انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

هانری لوفبور و “تولید فضا”؛ مارکس ِ زمان ما (۲)

مارک گوندینر ترجمه ی حمیرا بنایی فر

این بخش از کتاب، جایی که لوفبور دیدگاهش را بر تاریخ نیز اعمال می کند، خالی از هرگونه فهم عمیق و جامع نسبت به مفاهیم ماکس وبر و یا فرناند برودل است و البته، با روشی که جغرافیدانان امروزی به عنوان تحلیل تاریخی یک فضا به آن می نگرند، تناسبی ندارد. همچنین به نظر می رسد که این دیدگاه تا حدی پراکندگی و غیرنظام مندی را به عنوان تحلیل های نشانه شناختی، در مقایسه با تلاش های اخیر برای تعریف یک رویکرد نشانه شناختی نسبت به فضا، قبول دارد. به این عبارت، لوفبور هیچ گاه اصل “تکاملی” را به عنوان تغییر دهنده ی روابط انسانی قبول ندارد و معتقد است این روابط تنها بر اساس اختلاف در تشکیلات اجتماعی تغییر پیدا می کنند. به طور خلاصه، عقاید او برپایه ی تعادل است و بیش از آن که به طور عمیق، به تحلیل تاریخی بپردازد، تلفیقی از تحلیل های نشانه شناختی، روابط سیاسی، و اقتصادی است.

در بخش بعدی کتاب و در آغاز فصل پنجم، لوفبور به کاپیتالیسم و همچنین به یک جامعه صنعتی بالغ اشاره می کند و اینجا، نقطه اوج کار اوست. او مهم ترین مفهوم نظری خود یعنی “تولید فضا” را مطرح می کند. هرحالتی از تشکیلات اجتماعی، به وجود آورنده ی محیطی است که درحقیقت، نتیجه ی روابط اجتماعی ِ آن است. علاوه بر این، جامعه، با تولید یک فضا بر اساس طبیعت و سرشت آن، نه تنها به سوی یک “ساخت/built” مشخص گام برمیدارد، بلکه خودش را نیز بازتولید می کند. مفهوم “تولید فضا” همان چیزی است که گیدنز آن را “دوگانگی ساختار/Duality of Structure” می خواند و در واقع هم فضایی واسطه در روابط اجتماعی و هم محصولی مادی است که می تواند بر روابط اجتماعی تاثیرگذار باشد. این ایده ی دیالکتیکی، پایه ی اصلی “جامعه شناسی شهری جدید” است.

تولید فضای تحت تاثیر سرمایه داری، دربرگیرنده ی نوعی چارچوب و همسان سازی فضاست و “تحت قانون قابلیت تکثیر و تکرار” می باشد. حومه های شهری جدید همگی دارای شکلی مشابه هستند. لوفبور، رویکرد خود را به اقتصاد سیاسی مارکسیستی معرفی می کند و در این نقطه، هسته ی اصلی نظریه ی خود را بیان می دارد: “تمام مفاهیم مارکسیستی به بالاترین مرحله ی خود رسیده اند بدون اینکه حتی یک مرحله از آن ناپدید شده باشد. تجدید نظر در مفاهیم مارکسیستی، با درنظر گرفتن فضا، توسعه ی مطلوبی خواهد یافت.” درحقیقت، با بها دادن به فضا و درنظر گرفتن ویژه ی آن، ما بدون رها کردن رویکرد انتقادی مارکس به سرمایه داری، از مرزهای اقتصادسیاسی مارکسیستی عبور خواهیم کرد.

برای مثال، لوفبور به “سرمایه” ی مارکس بازمی گردد و نکته ی مهمی را به ما یادآوری می کند: این کتاب، تنها یک بخش از پروژه ی بزرگتری به نام “گروندریسه/The Grundrisse” بود. به طور خلاصه، تحلیل مارکس درباره ی سرمایه داری بر پایه ی تضاد میان سرمایه و کار مجرد است و تمام اینها بر پایه ی طرح دیالکتیکی دوگانه ای بود که تناقضاتی مانند دستمزد- سود، کارگر- سرمایه دار و غیره را دربر می گرفت. با اینحال، در شرایط تاریخی ظهور سرمایه داری، عنصر سومی به نام “زمین”، طبقه ی جداگانه ای از مراحل اولیه ی رشد را معرفی و حمایت کرد. مارکس نهایتا، این اصطلاح سوم خود را در انتهای کتاب سرمایه معرفی کرد و روابط آن نسبت به دیگر پایه های جامعه را ” فرمول سه گانه/trinity formula” نامید. لوفبور این اصطلاح سه گانه را دوست داشت چرا که دیالکتیک را تشدید می کند و از آن به عنوان راهی برای بهبود اقتصادسیاسی مارکسی استفاده می کند.

براساس اندیشه های لوفبور، با اینکه دیگر طبقه ی جداگانه ای متشکل از مالکان زمین وجود ندارد، زمین و روابط سرمایه داری تولید آن، که اصطلاحا “املاک/real estate” نامیده می شود، مسیر دومی در سرمایه را تشکیل می دهند که درواقع مجرایی برای پول، ساخت و ساز خانه، توسعه ی فضا، تجارت و سوداگری است و از مسیر اول ثروت یعنی همان تولیدات صنعتی، مستقل می باشد. به علاوه، لوفبور در یک مبحث بسیار گسترده اینگونه توضیح می دهد که این مسیر دوم، یکی از نیروهای بنیادین جامعه است و منبعی برای تولید ارزش افزوده می باشد. و بالاخره او به صورتی مفهمومی توضیح می دهد که این امر {مسیر دوم} با وجود اینکه به مسیر اول ربط داده شده، اما دارای منطقی در درون خود است. به طور خلاصه، تحلیل های مارکسیستی سرمایه داری، با درنظر گرفتن فضا، هرگز مشابه نخواهند بود. علاوه بر این، این مفاهیم لوفبور، به پایه هایی برای “جامعه شناسی شهری جدید” تبدیل شدند که تا امروز در حال توسعه و گسترش تاثیر خود در این زمینه می باشد.

از آنجایی که لوفبور عاشق خواندن است، هرگاه من مطالبش را مطالعه می کنم، به یاد عبارت “لذت متن” رولان بارت می افتم. برای مثال، او در یک منظر دیالکتیکی، درباره ی چگونگی منطبق کردن سرمایه داری صنعتی با فضای انتزاعی، فضای کمّی و درواقع “همه جا” صحبت می کند. با این حال جنبه ی کیفی فضا، نمی تواند جذب این حرکت شود و “هنگامی که فضای مصرف به مصرف فضا تبدیل شود، دوباره ظهور می کند.” اما این عمل چه زمانی اتفاق می افتد؟ برای مثال در صنعت گردشگری، هنگامی که مردم به دنبال یک فضای کیفی مانند خورشید، برف و یا دریا می گردند.” هنگامی که سرمایه داری گردش کالایی را برای مردم به گردش مردم میان فضاهای کالایی شده، تبدیل می کند.

با نگاهی دیگر، دیالکتیک لوفبور در قلب یک امر مهم نفوذ کرده و بینشی را نشان می دهد که از مرزهای باریک بین اقتصادسیاسی فراتر می رود. او در گذشته پیشنهاد کرده بود که کالاها به خودی خود کمیاب هستند اما منابع بی شمارند. اقتصادسیاسی بر اساس ریاضت ــ یعنی انتخاب بر مبنای {منابع} کمیاب ــ بنا شده است. اما امروزه، با انبوهی از کالاها و کمبود منابع روبرو هستیم. “این جنبش دیالکتیکی هرگز در درون خود تحلیل نشده است ــ اشباع منابع باعث نادیده گرفتن تمرکز بر روی آلودگی، محیط زیست و آلودگی صوتی شده است.” با این بینش، این کتاب یکی از بهترین کارها در زمینه محیط زیست گرایی است. بر اساس اندیشه های لوفبور، جنبه های فردی محیط زیستی مانند نژادپرستی، اقتصاد و مسائل شیمیایی درحال تحلیل رفتن است و دیگر باعث نگرانی زیادی نیست. علاوه بر آن ما باید بر تولید فضا تمرکز کنیم. در این مورد، سرمایه دار صنعتی طبعیت را نابود کرده و آن را با “طبیعت دوم” جایگزین کرده است. تولید و گسترش این طبیعت دوم، باعث برهم خوردن تعادل میان محیط زیست انسانی و ارگانیک شده است و اینجا قلب مسئله است.

لوفبور سهم عمده ای در فهم ما از ایالت دارد. اندیشه های او به ویژه هنگامی که درباره ی رابطه میان قدرت و فضا تحلیل می کند، مشخصه هایی دارد که عمدتا توسط جغرافیدانان شهری جدید، انکار شده اند. نه تنها فضا جایی نیست که یکسان سازی شده و پراکنده باشد، بلکه چیزی سلسله مراتبی و چارچوبی برای قدرت است. مباحث لوفبور درباره رابطه میان ایالت (state) و قدرت، نوعی الهام بخش است. حالا که آثار لوفبور در دست ترجمه است، بسیار مایلم بدانم که چگونه این آثار بر مطالعات درباره ایالات، به ویژه در زمینه نقش تاریخی ِ نظم ایالات از لحظ مکانی ، تاثیر خواهند گذاشت.

اگر لوفبور ما را با یک موقعیت رهایی بخش که پس از گسترش مباحث فلسفی اش آن را اقتباس کردیم، ترک نمی کرد، تبدیل به یک نظریه پرداز منتقد نمی شد. بر اساس اندیشه های وی، تغییرات اجتماعی نمی توانند در یک مسیر برنامه ریزی شده و بدون محصول یک تغییر فضایی، اتفاق بیفتند. همانطور که او اشاره می کند، انقلاب روسیه دقیقا شکست خورد که نیروی محرک برای آفریدن یک فضای انقلابی مانند کارهای ضمنی بر روی سازه های روسی نیز شکست خورد. تغییر زندگی به معنای تغییر فضاست. پیش از نوشتن این کتاب، لوفبور از این ایده در کنار دیگر جنبه های فکری اش، با عنوان “حق به شهر/The right to the city” نام برده بود و این مبحث درمیان دانش آموختگان ۱۹۶۸ فرانسه بسیار تاثیرگذار بود. لوفبور بر این باور بود که انتقال روابط اجتماعی به معنای انتقال روابط فضایی-اجتماعی است که محصول جدید و رهایی بخش فضاست.

در نیتجه، امیدوارم توانسته باشم مشاهداتی درباره ترجمه ی Donald Nicholdon-Smith داشته باشم. وی در کل کار بسیار ارزشمندی انجام داده است. او نسبت به حفظ ایده های اصلی لوفبور بسیار مراقب بوده است. برای مثال، وقتی درباره ی تغییرات در تمدن روم صحبت می کند، لوفبور کلمات متضاد “decrypt/crypt” را برای توضیح دقیق توسعه در رابطه با فضا بکار می برد. در انگلیسی، کلمه ای که عینا معادل “decrypt” باشد وجود ندارد، اما مترجم، از آن به منظور پیگیری کلمه به کلمه و معنایی تحلیل های لوفبور، محافظت کرده است.

با این وجود، در تمامی متون ترجمه شده، برخی از جنبه های اصلی دستخوش گم شدن می شوند. Nicholson-Smithسعی کرده تا از مترادف های پیچیده استفاده کند. یکی از لذت های خواندن متون لوفبور، استفاده ی وی از یک زبان بدیع و دلپسند است. او بدون واسطه و با صراحت درباره چیزها توضیح می دهد اما هرگز ساده انگارانه نیستند. حال در ترجمه برخی از این تعابیر شگفت انگیز از بین می روند. همچنین لوفبور بسیاری از جملاتش را با آرایه ی جناس مطرح می کند که از آن ها نیز در ترجمه چیزی باقی نمی ماند. و بالاخره، ویرایش این کتاب توسط انتشارات Blackwell، توسط دیوید هاروی خاتمه می یابد. با درنظر گرفتن این نکته که تاثیرات لوفبور در گذشته آن طور که شایسته بود، مورد قدردانی قرار نگرفته است، من سخنان هاروی درباره او را بسیار تاثیرگذار و ساده یافتم که البته بسیار شایسته است.

پایان