بخش سوم
خطر منتشر کردن
نوشتههای مرتبط
– در طول سی سال گذشته شما به طور متوسط هر سه سال کمی بیشتر از دو کتاب منتشر کرده اند( و از مقالات صحبت نمی کنم!)، آیا این به نظرتان عادی می آید؟
– بله، البته شاید کمی زیاد باشد… اما من به هیچ وجه دچار تب انتشار مکتوب نیستم. البته من گمان می کنم که نوشتن کار مهمی است اما اغلب می نویسم تا آنچه را می اندیشم بفهمم. از این بابت به هیچ عنوان پشیمان نیستم . زیرا کاملا اعتقاد دارم که با چنین کاری چیزهای زیادی یاد میگیرم، ولو صرفا با تولید کردن و نمایان ساختن اندیشه هایم و دریافت واکنش های دیگران نسبت به آنها. من از جامعه شناسی ادبیاتم به این اصل رسیده ام که انسان همیشه باید به سخنان رقبای خود با دقت تمام گوش بسپارد. نه از این جهت که آنها لزوما آدم های باهوش تری باشند بلکه از این لحاظ که آنها کاملا از اینکه کاستی های رقیب خود را ببینند سود می برند و به همین دلیل نیز شانس زیادی وجود دارد که آنچه را در کار من نقص دارد و خودم ندیده ام آنها ببینند. به همین جهت هم برای من اینکه همیشه پیش از آنکه احتیاط ایجاب می کرده است، نوشته هایم را به چاپ سپرده ام، راهی بوده است که مشکلاتم را کشف کنم. و احساس می کنم هنوز پشت سرم تا حد زیادی آثار دوران جوانی را دارم…بسیاری از کارهای من صرفا برای آن نوشته شده اند که موقعیت یکی از پژوهش هایم را روشن کنند ( برای نمونه «عشق هنر» و یا «حرفه جامعه شناس») و یا حتی « طرح یک نظریه عمل» پیش نویس هایی بوده اند برای آنکه از خلال آنها کارهایی عمیق تر را به چاپ برسانم: برای مثال اگر این کتاب «طرح…» را ننوشته بودم هرگز شروع به نوشتن «حس عملی» نمی کردم.
نوشتار جامعه شناس
– آخرین کتاب شما احساس نوعی نوشتار موقت را به خواننده می دهد. می توان گفت این کتاب شبیه به یک کارگاه ساختمانی است با تمام جذابیتی که چنین کارگاهی می تواند داشته باشد- فراوانی ابزارها و موارد و غیره- و البته با تمام دردسرهای یک کارگاه … به نظر می رسد که شما در این کار تعمد داشته اید. شما چگونه می نویسید؟ و نوشتن برای یک جامعه شناس به چه معناست؟
– این مسئله کاملا به موارد و به موضوع ها ربط پیدا می کند. برای نمونه در «قواعد هنر» شما براحتی می توانید ده ها نوع نوشتار مختلف را بیابید که به همان تعداد موضوع متفاوت مربوط می شوند. وقتی بر کتاب «تمایز» کار می کردم ناچار بودم جدول های آماری ای را بررسی کنم که هیچ میزی به اندازه کافی بزرگ نبود که بتوانم آنها را بر آن پهن کنم. و البته این ها به اندازه کار بر یادداشت های فلوبر مشکل نبود، اما کار با آنها هم سختی خودش را داشت به خصوص که دیگر خبری از جذابیت کار بر دستنویس های یک نویسنده در کار نبود. در محافل روشنفکرانه شیک، چنین کارهایی نفرت آور تلقی می شوند: کتابی که بیش از همه در آثار دورکیم تحقیر می شود، کتاب «خودکشی » او است، زیرا این کتاب آکنده از جداول آماری است. وقتی ما با چنین موادی کار می کنیم، نوشتار بدل به مسئله ای حساس می شود. در این حال الزامات مربوط به سخت گیری های فناورانه و شناخت شناسانه خاص گفتمان علمی ایجاب می کند که ما توجه بسیار زیادی به زبان به کار رفته در کارهایمان بکینم: برای مثال من هرگز نمی گویم: « پسران کارگران چنین یا چنان می کنند» بلکه از یک فرمول انعطاف یافته استفاده می کنم برای نمونه : « پسران کارگران تمایل بدان دارند که چنین یا چنان کنند.» ، احتیاط هایی که البته در بسیاری موارد نادیده گرفته می شود و باز هم مرا متهم به جبرگرایی می کنند.
– بله، من هم مشاهده کرده ام… البته من جزو طرفدارن بی قید و شرط سیستم شما نیستم، ولی برخی از آثار شما را خوانده ام و می بینیم که در بسیاری موارد بدون پایه علمی مشروع، شما را متهم می کنند. به شما اتهام تقلیل گرایی می زنند در حالی که بخش بزرگی از کارهای شما در خدمت آن بوده است که خود را از تقلیل گرایی جامعه شناسانه جدا کرده و احتیاط های روش شناسانه را در آثارتان افزایش دهید… اما به موضوع نوشتار جامعه شناس برگردیم.
– تصادفی نبوده است که من به این عبارت فلوبر که باید « ابتذال را با زیبایی نوشت» آنقدر اهمیت داده ام. در واقع جامعه شناس با زمان طولانی و خسته کننده، با سطحی ترین و پیش پا افتاده ترین موقعیت های متعارف سرو کار دارد که همین پیش پا افتادگی آنها را به حاشیه رانده و از دایره گفتمان مشروع بیرون رانده اند. افزون بر این جامعه شناس، اغلب ناچار است به واقعیات اجتماعی ای اشاره کند که باید آنها را توضیح دهد : واقعیاتی که اغلب خوانندگانش آنها را نمی شناسند ( زاغه نشینان، کارخانه ها، مجتمع های مسکونی ارزان قیمت، و یا به سادگی مرکز توزیع اداره پست یا گروهی از فرانسوی های یک دبیرستان حومه شهر و غیره.) و یا اگر خوانندگان آن ها را بشناسند هم از نگاهشان پنهان مانده اند زیرا مقولات ذهنی لازم برای دریافت آنها را در اختیار ندارند: برای نمونه نکات دقیق ارتباطات بین شخصی . در حال حاضر مشغول یک پژوهش بزرگ هستم که احتمالا نامش را رنج اجتماعی [ منظور بوردیو همان پژوهشی است که با عنوان «فقر جامعه» منتشر شد] خواهیم گذاشت. برای این پژوهش با آدم های بسیار متفاوتی مصاحبه کرده ایم- کارمندان، فرانسوی های عرب تبار، مدیران بیکار شده، و غیره.) در اینجا من تلاش کرده ام با نوعی پرسش های بسیار پیچیده به شکلی از روش سقراطی زایش از درون برسم و یا شاید بتوان گفت نوعی روانکاوی اجتماعی که هدفش آن است که افراد را وادار به گفتن چیزهایی بکند که خودشان هم کاملا آنها را نمی دانسته اند. در اینجا مسئله انتشار کتاب کار بسیار مشکلی است زیرا قصد من آن است که متن کامل گفتار این کنشگران را عرضه کنم زیرا در این گفتارها نیرویی نمادین وجود دارد که هیچ تحلیل مفهومی نمی تواند به پای آنها برسد(افراد از عبارات و جملاتی استفاده می کنند که به نحو خارق العاده ای قدرتمند هستند) . اما از طرف دیگر امکان ندارد این متون را در همان وضعیت خامشان عرضه کنیم زیرا نمی توانیم تصور کنیم که همه خوانندگان آنها را بدون واکنش های دافعه اجتماعی، بدون پیش داوری های طبقاتی و غیره بپذیرند. به همین دلیل نیز مجبور بوده ایم هر یک از این متون را با متنی که یک جامعه شناس در معرفی موضوع و شخص مصاحبه شونده نوشته شروع کنیم تا داده های لازم را به خواننده برای درک موقعیت و شخص بدهیم. و در این شرایط تنها با تلاش فوق العاده سختی در سطح نوشتار است که می توانسته ایم از «به سیخ کشیدن» مصاحبه شونده و تبدیل او به یک مورد بالینی، در این متون همراهی کننده جلوگیری کنیم و در عین حال در دام سطحی گری و چاپلوسی های عوام فریبانه هم نیافتیم. پایان بخش سوم – ادامه دارد