تعمیم یافته، رسید؟ پاسخ ما در این مورد روشن است، بدون شک: خیر، زیرا بدون فهم جهان در پییچیدگی ها و تناقض های کنشی و نظری آن، انسان ها چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی دائما درون سیستم های دستکاری (manipulation) قرار می گیرند: دستکاری های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، ایدئولوژیک، قومی ، زبانی و …. هم از این رو بدنی می تواند واقعا به صورت پایدار و طولانی مدت وارد مقاومت خرد شود که ابتدا توانسته باشد، این ایدئولوژی ها و سازوکارهای آنها را شناخته و برای هر کدام راه چاره ای داشته باشد. فوکو در زمینه گروه بزرگی از این ساختارها نظیر گفتمان پرشکی ، گفتمان تنبیه، گفتمان سلامت روانی و … و بوردیو درباره گروه دیدگری از آنها نظیر نظام آموزش پیش دانشگاهی و دانشگاهی و نظام دولتی، و روزنوالون، در باره به ویژه در باره نظام های دموکراتیک مدرن، و اونفره در مورد نظام های فلسفی تلاش کرده اند که آنها را واکاوی و به قول دریدا و با کمک از نظریات او ساخت زدایی کنند ، اما هنوز ظاهرا فاصله زیادی تا زمانی داریم که بتوان انتظار داشته باشیم یک شهروند معمولی بتواند به سطحی قابل قبول در درک این سازوکارهای پیچیده و اثرات منفی آن در زندگی خویش برسد و تا آن زمان میران دستکاری برزندگی این شهروندان برغم هر گونه بحران و هر گونه شورشی شانس های بی شماری برای تداوم خواهد داشت. لئو فره، شاعر آنارشیست فرانسوی معاصر در یکی از اشعار معروفش، می گفت : «تا زمانی که انقلاب در ذهن ها اتفاق نیافتده است، هرگز در خیابان ها اتفاق نخواهد افتاد.»

منابع در نزد وبگاه محفوظ است.

نمودار ابتدای مقاله : جایکاه آنارشیسم در نقشه سیاست به نقل از سایت آنارشیسم : http://www.anarchy.no/index.html