انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هویت فرهنگی؛ گسیختگی یا انسجام؟

مقدمه:

انسان ها چه از لحاظ فردی و چه از نظر اجتماعی برای کسب هویت به دنبال متمایز شدن و متفاوت کردن خود از دیگری هستند. زیرا یکی شدن با دیگری یعنی از میان رفتن و حذف شدن. بنابراین نمی توان هویت های انسانی و متکثر را یکی کرد. با این وجود قرارگیری این گروه های انسانی متمایز از نظر هویتی در یک فضا به نام شهر نیاز به نوعی هماهنگی و انسجام فرهنگی است. حال سوال این است که چگونه می توان دو مفهوم هویت؛ عامل تمایز و فرهنگ؛ عامل انسجام را با هم سازگار کرد؟ برای پاسخ به این سوال و یافتن پیوند این دو مفهوم می بایست ابتدا به جنبه هایی از تعاریف آنها اشاره کنیم؛ بی گمان فرهنگ را باید مهم ترین و غنی ترین منبع هویت دانست. افراد و گروه ها همواره با توسل به اجزا و عناصر فرهنگی گوناگون هویت می یابند، زیرا این اجزا و عناصر توانایی چشم گیری در تامین نیاز انسان ها به متمایز بودن و ادغام شدن در جمع دارند، به بیان دیگر فرهنگ هم تفاوت آفرین است، هم انسجام بخش. از این دیدگاه فرهنگ مقوله ای تفاوت مدار بوده و شیوه زندگی خاصی را می سازد. این تفاوت و خاصیت نه تنها امکان هویت یابی را فراهم می کند، بلکه به زندگی انسان ها نیز معنا می بخشد(بهزادفر، ۱۳۹۰: ۳۲). به دیگر سخن انسان بسیاری از معانی را خلق و ابداع کرده تا بتواند از طریق تنظیم روابط، ارزش ها و رفتارها در عرصه های گوناگون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به بازشناسی خود دست یابد. معنا یعنی اینکه قرارگیری در یک مکان(فضا) از نظر ذهنی چگونه قابل شناسایی و درک بوده و تا چه اندازه این ذهنیت با ارزش ها و مفاهیم جامعه در ارتباط است. یعنی انطباق محیط با توانایی های احساسی، ذهنی و ساختار فرهنگی. بنابراین، همان گونه که بیان شد، هویت تابعی از ذهنیت و ساختارهای فرهنگی است. و شناخت فرهنگ از این حیث اهمیت می یابد که تفاوت فرهنگی، تفاوت در هویت ایجاد می کند. در واقع انسان ها در انسان بودن خود در نگاه فلسفی مطلق موجوداتی ثابت-اند و هویت یکسانی دارند اما از نظر فرهنگی متفاوت بوده، و رفتارها، ارزش ها و اعتقادات متفاوتی دارند. پس، از جهان پیرامون خویش و مکان(فضا)یی که در آن زندگی می کنند درک متفاوتی خواهند داشت. بنابراین با وجود وحدت زیست شناختی که بیشتر خود را در فردیت انسانی نشان می دهد می توان از نظر فرهنگی انسان های متفاوتی را مشاهده نمود. انسان موجودی ست پیش از هرچیز زیست شناختی اما شکی نبوده که انسان بودگی را می توان تا حدودی، خروج از این موقعیت طبیعی و زیست شناختی تعبیر کرد و برآن بود که میان فرهنگ و طبیعت، گسستی ریشه ای وجود داشته که بر جدایی مفهوم انسان بودگی از حیوان بودگی منطبق است. درنتیجه، می توان تصور کرد که گرایش طبیعی جوامع انسانی حرکت به سوی جامعه گرایی و گرایش فرهنگی آن ها حرکت به سمت فردگرایی است. انسان شناسی در اصراری که بر حمایت از تنوع در برابر یکپارچگی دارد، شاید ناچار به دفاع از فرد در برابر جامعه نیز باشد. گذار از فرد به جامعه، گذاری ست در آن واحد ناگزیر و خیالین. انسان ها به ناچار درون فرهنگ ها زاده می شوند، اما واقعیت حضور انسانی در کنش های اجتماعی- فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره حضوری فردی ست. البته در اینجا بیش از آنکه از فرد مفهوم فلسفی و مدرن آن را که با سوژه انطباق دارد، در نظر داشته باشیم، فرد انسانی در رویکرد و معنای انسان شناختی آن را درنظر می گیریم(فکوهی، ۱۳۸۵: ۷۶-۷۷). یعنی هویت، می تواند دو جنبه داشته؛ یکی فردیت انسانی که تمایز انسان با انسان دیگر را نشان می دهد و دیگر، جنبه زیست شناختی و فلسفی که تشابه همه از نظر انسان بودگی ست. فرهنگ نیز دو جنبه را دربرگرفته؛ یکی، تمایزاتی که جمعی با جمعی دیگر داشته اند و دیگر، تشابهی که همان ها در یک کل واحد در طول تاریخ دارند. از نظر استوارت هال هویت های فرهنگی از آنجایی ریشه می گیرند که تاریخ حضور دارد. اما مانند هر چیزی که تاریخی است، در معرض تغییر شکل دائمی و مستمر است. هویت های فرهنگی در معرض بازی مستمر تاریخ، فرهنگ، و قدرت است. به همین سیاق، هال، فرهنگ های ملی را از مهم ترین منابع فرهنگی می داند. سپس می توان هویت ملی را به مثابه هویت فرهنگی خاصی تلقی نمود. اما هویت ملی در ابتدایی ترین شکل خود، با نوعی احترام به مرزهای جغرافیایی یک کشور و پذیرش آن توسط تمامی کسانی همراه است که در درون آن مرزها قرار دارند(غراب، ۱۳۹۰: ۲۳). و زمانی که از فرهنگ یک جامعه سخن می گوییم به گروهی بزرگ و گسترده از مولفه ها استناد می کنیم مانند؛ زبان، اسطوره ها، باورها، دین، حافظه جمعی تاریخی، سرزمین، میراث مادی، مهارت ها و فناوری ها و… . در این صورت می توان به لایه های متعدد از هویت که روابط پیچیده ای با یکدیگر برقرار می کنند، اشاره کرد: هویت قومی، هویت ملی، هویت اجتماعی، هویت فرهنگی و … . ویژگی مدرنیته در آن است که از یک سو شمار این هویت ها را به صورتی پیوسته افزایش می دهد و از سوی دیگر تمایلی قدرتمند در آن به تقلیل دهندگی هویتی وجود دارد. هر دو این گرایش ها به نوعی و گاه به صورتی متناقض از اصلی اقتصادی تبعیت می کنند که اصل اساسی و پایه ای جامعه مدرن است: اصل بازار، و موتور اصلی آن، مصرف( فکوهی، ۱۳۸۵: ۱۴۳).

در اینجا لزوم پیوند میان فرهنگ و هویت نشان داده می شود؛ یعنی فرهنگ به عنوان عاملی که به هویت شکل می دهد در نظر گرفته شده که خود تشکیل شده از زبان، ارزش ها، باورها، تاریخ و …. است. و زمانی که ما صحبت از هویت فرهنگی می نماییم در واقع شاید مطالعه این موارد در مکان(فضا) و زمان و ذهنیت باشد

منابع:

– بهزادفر، مصطفی، ۱۳۹۰، هویت شهر؛ نگاهی به هویت شهر تهران، تهران: نشر شهر

– غراب، ناصرالدین، ۱۳۹۰، هویت شهر، تهران: راه دان

– فکوهی، ناصر، ۱۳۸۵، انسان شناسی شهری، تهران: نشر نی