لاوینگ ونسان (دوستدار شما، ونسان)، یک فیلم بیوگرافی تجربی است. این فیلم، اولین فیلم داستانی بلندی است که تماماً نقاشی شده است. بدین منظور بیش از صد نقاش با تکنیک رنگ روغن بر روی بوم و به سبک نقاشیهای ونگوگ، مشغول به کار شدند. فیلم توسط دوروتا کوبیلا و هیو ولچمن کارگردانی شده است. کوبیلا که خود نیز نقاش است، بعد از مطالعهی تکنیک و نامههای ونسان ونگوگ به ساخت این فیلم علاقهمند شد. فیلم ابتدا در نسخهای کوتاهتر در سال ۲۰۰۸ در هفت دقیقه ساخته شد و بعد از آن در سال ۲۰۱۷ به صورت فیلم داستانی بلند به نمایش درآمد.
فیلم داستان مرگ/خودکشی ونسان ونگوگ، نقاش هلندی را دنبال میکند. مرگی که علیرغم آخرین نامههای او به برادرش تئو مبنی بر احساس سلامتی و آرامش، به وقوع پیوسته است. در این میان دوستِ ونگوگ که پستچیای به نام ژوزف رولین است، آخرین نامهی ونگوگ را در دست دارد. نامهای که ونگوگ پیش از مرگ، آن را برای تئو فرستاده اما نامه برگشت خورده است. ژوزف رولین خود را مسئول رساندن این آخرین نامه به دست خانوادهی ونگوگ میداند و بدین منظور از پسرش آرمند میخواهد که نامه را به دست آنها برساند. آرمند در ابتدا میلی به انجام این کار ندارد اما بعد از ورود به ماجرا، با روایتهای متناقضی از علت مرگ/خودکشی ونگوگ مواجه میشود. آرمند رفتهرفته به فهم شخصیت ونگوگ نزدیک میشود و در سفری که شروع کرده تغییر و دگرگونیای در شخصیت او حاصل میشود.
نوشتههای مرتبط
ونسان ونگوگ که در مدت هشت سال بیش از هشتصد نقاشی کشید، اتاقی پر از نقاشیهای به فروش نرسیده داشت و تنها توانست یکی از نقاشیهایش را در زمان حیاتش بفروش برساند. باقی نقاشیهای او را برادرش تئو میخرید و با این کار سعی در حمایت از هنر او میکرد. این دو برادر به هم بسیار علاقهمند بودند و این علاقه به سیل نامههای گوناگون ونسان برای تئو ختم میشد. اما تئو خود بیمار بود و تنها شش ماه بعد از مرگ ونسان، او نیز فوت کرد. به همین دلیل آرمند باید فرد دیگری را برای تحویل دادن نامه پیدا میکرد. اما از آنجا که مرگ ونسان ونگوگ را مشکوک دیده بود، نمیتوانست به کسی برای سپردن نامه به دست او اطمینان کند.
به نقاشیهای ونسان ونگوگ برگردیم. یکی از برجستهترین ویژگیهای آثار او، دینامیسم و حرکت در تصاویر است. کارگردانان که خود نویسندگان فیلم نیز هستند، به خوبی این پویایی را گرفته و در تمامی جزئیات فیلم، از مفاهیم فیلم گرفته تا انتخاب روایت برجستهی زندگی ونگوگ به این حرکت و اهمیت آن در پیشبرد فیلم توجه نموده اند. این حرکت در فیلم با با سفر آرمند شروع میشود. سفری که هم بیرونی است و هم درونی. هیچ چیز در فیلم ثابت نیست. حتی روایت فیلم و داستانهایی که میشنویم نیز مدام تغییر میکنند و در حرکت هستند. بخش اصلی فیلم که تعقیب و گریزی جنایی برای کشف حقیقت قتل یا خودکشی ونگوگ است نیز به این حرکت و پویایی کمک کرده است. سفر درونی آرمند و حرکت او از بیمیلی مطلق به انجام خواستهی پدر، و رسیدن به میل برای کشف حقیقت نیز در همین سیر تحول و پویایی قرار میگیرد. حتی اشیاء نیز در داستان ونگوگ حرکت دارند. از نامهای که بارها رفته و برگشت خورده است. نامهای سرگردان که برای کشف حقیقت مرگ یکی از بزرگترین هنرمندان تاریخ باید به دست فردی مطمئن برسد. حتی خود ونسان ونگوگ نیز بعد از زخمی شدن، در حرکت است. او به سختی تمام راه را از محل زخمی شدن تا محل اقامت خود پیاده میپیماید. این حرکت و تاکید بر حرکت در فیلم به محور اصلی روایت تبدیل میشود، یعنی چیزی که ویژگی خود سینما نیز هست.
آرمند در سفر خود از فردی به فرد دیگر میرسد، با آنها نشست و برخاست میکند و از هر فرصتی برای کشف علت مرگ ونسان ونگوگ استفاده میکند. حالا دیگر برای او این رساندن نامه نیست که از اهمیت برخوردار است بلکه او باید به کنه حقیقت دست پیدا کند. او متوجه میشود که ونگوگ بعد از دورهی درمانی و مرخصی از تیمارستان با دکتر گَشِه بسیار نزدیک بوده است. دکتر که خود به نقاشی علاقه داشته، روابطی دوستانه را با ونگوگ برای سپری نمودن دوران پس از بیماری آغاز میکند. آرمند تصمیم میگیرد نامه را به دکتر گشه بدهد اما دکتر در روستا حضور ندارد و شنیدن روایتهای متناقض از رفتارهای دکتر گشه، آرمند را به تامل وا میدارد. او با آدلین روو دختر مالک محل اقامت ونسان ونگوگ ملاقات میکند که نظر مثبتی نسبت به ونسان ونگوگ داشته است و او از عدم بیرون کشیدن گلوله از بدن ونگوگ توسط دکتر گشه صحبت میکند. آرمند با پزشکی به نام دکتر مازری ملاقات میکند که معتقد است ونگوگ خودکشی نکرده است چرا که بر اساس زاویهی شلیک گلوله و شواهد دیگر، او نمیتوانسته چنین عملی را مرتکب شده باشد. آرمند باز هم با افراد دیگری ملاقات میکند که به صورت جذاب همگی در نقاشیهای ونگوگ حضور داشتهاند. و سرانجام با دکتر گشه بر سر یک میز به صحبت مینشیند. دکتر گشه با توضیحاتی که میدهد، آرمند را متقاعد به دادن نامه به او میکند. دکتر گشه قول میدهد که نامه را به دست همسر بیوهی تئو برساند.
آرمند به پیش پدرش برگشته است. یک سال از سفر او گذشته است. پدرش به او میگوید که بیوهی تئو برایش نامهای فرستاده و از زحمتی که آرمند برای رساندن نامه به دست خانوادهی ونسان کشیده است، تشکر کرده است. او همچنین یک کپی از نامهی آخر ونسان ونگوگ را به نامه ضمیمه کرده است:
«در زندگی یک نقاش، شاید مرگ سختترین (حادثه) نباشد. (برای مثال) خود من، اعتراف میکنم که چیزی دربارهی (مرگ) نمیدانم. اما همیشه دیدن ستارهها من را به رویاپردازی وا میدارد. از خودم میپرسم که چرا آن نقطههای نور بر روی گنبد آسمان، خارج از دسترس ما هستند؟ شاید بتوانیم با انتخاب مرگ به ستارهای برویم. و داشتن مرگی آرام در سنین پیری به معنای رفتن بدانجا با پای پیاده است. در این لحظه به تختخوابم میروم، چرا که دیروقت است. و شبی خوش و بختی خوش را برایتان آرزو دارم؛ به همراه یک دست دادن؛ دوستدار شما، ونسان.»
انتخاب مرگ، آخرین حرکت ونگوگ در سفر زندگی اوست. حرکت به سوی ستارهها. ستارههایی که باید زودتر و با هر وسیلهای به آنها رسید. نه با پای پیاده. باید زودتر حرکت کرد. حرکتی که از فشارهای ناشی از جامعهای که هنرِ هنرمند زمانهی خود را درک نکرده است، ناشی میشد. ونگوگ که بعدها به عنوان پدر هنر مدرن شناخته شد، در تنهایی به تلاش برای پذیرفته شدن در جامعه دست و پا میزد. او به قضاوت دیگران در رابطه با خود و آثارش بسیار اهمیت میداد. هنرمندی حساس که تشنهی توجه دیگران به آثارش بود. توجهی که باید سالها میگذشت تا نصیب ونسان دوستداشتنیِ ما میشد.
«من برای اکثریت مردم چه کسی هستم. یک هیچکس، یک بیوجود، یک فرد ناخوشایند. کسی که هیچ جایگاهی در جامعه نداشته و نخواهد داشت، به طور خلاصه، کمترینِ کمترینها. خوب پس، اگر همهی اینها حقیقت داشته باشد، آرزو دارم بوسیلهی آثارم، روزی بتوانم نشان بدهم که این بیوجود، چه چیزی در قلبش دارد.»
lovingvincent.com
en.wikipedia.org/wiki/Loving_Vincent