این گفتگو در سال ۱۹۹۲ به وسیله پیر مارک دو بیازی(Pierre Marc de Biasi)، متخصص ادبیات فلوبر با بوردیو انجام شده است و در مجله ادبی فرانسه در اکتبر همین سال شماره ۳۰۳ منتشر شده است. ترجمه این گفتگو را در چندین بخش از امروز در «انسان شناسی و فرهنگ» می خوانید.
بخش اول
نوشتههای مرتبط
پیر بوردیو در اول ماه اوت ۱۹۳۰ در بئارن (Béarn) متولد شد و دانش آموز خوبی بود. سیر حرفه ای او ابتدا کاملا به یک جوان شهرستانی شباهت داشت که در تحصیلاتش برجسته بود: پس از تحصیل در دبیرستانی در شهر پو (Pau) به پاریس می آید و در دبیرستان لویی لوگران(Louis Le Grand) به تحصیلش ادامه می دهد سپس در سال ۱۹۵۱ وارد دانشسرا(اکول نورمال) می شود. از این مدرسه وی با درجه مدرس در فلسفه بیرون می آید و در پو و در مولن (Moulins) به تدریس می پردازد . او سپس در دانشکده الجزایر در فاصله ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ به استادیاری می رسد. نقطه عطف برای او از همین زمان آغاز می شود. وی سیر حرفه ای دانشگاهی درخشانی را تجربه می کند(استادیار در پاریس، دانشیار در لیل و سپس از سال ۱۹۶۴ مدیر پژوهشی در مدرسه مطالعات عملی در علوم اجتماعی پاریس) در فاصله سه سال (۱۹۶۴-۱۹۶۶) بوردیو ۷ کتاب منتشر می کند (کار و کارگران در الجزایر، تمایز، وارثان، عشق هنر، و …) و این امر سبب می شود که بلافاصله موقعیتی تراز اول در رشته خود به دست بیاورد. از آن به بعد نیز این مقام درجه یک، که البته همواره مورد اعتراض است، دانما بیشتر تایید شده است. وی از سال ۱۹۷۵، نشریه اسناد پژوهشی در علوم اجتماعی را منتشر می کند و سپس از سال ۱۹۸۲ به مقام استادی کلژ دو فرانس می رسد. پیر بوردیو را باید به نوعی کودک شرور علوم اجتماعی به حساب آورد. او در عین حال پژوهشگری بسیار جدی است ( «حس عملی») و دقیق («درسی درباره درس»)، اما هر اندازه وی را بیشتر تقدیس می کنند، او بیشتر تمایل به آن دارد که این تقدیس را بشکند. پس از کتاب «تمایز» وی «انسان دانشگاهی» و «اشرافیت دولت» را منتشر می کند که در آنها سلایق ما، دانشگاه های ما، و نخبگان ما را به زیر سئوال می برد و امروز بوردیو با انتشار کتاب «قواعد هنر»(انتشارات سوی) به قول فلوبر به سراغ « اوج تقدس ادبی» می رود. همه کس در این کتاب به گونه ای سهم خود ر از انتفاد بوردیو گرفته اند. با وصف این، بوردیو را باید متخصص تحریک کردن جذابیت روشنفکرانه دانست: این بخشی از روش او است. به این ترتیب بود که او بسیار دوستانه مرا در دفتر لوکس خود در کلژ دو فرانس پذیرفت و آمادگی خود را برای پاسخ دادن به سئوالات صریح من اعلام کرد. من بیشتر مایل بودم که از کتاب او و به خصوص از رویکرد و از خود او صحبت کنم. این تمایل را نیز داشتم که قدم به قدم به تحلیل او در « قواعد هنر» که مرا دچار شوک کرده بود بپردازم. بحث خودم را با آن شروع کردم که از وی بخواهم نگاهی کنجکاوانه بر سی سال آخر زندگی روشنفکرانه اش بیاندازد. و این تقربا چیزی بود که به دست آوردم.
نظامی که بسیار زود شکل گرفت
پیر بودیو: آنچه شاید بیش از هر چیز برای من عجیب بوده است ، آن است که همه کارهایی را در این سی سال انجام داده ام و امروز به نظرم می رسد که می توان مرحله بندی شان کرد، در واقع همواره به شدت در یکدیگر تداخل داشته اند. برای نمونه در دوره ای که درباره دانشجویان مطلب می نوشتم – «وارثان» (۱۹۶۴)، «بازتولید»(۱۹۷۰) و غیره- کار اصلی من در واقع در حوزه انسان شناسی قرار می گرفت، این نوعی رویارویی با کلود لوی استروس و زیرسئوال بردن ساختار گرایی بود. پژوهش من درباره خانوده قبایلی(۱) نوعی تجربه ساخار گرایانه بود که در آن با نقدی از ساختارگرایی بر می خوریم. اما از «عشق هنر»(۱۹۶۶) تا «تمایز» (۱۹۷۹) و حتی پس از آن هدف اصلی من هموراه روشنفکرگرایی بوده است.به نظر من چه شخصیتی چون پانوفسکی (Panofsky) را بگیریم و چه کلود لوی استروس را، که هر دو آثار عظیمی از خود بر جای گذاشته اند، هر دو این اشکال را نیز داشته اند که موضوع های تحلیل خود را به مثابه متونی در نظر گرفته اند که نقطه نظر یک خوانند را نشان می دهد. آنها مناسک را به گونه ای تحلیل کرده اند که گویی یک متن را می خوانند. در حالی که یک مناسک پیش از هر چیز نوعی ژیمناستیک است. در حقیقت من خیلی زود به این نتیجه گیری رسیدم . آرون (Aron) به من می گفت: «شما هم مثل سارتر هستید، یعنی بیش از اندازه زود به یک نظام [در اندیشه تان] رسیده اید !» در واقع بخشی بزرگی از پروژه[ فکری] من بسیار زود شکل گرفته بود ، هر چند از سر فروتنی – که فکر می کنم در اینجا کلمه درستی باشد- من عناصر این ساخت را بسیار تدریجی و پس از آنکه به درجه بالایی از پختگی رسیدند، به مخاطبان عمومی ارائه دادم. برای نمونه مفهوم عادت واره (habitus) در معنای بسیار خاصی که من بدان دادم، برایم از مدتها پیش شکل گرفته بود و همین را می توانم درباره بسیاری دیگر از مسائل کلیدی که بعدها به پژوهش هایم خط دادند بگویم. اکثر این مفاهیم به دوره ای بر می گردند که در سال های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ به تحصیل فلسفه مشغول بودم، زمانی که بسیار بر آرای کاسیرر کار می کردم. اصرار کاسیرر بر آنکه باید درمورد اسطوره ها یک نقطه نظر «اسطوره شعرگرایانه» (mythopoïétique) داشت به من کمک زیادی کرد تا از بینش عینی گرایانه لوی استروس خارج شوم: یعنی دیگر به جای آنکه همچون استروس اسطوره را به مثابه یک موضوع عینی در نظر بگیرم که کافی است از آن رمز گشایی کرد، یا به جای پذیرش بلافصل اینکه اسطوره را چیزی مرده در نظر بگیرم، خیلی زود احساس کردم که باید خود را در مرکز فرایند خلاقی قرار بدهم که در اصل افرینش اسطوره ای وجود دارد و یا دقیق تر بگویم در عملکرد مناسکی آن.
– پیر مارک بیازی: می خواهید بگوئید که علاقمندی شما به جامعه شناسی از همان دوره ای که تحصیلات فلسفه می کردید شروع شده بود؟
– نه، ابدا! این نقطه نظر فلسفی که در این زمان شکل گرفته بود، بعدها در فعالیت های پژوهشی که هدایتشان کرده بود تنها تقویت شد و انعطاف بیشتری یافت. با وجود این، زمانی که من در دانشسرا بودم از رویکردی که جنبه ای بسیار عام میان روشنفکران به خصوص فیلسوفان داشت تبعیت می کردم: تحقیر بسیار مبالغه آمیز جامعه شناسی و هر چیزی که به آن شباهت داشت! پایان بخش اول – ادامه دارد