قسمت دهم: یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک شاعر عرب
لیلا حسین زاده، سپهر خدابخش
نوشتههای مرتبط
پیشگفتار: هنر و زبان مادری در ایران، مجموعه مصاحبه با هنرمندانی است که هنرشان به نحوی با زبان سر و کار دارد و فارسی معیار زبان یا لهجه مادری شان نبوده است. این مصاحبه ها پس از انجام، مورد تقسیم بندی تماتیک قرار گرفته اند و هر قسمت این مجموعه، بخش هایی از مصاحبه ها را ذیل یکی از فصل بندی های تماتیک می آورد. این مجموعه شامل ۱۱ قسمت می شود که عبارتند از : صفر. مقدمه ۱. درونی کردن فارسی معیار، پیش از خلق اثر هنری ۲. ذایقه مخاطبین هنر، ذایقه معیار ۳. اندوخته هنر، زبان و لهجه معیار ۴. زبان و لهجه غیرمعیار در جایگاه کهتری ۵. تجربه از خودبیگانگی برای هنرمندان با زبان/لهجه غیرمعیار ۶. ایستادگی ها و بازگشت ها بر سر زبان و لهجه غیرمعیار ۷. دشواری های خواندن و نوشتن در زبان و لهجه غیرمعیار ۸. مساله مجوز در تولید هنر به زبان و لهجه غیرمعیار ۹. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک بازیگر سینما/تیاتر ۱۰. یک مصاحبه کامل، مواجهه زبان مادری و هنر برای یک شاعر عرب
قسمت ها به تدریج منتشر میشوند و بهتر آن است که برای دریافت بهتر توصیفات این مجموعه مصاحبه، سرفصل ها به ترتیب خوانده شوند. به طور ویژه خواندن قسمت “مقدمه” در شماره صفر برای درک بهتر قسمت های بعدی ضروری است.
- آیا بخاطر هنر خود مجبور شدهاید لهجهی محلیتان را محو کنید یا زبان (یا گویش) مادریتان را کنار بگذارید؟
نه. هیچوقت مجبور نشدم که محلی خودم را محو کنم یا کنار بگذارم. به همین دلیل به عربی مینوشتم، چون نمیخواستم زبان مادریام را کنار بگذارم. این نوعی مقاومت بود نه فرار. به همین دلیل همیشه به عربی نوشتم. گاهی به فارسی هم نوشتم ولی بیشتر ذوقی بود و جدی نبود. ولی نوشتههای جدیِ من، چه مقاله، چه تحقیق، چه شعر و چه کتاب همیشه به عربی بود.
- لطفا تا حد ممکن با تشریح کامل توضیح دهید چه مواجههای در هنر خود با فارسی معیار داشتهاید؟
فارسی معیار در منطقهی ما زبان دولت است. یعنی فقط زبان معیار نیست، زبان دولتی هم هست. علاوه بر زبان دولتی، زبان در واقع سیستم مسط بر شهر نیز هست. یعنی زبان عربی در حاشیه قرار میگیرد و یک زبان امنیتی است، یک زبان ممنوع است. زبانی است که تجزیهطلبها از آن استفاده میکنند. اینطور برداشت شده است. و زبان فارسی زبان نچرال {طبیعی}، زبان زیبا، زبان تمدن، بالاشهر و «آدمهای چیزفهم» است. ببینید چگونه میشود در مواجه با این زبان قرار گرفت، این که جامعه در آن شهر یا منطقه به دو جز تقسیم شده است؛ جزءِ عربی که جزءِ غیررسمی، زیرزمینی و امنیتی است که همیشه جلسات شعر و ادبیاتش را در حاشیه شهر برگزار میکند و همیشه طبق معمول به آن تهمت امنیتی زده میشود و این جلسات هم یا تعطیل میشود یا اجراکنندگانش مورد بازخواست قرار میگرفتند. در حالی که کافههای مرکز شهر مثل […] و… همیشه ادبیات فارسی و جلسات شعر و ادبیات جنوب برگزار میکردند و هیچ مشکلی هم نداشتند. آمفیتئاترها، کتابخانه مرکزی کیانپارس، کتابخانه مرکزی واقع در ساحلی همیشه در اختیار این نویسندهها بوده است. صفحات مجازی، سایتهای رسمی، روزنامههای رسمی در سطح شهر همه در دست این نویسندهها بوده است و هیچ صدایی از نویسندههایی که شعر و تئاتر مثل ما مینویسند، هیچ فرصتی نداشتند که خودشان را در این سطح معرفی کنند.
- آیا از ابتدا به فارسی معیار به تولید ادبیات پرداختهاید؟؟ آیا تلاش کردهاید لهجهی خود را وارد شعر و ادبیات کنید؟
بله همیشه سعی کردم لهجه و نوعی از جریان نوین ادبیات عرب در جهان عرب. اینطور بوده است. در واقع ما تابع ادبیات و جریانهای شعری جهان عرب هستیم. در واقع بسته به آن زبانی که مینویسیم و روابطی که با نویسندگان آن طرف داریم، تابع آن جریان هستیم. من شخصا در این جریان خودم را معرفی میکنم و جزئی از جریان نوعی از ادبیات عربی که بخشهای متفاوتی دارد. من شعر سپید رباعی را مینویسم که به عربی به آن میگویند «قصیده النثر» یعنی شعر سپید رباعی که در واقع به قصه و روایت شبیه است، اما همان شعر سپید است. بله، سعی کردم بسیاری کلمات، لهجه و واژههای محلی عربی را وارد ادبیات فصیح کنم و همچنین اسطوره، شعر و نقل قلهای محلی در مورد چیزهای متفاوت را سعی کردم همیشه وارد شعر کنم. چون همانطور که گفتم در جهان عربی این جریان شکل گرفته است که شاعران گویشهای محلی عربی را وارد ادبیات و رمانهای معروف میکنند. دیگر از آن جریان ادبیات کلاسیک و تماماً فصیح و استاندارد فاصله گرفتند. در واقع هیچ مشکلی نداشتم چون ما هیچ ارتباطی با جامعهی فارسینویس آنجا نداشیم. رابطهی ما در حد بحث و گفتوگو بود و رابطهای نبود که ما را دعوت کنند یا ما آنها را دعوت کنیم به جلسات ادبی خودمان. آن جاهایی که دعوت شدند نیز به دلیل تفاوتهای زبانی نتوانستند یکدیگر را درک کنند. به ترجمه کشیده میشد و چیز خوبی از آن درنمیآمد. من شخصاً هیچگاه در این نشستها شرکت نکردم و بیشتر در جریان شعر سپید عربی در آبادان و اهواز فعالیت میکردم، با این که این دو شهر شاعر و نویسندههای فارسیزبان هم دارد.
- چه مواجهاتی برای انتشار اثر خود، یا درصورت انتشار، بین مخاطبان خود داشتهاید؟
سوال خوبی است. ببینید انتشار یک مسئله است، توزیع یک کتاب یک مسئله دیگر است. ما فقط با مسئلهی انتشار مواجه نیستیم. با مسئلهی ارائه و عرضهی کتاب نیز مواجه هستیم. فکر کنم کردها و ترکها هم این مشکل را دارند. ترکها بیشتر چون به خصم سازی های ایرانشهری هم برمیگردد. برای انتشار طبق معمول کتابها را سانسور میکردند. بیشتر آن سانسورچیهایی که در ادارهی فرهنگ و ارشاد بودند زیاد عربی حالیشان نمیشد و بیشتر از روحانی استفاده میکردند. کسانی که آشناییشان با عربی در حد زبان دینی است. در واقع این مسئله برای بسیاری از شاعران عرب خاصاً من گران تمام میشد. چون بسیاری از شعرهای ما را سانسور میکردند. یک واژهای، یک کلمهای. من بیشتر شعرهایم در نقد ذات الهی یا بازسازی آیات قرآن به شکل معکوس به کار میبردم. این یکی از نشانههای نویسندگی من است. یکی از نشانههای بارز شعر من این بود که آیات، واژهها، اسطورهها و صفتهای ذات الهی را برعکس میکردم و معنای جدیدی به آن میدادند که کاملاً بر ضد همانهاست. این در واقع باعث میشد که در چاپ کتابهایم، در همان کتابی که قبلا نوشتم بسیاری از چیزهایش گفتند باید تغییر کند، من تغییر ندادم و توانستیم از طریق یک انتشاراتی که روابطی با چاپخانههایی در قم داشت چاپ کنیم. اما مشکل دوم این بود که نه فقط چاپ شعر، که مسئلهی خواندن شعر نیز گران تمام میشد. وقتی شعر را میخواندی سانسورچیهای آتش به اختیار در آن لحظات فعال میشدند. اما بیشترین مشکلی که من را آزار میداد، مشکل عرضهی کتاب بود. ببینید در اهواز ما کتابخانهی رشد داریم، کتابخانهی بینالملل را داشتیم که بسته شد، یک کتابخانهی عربی داشتیم، کتابخانهی اشراق که کتاب عربی میفروخت ولی پس از دو سه سال باز شدن، با گرای امنیتی و مسائل سیاسی آن را پلمب کردند و درش را بستند. این تنها کتابخانهی عربی بود که در این سالها در مرکز شهر به وجود آمد. ما رفتیم کتابهایم را بردیم برای رشد. یادم است کتابهایم را دستمان گرفته بودیم. بستههای پنجاهتایی. رفتیم کتابخانهی رشد و گفتیم این کتاب عربی است. گفتند کتاب عربی طبیعتاً کسی نمیخرد اینجا و نمیتوانیم عرضه کنیم، از محتوایش سر در نمیآوریم و از این صحبتها. رفتیم کتابخانهی شهر کتاب هم همین حرفها را زدند. چون میدانید فضای روشنفکرانه فارسی خاصاً در شهرهای امنیتی، از این مسائل متنفرند و اگر متنفر نباشند، بهانههای امنیتی میآورند که از محتوای کتاب اطلاع نداریم و ممکن است مشکل امنیتی ایجاد شود. بعضیهایشان این را میگویند و بعضیهایشان این را نمیگویند. تنها راه حل موجود این است که کتاب را در کتابخانههایی که کتابهای مذهبی و نهجالبلاغه و… میفروشند، باید آنجا عرضه کنی. من حاضر نشدم چون در واقع آنها کتابخانههای مذهبی بود و کتاب ادبیات عربی نبود. در نهایت مجبور شدیم خودمان توزیع کنیم. ماشین میگرفتیم میرفتیم هر شهری ۵۰ کتاب میدادیم و میگفتیم بین بچهها توزیع کنیم. برای همین بیشتر در فضای شخصی ردوبدل میشد. مثلاً میگفتند که من کتاب فلانی را دارم، میخواهی بخری؟ یک کسی میگفت من ۵ تا میخواهم، ۱۰ تا میخواهم. اینگونه کتاب توزیع میشد. در این شکل توزیع کردن هیچ پولی عاید نویسنده نمیشود و طبیعتاً کتاب نیز رایگان فروخته میشود. چون کسی هیچ مسئولیتی در قبال توزیع کتاب ندارد و ارتباطی بین شما و توزیعکننده نیست.