انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران اسفبار است!: گفت وگو با ناصر فکوهی بابک مهدیزاده

رابطه توسعه و علوم انسانی در ایران

نهادهای خصوصی و مدنی در طول سال های اخیر تا حد زیادی بار نهادهای دولتی را که به تدریج از کار می افتادند بر دوش کشیدند و از هیچ حمایتی هم برخوردار نبودند. دولت های نهم و دهم تخریب گسترده را نه فقط در عرصه دولت و بلکه در عرصه جامعه مدنی به طور گسترده یی به تحقق درآوردند. امروز اما به نظر می رسد اراده یی واقعی در دولت جدید برای بازگرداندن نخبگان و دلسوزان به پژوهش اجتماعی وجود دارد و هر چند موانع و مخالفانی که در واقع مخالف گسترش آزادی و پیشرفت این پهنه فرهنگی هستند، بگذارند

امید من آن است که در چشم اندازی ۱۰ ساله بتوان تخریب های هشت ساله گذشته را جبران کرد و قدم های موثری نیز برای بهبود وضعیت برداشت. این را می توانم با اطمینان بگویم که اعتماد به صورت بسیار تدریجی در حال بازگشت به نخبگان است و آمادگی همکاری و کمک به دولت برای بازسازی و ترمیم وضعیت هنوز بالاست اما سرعت عمل بیشتری از جانب دولت مورد نیاز است

وضعیت علوم اجتماعی و انسانی را در ایران اسفبار می داند. معتقد است که علوم اجتماعی به روند توسعه در غرب کمک زیادی کرده است اما حال و روز خوبی در ایران و مخصوصا در هشت سال گذشته نداشته است اگرچه به شعارهای دولت جدید در حوزه احیای علوم انسانی و اجتماعی امیدوار است. دکتر ناصر فکوهی از مهم ترین جامعه شناسان ایران است. زاده شده تهران و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. دکترایش را در رشته انسان شناسی سیاسی از دانشگاه پاریس گرفت و کتاب های مهمی در این زمینه تالیف و ترجمه کرد. گفت وگو با دکتر ناصر فکوهی را بخوانید.

علوم اجتماعی در چه دوره یی و در چه شرایطی در غرب متبلور شد؟

علوم اجتماعی یا به صورتی که در گرایش کنتی در ابتدا موسوم بود، «فیزیک اجتماعی» از دل «اندیشه های انسان گرایی» یا اومانیسم و روشنگری و سپس و البته تا حدی همزمان، اقتصاد سیاسی قرن نوزدهمی بیرون آمدند. این علوم که در فرانسه اغلب به دلیل نفوذ دورکیمی، عنوان «جامعه شناسی» را حتی تا امروز حفظ کرده اند، گسترش نظام های شناخت از سازوکارهای کنش در معنایی بود که مارکس در حوزه اقتصاد به «پراکسیس» می داد. از این رو، یک الگوی علوم طبیعی به کار گرفته شد تا با اتکا بر مدل پژوهشی پوزیتیویستی به گروهی از فرضیات و قوانین رسیده شود و از آنها ادعای نوعی قابلیت پیش بینی اجتماعی مطرح شود که به نظر می رسید با ظاهر شدن شهرهای صنعتی و گسترش آنها از یکسو و ورود تمدن اروپایی به پهنه های پیرامونی از سوی دیگر، ضروری به نظر می رسید. بنابراین در یک کلام این علوم باید با بهره بردن از دانش فلسفی و شناخت اجتماعی فیلسوفان و ترکیب آن با روش های آزمایشگاهی از خلال مدل های ریاضی و آماری، این امکان را فراهم می کردند که از یکسو «جامعه» و «شهر» صنعتی جدید قابلیت تحقق یافتن و تداوم پیدا کنند و از طرف دیگر، هژمونی استعماری اروپایی و بی رحمی ضد دموکراتیک آن درون نظام های دموکراتیک، مشروعیتی علمی بیاید.

این علوم چه کمکی به توسعه یافتگی کشورهای غربی کرد؟

علوم اجتماعی به دو صورت این امر را ممکن کرد: از یکسو، با ارائه مدل های شناخت جامعه و نشان دادن راه های ساختن این جامعه در آن واحد. این علوم بود که تا حد زیادی راه ساختن مفاهیمی مثل «ملت»، «ملی گرایی»، «تاریخ»، «تمدن»، «فرهنگ» و غیره را در معانی مدرن سیاسی شان فراهم کرد و در نتیجه امکان داد که راهبردها و راهکارهای توسعه در مدل های گوناگون غربی اش به ویژه مدل بسیار موفقیت آمیز اما محدودیت یافته در زمان، یعنی مدل دولت رفاه ساخته شود. این مدل در سال های پس از جنگ در طول سه دهه (۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰) عامل اصلی توسعه اروپا بود. اما راه دیگری که این علوم به توسعه یافتگی غرب کمک کرد، کاربردپذیر کردن نظریه تطوری در حوزه توسعه یی آن بر جهان سوم بود که امکان داد مدل مرکز_ پیرامون به تعبیر والرشتاین به وجود بیاید و همین مدل بود که امکان انباشت سرمایه و انتقال نیروی کار گسترده از جهان سوم به کشورهای توسعه یافته را در طول سال های طلایی توسعه ممکن کرد. به این ترتیب به نظر من جامعه شناسی و انسان شناسی استعماری و پسااستعماری به یک اندازه در این زمینه مسوولیت دارند زیرا عملابا ایجاد توسعه یی حیرت انگیز در اروپا، جهان پیرامونی را به فقر و نابسامانی ساختاری محکوم کردند، تا در نهایت امروز به آخر این چرخه یعنی بازگشت نابسامانی پیرامون به مرکز برسیم و شاهد بحرانی جهانی شویم که راه حلی چندان قابل اتکایی در برابرش دیده نمی شود.

در ایران وضع چگونه بود؟ آیا ایران قبل از ورود علوم اجتماعی در عصر مدرن به داخل کشور، سابقه یی از طرح و بحث این علوم داشته است و اصولادانشمندان ایرانی در دوره های مختلف تاریخی چه اندازه نسبت به این علوم ومبانی فلسفی اش آشنا بودند و مورد دغدغه شان بود؟

بدون شک ما از پیشینه یک تمدن بزرگ چند هزار ساله برخورداریم. یونانی های آتن ایران هخامنشی را «استبدادی» می نامیدند اما این قضاوت کاملابی ربط بود زیرا بر اساس یک خودمحوربینی کامل انجام می گرفت. آنها بی تردید، تعمدا «اسپارت» را از یاد می بردند و «مقدونی» دانستن اسکندر را دلیل اصلی کشتارهای وسیع مردم ایران و یونان و استبداد گسترده یی می دانستند که بر یونان و جهان باستان برقرار کرد و فرصت تحکیم آن را به دلیل مرگ در جوانی نیافت. اما برخلاف این نظریه که به صورت کلیشه یی در مباحث اندیشه اجتماعی از دوره یونان باستان و نظریه استبداد تا نظریه استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی مارکس، بدون هیچ ریشه و نشان و تحقیقی جدید مطرح شده و بهترین تحلیل از بی پایه بودنش را می توان در مقاله مفصل پری آندرسون درباره شیوه تولید آسیایی خواند، نظام های مرکزی سیاسی در ایران و نخبگان آن اغلب از نوعی هوشمندی در مدیریت برخوردار بوده اند که این را هم در شیوه های عملی حکومتداری خود نشان داده اند و هم در ادبیات بسیار گسترده یی که به ویژه پس از اسلام در اختیار داریم. مطالعات درباره شیوه تولید آسیایی عملادر دهه ۱۹۶۰ با ویتفوگل و سپس گودولیه به پایان رسیدند و از بعد دیگر کسی این تزها را جدی نمی گیرد. معنی این حرف این نیست که در ایران استبداد گسترده نداشته ایم اما باید دقت داشت شیوه استبدادی در معنایی که یونانی ها می فهمیدند شکل غالب حکومتی حتی در خود یونان غیرآتنی بود. معنی این حرف آن است که همواره شخصیت ها، متفکران و نهادهایی در ایران وجود داشته اند که درباره بسیاری از مسائل اجتماعی اندیشیده اند و این اندیشه ها البته نه به صورت مستقیم برای ما قابل استفاده است هر چند ما بیشتر از آنکه از آنها استفاده کنیم که کاری بسیار مشکل و نیازمند مطالعات و تحقیقات بی شمار است، بیشتر درباره داشتن آنها شعار می دهیم و همین. اما برای مدیریت موقعیت کنونی، اغلب ترجیح می دهیم از مدل های استعماری و غربی استفاده کنیم. نتیجه چنین اشتباهی هم روشن است. بنابراین بهتر است از این منابع در کنار منابع جدید و تجربه گرانقدر دو قرن دولت های ملی در سراسر جهان استفاده کنیم، بی آنکه دست به تقلید های سطحی بزنیم تا امکان امید به آینده یی بهتر را به دست بیاوریم.

علوم اجتماعی در این سال های حضورش در ایران دستخوش چه تغییراتی شد، آیا توانست آن گونه که در دنیا به گفته شما به توسعه کمک کرده در ایران نیز موفق ظاهر شود؟

علوم اجتماعی همچون سایر علوم دانشگاهی در ایران در مدل غربی اش از سال های دهه ۱۳۳۰ وارد ایران شدند. اما با وجود پیشکسوتانی همچون مرحوم صدیقی تا زمان انقلاب یعنی در طول ۳۰ سال اهمیت چندانی نداشت و بیشتر در قالب نوعی جامعه شناسی شهری بسیار ابتدایی از یکسو و نوعی مردم نگاری کلاسیک غربی در سوی دیگر، یا مستقیم یا غیرمستقیم به وسیله جامعه شناسان و انسان شناسان غربی به انجام می رسید. سهم انسان شناسان در این زمینه بالاست البته بیشتر آنها ارزش کاری خود را در شناخت جامعه عشایری ما دارند نه جامعه شهری رو به رشد کشور که تقریبا نادیده گرفته می شد و به همین دلیل نیز سرانجام دست به شورش و طغیان زد تا بتواند خود را به اثبات برساند. اما بعد از انقلاب یعنی در واقع بعد از دوره جنگ، ورود نسل جدید تحصیلکردگان خارج از کشور و فارغ التحصیل شدگان داخل، آغاز گر نوعی از علوم اجتماعی بومی بود که به خوبی تعریف نشده و هنوز به دنبال خود می گردد چون درک درستی از اینکه یک جامعه شناسی در یک سنت محلی چه باید باشد ندارد و بیشتر به دنبال اختراع دوباره چرخ است. این در حالی است که آخرین بازماندگان جامعه شناسی، انسان شناسی ایران و شرق شناسی ایران در میان غربی ها بازنشسته شده یا درگذشته اند و از آخرین ثمرات کار آنها می توان به بخش های مهمی از دایره المعارف ایرانیکا استناد کرد. نسل جدیدی البته از این گروه با مشکلات بی شمار و به سختی در چند کشور (آلمان، اسکاندیناوی و ایالات متحده) در حال شکل گیری است که عمدتا به سرمایه های ایرانی خارج از ایران وابسته است و به نظر نمی رسد در سال های آینده رشد زیادی داشته باشند. گروهی نیز از مهاجران ایرانی نوعی جامعه شناسی از راه دور را در کشورهای غربی به وجود آورده اند که اغلب و البته نه در همه موارد شکل یک «بیگانه گرایی» (اگزوتیسم) یعنی شرق شناسی متاخر و به دور از چارچوب مفهومی- تاریخی را دارد و بیشتر، ایده هایی حاضر و آماده را به آکادمی غربی درباره یک ایران خیالی تحویل می دهد تا آنها را در گفتمان سیاسی شان ارضا کند، اما چندان ارزش بالایی از لحاظ علمی ندارد یا کاملابا ادبیات مشابه در ایران قابل مقایسه است و تنها تفاوتش در زبان بین المللی آن و رعایت گروهی از نکات روش شناسی سطحی در آن کارها به دلیل قرار گرفتن شان در چارچوب های آکادمیک و انتشاراتی مستحکم است. هر چند ناشران ایرانی در حال حاضر به شدت در پی ترجمه این قبیل کارها هستند و بازار جدیدی از آنها ساخته اند. البته برخی از اندیشمندان برجسته نظیر آبراهامیان، نصر، یارشاطر، اشرف و… را نباید جزو این موارد دید ولی اکثر این شخصیت ها (به جز آبراهامیان) سرمایه اولیه و اصلی خود را در ایران به دست آورده بودند و در دانشگاه های غرب صرفا تداوم کارهای ایرانی شان را انجام می دهند. وضعیت علوم اجتماعی و انسانی در ایران، تقریبا اسفبار است، کمی گرایی و سطحی شدن کارها، در کنار خود شیفتگی های مضحکی که گروهی از اساتید دانشگاهی از یک سو و روشنفکران غیردانشگاهی مان از سوی دیگر، درباره خود دارند و معیارهایی که برای خودستایی و بالافرض کردن خود در جهان برای خودشان ابداع کرده اند، به واقع بسیار به دور از شان هرگونه دانش اجتماعی است و در این باره به صورت مکرر سخن گفته ایم.

آیا برنامه ریزان کشور برای توسعه یافتگی از علوم اجتماعی و دانشمندان این حوزه کمک گرفتند؟

در طول دولت نهم و دهم، تقریبا به صورت سیستماتیک تمام ظرفیت های فکری در این زمینه ها به زیر فشار خرد کننده یی قرار گرفتند، بسیاری مهاجرت کردند، بسیاری از دانشگاه بیرون رفتند، بسیاری از نهادها از کار افتادند یا به گونه یی تخریب شدند که سال ها طول می کشد تا به وضعیت حتی هشت سال گذشته خود برگردند. به هر تقدیر ظاهرا دولت جدید سیاست های جدیدی را دنبال می کند، هر چند هنوز در عمل شاهد کاری واقعی نبوده ایم اما حرف کارهایی که قرار است انجام شوند و اعتمادی که قرار است از راه برسد و نهادهایی که باید بازسازی شوند، زیاد به گوش می رسد و در عین حال فشار تا حد بسیار اندکی از روی اصحاب اندیشه برداشته شده است و همه اینها جای قدردانی دارد اما اینکه تنها با چنین وضعیتی بخواهیم انتظار معجزه یی از علوم اجتماعی داشته باشیم بیهوده است.

چرا به علوم اجتماعی در ایران مخصوصا در هشت سال گذشته چندان توجهی نشد؟

در دوره هشت ساله دولت های نهم و دهم، به دلیل شکل گیری یک ایدئولوژی پوپولیستی و بسیار آسیب زا که امروز همه را گرفتار کرده و اثرات خودش را یک به یک ظاهر می کند، یکی از حوزه هایی که مورد یورش واقع شد، علوم اجتماعی و انسانی بودند زیرا اصحاب این علوم از همان آغاز به کار این دولت ها نسبت به خطرات آنها هشدار دادند، چراکه مثال های بی شماری در طول تاریخ وجود دارند که برای ما کاملاشناخته شده اند که آمرانه و غیردموکراتیک جوامع امروزی را نمی توان اداره کرد مگر اینکه از یک پهنه کشوری و فرهنگی یک اردوگاه کار اجباری ساخت و به شدت آن را زیر مراقبت و تنبیه قرار داد که چنین چیزی در ایران به صورت پایدار یا حتی نیمه پایدار نه هرگز ممکن بوده و نه به نظر من هرگز ممکن خواهد بود. امروز به سه دلیل اصلی بالارفتن سرمایه فرهنگی کل جامعه، بالارفتن گستره مشارکت زنان در جامعه و جوان شدن جمعیت که دو موضوع نخست تحت تاثیر و از دستاوردهای مستقیم انقلاب اسلامی و جزو اهداف رسمی و اعلام شده آن بوده و هست، این ناممکن بودن مدیریت ایدئولوژیک و آمرانه، باز هم بیشتر از پیش مطرح است و از این رو همه کسانی که حتی به منافع خود در آینده یی نه چندان دور فکر می کنند باید کمک کنند که دولت کنونی اگر به شعارهای انتخاباتی خود پایبند باشد به موفقیت برسد و ما شاهد بازگشت گرایش های تندرو که جز تخریب و به خطر انداختن کل دستاوردهای انقلاب نمی توانند تاثیری داشته باشند، نباشیم.

چرا در ایران بسیاری از نخبگان ابزاری کسانی هستند که مهندس بودند و بعد با تغییر رشته مدرک دکترای یکی از رشته های علوم اجتماعی را گرفتند؟

مدلی که در ایران بسیار با آن برخورد می کنیم یا آن است که تحصیلکردگان در رشته های مهندسی در سیستم های علمی در راس امور قرار می گیرند و این نه تنها در رشته های علوم دقیقه بلکه در رشته های علوم اجتماعی و انسانی است که این امر اخیر به خودی خود یک اشتباه بزرگ راهبردی است زیرا این گروه تلاش می کنند دیدگاه های غیرانعطاف آمیز مهندسی را به حوزه انسانی تعمیم دهند و معمولابرنامه های اجتماعی را پیشنهاد کرده و به پیش می برند که دیر یا زود نه فقط هزینه های سنگین مالی بر جای می گذارد بلکه هزینه های اجتماعی و سیاسی هم به همراه دارد و به عکس اهداف مورد نظر می رسد. از اینکه بگذریم اینکه مدل حرکت برای قرار گرفتن در «پست» و به دست گرفتن سمت های اداری و غیره بسیار از مدل حرکت از علوم دقیقه به علوم انسانی تبعیت می کند را باید به حساب این هم گذاشت که درک واحدی از «علم» در این دو حوزه وجود ندارد و گروه اخیر اغلب دیدی ابزاری نسبت به علم دارند و همین هم باعث شده که غالب شدن این گونه نظرات ما را به سوی کمی گرایی در همه زمینه های علمی و نادیده گرفتن قدرت جامعه و نظام های اجتماعی پیش برده که نتیجه اش انواع و اقسام مشکلات لاینحل است که امروز روی دست مان مانده است.

آیا این نگاه مهندسی گونه به علوم اجتماعی صدماتی به نحوه تصمیم گیری مملکتی یا به خود علوم اجتماعی وارد نساخت؟

صد درصد وارد کرد. منتها اغلب نمی توان این موضوع را مورد انتقاد قرار داد زیرا نخبگان اداری، به دلیل نداشتن تجربه علمی، نداشتن رابطه با جهان واقعی و با سیر تحولات دنیا و به ویژه نداشتن پایه های قوی فلسفی و دیدگاه های مستحکم نسبت به تاریخ علم و سطح فرهنگ عمومی بسیار پایین چه نسبت به فرهنگ بومی اسلامی و ایرانی و چه فرهنگ های دیگر جهان، وقتی از مهندسی هم صحبت می کنند نمی دانند چه می گویند و این را به مقامات تصمیم گیرنده انتقال داده و آنها را نیز به انحراف می کشند. اصولامهندسی یک مفهوم یونانی است که از طریق گروهی از فلاسفه اسلامی وارد حوزه اروپای پس از رنسانس شد و سپس از طریق استعمار به جهان انتقال یافت. مهندسی با آنچه ما «ساختن» نام می دهیم متفاوت است و در یونان باستان، منشا ایدئولوژی هایی است که با گذار از انقلاب صنعتی به فرآیندهای استعماری بر اساس رویکرد های تطورگرایانه رسیدند. مهندسی، هندسه یی است که منشا خود را در انسان شکل انگاری یونانی (anthropomorphism)می یابد، یعنی اینکه انسان باید شبیه خداوند باشد و خداوند شبیه انسان است، این دیدگاه البته نه با دین زرتشت ایران پیش از اسلام انطباق دارد نه با اسلام، زیرا هر دو این ادیان غیر انسان شکل گرا هستند، یعنی تصویر آرمانی خداوند را از انسان جدا می کنند و آرمان را در رسیدن به مفهوم خداوند می دانند و نه به یک «شکل» زیرا بر این باورند که خداوند شکل ندارد یا بهتر بگوییم شکل و معنای عالم، همه خداست. این تفاوت فلسفی- دینی با زور استعماری زیر سوال رفت. ایدئولوژی مهندسی جهانی شد و نه فقط شامل علوم دقیقه شد، خود را به علوم انسانی نیز از طریق پوزیتیویسم تحمیل کرد. نتیجه را امروز ما در نزد خود در آن می بینیم که رشد تعداد مقالات ای اس ای، یا تعداد دانشگاه ها یا تعداد دانشجویان یا تعداد اساتید و غیره را به حساب رشد علم و جهانی شدن می گذارند که یک دیدگاه کاملااستعماری و درونی شده است که در واقع ضدبومی و اروپامحورانه است اما همه جا خود را با عنوان بومی سازی مطرح می کند. تا زمانی نیز که از این منطق خارج نشویم نمی توانیم علمی داشته باشیم که بومی باشد، بومی نه در مفهوم جدا شدن از علم جهانی بلکه به مفهوم آنکه جایگاه از آن خود در علم جهانی داشته باشد و با آن به تعاملی سالم با آن برسد و در مقابل آن نه خود شیفته باشد و نه خود باخته.

آیا اصلادرست است که ورود به رشته های علوم انسانی در مقطع کارشناسی ارشد برای لیسانسیه های رشته های دیگر آزاد باشد؟

به نظر من مشکلی در این زمینه در شرایط کنونی وجود ندارد، زیرا بسیاری از کسانی که تمایل به ادامه تحصیل در رشته های علوم اجتماعی داشته اند به زور خانواده با توهمات ناشی از همان مهندسی کذایی که اشاره شد به سوی رشته هایی کشیده شده اند که هر چند بسیار ارزشمند هستند اما بیش و پیش از هر چیز باید به وسیله کسانی دنبال شوند که به آنها علاقه مندند. بنابراین نباید راه را برای این دانشجویان که پس از دوره کارشناسی فرصتی مجدد می یابند بست. اصولاسال های اولیه دانشگاهی چندان تعیین کننده در آینده حرفه یی در سطح بالای یک فرد ندارد. تحصیلات تکمیلی و از آن بیشتر تجربه حرفه یی است که باید پیش از سی سالگی یک نفر را برای بر عهده گرفتن مسوولیت های سنگین و مهم در یک جامعه بسازد. بنابراین گمان نمی کنم مشکل از آن جهت باشد که ورود به این رشته ها از طرف رشته های مهندسی آزاد است. اتفاقا برخی از بهترین دانشجویان ما در علوم اجتماعی دارای پایه مهندسی یا سایر رشته های علوم انسانی نظیر فلسفه هستند و این در جهان نیز الگویی رایج است.

یکی از مهم ترین ابزار علوم اجتماعی برای رشد، تحقیق و پژوهش است. در ایران تا چه اندازه این امر مورد توجه قرار گرفته است؟

این امر به صورت رسمی بسیار مورد توجه است اما سازو کارها در این زمینه نقصان های زیادی دارند که همین کار را به فساد در برخی موارد و غیر کارا شدن پژوهش در بسیاری از موارد می کشاند. وجود سازمان برنامه نعمتی بود که از دست دادیم و امیدوارم زودتر جبران شود و این سازمان بار دیگر بتواند کنترلی بر امور را به صورت جدی به دست آورد تا بودجه ها در این زمینه به صورت منطقی تری توزیع شود. مشکل دیگری که در این زمینه حتی پیش از دولت نهم هم وجود داشت عدم شفافیت پژوهش ها بود و به انتشار نرسیدن نتایج آنها که اصل و قانون باید بر آن باشد که جز مواردی که در خود قانون پیش بینی شده است، تمام پژوهش ها قابل دسترسی باشد تا بتوان مشکلات را شناخت و به موقع برای آنها چاره یی اندیشید. امنیتی فکر کردن تقریبا در تمام قرن بیستم دلیل اصلی آنومی های اجتماعی و تخریب قدرت های سیاسی بوده است، شاید بتوان به جرات گفت حتی یک مورد هم ما در قرن بیستم نداریم که چنین شیوه هایی پاسخ داده باشند. به همین دلیل نیز امروز هیچ اثری از دولت های کمونیستی یا سرمایه داری های نظامی گرا باقی نمانده است، چند مورد محدودی هم که هستند به صورتی معجزه آسا و به دلایل ژئوپولتیک و بر اساس توافقی بین المللی هنوز وجود دارند (چین، کره شمالی، کوبا…) و بدون شک در آینده یی نه چندان دور اثری از آنها باقی نخواهد ماند. مقایسه نقشه جهان امروز با نقشه بیست سال پیش به هر کسی نشان می دهد که چنین اشکالی از مدیریت سیاسی در قرن بیستم جز به بهای تخریب کامل جامعه و حاکمیت کامل نظامی گری های هژمونیک امکان پذیر نیست که آن هم با وجود این انباشت حیرت آور از سلاح ها در سطح جهان به نوعی یعنی نابودی گونه انسانی.

آیا نهادهای خصوصی در امر تحقیق و پژوهش فعال هستند و آیا دولت با این نهادها همکاری می کند؟

نهادهای خصوصی و مدنی در طول سال های اخیر تا حد زیادی بار نهادهای دولتی را که به تدریج از کار می افتادند بر دوش کشیدند و از هیچ حمایتی هم برخوردار نبودند. دولت های نهم و دهم تخریب گسترده را نه فقط در عرصه دولت و بلکه در عرصه جامعه مدنی به طور گسترده یی به تحقق درآوردند. امروز اما به نظر می رسد اراده یی واقعی در دولت جدید برای بازگرداندن نخبگان و دلسوزان به پژوهش اجتماعی وجود دارد و هر چند موانع و مخالفانی که در واقع مخالف گسترش آزادی و پیشرفت این پهنه فرهنگی هستند، بگذارند. امید من آن است که در چشم اندازی ۱۰ ساله بتوان تخریب های هشت ساله گذشته را جبران کرد و قدم های موثری نیز برای بهبود وضعیت برداشت. این را می توانم با اطمینان بگویم که اعتماد به صورت بسیار تدریجی در حال بازگشت به نخبگان است و آمادگی همکاری و کمک به دولت برای بازسازی و ترمیم وضعیت هنوز بالاست اما سرعت عمل بیشتری از جانب دولت مورد نیاز است در عین حال که هر اقدامی که کوچک ترین شباهتی به دولت های پیشین داشته باشد، ضربه یی مهلک و حتی مهلک تر از آن سیاست ها به اعتماد نخبگان وارد می کند و نومیدی را در کشور گسترش می دهد که به سود هیچ کس نیست.

عدم توجه به علوم اجتماعی چه تاثیری در فرآیند توسعه کشور داشته است؟

تاثیر آن، غیرکارا شدن و از میان رفتن هزینه گسترده مالی و انسانی و اجتماعی و از آن بدتر احتمال به وجود آمدن هزینه ها و پیامد های خطرناکی چون مصیبت های اجتماعی، و به طور کلی رادیکالیزه شدن کالبد اجتماعی است که به خودی خود امری خطرناک است. جامعه برای رادیکالیسم ساخته نشده است و جامعه رادیکالیزه شده، به بدنی در حال تشنج شباهت دارد که می تواند بیش از هر کس و هر چیز به خودش ضربه بزند، چیزی که قرن بیستم بارها و بارها به ما نشان داده است.

این گفتگو در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد انجام شده است و در شماره ۲۸۶۴ این روزنامه مورخ ۱۴ دی ماه ۱۳۹۲ منتشر شده است.

لینک کوتاه به این مطلب:

magiran.com/n2876684