انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هملت و رستم وجود دارند یا نه؛ گفتگو با ضیاء موحد

منطق طبق چیزی که از سالهای دبیرستان در ذهن همه ما مانده بحث خشک و ملالآوری بود، یعنی همیشه خدا ترجیح میدادیم از آن فرار کنیم. البته وقتی بزرگتر شدیم و کتابهای بیشتری خواندیم فهمیدیم منطق و فلسفه و امثالهم کسالتبار نیستند، این کتابهای درسی و کلاسهای تنگ و تاریک مدرسه بود که همه چیز را غیرقابل تحمل میکرد. با این حال بحث منطق، حتی برای کتابخوانها هم هنوز بحث سخت و دشواری است، بهخصوص اینکه کمتر کسی حوصله بحثهای پیچیده استدلالی را دارد چه برسد به اینکه بخواهد سراغ ابنسینا، یا همان “اَوی سِنا”ی فرنگیها را از ده قرن قبل بگیرد و نظراتش را بازخوانی کند. اما واقعیت این است که ضیاء موحد، استاد فلسفه و منطق که صد البته شاعر موفقی هم هست، منطق ابنسینا را در تازهترین کتابش، جوری شرح داده که خواندنش احتمالا برای منطقگریزها هم جذاب است. بهخصوص اگر بدانیم مقاله آخر این کتاب، درباره نظر ابنسینا، کریپکی و امبرتو اکو درباره بحثی منطقی است. اصلا همین که اسم این سه نفر کنار هم آمده است، موضوع را جالب میکند.

 

در این کتاب ابنسینا را در کنار کریپکی و امبرتو اکو آوردهاید. چطور این سه نفر به هم مربوطند؟

چطور مربوط نباشند؟ این بحث مربوط به بخش آخر کتاب است. شاید بخش آخر برای مخاطب جذابتر باشد. این بخش مربوط میشود به معانی یا دلالتشناسی اسمهای خاص. سول آرون کریپکی، در سال ۱۹۷۰ با یک سخنرانی تمام دپارتمانهای فلسفه را سرگرم تحلیل حرفهای خود کرد. حرف او این بود که به جای اسم خاص نمیتوان وصف خاص گذاشت. مثلا به جای اسم «روناک» نمیتوانیم بگذاریم کسی که برای بخش کتاب کرگدن با من قرار مصاحبه دارد یا هر چیز دیگر. برای اینکه ممکن است هیچیک از صفاتی را که منتسب به «روناک» میدانیم درست نباشد. ممکن است «روناک» در کرگدن کار نکند یا با من قرار مصاحبه نداشته باشد و… همه صفات را میشود از تو گرفت اما «روناک» را نه. وقتی میگوییم روناک، دیگر روناک است. من در این کتاب سعی کردم این حرفهای کریپکی را به نحوی قابل فهم برای همه، شرح دهم. بعد رفتم سراغ اسمهای بیمسما. رفتم به سراغ پاسخی برای این سوال که تکلیف ما با اسمهایی که مسما ندارند و در داستانها و اسطورهها آمدهاند چیست؟ اینها وجود ندارند که ما بخواهیم بهشان اشاره کنیم. در این بحث دو جمله از امبرتو اکو آوردهام که بسیار عجیب است: جمله «هیتلر خودکشی کرد» صادق است و جمله «آناکارنینا خودکشی کرد» هم صادق است. جمله «آناکارنینا خودکشی کرد» همیشه صادق است و نمیتواند کاذب باشد، اما «هیتلر خودکشی کرد» میتواند کاذب باشد. ممکن است اتفاقا هیتلر خودکشی نکرده باشد و الان هم در آرژانتین سبیلی گذاشته باشد، لباس مبدلی پوشیده باشد و برای خودش راه برود و کیف کند. حالا چرا اکو این حرف را میزند و دلیلش چیست؟ آن را هم توضیح دادهام.

ممکن است بخشی از آن را شرح دهید؟

مسئله اشاره به اسامی که مسما ندارند مسئله بسیار مشکلی است. کریپکی سه سخنرانی دارد که در آنها راجع به fictional names، یعنی نامهای داستانی صحبت کرده است. او میگوید جمله «هاملت وجود ندارد»، جمله صادقی است ولی جمله صادق موضوع میخواهد. یعنی باید بدانیم راجع به چه صحبت میکنیم. اگر هاملتی وجود نداشته باشد، اصلا نمیشود راجع به آن صحبت کرد پس باید به شکلی وجود داشته باشد تا بتوانیم بگوییم «هاملت وجود ندارد». پس ضمن اینکه وجود ندارد مثل این است که یکجوری هم وجود دارد. حالا قدیمیهای ما میگفتند این جمله به اصطلاح اهالی منطق، سالبه به انتفاء موضوع است. یعنی جملهای داشته باشیم مثل همین که منفی باشد و موضوعش نیز وجود نداشته باشد. منطقدانان میگویند چنین جملهای صادق است، ولی با این استدلال مسئله حل نمیشود. برای اینکه ما میتوانیم مثالهایی بزنیم که منفی نباشند، در آن موارد میخواهیم چه بگوییم؟ در مورد اسمهایی که در داستانها هست میخواهیم چه بگوییم؟ ما چطور میتوانیم راجع به رستم حرف بزنیم در صورتی که میدانیم رستم وجود ندارد؟ پس ما وقتی داریم از رستم حرف میزنیم، به چه کسی اشاره میکنیم؟

واقعا وقتی از رستم حرف میزنیم، نمیدانیم درباره چه کسی حرف میزنیم؟

این بحث سادهای نیست که بشود بهراحتی حل و فصلش کرد. همینطور که گفتم کریپکی سه سخنرانی در مورد این اسمها دارد و آخرش میگوید: من دیگر عاجز شدم و جواب قانعکنندهای برای این نمیتوانم داشته باشم. بعد هم نقل قولی از برتراند راسل میآورد. راسل میگوید: موضوع اسامی بیمسما به آن سادگیها که ما فکر میکنیم و انتظار داریم حل نمیشود. جالب این است که در فلسفه ما میخواهیم هر چقدر ممکن است تعداد اشیا را کم کنیم، ولی داستاننویسها و اسطورهسازها مرتب دارند اضافه میکنند. نویسندهها مرتب دارند شخصیتهای جدیدی اضافه میکنند و این اضافه کردنها دنیا را شلوغ میکند. ما با این شلوغی چه کنیم؟ قبول کنیم یا نه؟ ضمن اینکه ادبیات یکی از ارکان فرهنگ ماست. شما فکر کنید در جامعهای باشیم که هنر در کار نباشد. دنیایی داشته باشیم که داستان، موسیقی، سینما و… در آن وجود نداشته باشد. چنین دنیایی جهنم است. فقط که نمیشود ریاضی و فیزیک داشت. به هر صورت اینها باید وجود داشته باشد در عین حال آدم نمیداند وقتی از آنها حرف میزند، راجع به چه دارد صحبت میکند؛ وجود دارد، ندارد، بوده، نبوده، میتواند وجود داشته باشد یا چه؟

ادبیات و منطق، امبرتو اکو و ابنسینا، چطور با هم کنار میآیند؟

اینها مسائلی است که امبرتو اکو به آنها پرداخته است. من فکر نمیکردم اکو وارد این مسائل هم شده باشد. میدانید که اخیرا فوت کرده. جالب است که اکو اطلاعات خیلی وسیعی راجع به این مسائل دارد. من این مسائل را مفصل شرح دادهام. جالب اینکه این بحث در آثار ابنسینا هست. به همین علت آن را در این کتاب کنار مقالات دیگری درباره منطق ابنسینا آوردهام. ابنسینا در کتاب الهیات راجع به این موضوع صحبت کرده و من هم متن عربی و هم ترجمه انگلیسیاش را آوردهام. کسانی که فارسی بلد نیستند لااقل میتوانند عربی یا انگلیسیاش بخوانند.

به نظر میرسد کتاب شما تا حدود زیادی منطق را برای مخاطب قابل درکتر کرده است. برای همین این کتاب را نوشتید؟

منظور من از نوشتن این کتاب، اتصال منطق گذشته به منطق جدید است. یعنی میخواهم بگویم آن گسست کاملی که معتقدند بین منطق ارسطویی و منطق فرگهای (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) وجود دارد، کمی اغراقآمیز است. در واقع گسستی به آن شکل که مطرح میشود میان منطق قدیم و منطق جدید وجود ندارد. البته منطق جدید در قرن بیستم، به مطالبی دست یافته که برای منطق قدیم، امکان دسترسی به آنها وجود نداشته است.

چطور قدیم و جدید را به هم نزدیک کردهاید؟

در یک نظام که قوانین مشخصی دارد، سوالی خارج از آن نمیتوان مطرح کرد. برای مثال، در ن?%B(ام نجوم بطلمیوسی که زمین را مرکز جهان در نظر میگیرد، نمیتوان سوالی از نجوم کوپرنیکی پرسید و انتظار داشت که نجوم بطلمیوسی به آن جواب دهد. یا مثلا اگر شما بخواهید در ساختاری، فقط از اعداد صحیح استفاده کنید و ابزار دیگری را به کار نبرید آن وقت دیگر نمیتوانید راجع به اعداد حقیقی حرف بزنید. اگر همه چیز را محدود به اعداد حقیقی کنید، اعداد مختلط را در اختیار نخواهید داشت. مقاله اول کتاب به این مسئله میپردازد. منطق جدید هم مانند هر علم دیگر، از ?%B#اده شروع میکند و بعد وارد مسائل سختتر میشود. در منطق جدید، سادهترین قسمت منطق جملههاست. جمله کوچکترین واحد در منطق جدید محسوب میشود، به این معنا که وارد ساختار جمله نمیشویم. بعد هم با جملهها پای چند قضیه به میان میآید. برای مثال، گزاره «امروز یکشنبه است یا امروز یکشنبه نیست» همیشه صادق است. به جای جمله اصلی، هر جمله دیگری هم بگذارید، ولی ادات منطقی نفی و «یا» را حفظ کنید، باز هم گزاره صادق است. این سادهترین بخش منطق است و از عجایب اینکه ارسطو به این قسمت نپرداخته است. البته در کتابش به وجود قیاسهایی که از آنها استفاده نکرده اعتراف کرده و گفته در کتاب دیگری آنها را هم شرح خواهد داد. عدهای از منطقدانان مسلمان مثل ابنسینا معتقدند ارسطو اینها را نوشته ولی بعدا گم شده و عده دیگری مثل فارابی معتقدند ننوشته که اگر مینوشت، حتما به دست ما میرسید. همانطور که گفتم در یک ساختار نمیتوان موضوعی خارج از آن را مطرح کرد و انتظار جواب داشت. از همین رو است که ارسطو اصلا نمیتوانسته به این قیاسها ورود کند. ابنسینا ادعاهایی را در این زمینه مطرح کرده که من ثابت کردهام نادرست است. خیلیها خواستند با من مخالفت کنند اما استدلال درستی در چنته نداشتند.

شما در این کتاب از زبان سورها استفاده زیادی کردهاید. این زبان، ظاهرا شفافتر سخن میگوید. بعد از مقاله اول زبان طبیعی را هم بررسی کردهاید.

بعد از آن به ابهامی پرداختهام که در زبان طبیعی با آن درگیریم. از نگاه منطق، ما جملههایی داریم که میتوانند صادق باشند یا کاذب باشند. بعضی جملات هستند که همیشه صادقند و اصلا نمیتوانند کاذب باشند. به همین دلیل میگوییم صدق این جملهها ضروری است. مثلا جمله اسکندر به ایران حمله کرد، میتواند صادق باشد یا نباشد. حمله اسکندر به ایران میتوانست اتفاق بیفتد یا نیفتد. وضع برای جمله «انسان حیوان است» فرق میکند. حیوان بودن انسان، بنا بر فلسفه قدیم، جزء ذاتش است و بنابراین از ضروریات. مشکلی که در زبان طبیعی داریم این است که «ضرورتا» را باید در کجای جمله بیاوریم که درست معنی بدهد. مثلا بنویسیم “انسان ضرورتا حیوان است”، “ضرورتا انسان حیوان است” یا “انسان حیوان است، ضرورتا؟” من سعی کردهام توضیح بدهم جای این سور کجاست، اما اینبار با استناد به آنچه ابنسینا در این باره گفته است. در ادامه از ضرورت و امکان نوشتهام. از قضایایی نوشتهام که ارکان اصلی منطق موجهات هستند؛ مقولات متافیزیکی. داستان این است که این قضایا به نام دو منطقدان به نامهای بارکن و بوریدان ثبت شدهاند. وقتی سالها پیش منطق موجهات درس میدادم، متوجه شدم ابنسینا هم این قضایا را پیشبینی کرده است. در کنگرهای این موضوع را مطرح کردم و آنجا دو، سه نفر از استادان فرنگی اصرار کردند که این موضوع را به مقالهای تبدیل کنم و بعد هم منتشرش کردند. من هم پیشنهاد دادم موقع ذکر این قضایا، اسم ابنسینا را هم در کنار بارکن و بوریدان بیاورند. یکی از آن استادها که خیلی هم دانشمند گردنکلفتی است، در کتابش این کار را کرد و در آخر هم به مقاله من استناد کرد.

یعنی پیش از آن کنگره، کسی به این موضوع نرسیده بود؟

خیر، من هم این مسئله را بیست سال قبل از آن کنگره سر کلاسهایم مطرح کرده بودم، اما چون به فارسی مینوشتم، جایی انعکاس پیدا نمیکرد.

نقش سهروردی در این کتاب چیست؟ سهروردی را بیشتر به حکمت اشراق میشناسند، چرا در این کتاب در کنار بررسی منطق ابنسینا، سراغ سهروردی هم رفتهاید؟

سالها بلکه قرنها بود که به ما میگفتند سهروردی در منطق کارهای تازهای کرده و منطقی آور%D(?ه مقابل منطق ابنسینا. من منطق منتسب به سهروردی را صورتبندی کردم. یعنی زبان او را به زبان سورها تبدیل کردم و نشان دادم او در واقع چه کاری انجام داده است. نشان دادم مبنای کار چه بوده و چه ضعفهایی دارد. درصدد نقد نبودم و تنها خواستم منطق را ارائه دهم. به این نتیجه رسیدم که کارهای منطقی سهروردی از نظر سوری جواب میدهد. مثل اینکه آدم راه غلطی برود و به جواب درستی برسد. اما سهروردی کار مهمی نکرده است. دو مقاله کتاب در توضیح این موضوع است.

میتوان منطق سهروردی را به زبان سورها نشان داد؟

سورها نشان میدهند که ساختار یک منطق چه شکلی دارد. بله ممکن است کسی از من ایراد بگیرد که آمدهای با توجه به منطق جدید و روحیه آن عمل کردهای، در حالی که سهروردی مطابق منطق قدیم کار کرده است. معلوم نیست منطق او قابل سوری کردن باشد. من دلیل دارم که آنها مسائل سوری ما را تا حدود زیادی قبول داشتهاند. بر خلاف آنچه عدهای تصور میکنند، آنها به بسیاری از قواعد منطقی قرن بیستمی رسیده بودند و از آنها استفاده میکردند.

در کل به نظر میرسد منطق، زیاد وارد جزئیات میشود. مسائلی در منطق و ریاضیات هستند که وقتی جزئی نگاه میکنیم وجود پیدا میکنند. وقتی از آنها فاصله بگیریم، دیگر دیده نمیشوند. این جزئیات چیزی است که در این کتاب زیاد دیده میشود. وقتی حرف میزنیم نه به جزئیات جمله چندان توجهی داریم، نهچندان به ضرورت و امکان فکر میکنیم. مخاطب میپذیرد هملت هست. در کلمات و در نمایشنامهای موجود است و بارها و بارها روی صحنه تئاتر و پرده سینما حضور پیدا کرده است. میدانیم دستکم در تخیلات نویسنده وجود دارد. با تمام اینها، منطق انگار به همه چیز سر و شکل میدهد.

بله و حالا حرفی بالاتر از این برایتان بزنم. مایکل دامت ریاضیدان شهودی قرن نوزدهم میگوید اشیای ریاضی تا وقتی که ما کشفشان نکردهایم نیستند، اما وقتی کشفشان کردیم دیگر از بین نمیروند. وقتی آنها را ساختیم دیگر از بین نمیروند. در مورد داستان هم همین طور است. شخصیت آناکارنینا تا قبل از آنکه ساخته شود، وجود نداشت، اما بعد از این که ساخته شد وجود دارد، هست و اتفاقاتی هم که برایش افتاده صادق است و نمیتواند کاذب باشد. او واقعا خودش را کشته است. او همیشه وجود دارد و دیگر از بین نمیرود.

 

گفتگو از روناک حسینی است و این مطلب در همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود.