میشل دوفرن / برگردان ناصر فکوهی
هنر شاید یک نوع درمان باشد. من در ده سالگی، با یک حکم استثنایی، وارد مدرسه هنرهای زیبا (بوزار) شدم. و باید بگویم با توجه به محیطی که در آن زندگی میکردم، اگر به بوزار نمیرفتم، حتما بزهکار میشدم. در آنجا یک بار به کتابی از نقاشی کودکان بیمار برخورد کرده و شروع کردم از آن کپی برداشتن برای مثال سیمپیچهایی که با دو سویشان بازنمایی شده بودند. در پانزده سالگی بود که در مارسی نمایشگاهی از آثار فرانسیس بیکن دیدم…
نوشتههای مرتبط
و بعد مثل همه بزرگترها رفتار کردم چون آنجا تدریس میکردند اما من حاضر نبودم «دنبالهرو» باشم، نسبت به اینکه همسایهای به من بچسبد و انگل من شود، هشیار بودم. در حرفۀ ما، موضوعی که اهمیت دارد، تکرار نکردن است. یعنی خلاق بودن… البته نمیدانم آیا انسانها از هنر دوران پیشاتاریخ تا امروز خلاق بوده باشند…با وجود این، شرایط تاریخی زندگی و ابزارهایشان هرچه بوده، موفق شدهاند دوران خود را به شیوهای هنری به بیان در بیاورند. برای هنرمندانی که در «هنر خام» (art brut) طبقهبندی میشوند، نیز چنین است.
پیش از هر چیز باید تلاش کنند به ضوابط موجود، نه بگویند و دنبالهروی نکنند. آنچه ماتیس به ما میآموخت آن بود که از ابداع کردن، هراسی نداشته باشیم و از اینکه خودمان باشیم. او خود درگیر تاملاتی درباره فضا، فضا و رنگ، شد و پرسپکتیو را کنار گذاشت.
من هم از سال ۱۹۷۸ شروع به نقاشی جاز کردم، موسیقی بیان اضطراب انسانها است و نقاشی هم همین طور. هنر خام برای من جذابیت دارد؛ هر چند این اصطلاح را دوست ندارم… پرسش این است چرا چنین هنری زنده است؛ چرا و چگونه اینجاست؟ هنر درمانی برای من جالب است و این از زمانی بود که کارگاههای پیر فو (Pierrefeu) شروع شده بودند. وقتی با آدمهایی که پیشینه بیماری روانی داشتند در مرکز پس از درمان La Salvate کار را آغاز کردم؛ میگذاشتم هرکاری دوست دارند، بکنند، حتی به آنها سوژهای هم پیشنهاد نمیدادم، صرفا با آنها گفتگو میکردم. بعضی وقتها هم به آنها توصیههای فنی میکردم، همراهیشان میکردم که راهحلهایی پیدا کنند که خشونت و اندوه خودشان را نشان دهند. برخی از آنها هم بودند که مشکلات خودشان را بیان نمی کردند و اصولا در تبادل و گفتگو مشکل داشتند. در برابرشان یک دیوار یا هر چیزی مثل یک سیم خاردار مانع بود. در هنر درمانی آدمها چیزهایی را که نمیتوانند به جامعه بگویند، بیان میکنند، جامعهای که به نظر من آمادگی ندارد، این زبان ویژه آنها را درک کند. رمزهایی هستند که آدمهای دیگر، یعنی ما، نمیتوانیم رمزگشاییشان کنیم. من طرحی دارم با عنوان «دیوار» … و دیوار یعنی متوقف شدن. گاه نیز رویدادی نامحتمل رخ میدهد. یک دختر جوان که کلاسهای من را دنبال میکرد و سه سال به آنجا میآمد، هیچ کار نمیکرد. فقط گوش میداد. اما منظما در کلاس حاضر بود. در پایان سال سوم متوجه شدم او به عکاسی علاقه دارد و آن موقع بود که راه خودش را یافت و موفق شد. این به نظر من کار دوبوفه بود که توانست این زبان تجسمی را درک کند. اما صفت «خام» به نظر من مناسب نیست. در واقع این زبانی است هوشمند، پراحساس، عاطفی، اصیل و خلاق. زبانی که به آدمها الهام میدهد، کما اینکه دوبوفه از آن تاثیرپذیرفت و یا در نزد گاستون شساک آن را مییابیم. دیگرانی هم مثل لویی سوتر از راهی غیر عقلانی آن را دنبال کردند. به همین دلیل امروز ما چنین غنایی را در این هنر میبینیم و چنین سرشار از تفاوتها و رمزها و زنده است.
باید مخاطب خود را دوست بداریم و نباید مشکلی با تفاوتهایش داشته باشیم چرا که در غیر این صورت با یک دیوار روبرو میشویم. در نمایشگاهی که در ELSTIR (انجمن هنر معاصر میشل دوفرن که از ۳۲ سال پیش نمایشگاهی از نقاشان جوان برگزار میکند elstir.over-blog.com) اجرا کردیم، بیماران بیمارستان هانری گرن مشارکت داشتند و هدف ما آن بود که این جوانان را به هنرمندان تجسمی نزدیک کنیم.
برای من دیدار از یک نمایشگاه، باید چیزی به ما بیاموزد. البته ممکن است از کنار یک اثر هنری رد شویم و احساس کنیم هیچ چیز به ما نمیدهد، در حالی که نتوانستهایم درکش کنیم. اما عاملی اساسی در رابطه با آنچه به آن نگاه میکنیم هست و آن عواطف ماست.
هنر یعنی قابلیت شگفتزده شدن و هنرمند، هم کسی است که آن را خلق میکند و هم کسی که به آن نگاه میکند. شاید همین باشد که عطش کار را در برخی از هنرمندان نشان میدهد. کمی دیوانگی میخواهد که کسی هر روز به کارگاه بیاید. کاری وسواسآمیز است. اگر کسی تا به آخر عمر در آتلیهاش کار میکند؟ کسی مثل پیکاسو، فریدا کالو، ماتیس…؟ نقاشی پنجرهها (دوفرن سالهاست پنجره کارگاهش را ترسیم میکند) به معنای گریز از جهان، گریز از دیوار هم هست.
در این نمایشگاه، «هنر خام، آیا درکش میکنی؟» (?Art brut, y es-tu) که در آتلیه هنردرمانی پیرفو (Pierrefeu) بهوسیلۀ کارلا فان در ورف (Carla van der Werf) و ژان ماری کارتِرو (Jean Marie Cartereau) تاسیس شده که هر دو هنرمندان تجسمی هستند، من خودم را در جایگاه خویش احساس میکنم، چون مثل مشارکتکنندگان دیگر، هم حس باز بودن دارم، هم حس بسته بودن در جهان خودم.
*Rencontre avec l’artiste Michel Dufresne, propos recueillis par Carla van der Werf, Micheline Simon, Michel Dupart, Ligeia, dossier sur l’art, XXXIe année, no. 161-164, jan.- juin. 2018, pp. 99-102.