آیا رفتار و گفتارم ترا جذب کرده و میخواهی مرا گام به گام دنبال کنی؟ فقط به خویشتن وفادار بمان؛ در آنصورت آرام آرام از من پیروی کردهای. (فردریش نیچه، حکمت شادان)
معمولاً نزد هر «متفکرِ» راستینی، رسالتّ خاصی وجود دارد که هم و غماش را صرف آن میکند؛ اگر نیچه، رسالت خود را در گروی دوری گزیدن از «نحوۀ زندگی و آگاهیِ منتشر» و حفاظت از «اصالت وجود» میدیده، برای متفکرِ جامعهشناسی چون بوردیو، بخشی ازاین «اصالت»، یا صَرفِ شناسایی و آشکاریِ «تهاجم رسانه»های وابسته به «بازار» بوده و یا پرده برگرفتن از نفوذ و دستکاریِ فعالِ ساختارها و یا تمامی ساحتهایی که دولت مدرن بتواند آنها را در قلمروی عمومی تحت نظارت و کنترل «قدرت» خود درآورد…؛ شاید بتوان گفت جامعهشناسی بوردیو (که در جایش به آن خواهیم پرداخت) به نوعی، در مواردی از این دست، اثبات کنندۀ پرانتز بزرگ هوسرل در خصوص شناخت و آگاهی است… پرانتزی که جمع کثیری از مردمِ جهان، بیخبر از آن و عملکردش، زندگی روزمره خود را سامان میدهند؛ از اینرو همواره تحت تأثیر (و شاید مناسبتر باشد بگوییم در محاصرۀ) «انواعِ» نفوذ در انتخابها و یا تحتِ تأثیر انواعِ اطلاعاتِ انتشار یافتهای هستند که رقم زنندۀ «جهتِ» دیدن و نحوۀ چگونه فهمیدنِ چیزها در جهان است. چه از سوی بازارهای سرمایهداری (نئولیبرالیستیِ حیِ حاضر) و چه از سوی ساختارهای بانفوذ حکومتهای سرمایهداری و حامیان مالیِ آنها (به عنوان مثال امریکا و قدرت مالیِ صهیونیسم…). باری، برای تبیین سادۀ برساختگیِ فرهنگی، اجتماعی و تاریخیِ «رسانهها»، به عبارتی «نحوۀ دیدن، چگونه دیدن و تأویل و تفسیر» کردنِ آن، به سراغ مثالی واضح میرویم: اینکه در خصوص جنگ اسرائیل و غزه و به تصرف درآمدن خاک فلسطین، توسط اسرائیلیان و یا دستیابی اسرائیل به بخشهای مهم سوقالجیشی سرزمین اعراب؛ اینکه چنین واقعهای در همۀ جهان یکسان تأویل و تفسیر نمیشود…؛ بلکه بسته به قدرتِ سیاسیِ رسانهایِ «آن مکان» یا به عبارتی «جغرافیای سیاسیِ آن منطقه»، نحوۀ درک و قضاوت متفاوت میشود. به عنوان مثال در دیدگاه مسلط بر متن حاضر، جنگ به ملت فلسطین از همان آغاز با تصرف سرزمینش تحمیل گردید و همچنین فلاکتهای برآمده از جنگِ غزه، برخاسته از زیادهطلبیهای تجاوزکارانۀ اسرائیل است که همواره با حمایت غرب و خصوصا تحت مدیریت آمریکا انجام یافته است؛ حال آنکه همین واقعه از نگاه فرد اروپاییِ غیر روشنفکر، کاملاً متفاوت است زیرا بنا بر تفسیرهای دست کاری شدهای که از سوی رسانههای قدرتمندِ حامیان اسرائیل ذهنش را پر کرده، فلسطینیان و بهطور کلی این مسلمانان هستند که آن منطقه را نا آرام و نا امن کرده اند… بنابراین اینکه وقایع را چگونه تأویل و تفسیر کنیم، همگی به افق فرهنگی و اجتماعیای بستگی دارد که از طریق رسانههایی که (توسط سطح آگاهی و تمایلات سیاسی) در عادتوارههای روزمرهمان، انتخاب میکنیم (که بدین ترتیب ذهنمان را تغذیه میکنند و باورهایمان را میسازند) انجام میپذیرد. برای درک این موضوعِ مهم که همانا نقش ماهیت اطلاعرسانی و نحوۀ پردازش اطلاعات است، مسئله را ساده میکنیم: احتمالاً نخستین بار، جان لاک در قرن هفده بود که ذهن را لوح سادهای پنداشت که بهطور ذاتی، هیچگونه چیزی بر آن نوشته نشده و «شناخت» و «آگاهی» را بر عهدۀ تجربه گذاشت. اکنون با ادبیاتِ در خورِ هدف متنِ حاضر که متکی بر پرانتز بزرگ هوسرل نیز هست، منظور لاک را تفسیر میکنیم: «ذهن و نحوۀ درک آدمی از موقعیتِ فردی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی و سیاسیِ خود (که این «خود» میتواند، سوای خودِ فردی، گروه «خودیِ» ملتِ خود و یا قوم خود باشد)، و نیز دیگری (که این دیگری میتواند قوم یا ملت و یا …یِ دیگر باشد) و نیز نسبت به جهان با انواع تأویل و تفسیرهای دیدگاهی و باورمندانه متفاوت برساخته میشود؛ و توجه داشته باشیم که همۀ این موقعیتهای برساخته شده، از طریق نحوۀ پردازشِ اطلاعاتی که به یاری اسطورهها، روایتهای مذهبی و یا انواع روایتهای تاریخنگاری و یا منافع قدرتها و یا …، شکل میگیرند، به خوانش درمیآیند. بنابراین با برساختگیای مواجهایم که چنانچه واضح است سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. و این بدین معناست که همواره در معرض «تغییر» قرار دارد. و از قضا همین تغییر بر اساس شرایط مادیِ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است که لوح سفید لاک را به تجربیاتِ زیسته و پیشفهمهای گادامری تبدیل میکند و درون پرانتز بزرگِ هوسرلی جای میدهد و هر چه هم که با آگاهیِ کاذب و روایتهای دستکاری شده برساخته شده باشد، از حالت مجرد و انتزاعی بیرون میآورد و به مسائل روزمرۀ مادی میآمیزد… اگر تا قبل از مدرنیته، پیشفهمها، و نحوۀ خوانش و باورها برساختۀ منافع مراکز دینی (انواع کلیساهای مذهبی، و مراجع تفسیر کنندۀ شرعیات… و یا معابد و نحوۀ تأویل و تفسیر راهبهای معابد از ماهیت هستی و وظایف معتقیدین دینی)، به علاوۀ رضایتِ از سر ناگزیری مراکز سیاسی با آن اعتقادات و یا نه، همراهیِ داوطلبانۀ این مراکز به دلیل مشارکت در منافع، تعیین میگردید، با ظهور مدرنیته و فاصله و جدایی بین دین و سیاست، و بدین ترتیب حذف اقتدار سیاسی کلیساها، آن قدرت، تمام و کمال به دولتها واگذار گردید: دولتهای سکولار که علارغم حضور دین در کشور و احترام به مذهب، فاقد قدرت سیاسیِ پیشین گشت…. اکنون پرشی چند صد ساله میکنیم و به زمان حال (۲۰۲۵) میرسیم. به زمانی که سرمایهداریِ نئولیبرالیستی با وجود اثبات بیمسئولیتی و بیصلاحیتیاش، تعیینکنندۀ انواع سیاستها و برنامهریزیها در جهان است. از به آشوب کشیدن خاورمیانه و تصرف فلسطین و کشتن و قتلِ عام هزاران نفر تا کودتاهای چریکیای چون سوریه و بسیاری از اعمال خشونتآمیز آشکار و پنهانِ دیگر در سایر نقاط جهان…
نوشتههای مرتبط
یا نه چرا راه دور رویم، کافی است به ایران نظر اندازیم زیرا به کمک انواع تنگنظریهای داخلی، که امریکا فرصتطلبانه از آنها سود میبرد (زیرا اصلاً تغذیه برنامههای غیرانسانی و ددمنشانهاش با اینگونه اعمال پر میشود)، با همراهی و دامن زدن به انواع تعصباتِ خشک (جهتمندانۀ برنامهریزی شده؟)، جنگ ۱۲ روزه برپا میکند و هر گاه هم که بخواهد به عنوان گوشمالی آن را بلاتکلیف به تعلیق درمیآورد و بهمثابه تهدید با عبارت پرطمطراق و تمسخرآمیز «مکانیسم ماشه»، و بازگرداندن (بهتر است بگوییم افزودن بر) «تحریمها»، از یک سو، هم به آسیاب بازارِ سیاهِ جیرهخوارانِ مزدور خود در ایران، آبی میرساند و هم در برابر جریان اصلاحات داخلی با انواع ترفندهای نفاق و تحریم سنگ میاندازد؛ که اگر امان داده شود و جریان اصلاحات به روال بگذرد، بسیاری از مشکلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به تدریج با همدلی مردم از سر راه برداشته میشود… اما تا جایی که میدانیم نئولیبرالیسم، دشمنِ «سرمایه اجتماعی» است و از اینرو بر آن است تا سرمایه اجتماعی در ایران را به صفر رساند. و برای این کار، از یک سو جیرهخواران داخلی خود در ایران را به کار میگیرد تا تخم بیاعتمادی در بین مردم بپاشد و از سوی دیگر به یاری رسانههای عظیمی که در اختیار دارد، به نمایندههای سیاستهای نئولیبرالی خود چهرۀ «ناجیِ» ملت ایران میدهد…اما دریغ و صد دریغ که اگر به تاریخ خود نگاه کنیم به یاد خواهیم آورد که هیچ حکومت و دولت بیگانهای هرگز قصدش در نزدیک شدن به ملت ایران به ارج رساندنش نبوده، بلکه برعکس قصد چپاولِ منابع و از هم گسیختگی نیروی انسانی، و ایجاد از خود بیگانگی و حسِ شرم در ایرانیان داشته…؛ حال آنکه «این جا»، فقط به دست خود (با هر جنسیت، قومیت و اعتقاد و هر دینی که داریم) ساخته و آباد میشود… بیآنکه وجبی از خاکش تصرف شود: ایرانیانی که به «خودآگاهی» و «خروج از نابالغیِ خویشتن» به بیانی «خود مسئولیتی» در جهت آزادی و استقلال راه بُرده باشند. و این یعنی «به خود آمدن» در مسیری که گَلهوار در جهتِ از خود بیگانگی قدم برمیدارند و ناخودآگاهانه تیشه به ریشه استقلال خود و کشور میزنند… بنابراین تنها راهِ برون رفت از آگاهیِ کاذبی که سرمایهداریِ جهان امروز در پوشش نئولیبرالیسم و برنامههای شرآمیزش برساخته، بهنوعی تداعیکننده اصالتِ وجود نیچه است : دوری جستنِ جمعی از نحوۀ اطلاعرسانی و نیز نحوۀ زندگی منتشری که توسط سیاستها و برنامههای نئولیبرالی ساخته و پرداخته میشود. به بیانی سخن از واقعیتِ نفوذ و اقتدار کاریزماتیک شدۀ رسانهها (اعم از تلویزیون و یا روزنامه و مجله و یا انواع دیگری از آن)، و الگوهایی است که با حمایت مالی صهیونیسم و یا امریکا و یا دیگر کشورهایی که سهمی در منافع حاصل از تجاوزات اسرائیل در خاورمیانه و ایجاد نا امنیاش دارند و بنا بر همین امر اطلاعات و نحوۀ درک را دستکاری میکنند، و بهمثابه «پروژه»ای حساب شده، انواعی از خوراکهای ذهنی را در انواعی از برنامههای سرگرم کنندۀ سیاسی و اجتماعی و ادبی و هنری و ورزشی و … تهیه میکنند و با بازی گرفتن «ذهن» و «نحوۀ درک»، همچون ذهن کودک و نحوۀ درکش، کاملاً غیرمستقیم، به مخاطبینِ عادت کرده به این گونه رسانهها، میآموزند که آنچه را که آن رسانه «خوب»، «بد»، «هنرمندانه» و «قابل اعتماد» و … معرفی میکند، باور کنند. این رسانههای شستشو دهندۀ ذهنی و ادراکیِ نئولیبرالی از چگونه تفسیر کردن وقایع جنگی گرفته تا فرصتطلبی از نارضایتی و اعتراضات داخلی مردم در کشورهای مختلف، به نفع سیاستهای آشوبگرایانۀ خود (که با انواع برنامهسازیهای بهاصطلاح سیاسی و اجتماعیِ جذاب و پرکشش، دستِ کمی از شوهای تلویزیونی ندارند)، برای گروهِ کثیری از مردم چه در ایران و چه در دیگر کشورها به عادتوارهای آیینی تبدیل شدهاند؛ به بیانی با برنامهسازیهای رسانهای خود، بیش از پیش به سمت برساختگیِ بیشترِ نحوۀ درک و نحوه زندگی «انسانِ منتشر» پیش میروند…
به عنوان مثال یکی از بیماریهای مهلکِ «انسانِ منتشر» در عصر نئولبیرال «دیده شدن» در صفحه تلویزیون است. ویروسِ نابود کنندۀ شأن انسانی که اکثریت جوامع را درگیر خود کرده است. امبرتو اکو تفسیرهای جالبی از این پدیدۀ اجتماعی دارد:
« (…) خدا قادر مطلقی بود، ناظر بر همهچیز و نگاهش به هر چه از آن بیفایدهتر نباشد، معنی میداد. اکنون که این ناظر محو شده، چه میماند؟ چشم جامعه، دوستان، کسانی که باید ما را ببیند تا از قعر ناشناسی و گردباد فراموشی به درآییم؛ حتی اگر به بهای مضحکه کردن خودمان باشد، حتی اگر مجبور شویم عریان در کافه محله، روی میز برقصیم. ظاهر شدن بر صفحۀ تلویزیون جانشین تعالی شده است. با در نظر گرفتن همۀ جوانب، جانشینی است مایۀ خشنودی در این جهان رسانهای شده؛ خود را از ورای تلویزیون میبینیم و دیگران ما را میبینند. از امتیازات ابدی شدن بهره میبریم و در عین حال صعودمان را به عرش، در روی زمین جشن میگیریم… » (اکو، امبرتو؛ در جستجوی خدا و کفایت تلویزیون، ۱۴۰۱ : ۹۳).
و چنانچه میدانیم بوردیو نیز به سلطۀ ژورنالیسم از دیدگاه جامعهشناسی پرداخته و آن را بهمثابه «مشتری» در بازار یافته است. بهطوری که به گفتۀ او :
«…همواره میتواند به صورت مستقیم، بهمثابه مشتری، تهدید شود یا بهصورت غیر مستقیم، از خلال مخاطبسنجی، تنبیه شود (…) و بیشک، ژورنالیستها هر اندازه هم موقعیت بالاتری داشته باشند (مدیران شبکه، سردبیران و غیره ) و این مقام نیز در اُرگانی قرار داشته باشد که با بازار وابستگی مستقیمتری دارد (برای مثال یک شبکۀ تلویزیونی تجاری در برابر یک شبکۀ فرهنگی و غیره)، بیشتر تمایل دارند که از شاخص مخاطبسنجی (….) تبعیت کنند…» (بوردیو، پیر، سلطۀ ژورنالیسم، ۱۳۹۰: ۱۰۰).
شاخص مخاطبسنجی، آنهم در عصر حاضر که رسانههایش با توجه به الزامات «نوآورانۀ» نئولیبرالیستی، دائم میباید به فعالیت بیش از حد معمول (بیش فعالیِ بیمارگونه؟) و حضور داشتنِ بهاصطلاح «در موقع» برخوردار باشد، تا به دروغ هم که باشد با بوق و کرنا خود را مطابق با استانداردهای تجاری، دارندۀ «داغ»ترین خبرها نشان دهد، و در کار رقابت، پیروز بر دیگری باشند، کاریست که به نظر نمیرسد چندان سهل و ساده باشد. زیرا آنگاه که اطلاعات در اختیار فیلتر ممیزی قدرتِ سیاسی بازار باشد و آن را دستکاری کند، خواهی نخواهی ناگزیر به تکرار مکرراتِ خبر در شبانهروز میشود… بنابراین خبرها بالاجبار با تحریف وقایع دستکاری شدهای همراهند که مطابق با چارچوب بازار و بازتولید اقتدارش در جهان خواهد بود… و توجه داشته باشیم آنگاه که سخن از «اقتدار» رسانههای کاریزماتیک شدۀ نئولیبرالی میشود، میباید ابزارهای نامرئیِ رسوخ به اذهان را در نظر گرفت (همانهایی که بسیار ظریف، جهتِ نگاه و نحوۀ درک مخاطب را دستکاری میکنند و توضیح کوتاهی از آن دادیم)…؛ اکنون پرسش این است: در صورتی که ندرتی هم باشد به آن رسانهها و برنامهسازیهایش (سیاسی و اقتصادی و اجتماعی) سری زنیم آیا با وجودی که میدانیم با «اطلاعرسانی»های دستکاری شده مواجهایم، میتوان به آگاهی خود در نحوۀ قضاوتمان اعتماد کرد؟ یا متوجه تناقضهای فکریمان هستیم! و آنقدر با خود صادقیم که تأثیر آنها را به زبان آوریم… منظور همان تناقضاتی است که حتی اگر گاهی هم باشد، به هر حال رخ میدهد و ناشی از قدرت نامرئیِ برنامهسازی آن رسانههاست…
از این مسئله که بگذریم بوردیو با بیانی شیوا در حین تبیین خبرهای «نو» و «تازه»، در برابر «تاریخ مصرف گذشته»، بیآنکه بر زبان آورد از یکی از خصلتهای اگزیستانسیالیستیِ نئولیبرالی پرده برمیگیرد:
«رقابت برای اولویت داشتن، با جای گرفتن در ساختار و سازوکارهای میدان، عواملی را برمیانگیزد و تقویت میکند که دارای قابلیتهای حرفهای باشند، تا از این طریق، همۀ عملکردهای ژورنالیستی را زیر هدایت سرعت (شتابزدگی) و نوآوریهای پیدرپی قرار دهند. قابلیتهایی که دائماً با مقطعی شدنِ زمانیِ عملکرد ژورنالیستی تقویت شده و سبب میگردند، ژورنالیستها ناچار به زندگی کردن و اندیشیدنِ روز به روز و ارزش دادن به اطلاعات با توجه به تازگیشان شوند (این همان مهارت خاص ژورنالیستهای تلویزیونی در شکار اخبار است). [غافل از اینکه] این امر، به نوعی فراموشیِ دائم نیز میانجامد…» (بوردیو، پیر، سلطۀ ژورنالیسم، ۱۳۹۰: ۱۰۱ ).
وانگهی وی از کنشگرانی سخن میگوید که در دو میدان ژورنالیستی و سیاسی با یکدیگر درگیر رقابت و ستیزند. و با این حال آنچه در هر دو مشترک است، وابستگیشان به «بازار» و «آرای عمومی» است. پس «بازارِ» نئولیبرال همه جا حضور دارد و از طریق رسانههای انبوهی که در اختیار دارد، همه چیز را با خط کشِ «مخاطبسنجی» در نهایت یا رام و مطیع و یا به عنوان مجازات از دور خارج میکند… آیا این به معنای نیستیِ رسانههای مستقل و «خودمختار» است؟ بوردیو مینویسد:
«مطبوعات، جز در زمانی که از آزادیها و قدرت انتقادیِ ناشی از خودمختاریشان استفاده میکنند، در همان جهتی عمل میکنند که نظرسنجیها، و خود ناچارند بر روی این نظرسنجیها حساب کنند (…) سلطۀ بیش از پیش فزایندۀ یک میدان ژورنالیستی، که خود زیر سلطۀ فزایندۀ منطق تجاری قرار دارد، بر میدان سیاسی اعمال [می]شود. این میدان سیاسی نیز بهدلیل آنکه دائماً در پی آن است که از سفسطه استفاده کند (بخصوص که نظر سنجی، ابزاری برای استفادۀ عقلانی از سفسطه را به آن میدهد)، و در نتیجه توانایی کمتری در امکان دادن به قابلیتهای کارشناسانۀ نمایندگان (سیاسی و غیره) یا اقتدار آنها بهمثابه”حافظان ارزشهای جمعی” پیدا میکند» (بوردیو، همان: ۱۰۸، ۱۰۹، تأکید از من است).
و زمانی که «سفسطه»، همراه با قدرت رسانههای حمایتی از نوع «حکومتی»، به باورهایی فریبکارانه (چه خودفریبی و یا دیگرفریبی) تبدیل شود، حقیقت (حداقل تا مدتی) ناپدید میشود. و از آن جمله است که حکومتهای امپریالیستی، خود را در جایگاه پیامبری مینشانند و به نام «ترویج دموکراسی در خارج از کشور»، با یکی از انواع «فریبکاریهای سفسطهآمیز» درمیآمیزند: «ترویج دموکراسی»ای که فقط نام «دموکراسی» را به همراه دارد، چه در غیر اینصورت به خود اجازۀ ورودِ تهاجمآمیز به کشوری دیگر و دخالت در امور اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و … نمیدادند. بنابراین همواره به عنوان یکی از ابزارهای بسیار مهم سرکوب با توجیحات سراپا به دروغ آغشته «دیگر فریبی»، بهکار گرفته شده است؛ نوام چامسکی که بهلحاظ آسیبشناسیهای اجتماعی، بررسیهای مفصلی درباره انواع «فریبکاریها» انجام داده است، در کتاب «دولتهای فرومانده» مینویسد:
«حتی روشنفکرترین، شریفترین و اخلاقیترین انسانها در برابر چنین آسیبشناسی یا پاتولوژی تسلیم میشوند. در اوج جنایتهای بریتانیا در هندوستان و چین، “جان استوارت میل” که از نوعی آگاهی و دانش کامل برخوردار بود، مقالۀ معروف خود را دربارۀ دخالت بشر دوستانه نوشت و در آن بریتانیا را وادار کرد تا قاطعانه دست به اقدامی تهورآمیز بزند و به ویژه بخشهای بیشتری از هندوستان را فتح کند؛ بدین ترتیب بر تولید مواد مخدر که برای فشار بر بازار آزاد چین و پرداخت هزینههای امپراتور لازم بود، کنترل بزرگتری به دست آورد. وی گفت که بریتانیا باید این رشته را دنبال کند، حتی اگر توسط اروپاییهای عقبماندهای سرزنش شود که قادر به درک این نیستند که انگلستان “عطیهای برای جهان” است….» (چامسکی، نوام؛ دولتهای فرومانده، ترویج دموکراسی در خارج از کشور، ۱۳۸۷ : ۲۱۳، ۲۱۴).
و در خصوص «باورمندیهای رسانهای» (مهندسی شده)، یعنی همان سیاستی که سالیان سال است امریکا از آن پیروی کرده تا جایی که اقدام به ایجاد تصور وارونه میکند، چامسکی باز هم سخنی برای گفتن دارد:
« در سال ۱۹۹۴ کلینتون برای افزودن “دولتهای شیطانی” به فهرست “دولتهای تروریست” این مقوله را توسعه داد. ۱۰ چند سال بعد، مؤلفۀ دیگری نیز به فهرست مذکور اضافه شد: مؤلفۀ دولتهای فرومانده، و اعلام کردند که ما باید در برابر آنها از خود دفاع کنیم و برای این دفاع گاهی حتی نابودشان کنیم. سپس “محور شیطانی” مطرح شد که اعضای این محور را نیز باید با پیروی از خواست خدا و انجام وظیفهای که به خدمتگزاران ناچیزش واگذار کرده، برای دفاع از خود نابود سازیم. در ضمن خطر ترور، تولید سلحهای هستهای و شاید خطر “نابودی زودرس جهان” را نیز افزایش دهیم….» (چامسکی، ایجاد تصور وارونه؛ دولتهای فرومانده، ۱۳۸۷ :۲۱۹، ۲۲۰).
و بالاخره اینکه گمان نمیکنم کسی نابودی کشور عراق به دست امریکا و همکار متحدش بریتانیا را از یاد برده باشد. چامسکی در کتاب جاهطلبیهای امپراتوری مینویسد:
«وقتی تمامی دیوارهای دروغ و بهانه برای اشغال عراق فرو ریخت، ـ هیچ سلاح کشتار جمعی، هیچ ارتباط القاعده با عراق، هیچ رابطهای بین عراق و حادثه یازدهم سپتامبر مشاهده نشد ـ، نویسندگانِ سخنرانیهای بوش مجبور بودند چیز تازهای اختراع نمایند. بنابراین دست بهکار شده “مأموریت سیماییِ” او را خلق کردند که برای اهدای دموکراسی به خاورمیانه، قدم به جلو نهاده است! » (چامسکی ؛جاهطلبیهای امپراتوری، ۱۳۸۷: ۱۲۸).
و فیلیپ استیفن نویسنده رونامه فایناشیال تایمز لندن، در واکنش به «مأموریت سیماییِ» جاهطلبانۀ فریبآمیز، مطلب جالب توجهی نوشت که قسمت کوتاهی از آن را در اینجا میآوریم:
«(…) اگرچه جورج بوش و تونی بلر، هر دو به آنچه که جراید آن را مأموریت مسیحیایی بوش برای پیوند زدن دموکراسی به وضعیت بقیه دنیا مینامند، سخت ایمان دارند، باید به این مسئله توجه داشته باشیم که شاید عراقیها و سایر مردمان خاورمیانه قادر نباشند به قلههای ترقیای برسند که ما برایشان طراحی نمودهایم» (استیفن، فیلیپ؛ برگرفته از کتاب جاهطلبیهای امپراتوری، ۱۳۸۷: ۱۲۸).
استیفن، با دیدگاهی انتقادی، بهطور شفاف از «طراحی و مهندسی» یا به عبارتی از دخالتهای امپریالیستی غرب در خاورمیانه میگوید. دخالتهایی که سابقهای چند صد ساله دارد و بر منافع غرب میچرخد. اکنون لحظهای مکث میکنیم و با خطی ارتباطی «منافع» را از عرصۀ مادیاش به قلمروی معنوی و فرهنگیاش متصل میسازیم. تا غربیسازیِ فرهنگ در خاورمیانه بتواند مسیرش را در روندی تدریجی به انجام رساند. خط و حلقهای در جهت فرایند استعمار فکری و فرهنگی و عادی سازی تسلط بر ساختارهای اجتماعی و …؛ در چنین وضعیتی به مرور ایام در طی چندین و چند دهه، به واسطۀ آموزشِ نسل جوان و انتقال غیرمستقیمِ فرهنگ غربی در دانشگاهها، به تدریج فرهنگ غرب وارد کشورهای خاورمیانه میشود و تا حدی بر افکار جوانان تأثیر میگذارد. مسئله خوب و بد کردن نیست. مسلم است که برخی از عادتهای سنتیِ متحجر همچون جایگاه به شدت سرکوبکنندۀ دختران و زنان (نمونه در کشور افغانستان) نمیتواند قابل پذیرش باشد، اما همین امر هم میبایست بهدست خود مردم افغانستان و سازمانهای مدافع حقوق زنان افغان که از قضا زنان افغانِ مهاجرت کرده از فعالان آن سازمانها به شمار میآیند، انجام پذیرد … مسئلۀ غیرقابل پذیرش، انواع مهندسیهای رسانهای و تهاجمات نظامیِ غربِ نئولیبرال با انواعِ بهانههای به اصطلاح «انساندوستانه» است…
و بالاخره اینکه هاجون چانگ و آیلین گرِیبِل در بررسی خود نسبت به پدیدۀ جهانیِ سیاستگذاریهای نئولیبرال در عصر حاضر، «کارآمدی نئولیبرالیسم» را به نقد کشیده و آن را صرفاً افسانه قلمداد کردهاند. افسانهای بر این باور که :
«کشورهایی که در دو دهۀ گذشته سیاستهای نئولیبرالی را برگزیدند کامیاب شده و کشورهایی که به پیگیری مدلهای اقتصادی مداخلهگر ادامه دادند، دچار رکود شدند. درسی که میتوان گرفت این است: یگانه مسیر توسعه و سعادت کشورها نئولیبرالیسم است. (….) نئولیبرالیسم دارای سه جزء اصلی است: ارتقای نقش بازارها (بیش از دولتها) در حکمرانی اقتصاد و میانجیگری جریانهای کالا و سرمایه (از طریق حذف حمایتها و سقف قیمتی، تجارت آزاد، نرخ ارز تعیین شده در بازار و غیره)؛ ارتقای نقش و دامنۀ بخش خصوصی و دارایی خصوصی (از طریق خصوصیسازی، مقرراتزدایی و غیره)؛ و ترویج ایدۀ خاصی از “سیاست درست اقتصادی” (از طریق بودجۀ متوازن، بازار کار منعطف، تورم پایین و غیره)» (هاجون چانگ و آیلین گرِیبِل؛ بازپس گیری توسعه، یک راهنمای بدیل برای سیاستگذاری اقتصادی، ۱۴۰۳ : ۳۳ ).
البته چانگ و گرِیبِل فراموش کردهاند که از حضور مافیای قدرتمند و فعالی بنویسند که در «بازاهای نئولیبرالی» در کسب و کاری به شدت منزجرکننده نفوذی غیرقابل اجتناب دارند زیرا اصلاً با یکدیگر تکمیل میگردند. اما دیوید هاروی از وجود آنها در بازارهای به اصطلاح آزاد و انعطافپذیر غفلت نکرده و به بیان درآورده است:
«(…) تولیدکنندگان خردهپا، به شکل فروشندگان غیررسمیِ (خرت و پرت یا نیروی کار)، به عنوان لاشخورهای کوچکی که با گدایی، سرقت یا با خشونت تکهنانی از سفرۀ ثروتمندان تأمین میکند، یا به شکل مشارکتکننده در تجارت غیرقانونی عظیم قاچاق مواد مخدر، اسلحه، زن یا هر چیز دیگرِ غیرقانونی که برای آن تقاضایی وجود دارد. این جهان در آثاری نظیر نوشتۀ تأثیرگذار روزنامهنگار سیاسی رابرت کاپلان دربارۀ «هرج و مرج آینده»، جهانی مالتوسی است که قربانیانش بهخاطر آن سرزنش میشوند. هرگز به ذهن کاپلان خطور نمیکند این وضعیتی را که توصیف میکند، ناشی از نئولیبرالسازی و انباشت از طریق سلب مالکیت است» (هاروی، دیوید؛ تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، ۱۳۸۶ : ۲۵۷، ۲۵۸، تأکید از من است).
صرفنظر از بازارهای پر درآمد انواع مافیا در عصر حاضر (نئولیبرال)، با میدانهای رقابتآمیزی مواجهایم که بر مدار شیوۀ تولیدات نئولیبرالیستی میچرخند (بخوانیم: «انتخابِ» اینکه کدام دانش توسعه یابد و مهمتر از آن، اینکه منظور از توسعه چیست و در چه جهتی باید توسعه یابد: شر آمیز و یا در راه صلح، رفاه، درمانهای مسئولانه و پرهیز از هرگونه از خود بیگانگی و بهبود کیفیت زندگی؟)…؛ بنابراین صَرفنظر از تولیدات اقتصادی و تکنولوژیکی (اعم از جنگافزارها و انواع هوش مصنوعی و ژنیتیکی و ….) در محاصرۀ بازارهایی هستیم که خط مشیءشان بدست نئولیبرالیسم رقم میخورد. به عنوان مثال ساخت سلاحهای بیولوژیکی و ایجاد بازار برای آن و اشتیاق جنونآمیز کشورها برای در اختیار داشتن و به کارگیریاش از آن جمله است و حتی آنجا که از تکنولوژی محصولات ژنتیکیِ «تولید مصنوعی انسان»، سخن میرود حتی اگر با توجیح «درمان» باشد، متفکری چون هابرماس نمیپذیرد. احتمالاً از اینرو که بهلحاظ «عقلانیت ارتباطیِ» در حالِ رشد، تولید مصنوعیِ انسان، تکنولوژیِ منحرف شدهای است، از مسیرِ عقلانیِ ارتباطی… و بهنوعی بازگشت به تحجر و شیوۀ زندگی بردهداری است :
«در فناوریِ تکثیر مصنوعی انسان، فرد سازنده دارای قدرتی در تصمیمگیری است که به نمونه تاریخیِ بردهداری شباهت دارد. (…) کد ژنتیک را نمیتوان به همان صورت که مثلاً ارباب برده را آزاد میکند و شأن او را تغییر میدهد. تغییر داد. البته همۀ ما ناچاریم با تواناییها و محدودیتکد ژنتیک خود زندگی کنیم، اما آنچه مهم است، این است که به عنوان یک فاعل به این واقعیت چگونه نگاه میکنیم و با آنچه که هنگام تولد به ما داده شده است، چگونه کنار میآییم» (هابرماس، یورگن، احتجاج علیه تکثیر مصنوعی انسان، ۱۳۸۰ : ۲۳۱، ۲۳۳).
و اکنون با پرسشی مهم مواجهایم: با وجود نمونههایی چند از سلاحهای کشتار جمعی و مرگبار و یا مالکیت بر انواع کدهای ژنتیکی و یا…،که غرب (خصوصاً امریکا و حکومتهای تابع)، بازارش را در اختیار خود دارند، آیا حضور چین (در مقام دولت کمونیستی)، میبایست چیز عجیبی باشد و یا صِرف وجود واقعیتهای عصر حاضر آن را توجیح میکند: به عنوان یکی از مهمترین قدرتها در برابر غرب (یا بهتر است بگوییم در برابر امریکای غیرقابل اعتماد)، که احتمالا در نهایت (چین را ناگزیر به ورود میکند؟!) ورودی با شتاب به عرصۀ بازارهای نئولیبرالیستی در هر نوع و دستهای …؛ در این لحظه مسئلۀ خوب/ بد کردنِ این ورود مطرح نیست زیرا بحث مفصلِ خود را میطلبد و اصلا کار ما نیست…؛ بلکه مسئله، مسئلۀ الزامهای حضور بازارها و حضور قدرتها در آن است که رقم زنندۀ نحوۀ زیستی انسانهای کره زمین است…
گرچه بوردیو هنگام بررسی الزمات و ساختار میدانهای بازارها، سخنی از بازارهای نئولیبرالی نیاورده است، اما با تبیین و تعریفی که از «بازار» و «الزام»هایش ارائه میدهد، احتمالا میتوان در آن مورد هم بهکار گرفت. ضمن آنکه صِرف حضور چین در مقام ابر قدرتی مخالف با امریکا، در بازارهای نئولیبرالیستی، و عملکرد (ولو ناگزیریِ) مشابهاش با امریکا در هر یک از میدانهای ساختاریِ نئولیبرالی، کافی است تا برای درک بهترِ «موازنۀ نیروها» و «تغییر برآمده از آن»، از تحلیل بوردیو در خصوص «الزاماتِ ساختاری» بهره بَریم:
«مسئله بر سر بررسی آن است که چگونه الزامات ساختاری که بر یک میدان وجود دارد و ناشی از الزامات بازار است، به صورتی کمابیش عمیق موازنۀ نیروها را درون میدانهای مختلف تغییر میدهد و بر آنچه در این میدانها انجام شده و تولید میشود، تأثیر گذاشته و اثرات کاملاً مشابهی نیز در جهانهایی که از لحاظ پدیداری کاملاً متفاوت هستند، ایجاد میکند» (بوردیو، پیر، سلطۀ ژورنالیسم، ۱۳۹۰: ۹۵، تأکیدها از من است).
با توجه به مباحثی که مطرح شد، متن حاضر، پیشاپیش سرنوشت خود را در اینکه «در چه رسانهای، و با چه خط مشئی منتشر شود»، مشخص کرده است… این را اصل هرمنوتیکیِ به دفعات اثبات شده، به ما میگوید: سخن از آگاهی، شناخت و تجریات زیستۀ مشترکی است که بهمثابه پازلی مشخص، قطعاتی را به یکدیگر متصل میسازد…
تهران ـ پاییز ۱۴۰۴
منابع:
- اکو، امبرتو؛ فاشیسم ابدی، ترجمه غلامرضا امامی، نشر گویا، ۱۴۰۱ (چاپ دوم)
- بوردیو، پیر؛ دربارۀ تلویزیون و سلطه ژورنالیسم، ترجمه ناصر فکوهی، نشر جاوید، ۱۳۹۰ (چاپ دوم)
- چامسکی، نوام؛ جاهطلبیهای امپراتوری، ترجمه ضیا خسروشاهی، انتشارات درسا، ۱۳۸۷، (چاپ اول)
- چامسکی، نوام ؛ دولتهای فرومانده؛ ترجمه اکرم پدرام نیا، نشر افق، ۱۳۸۷ (چاپ اول)
- چانگ، هاجون و آیلین گریبل؛ بازپسگیری توسعه، یک راهنمای بدیل برای سیاستگذاری اقتصادی، ترجمه برزین جعفرتاش، انتشارات لوح فکر، ۱۴۰۳ (چاپ اول)
- هابرماس، یورگن؛ جهانی شدن و آینده دموکراسی، منظومه پساملی، ترجمه کمال پولادی، نشر مرکز، ۱۳۸۰ (چاپ اول)
- هاروی، دیوید؛ تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، ترجمه محمود عبدالله زاده، نشر اختران، ۱۳۸۶ (چاپ اول)
