انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پرونده اینترنتی انسان‌شناسی شناختی

کار تحقیقی برای درس نظریه های انسان شناسی دوره دکتری

پاییز ۱۳۹۳
فهرست عناوین
مقدمه
پرونده فارسی
۱. انسان شناسی شناختی
ناصر فکوهی

۲.انسان شناسی شناختی/ جبار رحمانی

۳. ریشه‌های انسان‌شناسی شناختی / لیلا اردبیلی

۴.انسان‌شناسی شناختی /پنلوپه براون / ترجمه مهسا شیخان

۵. انسان شناسی شناختی در طول چهار دهه/پنلوپه براون/ برگردان مهسا شیخان

۶. طرح واره¬ های فرهنگی/مریم حسین یزدی

۷. مدل های فرهنگی/لیلا اردبیلی
۸.. ارتباطات بین فرهنگی/ تغییر طرحواره های فرهنگی: کودکان کار/ اکرم خمسه

۹. بررسی نقش عوامل فرهنگی – اجتماعی بر طرحواره های/ نقش جنسیتی در دو گروه قومی از دانشجویان در ایران / اکرم خمسه

۱۰. اندیشه حاصل زبان و زبان حاصل ذهن است/روزنامه ایران
۱۱. عاطفه و هیجانات در انسان شناسی شناختی/ محمدرضا رفتار

۱۲. علوم شناختی چیست؟ انسان‌شناسی شناختی:/نویسنده سهل هومن

۱۳. منشاء پیدایش زبان از دیدگاه شناختی/ لیلا اردبیلی

پرونده انگلیسی
۱.Cognitive Anthropology
By: Jennifer Cash

۲.COGNITIVE ANTHROPOLOGY
PENELOPE BROWN

۳.Should Anthropology Be Part of Cognitive Science?
Sieghard Beller,a,b Andrea Bender,a,b Douglas L. Medinc

۴.Anthropology’s Disenchantment With the Cognitive Revolution
Richard A. Shweder

۵.Anthropology and cognitive science: a two-way street?
James Laidlaw

۶.Anthropology in Cognitive Science
Andrea Bender,Edwin Hutchins,Douglas Medin

 

مقدمه
پرونده اینترنتی که پیش روست، برآن است تا در حوزه انسان‌شناسی شناختی مقالات تاثیرگذار و آثار منتشره در فضای مجازی را معرفی نماید. در ابتدای راه تاکید بر آن بود که پیش از هر چیز از منابع مندرج در سایت‌های فارسی‌زبان در این حوزه برای تهیه این پرونده استفاده شود، ولی با مروری بر سایت‌های موجود این مسئله برایم تصریح شد که هنوز انسان‌شناسی شناختی به نسبت سایر علوم شناختی، همچون روان‌شناسی و زبان‌شناسی شناختی نوپاست. اگرچه می‌توانستم به تسامح برخی از مقالات زبان‌شناسی شناختی را در این مجال بگنجانم که در آن به رابطه بین زبان و فرهنگ و ذهن توجه شده است ولی با خود اندیشیدم افرادی که به این پرونده مراجعه می‌کنند، با توجه به عنوان آن، سودای آن دارند تا با مقالات یا دستنوشته‌های مطرح و احیاناً تاثیرگذار در این حوزه آشنا شوند، و شاید اگر این پرونده به آثار زبان‌شناسی شناختی بپردازد موجبات ناامیدی خوانندگان را به‌همراه داشته باشد؛ از این‌رو اگرچه استفاده مختصری از این دست مقالات شده است و آنها را دستچین کرده‌ام ولی در کل از انجام این کار به دلایلی که ذکر کردم پرهیز نموده‌ام. همچنین مقالاتی که در روان‌شناسی شناختی درباره مدل‌های فرهنگی و طرحواره‌های شناختی نیز وجود داشته‌اند در این پرونده جای گرفته‌اند.
در مورد پرونده انگلیسی نیز مقالاتی تاثیرگذاری را انتخاب کرده‌ام که به تبیین اهمیت حوزه انسان‌شناسی شناختی در میان سایر علوم شناختی پرداخته‌اند، همچنین سعی کرده‌ام تا آثاری را در این پرونده قرار دهم که چندان جنبه تخصصی نداشته باشند و ذهن خواننده فارسی بتواند در ابتدای کار با چیستی و چگونگی انسان‌شناسی شناختی آشنا شود و جایگاه این شاخه در علوم‌شناختی به‌طور کل، و حوزه انسان‌شناسی به‌طور خاص را دریابد.
به این ترتیب، در ابتدای کار مقالات فارسی و در ادامه مقالات مطرح در معرفی این حوزه از انسان‌شناسی در این پرونده قرار گرفته است.

۱. انسان شناسی شناختی
نویسنده: ناصر فکوهی

انسان شناسی شناختی(۱)، که پیش از این به شناخت شناسی مردمی(۲)معروف بود، ‌یکی از شاخه های جدید انسان شناسی فرهنگی است که عمر آن به زحمت به دهه ی ۵۰ قرن بیستم می رسد(۳). این شاخه از انسان شناسی، فرهنگ را به مثابه ی مجموعه ای از ذهنیت ها، ارزش ها، تصاویر و احساس ها در نظر می گیرد که در ذهن انسان پرداخته شده و به صورت ابزاری به وسیله ی او برای انجام دادن فعالیت های اجتماعی اش به کار گرفته می شود. بنابراین در این شاخه از انسان شناسی، هدف آن است که محتوای شناخت انسان ها از جهان بیرونی، فرایندهای این شناخت، رابطه ی شناخت با رفتارهای اجتماعی و میزان اشتراک شناخت در بین انسان ها در یک جامعه و در جوامع مختلف، مورد مطالعه قرار گیرند. انسان شناسی شناختی همچون بسیاری دیگر از شاخه های جدید انسان شناسی، ریشه ها و پیشینه ی طولانی دارد و منشأ آن را می توان لااقل تا قرن شانزده و فیلسوفان تجربه گرا دنبال کرد. تجربه گرایی در واقع بر دریافت های انسان از طبیعت از طریق حس های او تأکید می کرد و بنابراین اصل را بر درک این برداشت ها یا همان شناخت از طبیعت می گذاشت. انسان گرایی دوران نوزایی(رنسانس)و تداوم آن در عصر روشنگری، انسان را در رابطه ای محوری با طبیعت قرار می داد. در نتیجه، از همان زمان گرایش به درک مکانیسم هایی که در ذهن انسان طبیعت یا جهان بیرون را بازسازی می کنند، مکانیسم های ذخیره، اندیشه، بازخوانی حافظه و غیره مورد توجه بود که بخشی از این گرایش به سوی شناخت و درک آناتومی و کارکردهای مغز پیش رفت و بخشی دیگر در تحول خود به سیبرنتیک و دانش رایانه ها رسید که سبب بروز انقلاب اطلاعاتی در قرن بیستم و دگرگونی گسترده در زندگی انسان شد. بخشی از این حرکت نیز بدون آن که روابط خود را با حوزه های فلسفه، تکنولوژی، روان شناسی و زبان شناسی قطع کند، خود را در حوزه ی انسان شناسی متمرکز کرد. این بخش در تاریخ انسان شناسی ریشه های خود را از بوآس و شاگردان او می گیرد. اما در این حوزه شاید بیشترین پیوند و تأثیرپذیری، همچون در ساختارگرایی، از زبان شناسی مدرن انجام گرفته باشد.
انسان شناسی شناختی نخستین بار در ابتدای دهه ی ۵۰ مطرح شد. در این زمان بحث درباره ی روش های مردم نگاری و اعتبار آن ها به شدت جریان داشت. دلیل این امر آن بود که در سال ۱۹۵۱ اسکار لویس، انسان شناس امریکایی، کتابی موسوم به زندگی در یک روستای مکزیکی(۴)را که یک مردم نگاری از روستای«تپوتزتلان»بود، منتشر کرد. این مردم نگاری تقریباً ۲۰ سال پس از مردم نگاری مشابهی انجام شده بود که یک انسان شناس دیگر امریکایی یعنی رابرت ردفیلد در همین روستا انجام داده و با عنوان تپوتزتلان (۵)منتشر شده بود. این دو اثر تفاوت زیادی با یکدیگر داشتند و به دلیل همین اختلاف در مردم نگاری از یک موضوع مشترک بحثی به راه افتاد که به «مجادله ی ردفیلد-لویس»(۶)معروف شد(۷)و سبب پدید آمدن یک سؤال اساسی گردید: آیا دلیل اختلاف در مردم نگاری های متفاوت از یک موضوع واحد، اختلاف در ذهنیت مردم نگاران نیست؟ این پرسش، که در حقیقت«عینی» بودن واقعیت بیرونی را زیر سؤال می برد، نقطه ی حرکت انسان شناسی شناختی قرار گرفت.
دو تن از بنیان گذاران این شاخه، وارد گودایناف استاد دانشگاه پنسیلوانیا و فلوید لانزبری، زبان شناس، اندیشمندان امریکایی بودند. گودایناف در مقاله ای در نشریه ی زبان در سال ۱۹۵۶، با عنوان«تحلیل مؤلفه ای و مطالعه بر معنا»(۸) تلاش کرد روش ورود به مطالعه بر شناخت را ارائه دهد(۹). در این مقاله زبان، ورودی مناسب برای این هدف تعریف می شود و سه روش نحوی(۱۰)یعنی مطالعه بر شکل زبان بدون توجه به معانی و کارکردهای اجتماعی آن، روش معنایی(۱۱)یعنی مطالعه بر معانی زبان، و روش عمل گرا(۱۲)یعنی مطالعه بر کارکردهای اجتماعی زبان، ‌پیشنهاد می شود.
شناخت شناسی مردمی(که گاه آن را دانش قومی نیز ترجمه کرده اند)به این ترتیب زاده شد و هدف خود را معناشناسی، مطالعه بر ساختارهای شناخت و دانش، یافتن نظام ها و الگوهای شناخت و بالاخره تحلیل گفتمان عنوان کرد. اما از این میان در شناخت شناسی مردمی عمدتاً بر معناشناسی تأکید می شد. در این بحث مسئله بر سر آن است که انسان چگونه مادیت های محیط خویش را به صورت معانی درمی آورد؟ چگونه این معانی را طبقه بندی می کند و در رابطه با یکدیگر قرار می دهد؟ چگونه از این معانی استفاده می کند؟ و این معانی چگونه تحول می یابند؟
گودایناف در مقاله ی ۱۹۵۶ خود بحث«تحلیل مؤلفه ای»(۱۳)را مطرح می کند که می توان آن را محور اصلی مباحث دوره ی نخست انسان شناسی شناختی یعنی سال های ۵۰ تا ۷۰ قرن بیستم دانست.منظور از این تحلیل آن است که در هر حوزه ی معنایی(۱۴)برای درک مکانیسم های شناخت باید دست به تجزیه ی آن حوزه یا هر یک از بلوک های معنایی درون آن به «مؤلفه»هایی زد که آن را تشکیل داده اند و سپس منطق یا مکانیسمی را که چنین مؤلفه هایی را در روابطی خاص با هم قرار داده اند، یعنی چگونگی طبقه بندی آن ها و اساس این طبقه بندی را یافت. مثلاً در نظام خویشاوندی، سه مؤلفه ی جنسیت، نسل و نسبت مطرح هستند و به این ترتیب واژگان زیادی در هر فرهنگی ساخته می شوند. برای نمونه، پدر، عمو و دایی که هر سه مذکر و در یک نسل قرار دارند. یا مادر، عمه و خاله که آن ها هم به همین صورت در یک نسل و یک جنس هستند. در حالی که پدر و پسر در دو نسل با نسبت مستقیم، پدر و خواهر زن در یک نسل و در نسبت غیرمستقیم و… قرار دارند. این طبقه بندی ها، که در هر زبانی متفاوت هستند، معانی نهفته در حوزه های معنایی را به ما نشان می دهند. انسان شناسان شناختیِ نسل اول تلاش می کنند این امر را در سایر طبقه بندی ها به ویژه در طبقه بندی رنگ ها، گیاهان و جانوران نیز نشان دهند.
مفاهیم محوری
رویکرد انسان شناسی شناختی روش ها و مفاهیمی به وجود آورد که مهم ترین آن ها موارد زیر هستند:(۱۵)
تحلیل ویژگی ها(۱۶)یا الگوی ویژگی (۱۷)روشی است که بر اساس آن ابتدا موضوع یا پدیده ای به عنوان«اصل»تعیین می شود و بر اساس آن اصل و با توجه به ویژگی های متفاوتی که در اجزای آن یافت می شود، تقسیم بندی آغاز می گردد و تا جایی پیش می رود که دیگر امکان تقسیم وجود نداشته باشد. به این ترتیب یک پارادایم معنایی ساخته می شود. مثلاً چیزی همچون شکل زیر:

پارادایم معنایی
مجموع چند پارادایم معنایی می توانند با یکدیگر یک«ماتریس»(۱۸)معنایی بسازند و از آنجا که پارادایم ها در فرهنگ ها متفاوت اند و نحوه ی ترکیب آن ها نیز متفاوت است، بنابراین ماتریس های متفاوتی نیز به دست می آیند.
مفهوم نزدیک دیگر به همین معنی، رده شناسی های مردمی(۱۹)است. در این مفهوم، هدف آن است که در هر فرهنگی به سراغ نحوه ی طبقه بندی واقعیت های بیرونی برویم. باید توجه داشت که هیچ زبانی و فرهنگی قادر نیست تنوع بی نهایت واقعیت های بیرونی(رنگ ها، گیاهان، جانوران و حتی شخصیت ها و نقش های انسانی، صفت ها، ظواهر فیزیکی و…)را به طور کامل نامگذاری کند چرا که در این صورت به حجم کلانی از واژگان خواهد رسید که غیرقابل مدیریت و در نتیجه غیرقابل استفاده خواهند بود. در نتیجه نام گذاری ها و طبقه بندی ها تنها بر گروهی از پدیده های بیرونی انجام می گیرند و پدیده های بسیار دیگری با آن ها همسان قلمداد خواهند شد. برای مثال، ما رنگی را در ذهن خود قهوه ای می نامیم و طیف های بسیار متعددی شبیه به این رنگ را نیز در آن قرار می دهیم و با همان نام می خوانیم. بنابر انسان شناسی شناختی برای این که این امر انجام گیرد عمدتاً دو راه وجود دارد:
۱.تقلیل صفتی(۲۰) یعنی کاهش صفات متعدد یک پدیده(نادیده انگاشتن آن ها)به تعدادی که بتوان آن را در یک مقوله ی رده شناختی درک کرد و جای داد.۲.بازرمزگذاری پیکربندی(۲۱) یعنی جمع کردن تعداد زیادی از صفات با هم برای رسیدن به یک مقوله ی قابل رده شناسی. این دو فرایند معمولاً همراه با یکدیگر انجام می گیرند و در هرگونه طبقه بندی می توان آن ها را یافت. بخشی از این رده شناسی ها شکل استاندارد به خود گرفته و با قرار گرفتن درون پارادایم علمی، جنبه ی رسمی یافته اند. برای مثال، امروز در تقسیم بندی جانوران آن ها را به خزندگان، پرندگان، حشرات، پستان داران،… و گروه اخیر را به گربه سانان،… و آن ها را به گربه، شیر، ‌ببر و گربه ها را به ایرانی و سیامی و… تقسیم می کنیم که از درون یک طبقه بندی نهادینه شده بیرون آمده اند، اما لزوماً در فرهنگ های سنتی با همین طبقه بندی رو به رو نخواهیم شد.
در طول دهه های ۷۰ تا ۹۰، انسان شناسی شناختی تلاش کرد فراتر از تحلیل معنایی به سراغ فرایندهای درونی ذهن انسان در ایجاد رابطه با جهان بیرونی و انجام رفتارها برود. در این حال هرچه بیشتر مفاهیمی چون«الگوهای فرهنگی»(۲۲)، «قالب های فرهنگی»(۲۳)، «جهان رواهای فرهنگی»(۲۴) و «اجماع فرهنگی»(۲۵)مطرح شدند.
الگوهای فرهنگی که با نام «الگوهای مردمی»(۲۶)نیز شناخته می شوند، مجموعه ای از آموخته های اکتسابی از خلال فرایند آموزش یا از خلال تجربه ی فردی هستند. این مجموعه ناخودآگاه است و به صورت غیرارادی بر رفتارهای انسانی تأثیر می گذارد. به دلیل وابستگی این الگوها به تجربه ی فردی، تغییر در این تجربه، می تواند به تغییر در مدل منجر شود.
قالب های فرهنگی یا«قالب های ذهنی»(۲۷)مفهومی بسیار نزدیک به مفهوم قبلی است که منظور از آن ها نیز نوعی ساختارهای ذهنی است که درون حافظه جای می گیرند و آمادگی دارند که واکنش های لازم را در برابر انگیزه های بیرونی به فرد منتقل کنند. شکل استقرار این قالب ها از طریق زبان است به صورتی که زمانی که از یک موضوع صحبت می کنیم«قالب فرهنگی»آن به ذهن ما می آید. مثلاً در «قالب انتخابات»ما با مفاهیمی چون«انتخاب کننده»، «نامزد انتخاباتی»، «رأی»، «صندوق رأی»، «شمارش آرا»،‌«عمل نمایندگی»و… که مجموعه ای از اشیا، انسان ها، فرایندها و غیره هستند، رو به رو هستیم. قالب ها می توانند همچنین به صورت غیرمستقیم تعداد زیادی از سایر معانی را نیز، که رابطه ای دورتر با موضوع دارند، همراه خود بیاورند مثلاً در مثال فوق:«آزادی»، «مجلس»، «مطبوعات»، «تظاهرات»، «گردهمایی»و…
جهان رواهای فرهنگی، معانی و مفاهیمی هستند که بیشترین گستردگی را در میان فرهنگ های متفاوت دارند. برای مثال زمانی که از «خانواده» یا از«غذا» صحبت می کنیم، می دانیم که در اکثر فرهنگ ها( و البته نه در همه ی آن ها و نه با شدتی برابر) با مفهوم نسبتاً نزدیکی رو به رو هستیم که خود را در رده شناسی تقریباً نزدیکی نیز متبلور می کند. روشن است که هر اندازه به مفاهیم بیولوژیک انسانی نزدیک تر شویم، جهان رواهای بیشتری را خواهیم یافت و هر اندازه از طبیعت، در جهت فرهنگ فاصله ی بیشتری بگیریم، تعداد این جهان رواها کم تر خواهد شد. با وجود این یکی از مشخصات«عمدتاً منفی»فرایند جهانی شدن، گسترش تعداد و قدرت جهان رواهایی است که ریشه ی خود را تنها در یک یا چند فرهنگ معدود دارند.
بحث اجماع فرهنگی، یکی از مهم ترین مباحث در انسان شناسی شناختی است. در این بحث موضوع بر سر آن است که در یک جامعه ی خاص، مفاهیم به چه صورت میان اعضای آن جامعه توزیع شده اند و میزان اشتراک مفاهیم در میان آن ها تا چه اندازه است. انسجام هر فرهنگی وابسته به میزان اجماع فرهنگی است، یعنی رابطه ای مشابه با زبان در آن فرهنگ دارد که در معنایی عام آن را «همزبانی»می نامیم. در نتیجه هیچ فرهنگی نمی تواند با رده شناسی های متفاوت و در نتیجه معانی متفاوتی که اجماعی به وجود نیاورند، به حیات خود ادامه دهد. یکی از مشخصات جوامع در حال بحران، که روی به سوی تنش های بزرگ و انقلاب ها می گذارند، کاهش اجماع فرهنگی در ابعاد گسترده است؛ و یکی از شرایط بسیار رایج در کشورهای در حال توسعه ی کنونی، اختلال و مشوش شدن اجماع فرهنگی سنتی در آن ها تحت تأثیر ورود مدرنیته است که البته در بسیاری موارد با فرایندی که«مقاومت»(۲۸)نام گرفته، روبه رو می شود.
چند مفهوم دیگر در انسان شناسی شناختی عبارت اند از:«هزارتو»(۲۹)، «سناریوهای ذهنی»(۳۰)، «سرنمونه»(۳۱)و «نظریه ی معناشناختی»(۳۲)
.«هزارتو» به «تصویری ذهنی از جامعه و فرهنگ»(۳۳)اطلاق می شود. این تصویر در واقع جامعه را «آن گونه که باید باشد»تصویر می کند و به انسان یاری می دهد که با این جهان قابل درک رابطه برقرار کند. بنابراین هزارتوها را می توان نوعی کلید راهگشای درک واقعیت های بیرونی نامید. برای آن که جامعه ای از تنش به دور باشد باید تصویر پدیده ها،«آن گونه که هستند» بر تصویر آن ها« آن گونه که باید باشند» بیشترین انطباق را داشته باشند. در غیر این صورت هر اندازه این فاصله افزایش یابد، پتانسیل تنش و بروز تنش ها در جامعه بیشتر خواهد شد.
«سناریوهای ذهنی»، به زنجیره هایی معنایی از رفتارها اطلاق می شوند که بر موقعیت های خاص انطباق دارند. شکل گیری این سناریوها بر اساس تجربه ی فردی و فرایند اجتماعی شدن(آموزش) انجام می گیرد و زندگی روزمره ی انسان معمولاً تحت کنترل آن هاست. این که در رستوران، در مطب دکتر، در کلاس دانشگاه به عنوان دانشجو، یا در مراسم تدفین چگونه عمل کنیم معمولاً بر اساس یک سناریو ذهنی انجام می گیرد که می تواند درون یک فرهنگ بنابر خرده فرهنگ ها یا ضدفرهنگ های آن متفاوت باشد.

ادامه متن در فایل ورد: shenakht