انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

و حالا انتخاب

با منا (نام اصلی مصاحبه شونده محفوظ است.) از طریق یکی از اساتید در دانشگاه آشنا شدم. ۲۱ سال سن داشت و قرار شده بود خودش هر وقت فرصت داشت تماس بگیرد و زمان و مکان مصاحبه را مشخص کند. پس از چند هفته تماس گرفت و در دانشگاه قرار گذاشتیم. بعد از گپ اولیه ای که با او و دوستانش زدم، دوستانش هر یک به بهانه ای از ما جدا شدند و گفتگو با خود منا جدی تر پی گرفته شد. آرامش در گفتار و احساس رضایت از روش ها و نگرش های والدین و البته گاه انتقاد از فضای اجتماعی و سیاسی، برآورد کلی من از چند ساعت گفتگو با منا بود. موضوعی که برایم عجیب بود پرهیز او از دانستن درباره بدنش و مسائل جنسی بود که با توجه به آنچه خود از خانواده و فضای پرورشش می گفت به نظر استثنائی و نوعی ویژگی شخصیتی می رسید. در عین حال که طرز فکر نسبت آزادی خواهانه ای در مورد روابط و رفتارهای جنسی داشت، در عمل محافظه کار بود. در اواخر مصاحبه متوجه شدم که به یک نفر علاقه مند شده و در حال آشنایی با اوست. چند ماه بعد نیز با همان شخص ازدواج کرد.

شما از اول کودکی توی همین شهر بودین؟

آره. من تا حدوداً ۴سالگی ۳سالگی شمال بزرگ شدم ولی خب از زمانی که عقلم رسیده یعنی خاطره ها که یادمه اینجا بودیم

فامیلاتون هم هستند اینجا؟

آره خانواده ی پدریم همه اینجان فقط یه عمم شماله

اوهوم. از کی یادته که دختر بودن خودت برات مهم شد یعنی حالا هم از نظر جسمی – خب بعضیا مثلا از نظر جسمیه براشون خیلی سوال بر انگیزه و اینا بعضیام نه ولی مثلا براشون مهمه میگن چرا من پسر نشدم، اگه پسر بودم این کار رو میکردم تو همچین چیزایی داشتی؟

ببین ما مثلا تو خانواده ای بزرگ شدیم که خب شمالیا یه خانواده های آزادی دارند که معمولا بین دختر پسرا زیاد فرقی وجود نداره فاصله ای هم بین دختر پسرا تو فامیل نمی افته مثلا من تو خانواده ای بزرگ شدم که پسر عمم پسر عموهام که دوسه سال از من بزرگ تر بودند همبازی دوران بچگیام بودن.

اوهوم.

یعنی تا سن حدودا سوم راهنمایی حدودا ۱۵،۱۶ سالگی که مثلا قبل از اینکه بخوام به بلوغ برسم اصن فرق آنچنانی این وسط نمیدیدم مثلا بین منو پسر عمو و مثلا بین منو یه آدم.

اوهوم.

بعد آدمی نبودم بچه ای نبودم که کنجکاو این جور مسائل باشم یعنی تا حدی بود که خب خانواده مادرمم چون میدید من کنجکاوی نمیکنم هیچ توضیحی نمیداد تا جایی که مثلا من چیز شده بودم اصلا نمیدونستم این چیه گریه میکردم فکر میکردم مریض شدم یعنی در این حد بود که خبر نداشتم اصلا چی هست.

با اینکه بزرگ هم بودی.

با اینکه بزرگم بودم من اول دبیرستان بودم. با اینکه تو دوران دبیرستان هم بود ولی باز مثلا خب نمیدونستم مثلا همچین چیزی چیه مثلا سر کلاس خیلی پیش که مثلا باهم دیگه صحبت میکنند دخترا. این مسائل رو به هم میگن خب ولی من اصلا کنجکاو این نبودم که بدونم یا میگفتن میخندیدم میگفتم بابا اینا دارن دروغ میگن باور نمیکردم یه همچین چیزی باشه اصلا یه همچین چیزی هست.

آره.

که بعد خب متوجه شدم گفتم نه واقعا هستش خب اون برام تعجب برانگیز بود تازه اصن اون موقع فهمیدم اصلا فرق من با پسر عموم چیه.

اوهوم.

تازه مثلا اون موقع که اندامم تازه داشت شکل میگرفت تازه مثلا فهمیدم فرق ما چیه چرا مثلا من باید یه سری کارا رو بکنم یه سری کارا رو نکنم ولی خب مثلا اون راحت تره اون مثلا میتونه این کارا رو بکنه ولی کلا تو خانواده ی بسته ای بزرگ نشدم که بگم حتما اون به دلیل اینکه پسر بوده خیلی راحت تر بوده یا اینکه من واسه اینکه دختر بودم هر کدوم بالاخره توی چون ایران جاییه که بالاخره یه جاییه که یه تبعیض نژادی وجود داره بین خانوما و آقایون.

آره

آدم بخواد نخواد آقایون خودشونو نژاد برتر میدونن. از نظر من تو ایران تو تمام مسائل از نظر چه کاری چه تحصیلی چه توی خانواده همه جا و در هر صورت این مسئله وجود داره ولی خب من تو خانواده ای بزرگ شدم که کمتر دیده شده.

اوهوم.

یعنی زیاد تبعیضی نبوده.

اوهوم باهم دیگه بازی میکردین؟

آره راحت بازی میکردیم.

مثلا چه بازی هایی؟
مثلا خاله بازی میکردیم یا مثلا اون موقع یادمه من دوچرخه داشتم مثلا شمال میرفتیم دوچرخمو نمیبردم بعد یه لاستیک برمیداشتیم می دویدیم دنبال هم بازی میکردیم.
(لبخند)
یا مثلا خیلی بازی های دیگه… مثلا اونا میرفتن قایم موشک بازی میکردن من باهاشون میرفتم مثلا دنبالشون گریه میکردم میرفتم یا فوتبال میخواستن بازی کنن من باهاشون میرفتم. یعنی اینجوری راحت بودیم.

اوهوم
ولی وقتی می اومدیم اینجا اصلا اجازه نمیدادن کوچه برم. یعنی بابای من با کوچه کاملا مخالف بود.

ادامه مصاحبه در فایل ورد: entekhab