تا پیش از سدهی اخیر، ایران کلیتی بود فرهنگی با رنگین کمانی از خردهفرهنگهای قومی و مذهبی و زبانی که در آن بیشترْ ویژگیهای توزیع جغرافیایی، هویت افراد و گروهها را تعیین میکرد. هویت اساسن مفهومی بود که با «مکان» پیوندهای نزدیک داشت. هر فرد خود را جزیی از اجتماع محلی میدانست و در این میان ویژگیهای متنوع فرهنگی و زبانی قومیتها، دارای نقش و جایگاه اساسی در تعیین هویت اجتماعی فرد بود.
اما مفهوم «ملت» به عنوان عنصری هویتبخش به یکایک ایرانیان، دستپخت ایدههای نوین روشنفکران عصر مشروطه بود. تا پیش از آن چنین تصویری از ملت به عنوان برابرنهادی برای nation انگلیسی در ذهن ایرانیان وجود نداشت و واژهی ملت اگر در گفتار و نوشتار و ذهنیت اهالی این بوم نیز استفاده میشد، در معنای لغوی آن ـ یعنی پیروان یک دین و آیین خاص ـ به کار میرفت. اما ملت در عصر مشروطه در برابر «رعیت» نشست تا حول آن ایده و گفتمانی تازه در فضای سیاسی ـ اجتماعی ایران متولد شود و شکل بگیرد. آنچه مشروطهطلبان میخواستند، تشکیل حکومتی مدرن و یکپارچه بود که جز بر پایهی هویت «ملی» نمیتوانست شکل بگیرد. اما چگونه میشد به مردمی با تاریخ طولانی تکثر فرهنگی، هویت ملی یکسان بخشید؟
نوشتههای مرتبط
حکومت پهلوی ـ اگرچه در اقتدارگرایی از قاجاریان چیزی کم نداشت ـ اما به شکلی دیگر آرمانهای مشروطهخواهان را در ایجاد حکومتی مدرن بر پایهی شکلدهی به یک هویت ملی واحد برای ایران و ایرانیان برآورده ساخت. مفهوم ملت و هویت ملی اگرچه نخستین بار از سوی روشنفکران مشروطهخواه مطرح شد، اما اولین بار در دورهی حکومت رضا پهلوی مجدانه دنبال شد و جامهی واقعیت پوشید. در این دوره، زبان فارسی رسمن به عنوان محور هویت ملی ایران شناخته شد و آموزش عمومی همگان را واداشت، این زبان را بیاموزند. برای اولین بار نظام آموزش رسمی و عمومی در ایران پایهگذاری شد تا از کودکی به ایرانیان آموخته شود که ایرانیاند و دارای هویتی یگانه. اما پرسش پیشین همچنان پابرجا بود: چگونه میشد تکثر فرهنگی نهادینه شده در طول قرون طولانی را در قالب یکسان و همسان «هویت ملی» ریخت و از گوناگونی به همسانی رسید؟
در حکومت پهلوی این مهم از طریق برساختن نوعی ایدئولوژی ناسیونالیستی پیگیری شد. هدف این ایدئولوژی همسانسازی هویتی همهی افرادی بود که در سرزمینِ تحت حاکمیت پهلوی میزیستند. ناسیونالیسم ایرانی به عنوان هویتی فراگیر باید بر فراز همهی هویتهای مادون ملی گسترش مییافت و «مدرنیسم پهلوی» در چارچوب این هویت ایدئولوژیک و در قالب «دولت ـ ملت» جدید به پیش میرفت. این ایدئولوژی از کارکردی سیاسی نیز برخوردار بود و حکومت پهلوی مشروعیت سیاسی خود را با استمداد از ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی موجه میساخت.
در این میان آنچه از لحاظ تاریخی و فرهنگی غیر ایرانی به شمار میآمد، رسمن نفی و تحقیر میشد و ایدهآل حکومت آن بود که تفاوتهای هویتبخش پیشین در درون هویتی یگانه و یکپارچه مستحیل گردند. تأکید بسیار حکومت در این دوره بر تاریخ ایران باستان و طرد و تحقیر تاریخ ایران پس از اسلام، از نمونههای مهم هویتسازی ایدئولوژیک در این دوره بود.
اما خردههویتهای ایرانی همچنان در زیر پوست مدرنیسم ناسیونالیستی پهلوی به حیات خود ادامه میدادند. در نبرد میان سیاست و فرهنگ، فرهنگ به گوشهای خزیده بود و در برابر اعمال زور و فشار حکومت نیمه جان تداوم مییافت.
انقلاب اسلامی میخواست به هویت یکپارچهساز ناسیونالیسم ایرانی، پایان ببخشد اما انقلابیون این پروژهی یکسانسازی را با پروژهی یکسانسازی دیگری جایگزین کردند. اینبار، هویت اسلامی جایگزین هویت ملی و ایرانی شد. هویتی که اینبار با پشتوانهی بنیادگرایی اسلامی، میکوشید به حکومت و اتباع حکومت ایران، هویتی یکپارچه آن هم با ارجاع به ضدیت با «غربِ مدرنِ نامسلمان» ببخشد.
یکپارچه ساختن هویتهای متکثر ایرانیان ـ با سابقهی طولانی فرهنگیشان ـ جز از طریق واژگونی واقعیت تاریخی در ایدئولوژیها امکانپذیر نبود. هم ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی و هم بنیادگرایی اسلامی جز با جرح و تعدیل سرگذشت تاریخی ایرانیان قادر نبودند این تکثر را به یک شکل و قالب درآورند. اما حیات متکثر فرهنگ ـ آنجا که دور از دسترس سیاست بود ـ ادامه مییافت و حاصل کار برای حکومتهای ایرانِ معاصر آنچنان نشد که میخواستند و انتظارش را میکشیدند.
با گذشت کمتر از صد سال از شکلگیری ایدهی هویت ملی، ایرانیان گذشته از هویتهای قومی و زبانی و مذهبی، پذیرای هویتهای جدیدی متناسب با شرایط نوین زندگی اجتماعی شدند. هویتهای جنسی، سنی، حرفهای، جهانوطنانه و … نمونههای هویتی مهمی است که به مجموعهی متکثر هویتهای ایرانی افزوده شده است.
اکنون بیش از هر زمان دیگر میتوان با نگریستن به چهرهی عمومی و زندگی روزمرهی ایرانیان در نقاط مختلف، شکست پروژهی همسانسازی فرهنگی از طریق ایدئولوژیها را به نظاره نشست. ایران امروز صحنهی نمایش هویتهای گوناگون و رنگارنگی است که بسیاری از آنها پیگیرانه خواهان حق به رسمیت شناخته شدن هستند. گرچه در ابتدای دهه ۱۳۹۰ خورشیدی به نظر میرسد پروژهی همسانسازی هویتی از طریق ایدئولوژیهای فراگیر با شکست مواجه شده است، اما از سویی در جهان سیاست، همچنان مقاومتهایی در برابر تکثر فرهنگی ـ هویتی و تجلی آن در سطوح مختلف اجتماعی دیده میشود. پذیرش تکثر فرهنگی در نظام سیاسی مستلزم پذیرفتن پیامدهایی است که بسیاری از آنها برای نظام سیاسی ناگوار خواهد بود.
یکی از کارکردهای اصلی و اساسی ایدئولوژیهای فراگیر، وحدت بخشیدن به تفرق افراد و گروهها و گردآوردن آنها زیر چتر آموزههای ایدئولوژیک است. تکثر فرهنگی بیش از هر چیز با همین کارکرد وحدتبخش ایدئولوژیهای فراگیر ـ از جمله بنیادگرایی دینی ـ در تضاد قرار میگیرد.
از سوی دیگر این ایدئولوژی بنیان مشروعیت نظام سیاسی را فراهم میکند. تضعیف ایدئولوژی یا استحالهی تدریجی آموزههای اساسی آن، آثار منفی و مستقیم بر مشروعیت نظام سیاسی خواهد داشت. مشروعیت سیاسی در جامعهی متکثر نمیتواند بر پایهی یک ایدئولوژی فراگیر حاصل شود و حکمرانی نظام سیاسی بر بنیان چنین مشروعیتی، دیر یا زود در تضاد با بخشهایی از جامعه قرار خواهد گرفت و رفته رفته متزلزل خواهد شد.
در جهان امروز، بهترین و آزمودهترین وسیله برای دستیابی به مشروعیت سیاسی در جوامع متکثر، دموکراسی است. مشروعیت در نظام سیاسی دموکراتیک ـ در غیاب ایدئولوژیای که بکوشد همهی هویتهای متکثر را به هویتی یگانه و همسان تبدیل کند ـ از طریق مراجعهی منظم به آرای عمومی مردم جامعه حاصل میشود و صاحبان قدرت سیاسی تا زمانی واجد مشروعیتاند که از پشتیابی اکثریت اعضای جامعه برخوردار باشند. دموکراسی به عنوان یک روش حکمرانی، به هویتهای متکثر اجازه میدهد با حفظ ویژگیهای فرهنگیشان به برای دستیابی به قدرت وارد رقابت شوند.
در ایران، در زمانهای که خواستِ پیشرفت و «برچیدن بساط کهنه» فزونی گرفت، ایدئولوژیهای فراگیر راه تشکیل حکومتهای قدرتمند برای نو کردن جامعه را ـ البته به شیوهای ناقص و نارسا ـ هموار کردند. آیا اکنون، در روزگار بیداری و فزونی گرفتن هویتهای متکثر، دموکراسی که ضرورت آن بیش از پیش احساس میشود، راه خود را خواهد گشود؟