انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هایدگر و نیچه در تعامل و تقابل سیاست رایش سوم

برخی از مواقع، فلسفه‌ی آلمانی دارای شهرتی درخور هم برای وجود فلسفه ای غیر قابل درک و هم فلسفه ای بیش از حد تفکری ]نظری یا تئوریکال[ است که قسمت اعظمی از آن به طرز چشم گیری بین دهه های ۱۹۳۰تا ۱۹۷۰از دید جهان فلسفی انگلیسی-آمریکایی پنهان ماند. بخشی از این چشم پوشی، نتیجه‌ی سوء ظنی بود که بر اساس آن نازیسم و فلسفه آلمانی به نحوی می‌توانستند هم دست یکدیگر باشند. تنها این اواخر است که یک احیای علاقه‌ی قابل توجهی به چهره‌هایی همچون هگل و هایدگر در جهان فلسفی انگلیسی -آمریکایی شکل گرفته است.
رشد علاقه به فلسفه‌ی آلمانی، آن هم نه تنها در حد فلسفه ای دانشگاهی، دارای ارتباطی با درک شایع از بحران جهان معاصر می‌باشد. بحران نسبت به عواملی کلیدی که اغلب “مدرنیته” نامیده می‌شوند. مدرنیته در جوامع مختلف در زمان‌های متفاوت ظهور می‌کند، اما به طور کلی شامل ویژگی‌هایی مشخص است.

جوامع پیش از مدرنیته متمایل به تکیه زدن بر تصویر جهانیِ سنتی که از نظر الهیاتی تائید شده است بودند. اگرچه آن تصویر نیز شامل تنش‌هایی می‌شود که برخی اوقات منجر به خشونت و اخلال اجتماعی می‌گردد، با این حال آن هنوز هم یک پس زمینه‌ی بسیار با ثبات را جهت چگونگیِ واکنش مردم به جهان شکل می‌دهد. در مقابل،مدرنیته فرهنگ‌ها را مجبور به مواجهه شدن با نتایج حاصل از ظهور علوم طبیعی مدرن و اشکال جدیدی از روابط تولید و مبادله می‌کند. آسیب به قطعیت‌های نظم کهن که بسیاری از مردم بر مفاهیم انعطاف ناپذیر آن دستورالعمل‌ها پافشاری می‌کنند اغلب دارای اثرات مخربی بر روان است. آن‌ها با تغییراتی مخالفت می‌کنند که نظم جدید شامل می‌شود، در عین حالی که به همان اندازه بسیاری از این تغییرات را به کار می‌برند. این حرکت به سوی یک نظم جدید پایاتر فقط امکانی را به اثبات می‌رساند که پس از رویدادهایی فاجعه بار جهت پیشبرد ضرورتی غیر قابل اجتناب تحقق می‌یابد.
از نمودهای این شرح می‌توان به برخی از دوپهلویی جهان اسلامی معاصر در مواجهه با فرهنگ مدرن غربی اشاره کرد، با این حال اغلب این موضوع مسیری فاجعه بار را از تاریخ آلمانِ قرن هفدهم تا پایان جنگ جهانی دوم و سقوط اتفاقی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ پی می‌گیرد که شاید ارائه دهنده‌ی واضح‌ترین شرح از چگونگیِ رخ دادِ گذار به مدرنیته باشد. فلسفه آلمانی به طور قابل ملاحظه ای نسبت به این گذار دو پهلو است: آن، هم نشانی گیج کننده از تاریخ آلمان است و هم ابزاری حیاتی جهت تلاش برای دیدنِ اینکه چگونه کسی خودش را با جهانی وفق می‌دهد که کسی همچون کارل مارکس ارائه دهنده‌ی آن را در مانیفست کمونیست سال ۱۸۴۸ است، ” کلیه مناسبات خشکیده و زنگ زده، با همه آن تصورات و نظریات مقدس و کهن سالى که در التزام خویش داشتند، محو می‌گردند، و آنچه که تازه ساخته شده، پیش از آنکه جانى بگیرد کهنه شده است. آنچه که مقدس است از قدس خود عارى می‌شود و سرانجام انسان‌ها ناگزیر می‌شوند به وضع زندگى و روابط متقابلانه خویش با دیدگانى هشیار بنگرند”.
بنابراین ماهیت دو پهلوی فلسفه آلمان می‌تواند برای پرداختن به معضلات جهان معاصر ارزشمند باشد. وقایع اخیر این نکته را روشن می‌کند که در بسیاری از حوزه‌ها نیاز به مذهب ناپدید نشده است، حتی اگر علم تیشه به ریشه‌ی بسیاری از ایده‌هایی زده باشد که به طور سنتی حامی مذهب بودند.

برای خواندن مقاله کامل در زیر کلیک کنید:

 

پرونده «فاشیسم» در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/4507

پیوست اندازه
Microsoft Office document icon ۱۲۷۸۶ (۱).doc 145.5 KB