نویسنده زن مشهور انگلیسی اوایل قرن بیستم (۱۹۴۱-۱۸۸۲) که نوعی «مونولوگ» را شیوه و سبک رمان نویسی خود قرار داد و بدین ترتیب از قواعد رمان نویسی آن دوران فاصله گرفت و از پایه گذاران رمان انگلیسی مدرن شد. او از خلال نوشته ها و مقالات و رمان هایش به جامعه مرتجع دوران ویکتوریایی نشان داد که یک زن هم می تواند نبوغ داشته باشد. نبوغ و نوآوری ویرجینیا وولف در این است که با نوشته های خود که به شکلی…
نقاشی امپرسیونیست لحظه ها و پاره های زندگی است با همه رنگ آمیزی و سیاه روشن و زیبایی شان، هنر رمان نویسی را به هنر نقاشی امپرسیونیست پیوند می دهد. رمان های او بیشتر گرایشی اتوبیوگرافیک دارند و نوعی ترس از جنون در بعضی از آنها جلب نظر می کند. او نویسنده و زنی سرکش در برابر قراردادهای اجتماعی محیط آن زمان بود و از اولین مدافعان حقوق زنان محسوب می شود.
نوشتههای مرتبط
ویرجینیا در ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد. او فرزند سوم خانواده ای ده نفری است. والدین هر کدام فرزندان دیگری از ازدواج های قبلی خود داشتند، ازجمله پدر « سِر لسلی اِستفن» دختری داشت که به نظر می رسید دچار عقب ماندگی « ذهنی » و اختلال های روانی بود و بالاخره و ناگزیر تا آخر عمر در آسایشگاهی بستری شد.
مادر «جولیا» نیز از ازدواج عاشقانه قبلی خود ( شوهرش در جوانی فوت کرده بود) دو پسر و یک دختر داشت. دو برادر ناتنی همان طور که خواهیم دید نقش مهمی در زندگی «ویرجینا» بازی خواهند کرد. در خانه «استفن» فرزندان سه ازدواج دور هم جمع بودند. پدر (سراستفن) نویسنده، ناشر و در عین حال یک ورزشکار و کوهنورد سطح بالاست، و در زمان تولد «ویرجینا» او دست به کار نوشتن فرهنگ لغاتی است که سال ها طول خواهد کشید. او مردسالار زمانه خود است و فعالیت هایش از او پدری غایب در کانون خانوادگی می سازد. دخترش از او به عنوان مردی ساکت و آرام و کم حرف، حتی افسرده ولی روشنفکر و آزادی خواه و عالم ولی خود خواه ( احتمالا به خاطر مشغولیت های فکری و کاری و ادبی خود) یاد می کند و می گوید که مادرش زن خوشبختی نبود.
مادرش « جولیا» از یک خانواده بورژوا و روشنفکر است که سودای عشق گذشته هنوز او را ترک نکرده است. او نمونه زن سنتی زمان خود است و به قول دخترش « در آن اجتماع متظاهر محکوم به بازی کردن نقش فرشته کانون خانوادگی است».
دختران این خانواده بورژوا ( همانند همه دختران آن دوران ) گو اینکه تحصیل نکردند، ( فقط پسران حق و شایستگی تحصیل کردن را داشتند ) ولی در این خانواده ی اهل کتاب و در اثر همنشینی با معاشران دانشمند و هنرمند و نویسنده که دوستان والدین بودند، و با داشتن حق استفاده از کتابخانه بزرگ پدرشان، روز به روز بار فرهنگی شان سنگین تر شد. در این محیط روشنفکرانه بلاخره «ویرجینیا» نویسنده و خواهرش «وانِسا» نقاش شدند.
کودکی ویرجینیا در خانواده پر بچه بین آپارتمان بزرگ و دل بازی در محله ی اعیانی «گنزیگتون» لندن و ویلای تعطیلاتشان در منطقه زیبا و وحشی «کرنوای» کنار دریا، دورانی خوشبخت و بی قید است. خاطرات این دوران و زیبایی طبیعت آن را در نوشته های او بخصوص در رمان «فانوس دریایی» به خوبی احساس می کنیم.
آسمان شفاف و روشن این دوران با بازی های جنسی و احتمالا تجاوز یکی از برادران ناتنی اش تیره می شود و تن و معصومیت او خیلی زود هتک می شود و اولین ضربه به تن و روحش وارد می شود و به شکلی دوران خوشبخت و بی فکر و قید کودکی بسیار زودرس به پایان می رسد. در سیزده سالگی و شروع دوران بلوغ ضربه ها و صدمه های دیگری در انتظار او هستند. «جولیا» مادرش در سال ۱۸۹۵ در ۴۹ سالگی در پس یک سرماخوردگی فوت می کند، مادری بسیار زیبا و زنی کامل و الگوی همانند سازی غیر قابل جبرانی برای دخترش. «ویرجینیا» از دست دادن او را «نتیجه خستگی، بی عشقی، و بی توجهی پدرش می داند» و دچار اولین افسردگی می شود. «استلا» خواهر بزرگ و ناتنی اش با مهربانی جای مادر را می گیرد ولی او نیز دو سال بعد و فقط چند ماه پس از ازدواجش به شکلی ناگهانی فوت می کند. شوک از دست دادن ناگهانی خواهر او را در مرحله افسردگی بزرگ دیگری فرو می برد.
با مرگ مادر و سپس خواهر، ویلای کنار دریای «کرنوای» ویلای شادی ها و طبیعت و بی خبری که به آن فوق العاده علاقه مند بود نیز از دست می رود، و خود او از این افسردگی و خاموشی و سکوت همراه با احساس گناه نوجوانی به عنوان «دوران سیاه و مرگبار» یاد می کند؛ بخصوص که مکررا به سوء استفاده های جنسی برادربزرگ و ناتنی دیگرش تن در می دهد. در سال ۱۹۰۴، زمانی که او ۲۲ سال دارد پدر نیز فوت می کند؛ پدری که با وجود احساس های متضادی که نسبت به او داشت ( تحسین از طرفی و سرزنش از طرف دیگر) فوق العاده به او بستگی داشت و به شکلی تنها تکیه گاهش بود. این حادثه دوباره او را دچار افسردگی عمیقی می کند و حتی مدتی در بیمارستان بستری می شود. با مرگ پدر چهار برادر و خواهر تنها می مانند و مجبور می شوند خانه پدری را بفروشند و به منزل دیگری در محله قدیمی و مردمی «بلومزبری» نقل مکان کنند.
این اتفاق و جابجایی از طرفی پایان همیشگی دوران کودکی و نوجوانی است و از طرف دیگر آغاز و نوعی فرصت است برای «ویرجینیای» سرکش و آزاده و معترض برای گسستن و رهایی از رسوم و قراردادها و تصاویر گذشته و بالاخره احساس آزادی و استقلال . گو اینکه او زندگی متظاهر لندنی را نمی پسندید ولی با سرعت و با کمک «وانسا» خواهرش و «توبی» برادر دانشجویش از خانه جدید فعلی محفلی به وجود می آورد که مرکز گردهمایی و برخورد هنرمندان و روشنفکران و دانشجویان و دوستان «کمبریج» برادرش شد و بعدها به «گروه بلومزبری» معروف شد.
در محیط جدید کم کم غم و اندوه و نفرت و وسواس حفظ «سرنهانی» جای خود را به افق روشن تری از آینده و امید واری می دهند و میل و اشتهای وافر به نوشتن رشد می کند یک سال بعد از مرگ پدر اولین مقاله ها و همکاری با روزنامه های لندن نظیر «تایمز» و «گاردین» با سوژه هایی در مورد زنان و شرایط زندگی شان شروع می شود.
در این مرحله کوتاه شادمانی و با انرژی تمرین آزادی و استقلال می کند و شخصیت خود را استحکام می بخشد، از دردها و ضربه ها فراتر می رود و برای دستیابی به یک ایده آل انسانی، ادبی، فرهنگی، اجتماعی که برادر محبوبش «توبی» سمبل آن است کوشش می کند و خلاصه تامل های روحی خود را با خلقت ادبی متعالی می کند. گفتیم مرحله کوتاه زیرا گاهی تقدیر از ضربه زدن مکرر به بعضی افراد دست بر نمی دارد و «ویرجینیا» از جمله این شخصیت هاست. «توبی» ناگهان و در پس یک بیماری «تیفویید» که در سفر به یونان به آن مبتلا شده بود در ۱۹۰۶ از دست می رود و «ویرجینیا» دوباره در اندوه عزای برادر فرو می رود.
خوشبختانه محیط و محله جدید که به شکلی پاتوق گروهی روشنفکر وهنرمند و نویسنده بود با آن فضای باز و آزادی برخورد سالم افکار و عقاید همراه با رقابت های سازنده و محرک خلاقیت، کمک بزرگی برای «ویرجینیا» می شود تا دوباره در تاریکی افسردگی فرو نرود. در بین این گروه جوانانی بودند که بعد ها بسیار معروف شدند از جمله «کِنِس» اقتصاددان مشهور یا «لیتون استراشه» نویسنده و «برتراند راسل» ریاضی دان و فیلسوف معروف که اولین دادگاه بین المللی را برای رسیدگی به جنایات امریکا در ویتنام تشکیل داد و در سال ۱۹۵۰ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد و چند تن دیگر.
در چنین محیط محرک و زنده که در آن محبت و تشویق دوستان نیز کم نبود پدیده «آشتی و تطابق با واقعیت ها» عمل کرد و «ویرجینیا» با کار کردن و نوشتن، دردها و رنج هایش را پالایش داد و متعالی کرد و بدین ترتیب اولین رمان خود را «فراتر از ظواهر» نوشت. خواهرش «وانسا» کم کم شروع به شناخته شدن می کند، نقاشی هایش به فروش می رود و خواهران «استفن» بدین وسیله به اجتماع مرتجع و متظاهر آن دوره که نقش مثبت زنان را فقط در خانه می دید نیز دهن کجی می کند. در سال ۱۹۰۶ «وانسا» با یکی از دوستان برادرش «کلیوبل» ازدواج می کند. و ویرجینیا همراه برادر کوچکش «آدریان» به آپارتمان دیگری نقل مکان می کنند. طی سال های بعد در مبارزه برای به دست آوردن حق رای زنان شرکت فعال دارد، در روزنامه ها به نقد ادبی می پردازد، و از مراحل کوتاه افسردگی عبور می کند. در ۱۹۱۱ در ژورنال خود نگرانی «نکند تنها بماند» را بدین شکل بیان می کند: « دختری عذب و ناموفق که در ۲۹ سالگی هنوز نتواسته شوهر و فرزند داشته باشد، دیوانه ای که حتی نویسنده هم نشد!؟»
در ۱۹۱۲ بالاخره پیشنهاد ازدواج «لئوناردوولف» از دوستان برادرش را می پذیرد و با این وصلت درست مثل «وانسا» خاطره برادر محبوب و از دست رفته را زنده نگاه می دارد زیرا این وصلت اصلا عاشقانه نیست و بیشتر نوعی دوستی و همکاری و همدستی است که در جهت شکوفایی استعداد نویسندگی «ویرجینیا» سیر می کند. «لئونارد» نبوغ همسرش را حس کرده و خیلی زود دریافته بود که نوشتن در عین حال برای تعادل روحی او لزومی حیاتی دارد. تجاوزهای جنسی توسط نزدیکان در کودکی، احساس های جنسی زنانه او را کشته بود. و او هرگز نتوانست تمایل طبیعی به مردان داشته باشد و به اصطلاح زنی کامل باشد.
این ضربه ها بر عکس در او نوعی احساس های هم جنس گرا را تقویت کرده بود، احساسی که در بعضی از رمان هایش به وضوح به چشم می خورد در حالی که آزرم طبیعی او موجب می شود، که در این نوشته ها هرگز به صحنه و روابط جنسی اشاره نشود. «لئونارد» به شکلی خود را وقف همسر نابغه اش می کند و بر حسب احتیاج نقش های متناوب همسر از طرفی و پدر و مادر و برادر و دوست و پرستار و حتی آینه را در مقابل همسرش از طرف دیگر بازی می کند. بدون کمک و حضور او فرورفتن در بحران های روحی و افسردگی متناوب، خلقت آثار ادبی احتمالا میسر نمی شد. او حتی در سال های بعد شرکت طبع و نشری به نام «هوگارت پرس» به وجود آورد که بتواند آثار همسرش و دوستانشان را چاپ کند. این حضور و حمایت مانع از آن نشد که یک سال بعد از وصلتشان «ویرجینیا» به یک خودکشی ناموفق دست نزند.
سال های باروری و شکوفایی:
در۱۹۱۴ جنگ بین المللی اول شروع می شود. دنیا در هم می ریزد ولی انگلیس به شکلی از صحنه دور است. برای «ویرجینیا» دوران پر هیجان و جوش و خروش شروع می شود، فعالیتهای ادبی و روزنامه نگاری، مبارزه «فمینیستی» و در جهت روشنگری زمان و دفاع از حقوقشان ادامه پیدا می کند. در سال ۱۹۱۵ بالاخره و پس از چندین بار تصحیح و تغییر برای کاهش شباهت آن با زندگی نویسنده رمان «فراتر از ظواهر» نقش می گیرد و آن شرح حال و سیر زندگی و عبور از فراز و نشیب های دوران کودکی و عبور از بلوغ و رسیدن به اوج جوانی دختر بچه ای است که در یازده سالگی مادرش را از دست می دهد. این رمان مورد توجه محافل ادبی قرار می گیرد و روحیه نویسنده را تقویت می کند. در پایان جنگ ۱۹۱۸ قانون حق رای به زنان تصویب می شود و زحمات مبارزان این راه منجمله «ویرجینیا» به نتیجه می رسد و موسسه مطبوعاتی آنان کاملا به کار می افتد.
رمان «شب و روز» در ۱۹۱۹ منتشر می شود، داستان زن جوانی به نام «کاترین» است که زندگی بی هیجانی را می گذراند و به عشق نیز معتقد نیست و بالاخره با جوانی به نام «ولیام» نامزد می شود. این رمان نیز از بسیاری جهات اتوبیوگرافیک است و حتی در حدود همین زمان «ویرجینیا» بی احتیاطانه به شوهرش می نویسد «آن روز که مرا بوسیدی راستش را بخواهی هیچ هیجانی بهم دست نداد!»
رمان «اتاق ژاکوب» در ۱۹۲۲ منشر می شود و از خلال «ژاکوب فلاندر» شخصیت «توبی» برادر محبوب و از دست رفته ترسیم می شود. این کتاب به خاطر به کار بردن شیوه و لحنی کاملا شخصی از نوشته های تعیین کننده او به شمار می رود. طی همین سال یکی از دوستان عزیز نویسنده اش «کاترین مانسفیلد» را ازدست می دهد.
۱۹۲۵ سال انتشار «خانم دالووی» است که بعضی آن را شاهکار او می دانند. این رمان زندگی «کلاریس دالووی» شخصیت اساسی کتاب را به همراه پرسوناژهای زن دیگر طی یک روز آفتابی لندن و آنچه در فکر و روحشان می گذرد حکایت می کند. گو اینکه بیشتر وقت روزانه صرف کارهای عادی و تکراری و بالاخره بی اهمیت زندگی شهروندی می شود که «ویرجینیا» آن را «نه هستی و بد هستی» می داند، ولی در عین حال طی روز، لحظه ها و دقایقی نیز هستند که در آن تصاویر و خاطراتی از گذشته به ذهن می رسند یا پروژه هایی فرضی و تخیلی در آینده فرافکن می شوند، بدین ترتیب دنیای عینی و واقعی و دنیای سودایی و خیالی و ایده آل در هم می آمیزد. احساس های لطیف و رنگین و مثبت و امیدوار کننده از شدت و حدت واقعیت سخت یا سیاه و بیشتر بی رنگ می کاهند و پرسوناژهای رمان برای خواننده قابل لمس تر می شوند. نویسنده معتقد است که بیشتر زندگی را «نه هستی و بد هستی» همان طور که گفتیم پر می کند و نقش نویسنده را در آن می داند که به گریز خواننده از واقعیت های تکراری روزانه، اغلب دو پهلو و مبهم زندگی کمک کند. و او را از لذات زندگی و از خود بی خود شدن و خلسه و لحظات استثنایی به شکلی با خبر کند تا بتواند این لحظات استثنایی را از قلب «نه هستی ها» بیرون آورد.
توصیف های این رمان شباهت زیادی به حالت هایی دارد که «پروست» نویسنده فرانسوی مورد علاقه و تحسین “ویرجینیا” در کتاب « در جستجوی زمان از دست رفته» از آن صحبت می کند و برعکس نویسنده شیوه ی «جیمز جویس» نویسنده ایرلندی هم نسل خود را زیاد نمی پسندد. «آندره موروا» نویسنده فرانسوی در نقدی بر این رمان می نویسد «ویرجینیا ولف با نگاه نافذش به زیبای و عظمت زندگی حتی در خلال کارهای پیش پا افتاده روزانه و استفاده بیشتر از احساس هایش تا پوشش از نقاشی امپرسیونیست هم برای ثبت لحظه ها فراتر می رود.»
در سال ۱۹۹۹ «مایکل کانینگهام» رمانی به نام «ساعت ها» منتشر می کند که الهام از زندگی «ویرجینیا» است به خصوص در کتاب «خانم دالووی» که برنده جایزه ادبی «پولیتزر» نیز می شود. خود نویسنده می گوید که بعد از خواندن رمان خانم دالووی «فهمیدم چه ها که نمی شود با کمی جوهر و چند صفحه کاغذ کرد.» این رمان حکایت زندگی سه زن است در سه شهر مختلف و سه دوره مختلف که آرزوی تغییری و اتفاقی در زندگی خود دارند. این رمان به کارگردانی «استفن دالدری» در سال ۲۰۰۰ با هنر پیشگی «نیکل کیدمن» و «ژولین مور» و «مریل استریپ» روی صحنه آمده است و «نیکل کیدمن» در آن جایزه بهترین بازیگر زن را نیز از آن خود کرده است. این رمان بحث ها و انتقادات ضد ونقیضی را برانگیخت. رمان «پیش به سوی فانوس دریایی» که در ۱۹۲۷ منتشر می شود و آن داستان زندگی خانواده ای است در ویلای زیبایی در کنار دریا، موسیقی امواج به گوش می رسند، و از خلال روزها گذشت زمان محسوس است. نویسنده رابطه تنگانگ با احساس هایش را حفظ می کند و معجزه های لحظه های عادی زندگی را می قاپد.
در این سال ها در پرتو دوستی عمیق با رنگ عاشقانه با خانم نویسنده ای به نام «ریتا ساکومل وست» احساس شادی و خوشبختی می کند و رمان «اورلاندو» که در ۱۹۲۸ منتشر می شود را به او هدیه می کند. این رمان تحلیلی و مملو از تفنن و ذوق و نوآوری داستان زندگی مردی است که زن می شود و فقط می تواند زن ها را دوست داشته باشد. در پس «اورلاندو» در حقیقت شخصیت دوست عجیب و غریبش «ریتا» نهفته است.
رمان «امواج» در سال ۱۹۳۱ منتشر می شود و احتمالا یکی از بهترین آثار اوست. در این رمان شاهد «مونولوگ» و نجواهای یک گروه دوستانه هستیم که هر کدام به نوبه خود با ریتم خود که به ریتم امواج دریا می پیوندد نگرش خود را از دنیا و زندگی زمزمه می کنند. تخیل رمانسک در کنار واقعیت قرار می گیرد. به قول خود او مگر نویسندگی به خاطر متحیر و متفکر و مفتون کردن خواننده نیست؟ «مارگریت یوستار» نویسنده فرانسوی این نوشتار را جوهری عرفانی می پندارد.
«ویرجینیا وولف» بر عکس نظر بعضی از منتقدان که او را نویسنده ای «خود شیفته » که فقط خود را در آینه نگاه می کند و از تعمق و در خود نگریستن و برشماری بیمارگون شبه بدبختی های دوران گذشته لذت نمی برد، نیست. آثار اجتماعی، انتقادی و مقاله ها و سخنرانی هایش که در عین حال به کمک بنگاه نشریاتی که شوهرش لئونارد به وجود آورده بود و مرتب چاپ می شدند، حاکی و گواهی از توجه و احساس مسوولیت نسبت به دیگران و دنیاست. این مبارزه اجتماعی بیشتر جهت دفاع از زنان و زندگی خفقانی آنان در آن دوران است که به شکلی محرومان و ستمدیدگان را تشکیل می دادند.
در «اتاقی برای خود» که نوشته ای «فمینیستی» است برای «شکسپیر» خواهری به نام «جودیت» متصور می شود با همان استعداد و نبوغ و نتیجه می گیرد که «هر زن با ذوق و نابغه ای در قرن ۱۶ دیوانه می شد یا خود را می کشت یا به جنگل پناه می برد.» در این نوشته در عین حال تاکید می کند رشد نبوغ نیاز به محیط مناسب دارد. می گوید «ژانر شکسپیر نمی توانست در انسان های ابتدایی و بردگان زاییده شود» و بالاخره در پایان آرزو می کند که روزی زنان به آنچه تا به حال از آن محروم بوده اند برسند و بدون قیم، مستقل فکر و زندگی کنند و ازجمله فرصت و فراغت و پولی و «اتاقی برای خود» داشته باشند. آن روز رمان فقط محل ریزش احساس ها و هیجان های شخصی نخواهد بود و خواهد توانست مدعی یک پدیده هنری کامل باشد.
سال های بازگشت افسردگی
طی این سال ها کم کم دور نویسنده خلوت می شود. «وانسا» خواهر عزیز و همدست گرانمایه اش به شهر دیگری می رود، «ریتا» دوست بسیار نزدیکش از او فاصله می گیرد. دوستان نویسنده و نیز هنرمندش فوت می کنند. «لیتون استراشه» در ۱۹۳۲، «استلا نیسون» در ۱۹۳۳، «روژه فرای» دوست نقاش اش در۱۹۳۴ و بسیاری از همراهان و همدلان «گروه بلومزبری» و «انقلاب فرهنگی» ناپدید می شوند. احساس خلا و رها شدن را در وجودش دامن می زنند.
دنیا نیز آشفته است و آنچه در آن می گذرد امید بخش و امنیت بخش نیست. جنگ داخلی اسپانیا با کودتای فرانکو در ۱۹۳۶ شروع می شود. در ۱۹۳۸ ارتش نازی، اتریش را اشغال می کند و در سال ۱۹۳۹ انگلستان نیز وارد جنگ می شود و «چرچیل» تنها قولی که به آنها می دهد، چیزی به غیر از خون و درد،عرق و اشک » نخواهد بود. فاشیسم به همراه «موسولینی» در ایتالیا تحکیم شده است.
احساس خطر بیرونی در آستانه جنگ جهانی دوم و احتمال پیروزی نازیسم و بربریت برای نویسنده ی آزاده و روشن فکر و آزادی خواه به همراه فطرت درونی و همیشگی «جنون» غیر قابل تحمل است به خصوص که شوهرش «لئونارد» از خانواده یهودی است و او نیز مشکل می تواند همسرش را تسلی دهد. «لئونارد» نیز نا امید است هر دو با هم تصمیم می گیرند اگر اوضاع وخیم تر شود و آلمان ها در جزیره پیاده شوند هر دو با هم با دود اگزوز ماشین خودکشی کنند.
ولی در یک روز بهاری ۱۹۴۱ «ویرجینیا» بر «لئونارد» سبقت می گیرد و از لحظه ی غفلت او استفاده می کند و در ۵۹ سالگی خود را به رودخانه پایین خانه اش می اندازد و خودکشی می کند.
تجزیه و تحلیل روانشناسانه ی نویسنده و آثارش: مسیر زندگی نویسنده و تغییرات خلقی و روحی دورانی او ومطالعه رمان ها و قهرمان های آثارش حاکی از تبیین های شخصیتی اوست شخصیت ترک خورده و پیاپی ضربه دیده همیشه در کشمکش بین ایده آل از دست رفته زندگی در بطن طبیعت و اجبار زندگی مدرن شهری بدون آرامش ولی بدون تردید محرک خلقت ادبی، بین زندگی بهشتی دوران اول کودکی و کابوس جهنمی تن مکرر تجاوز شده دوران دوم کودکی همراه با احساس گناه و تنهایی و تلاش برای حفظ «راز و سرّ» و بالاخره بین گذشته با بار سنگین و خفه کننده ی سنن دوران ویکتوریایی و قسمت دوم زندگی خودکفا، همراه با رهایی و آزادی مطلق تا حد افسار گسیختگی که تصویر «فرامن» او را کم رنگ می کند و مخدوش می سازد. این بار هستی پر از تباین و ضد و نقیض را خیلی سریع لطمه های از دست دادن عزیزان سنگین تر می کند. مادری که الگوی همانند سازی او بود، پدری که تکیه گاه بود؛ بالاخره برادری که به صفات برجسته او ایمان داشت و او را الگوی مرد مدرن و کامل می دانست. بدون دلیل نبود که او و خواهرش با دوستان نزدیک برادرشان ازدواج کردند. او پس از هر بار افتادن دوباره به پا می خاست و در خود سازی مشکل خویش سخت کوش بود و در جهت متعالی کردن رنج ها و کمبودها یا می نوشت یا به فعالیت های اجتماعی می پرداخت.
به نظر می رسد «ویرجینیا وولف» زن سیاسی کاملی هم بوده است و شرایط سیاسی و اجتماعی وحشتناک سال های آخر زندگی نیز در تصمیم خودکشی او نقش بازی کرده اند. بدین علت است که عده ای خودکشی او را یک خودکشی سیاسی و معترض می دانند. هر انسانی طی زندگی اش متحمل صدمه ها و ضربه هایی می شود. ولی باید اذعان کنیم که سهم «ویرجینیا» نسبت به دیگران سهمی عظیم بوده است. سال های آخر زندگی دوستان و نزدیکانش همان طوری که گفتیم مثل برگ خزان در اطرافش به خاک افتادند. به هم پیوستن عوامل تخریبی متعدد می توانستند خیلی زود هستی او را به نیستی و روانش را به جنون بکشانند و خود او از این خطر آگاه بود. و پیوسته با نوشتن که هم پناهگاهی بود و هم مرهمی و درمانی بارها خود را از خطر نجات داد و پایان زندگی را به تاخیر واداشت. خود او این مطلب را با فصاحت در یک جمله خلاصه می کند «رمان هایش را دردهای زندگی اش آبیاری کرده اند» او معتقد بود که تنها اتوبیوگرافی در حد ادبیات سطح بالاست.
در جای دیگر باز می گوید «رمان ها مثل پوست پیازند که یکی پس از دیگری می کنیم تا آخر سر به قلب آن که شما یا من هستیم برسیم». «خانم دالووی» قلب پیاز است و خود «ویرجینیا» هنوز با ماست و همیشه خواهد بود. «لئوناردوولف» شوهر فداکار و محافظ وفادار همانند یک پزشک متخصص التهاب های روانی و بیماری همسرش را خلاصه می کند « حالات روحی او به شکلی دورانی تغییر می کنند، خلق او متناوبا از مرحله های تحریک شدگی و پرانرژیایی و خوشبینی به مرحله ی خستگی و بی میلی و خموشی و ناامیدی سیر می کند . بر حسب ساختار روانی، شرایط محیطی و زمانی و مکانی مراحل کم و بیش طولانی ثبات عصبی به وجود می آید که منجر به نوشتن و خلقت ادبی می شوند. سیر مدام بین زندگی و مرگ، هستی و نیستی، جنون و افتادن و دوباره به پاخاستن زندگی نویسنده را تشکیل می دهد. نوشتن منبع انرژی اوست ولی طی ماه های آخر به خاطر خلاء زندگی و تهدیدهای درونی و بیرونی توانایی نوشتن از او سلب می شود، احساس خستگی می کند و دیگر نمی تواندمبارزه کند. این عدم توانایی در نوشتن برای کسی که به قول خودش « نوشتن قبل از هر چیزی برای من مبارزه ای طولانی برای رهایی از شبح های گذشته است.» زندگی را تحمل ناپذیر می کند و درد زیستن به اوج خود می رسد و او به آن خاتمه می بخشد. اولین رمانش «فراتر از ظواهر» تصادفا دوباره در همین زمان منتشر می شود، در حالی که آب رودخانه او را به طرف سواحل بهشتی دریای «کرنوای» کودکی و مبدا می برد و بدین ترتیب حلقه زندگی بسته می شود.
نویسنده : دکتر اکبر پویان فر عصب _ روان پزشک و روان تحلیلگر ایرانی مقیم پاریس استاد پیشین دانشگاه در ایران و عضو انجمن روان پژوهان ایرانی است.ایشان دارای آثاری مانند روان نگری / نشر ارجمند و همکاری در ترجمه کتاب تلویزیون لاکان از فرانسه به فارسی است.
از همین نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ:
ماکس لیندر؛ هنر پیشه ای که می خندید و مردم را می خنداند تا غم عمیق خود را پنهان کند
http://anthropology.ir/node/26293
فرانتس کافکا، نوشتن به مثابه ریاضت و شکنجه
http://anthropology.ir/node/26402