شهر فرشتگان روایتی غم انگیز از هبوط است. اما نه هبوط انسان برای سیب یا گندم، هبوط فرشتهای عاشق برای رسیدن به انسان!
ست فرشتهی مرگ است. فرشتهای جذاب در یک لباس مشکی بلند که آدمها زمانی میتوانند او را ببینند که دیگر امیدی به برگشتشان نیست و این ست است که روح آنها را به سمتی که باید بروند هدایت میکند. از ظاهر جذاب و حالات این فرشته و همچنین از لبخند و شادیِ انسانهای پیر و جوانی که او مسئول تحویلشان است، به خوبی مشخص است که این آدمها آدمهایی بودهاند که در زندگی دنیوی انسانهای بدی نبودهاند و حالا رستگار شدهاند. تا این که یک روز در اتاق عمل، بیمار به رغم تلاشهای پزشک جراح دکتر مگی رایس ( با بازی مِگ رایان) برای احیاء قلبی، میمیرد. ضمن این که تلاشهای بی وقفه مگی برای احیأ بیمار قبلأ ست را متعجب کرده است، در اینجا شوک اول فیلم رخ میدهد و مگی جوری به چشمهای ست – که قاعدتأ نه میتواند و نه باید او را ببیند – خیره میشود که انگار او را میبیند و شکایت میکند که چرا این کار را کرد. ست گیج میشود و درگیر این پزشک میشود و همه جا به دنبال او است که ببیند که او چطور توانسته او را که نادیدینی بوده، ببیند! و البته به زودی میفهمد که این صرفأ یک اتفاق بوده است. اما از این به بعد فرشتهی داستان عاشق شده است و در همه لحاظ به دنبال مگی است. پزشک متعهدی که در زندگی شخصی با فروپاشی عاطفی و جدایی روبروست. شوک بعدی فیلم زمانی است که یکی از مریضهای مگی، ست را صدا میزند و اعلام میکند که از وجود او خبر دارد و مشخص میشود این مرد هم زمانی فرشتهای بوده که هبوط کرده است. در ادامه صحبتها و آشنایی بیشتر این دو، که یکی فرشتهای است که میخواهد از دنیای انسانی بداند و دیگری انسانی است که دلش برای دوران فرشته بودنش و قابلیتهایی که از دست داده است تنگ شده، درخور توجه است. در این میان صحنههایی جالب، باعث هیجان بیشتر فیلم میشود، صحنهای که دست ست میبُرد اما هیچ اتفاقی نمیافتد و مگی تعمدأ چاقو را به بدنش میزند اما باز هم اتفاقی نمیافتد یا صحنهای که تصویر ست در عکسهای گرفته شده در روز پیک نیک به صورت چهرهای نورانی افتاده که قابل تشخیص نیست. این روایت تا فهمیدن مگی از ماهیت وجودی ست و تصمیم او برای زمینی شدن و نزدیک شدن و علاقمندی این دو به یکدیگر پیش میرود و در نهایت شوک اصلی فیلم مرگ مگی است آن هم زمانی که مگی تازه از شرایط بد روانی و شکست عاطفی قبلی رها شده و همان روز در آغوش فرشتهای بیدار شده که فقط به خاطر او هبوط کرده است.
نوشتههای مرتبط
شهر فرشتگان روایت جذابی است که تا مدتها ذهن را مشغول میسازد. این که آیا مرگ مگی در فردای همان شبی که به مثابه شروع یک ماه عسل بود انتقام خدا از ست است که جایگاه آسمانی پیش او را با موقیعتی زمینی برای بودن پیش یک زن عوض کرد؟ مرگ مگی آن هم در آن شرایط و به آن سرعت، آنقدر تلخ است که همزادپنداری همهی خواستنها و نرسیدنها و تجلی همهی ناکامیهای مخاطب را به بالاترین حد میرساند. و از آن تلخ تر تنهایی ست پس از آن است، فرشتهای که حالا از این جدایی تلخ، بسیار عصبی و دلشکسته و شاکی است و به در و دیوار میزند که بتواند راهی برای ارتباط با هم نوعان آسمانی پیدا کند و دلیل این تنهایی را بپرسد و البته در نهایت در لحظات کوتاهی که موفق به صحبت با صمیمیترین دوستش میشود، در جواب او که آیا از کارش پیشمان است میگوید که به خاطر تجربیات و احساساتی که در این عشق در زمین تجربه کرده اگر میدانست که این اتفاق میافتد باز هم این کار را میکرد.
فیلم شهر فرشتگان یا City of Angels ساخته برَد سیلبرلینگ و محصول سال ۱۹۹۸ آمریکا است. این فیلم که خودش اقتباسی از Wings of Desire بوده است توانسته با بهرهگیری از بازیگران توانمندی چون نیکولاس کیج و مگ رایان داستان جذابی را روایت کند که به رغم گذشت ۲۰ سال از زمان ساخت هنوز هم خوش ساخت و قابل تحسین است. این فیلم دستمایه اقتباس سریال حلقه سبز ساخته ابراهیم حاتمی کیا بوده است (۱۳۸۶). قضاوت در باب کیفیت و درجه موفقیت این سریال بر عهده خوانندگان است و در اینجا قصد بر سخن از این مسأله نیست اما جالب است که به رغم شباهتهای فراوان و نزدیکی خط سیر در این دو داستان در طی این سالها هرگز اشارهای نشده که این سریال اقتباس و حتی در ضعیف ترین حالت الگوبرداریهایی از داستان شهر فرشتگان داشته است. در فیلم شهر فرشتگان تأکید بر جنبههای جسمانی و مادی دنیا به صورت زیبایی مورد تأکید است. لذت قرار گرفتن زیر دوش آب گرم یا عطر پرتغال و سایر جنبههای بسیار معمولی و پیش پا افتادهای که ما به رغم تکرار هرروزه حتی آن ها را نمیبینیم اما در این فیلم و وقتی از زاویه دید کسی به آنها نگاه میکنیم که تا کنون چنین تجربهای نداشته است، لذت آنها را درک خواهیم کرد. در یکی از سکانسها مگی در حین خوردن گلابی طعم و ماهیت آن را برای ست -فرشتهای که درکی از خوردن ندارد و مشتاقانه چشم به دست و دهان مگی دوخته- توصیف میکند، در فیلم حلقه سبز و آن جایی که زن اصلی داستان گلبهار با بازی سیما تیرانداز -که اتفاقأ او هم خانم دکتر است – در حال خورد کله پاچه است و مزه و حس خودش را برای نقش اول مرد داستان – روح حسن گلاب با بازی حمید فرخ نژاد – توضیح میدهد تکرار شده است.
اقتباس و تقلید سینمایی و داستانی البته نه تنها چیز بدی نیست که در صورت قدرت و ظرافت بیان، میتواند بسیار دلچسب و جذاب باشد. البته اقرار به این مسأله امری اخلاقی و منطقی خواهد بود که متأسفانه در بسیاری از موارد به ویژه در ایران به دلایل مختلف شاهد عدم ذکر چنین موضوعی هستیم.
شهر فرشتگان در نهایت با دویدن حاکی از خوشحالی و آزادی ست در آب دریایی است که ساحلش همان جایی است که دوستان سابقش – فرشتگان- برای عبادت آنجا جمع میشدند. این پایان البته پایان خوبی برای کسی است که عاقبت تصمیمش هیچ شباهتی به شروعش ندارد. حداقل در این پایان، ما با غم ناشی از فقدان و بی معنا شدن هبوط روبرو نیستیم و میتوانیم به خودمان تسلی بدهیم که ست از عاقبتش غمگین و مستأصل نیست اگرچه که میدانیم این شروع زندگی دنیایی مساوی با بسیاری از محدودیتها، ناتوانیها و غصههایی خواهد بود که پیش شرط زندگی انسانی است.