انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاه لاتور و هینیک به جامعه شناسی هنر

هانس وان مانن برگردان نسیم خواجه زاده

تصویر: لاتور/ تئوری کنشگر – شبکه که بیشتر به عنوان یک روش به کار می رود تا نظریه در سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۴ توسط برنو لاتور و جان لاو شکل گرفت . جان لاو این تئوری را کاربرد خشک و بی رحمانه نشانه شناسی می داند . این تئوری بر آن است که موجودات شکل می گیرند و ویژگیهای خود را در نتیجه روابط با سایر موجودات کسب می کنند، از نظر این تئوری موجودات کیفیت ذاتی ندارند بلکه کیفیت خود را رابطه با سایر موجودات به دست می آورند .یکی از نکات جالب در این تئوری این است که اشیاء مادی نیز به عنوان کنشگر محسوب می شوند .از دیگر نکات کلیدی در این تئوری ، طرد نظریه ی خرد- کلان و عاملیت- ساختار است.
در ادامه ما به نظریه های هینیک و لاتور خواهیم پرداخت .

لاتور و روش کنشگر – شبکه

کسانی که با تلاشهای بوردیو در نشان دادن روابط عینی و مکانیزمهای درون میدان هنر و توسعه ی یک نظریه بر مبنای آن مشکل دارند، عموما انتقاداتی را متوجه او کرده اند .

در این میانه گلین سعی کرده است به عاملیت فردی در شکل دادن به یک حوزه از موقعیتهای هنری معنای بیشتری بدهد و این مفهوم را توسعه داده است که قواعد باید بر میدان حکومت کنند .

گلین از لاتور و هینیک در رهیافتش نسبت به میدان رقص و هنرهای بصری در فلاندرز و چشم انداز نظریه نظامهایش تاثیر پذیرفته است.

این دو تئوری و تئوری شبکه کنشگران یک خط تمیز بین جامعه شناسی ساختار گرا و به ویژه جامعه شناسی انتقادی و فعالیتهای خود کشیده اند که به کار لاتور تحت عنوان “جامعه شناسی هم آیی” در مقابل جامعه شناسی سنتی جامعه بر می گردد.
لاتور عنوان می کندکه در واقع نه محدوده ای وجود دارد که بتوان آن را اجتماعی نامید و نه محدوده ای که آن را بتوان جامعه نامید و نه حتی بافتی که فعالیت انسانی بتوان نامیدش . در مقابل در جامعه شناسی هم آیی ، اصطلاح اجتماعی به نوعی ارتباط بین چیزهایی گفته می شود که خودشان اجتماعی نیستند .
از نظر لاتور ، جامعه شناسی اجتماعی به دنیای انسانی ساخته شده از موجودات اجتماعی توجه دارد و مبنایش بر روی ساختار اجتماعی برای توضیح فعالیتهای انسان است .
لاتور ، هینیک و گلین جامعه شناسان منتقد را جامعه شناسان پسا ساختار گرا می دانند .گلین بر آن است که جامعه شناسی انتقادی هنگام مواجهه با موقعیتها و موضوعات جدید به سادگی ریسک می کند . این جامعه شناسی تکرار می کند که موضوعات از مجموعه ی کوچکی از نیروهای مشخص تشکیل شده اند ، نیروهایی مثل : قدرت ، سلطه ، استثمار ، مشروعیت ، بت واره انگاری و…
ANT اما ، پروسه های متمادی از تغییراتی بین کنشگران است . کنشگران موجوداتی هستند که دیگر کنشگران را وادار به انجام کارهایی می کند ، به این صورت که حرکت از یک نقطه شبکه به نقطه ی دیگر بدون ایجاد تغییر در آنچه که حرکت می کند امکان پذیر نیست .
جامعه یک حرکت ویژه برای جمع آوری و هم آیی مجدد محسوب می شود : هم آیی ها و به هم پیوستنها و ارتباطات یک نتیجه ساده از جامعه نیست بلکه اینها بارها و بارها شکل می گیرند و از نو جامعه را می سازند .
این مسائل به تمایز ANT از جامعه شناسی عرفی می انجامد .

مفاهیم کلیدیANT :
تئوری شبکه – کنشگران در سالهای ۱۹۹۹-۲۰۰۴ شکل گرفته است ، پایه گذاران این تئوری مثل برنو لاتور و جان لاو ،ANT را تئوری فرض نکرده اند. چنانچه مایکل کالن در مجموعه مقالاتش عنوان می کند :ما هرگز ادعا نمی کنیم که یک تئوری خلق کرده ایم ، در ANT ، T ، خیلی زیادی است که البته هدیه ای از همکاران ماست .
لاتور در باره چهار میخی که دوست دارد به تابوت ANT بکوبد بحث می کند که این چهار میخ عبارتند از : کنشگر ، شبکه ، تئوری و پیوند کنشگر و شبکه .
ANT ضد ماهیت گراست.شیوه ای که بعدا در پست مدرنیسم تقویت شده و در سرتا سردنیای تئوریکی پخش شده است.لاتور می گوید نبایدساختار زدایی پست مدرنیسم از روایت معروف را با اهداف ANT در بررسی نهادها ،رویه ها و مفاهیمی قاطی کنیم که ما را قادر می سازد جامعه را جمع کنیم و دوباره با هم مرتبط کنیم.
لاتور ماهیت غیر نظری ANT را با پیش زمینه های آن در اتنومتدولوژی مرتبط می کند : کنشگران از آنچه انجام می دهند ، آگاهی دارند و ما نه تنها باید از آنها یاد بگیریم که چه چیزی را انجام می دهند ، بلکه چگونگی و جرایی انجام آن را نیز باید از آنها یاد بگیریم .
لاتور ادامه می دهد که ANT روش بسیار خام برای یاد گیری از کنشگران است بدون اینکه به آنها یک تعریف پیشینی تحمیل کند ، که مبتنی بر ظرفیتهای سازنده ی جهانشان باشد . به همین دلیل لاتور از تظاهر علمای اجتماعی که به عنوان قانونگذاران عمل می کنند ، انتقاد می کند و می عنوان می کند که شعار این روش این است : از کنشگران متابعت کن!
مشاهده اجراهای کنشگران ، مصاحبه ی گروههای کانونی و تحلیل اسنادی، که روشهای تحقیقاتی استاندارد ANT را می سازند ، نقش مهمی در کار هینیک بازی کرده اند .
در ANT سعی نمی شود رفتار اجتماعی به کمک مفاهیم نظری توضیح داده شود ، بلکه سعی می شود روشهایی که افراد در فعالیتهای اجتماعی خود استفاده می کنند ،کشف شود .
ازنظر لاتور ، نقش ANT جمع بندی تعاملات از خلال انواع مختلف ابزار ، نوشته جات ، فرمها و فرمولها در قالبی بسیار بومی ، عملی و در یک مکان هندسی بسیار کوچک است ، که شبیه مفاهیم هاوارد بکر است ، شیوه ای که توسط بوردیو مورد انتقاد قرار گرفته است ولی لاتور از آن تعریف کرده است ، چراکه توصیفات او( بوردیو) همواره ناکامل باقی مانده است و پایان آن با شبهاتی همراه می باشد .
کلید واژه ی ANT ، NetWork است که مورد بحث لاتور و لاو است . لاتور می گوید : وقتی ANT سازماندهی شد ، واژه ی NetWork واژه ی جدیدی بود که فرصتی فراهم می کرد تا با مفاهیم پر کار آمد نهاد و جامعه سر و کار داشته باشیم . امروزه مفهوم شبکه ، مفهومی مناسب برای کسانی است که می خواهند مدرنیزاسیون را مدرنیزه کنند .و لاتور از این تغییر ابراز تاسف می کند .
مفهوم شبکه یا مفهوم ریزوم (ریشه ) که گاتاری و دلوز استفاده می کنند ، شباهت دارد. ریشه به معنی یک سری انتقالهای شبکه ای است . اکنون شبکه در دید لاتور انتقال بدون شکل زدایی است که دسترسی بلا واسطه به هر نوع اطلاعات را ممکن می سازد.
لاتور از اطلاعات دابل کلیکی صحبت می کند که آخرین ذره انتقاد از مفهوم شبکه را از بین برده اند .
شبکه تحت عنوان مجموعه ای از روابط موجودند که باید توصیف شود ، اما از نظر لاتور ، در ANT شبکه چیزی نیست که باید توصیف شود بلکه ابزاری است که به تشریح روند انتقال کمک می کند . در این دید ، به مساله به صورت یک سلسله عمل که در آن هریک از شرکت کنندگان به عنوان یک میانجی و واسطه ی تمام عیار رفتار می کنند ، نگاه می شود .
جان لاو می گوید : ANT با فلسفه پست مدرنیزم فرانسه مرتبط است و مشخصه ی ریزوم در مفهوم شبکه موجود است و تئوری شبکه کاربرد بی رحمانه نشانه شناسی است .
لاو، با پیمودن راه دریدا ، چنین اظهار می دارد که : موجودات از کیفیت ذاتی مربوط به خویش برخوردار نمی باشند ، اما فقط وجود دارند و اجراهایشان را در نتیجه ی روابطشان با موجود های دیگر کسب می کنند .
اگر شبکه ساختاری از روابط بین کنشگران باشد ، شبکه در ANT به عنوان ساختاری سازمان نیافته است که محققی که آن را بنا کرده است ، به طور دائم این توسیع و تغییرات را اعمال می کند .در این شبکه ، کنشگران به کمک ورود روابط جدید می توانند جابجا شوند .
پاسکال گلین می گوید : این شبکه ترکیبی از انتقالات و نقاطی است که به هم متصل شده اند ، در نتیجه مرزهای بین شبکه های مختلف همانند مرزهای هنری ، آموزشی ، سیاسی و اقتصادی به نسبت رهیافتهای دیگر باز هستند . اگرچه هریک از این حوزه ها رژیم و روش مربوط به خود را دارند اما در عین حال به هم مرتبط هستند ، بنابر این یک اثر هنری بر اساس انتقالات شبکه می تواند به عنوان یک اثر اقتصادی ، سیاسی و آموزشی هم محسوب شود .

کنشگران هم شبکه و هم نقطه ای در شبکه هستند .
اصطلاحات زیادی در مطالعه شبکه – کنشگر وجود دارد که به جنبشها و تغییرات ارجاع می شود : پاساژ ( گذرگاه ، محل عبور) ، انتقال ، تغییر شکل و مراکز انتقال ،اصطلاحات مرکزی در ANT هستند .
دو روش برای مشخص کردن گذرگاه :
۱-فعالیتی که شامل عبور از مرکز انتقال است و در آنها از یک قسمت شبکه به قسمت دیگر می رویم . ( ون منن این تعریف را ترجیح می دهد)
۲-به عنوان مراکز انتقالی که باید از خلال آنها عبور کرد .(نظر گلین )
از نظر گلین در محدوده ANT این پاساژها همچنین مراکز انتقال هم هستند ، اما” موزر” و “لاو” ، پاساژ را به عنوان جنبشی بین مکانهای خاص می گیرند که این جنبش نیز در واقعیت خودش هم یک امر ویژه است و خصوصیات و مشخصات خود را دارد ، مشخصات ، مجموعه خاصی از روابط میان مادیات، کنشگران و دیگر موجودات است : بچه مدرسه ای هایی که به دیدن تاتر می روند ؛ فضای عمومی که بر حوزه ها سایه افکنده است ؛میتینگ سیاسی به صورت زنده در مقایسه با پخش آن در رسانه ؛ تبدیل اثرهنری به شی ای که ارزش مالی دارد .
از گذرگاهها و انتقالات بعدی چنین می توان مثال آورد :موزه داری را در نظر بگیرید که به دلیل داشتن مجموعه ای زیبا در موزه ی خود مفتخر است اماوقتی مجبور است یکی از آثارش را بفروشد خود را در مجموعه روابط اقتصادی محض می بیند ، پس در اینجا یک مرکز انتقالی را نیز می توان در مرز بین شبکه ها قرار داد .
کنشگران به دو دلیل ممکن است تغییر کنند :
۱-وضعیت جدیدی در شبکه یک مجموعه از روابط تولید می شود که در آن یک کنشگر نقشی ایفا می کند و در نتیجه یک کنشگر جدید نیز به آن اضافه می شود . چرا که یک کنشگر به عنوان نتیجه روابط خود با دیگر کنشگران مورد توجه قرار می گیرد .
۲- مرکز انتقالی مثل تئاتر ، گالری ها یا بحثهای سیاسی از کنشگر می خواهند خود را با شرایط موجود وفق دهد که این انتقال ، تبدیل نیز محسوب می شود ، چرا که باعث ایجاد تغییراتی در کنشگران می شود .
از نظر گلین آنچه در دنیای هنر بالواقع مهم است ، سازماندهی گذرگاهها و پاساژهاست که از خلال آن کنشگران( و برای مثال کارکنان هنری) می توانند نقششان را به عنوان واسطه و میانجی بازی کنند و ارزشهایشان را تشخیص دهند .
میخ سوم و جهارم که لاتور می خواهد به تابوت ANT بکوبد به هم متصلند . مواردی در مورد کنشگر و فاصله ی بین کنشگر و شبکه وجود دارد : فاصله ای که به جامعه شناس یاد آور می شود که بحث ساختار – عاملیت را رعایت کند و ANT را نیز در این فرم قرار دهند .البته ANT در این زمینه موضعی اتخاذ نکرده و سعی ندارد بر تناقضات عاملیت ، ساختار فائق آید و فقط می خواهد از آن چشم پوشی کند .
لاتور از انتخاب بین ساختار و عاملیت به سمت شکل دهی به دو نوع تفاوت که جامعه شناسان ناراضی احساس می کنند حرکت می کند :
۱-نیاز به توصیفی انتزاعی تر در مورد وقایع انضمامی
۲- بالعکس : نیاز به درک جهان در سطحی انضمامی تر از اصطلاحات انتزاعی ای چون فرهنگ ، ساختار ، ارزشها.
از نظر لاتور ، ANT روشی برای پرداختن به این دو نوع نارضایتی است ، یا اینکه اگربا این روش نتوان بر این نارضایتی ها فایق آمد ، حداقل می توان آنها را درک کرد در نتیجه یک ماهیت در حال گردش به جای بحث ساختار- عاملیت قرار می گیرد .
در تعاملات با بافت بومی و عملی و مکان کوچک ، کل اجتماعی حضور دارد ، بدون اینکه ساختاری موجود یا به صورت دقیق و معین در یک بافت اجتماعی باشد .
کنشگر نقطه ای در شبکه است که در یک لحظه ی معین حاصل می شود ، اگر کنشگر را کنشگر شبکه ای بدانیم ، کنشگر توسط کنش دیگر کنشگران ساخته شده است و هم چنین یک کنشگر ، فقط در صورتی کنشگر است که عاملیت او یک حالت از امور را نغییر دهد .
پس هر چیزی که بتواند تفاوتی ایجاد کند ، می تواند تحت عنوان کنشگر فهمیده شود .کنشگران می توانند شامل مردم ، سازمانها ،حیوانات و نیز اشیا باشند ، چرا که این موارد تا آنجایی به هم مربوط هستند که بتوانند یکدیگر را وادار به انجام کارهای مختلف کنند . به همین دلیل لاتور حتی تمایل دارد با مفهوم کنشگر خداحافظی کند ، نه تنها به این دلیل که کنشگر به عنوان انسان درک می شود ، بلکه و بویژه به این دلیل که کنشگر یک نقطه ی آغازین و پیشینی را پیشنهاد می کند در حالی کهANT به کنشگر به عنوان یک شبکه نگاه می کند که وجودش را از پیوندهای مختلفش گرفته و این پیوندها نقش اول و کنشگران نقش ثانوی را برعهده دارند ، از این رو به جای کنشگر ، از شبکه کنشگر استفاده می شوند
رویکرد یکتای ناتالی هینیک نسبت به دنیای هنر:
هینیک دستاورد سنت عقلایی فرانسوی است ، بوردیو استاد راهنمای دوره ی دکتری او بود ، البته هینیک برای ابراز عقیده ی شخصی از استاد خود فاصله گرفت ، استراتژی که به گفته بور(Bever) در فرانسه رواج بیشتری دارد، چر که در این کشور جامعه شناسان عادت دارند که به یکدیگر واکنش نشان دهند . امری که در بین دانشجویان خارج از فرانسه دیده نمی شود .
هینیک به رهیافت انتقادی در جامعه شناسی هنر اعتراض می کند : در جامعه شناسی انتقادی ، سلسله مراتبی که مبنای طبقه بندی هستند ، ناعادلانه هستند ونابرابری را به وجود می آورند . بر اساس این استدلال می توان مدیران موزه را به خاطر سوء استفاده از قدرت در باره اینکه مثلا نخواهند یک اثر معین هنری را خریداری کنند و نمایش دهند ، مورد سرزنش قرار داد ، اما با این حساب هرکس می تواند شریک طبقه مسلط باشد .
هینیک اسامی کسانی را که آنها را جامعه شناس منتقد می داند ذکر نمی کند اما می توان تصور کرد که هیچ یک از آنها خود را در این کاریکاتور مبهم تشخیص نمی دهند ، کاریکاتوری که در جایی بین مارکسیسم وشکل مبهم تئوری نهادی قرار دارد .
حمله دیگر هینیک به عملکرد جامعه شناسی مفروض این است که از زمانهای گذشته ، انتقاد هنری ، زیبایی شناسی و تاریخ هنری ذاتا در حیطه ی وظایف مطالعاتی خود کار هنری بوده است .جامعه شناسان دوست دارند از این موفقیت لذت ببرند و یکدیگر را بدون اینکه در بافت اجتماعی کار کنند ، با اصرار وادار به بررسی آثار هنری می کنند.

نگرشهای جامعه شناسی :

یکی از رویکردهای هینیک تلاش برای مشخص کردن وظیفه ی واقعی جامعه شناسان هنری است .در تجزیه و تحلیلی جامعه شناسی او چهار نوع نا درست جامعه شناسی هنری را پیشنهاد می کند که از این قرارند : ۱- جامعه شناسی فضل فروشانه ۲- جامعه شناسی انتقادی ۳- جامعه شناسی آثار هنری ۴- پیش داوری معرفت شناسی
بیشتر جامعه شناسانی که در این حوزه ها هستند به خاطر فراتر رفتن از نقش مورخان هنری و توجه به خودشان ، بالاتر از سلسله مراتب تحقیقی مورد سرزنش قرار می گیرند .
جامعه شناسان زمانی فضل فروش می شود که به داخل حوزه ی دیگر محققان نفوذ کنند و به عنوان مثال به بررسی اهمیت قوطی رنگ در بهبود نقاشی خارج از منزل بپردازند که میدان کار مورخان هنر است ؛ یا به مطالعه ناتوانی مصرف کنندگان آثار هنری بپردازند که به میدان روان شناسی مربوط می شود .
از نظر هینیک ، هنر جایگاه بالایی در سلسله مراتب ارزشهای عقلانی دارد . جامعه شناسان پذیرش مورخان هنر ساده را سخت می یابند و هینیک در اینجا پیشنهاد می کند که باید مشخص کنیم اصول و رشته های هر شخص در کجا تمام می شود واین نکته ای است که دانش باید از رشته وام بگیرد .
فرد دیگری مثل گیلن احساس می کند مطالعه انضمامی او در میدان هنرهای بصری به دلیل فقدان اطلاعات تاریخی هنر ، دانش نظری هنر به ویژه در مشاهده ی اینکه کار هنری چگونه بر زندگی اجتماعی تاثیر می گذارد ، محدود شده است .
هینیک در مواجهه با آنچه جامعه شناسی انتقادی می خواندش ، بسیار انتقادی عمل کرده است ، او در آنجا ارزشهای مسلط را رد کرده است و فرایندهای مشکوک مشروع سازی را روشن می کند . به اعتقاد هینیک جامعه شناسان منتقد عقاید مردم را درون ارزشهای زیبا شناختی بی همتای هنری نحلیل می کنند .ارزشهایی که به واسطه ی آنها آثار هنری جاودانه و جهانی باقی می مانند . در این جامعه شناسی منتقدانه ی هنری ، کارکرد نقاشی به عنوان اهداف فعالیت اهل تحقیق محسوب می شوند . سومین گروه این همکلاسان اعتبار بیشتری به دست می آورند . این جامعه شناسان بر روی آثار هنری این چنینی تمرکز کرده و تنها تا حدودی در مورد هنرمندان صحبت می کنند که این مساله بتواند کمکی در تشریح کار آنها داشته باشد . اما از آنجایی که آنها نیز در داخل سلسله مراتب صنعت پژوهشگری قرار می گیرند ، تمایل ندارند که پیش داوری معرفت شناسی خود را بررسی کنند .
ودر نهایت هینیک در مورد جامعه شناسانی که به صورت معرفت شناسانه جهت دهی شده اند صحبت می کند که توجه خود را به مساله ی چگونگی انعکاس روابط اجتماعی در آثار هنری خود معطوف می کنند . به این ترتیب آنها به درون حوزه مورخان هنری اما با گرایش منتقدانه وارد می شوند .هدف آنها دست یابی به عقیده سازی است که در حس هنری پیدا می شود که به محض اینکه معنای واقعی کارهای هنری پیدا می شود ، حس هنری خودشان مسدود می شود.
به طور خلاصه ، هینک ، در واقع با دو مساله عمده در مورد رویکردها و نگرشهای کنونی در باب جامعه شناسی هنری مواجه می باشد . از نظر وی همکاران او سعی دارند ، مکانی به مورخان هنر بدهند ،بدون اینکه رشته ای داشته باشند که بر مبنای ظرفیت آنها باشد و آنها سعی می کنند واقعیتی را در معرض قرار دهند که پشت آنچه به عنوان واقعیت تجربه شده بود ، هست .
در قدم بعدی مقاومت او در برابر مساله مدرنیست را می توان به عنوان تمایلی برای ضربه زدن به تلاشهای بوردیو دانست که به موازات نگرانی لاتور در درک کنشگران به عنوان نتیجه ساختارها و ضوابط موجود است.
هینیک پنج ویژگی برایجامعه شناسی هنر ذکر می کند : ۱- ضد تقلیل گرایانه ۲- منتقد ۳- توصیفی ۴-تکثرگرا ۵-نسبی گرا
ضد تقلیل گرایی از دیدگاه دریافت اشکال تقلیل گرایانه مورد بررسی قرار می گیرد که از آن جمله می توان به بیو گرافی نویسی اشاره کرد که یک تولید شخصی شده برای پی بردن به موضوعی بی همتا یا به صورت خاص است .
آثار لفظی یا هنری در قالب نهادهایی مثل بازار ، میدان و منشا اجتماعی که این مساله را متعین می کنند ، تقلیل تولید می یابند ، نهادهای نام برده شده دریک هبیتوس (مطابق اصطلاح بوردیو) یکی می شوند یا حتی در یک جهان ( مطابق اصطلاح هاوارد بکر ) قرار می گیرند .
این اشکال تقلیل گرایانه ، عدالت را در مورد یک ویژگی اثر هنری رعایت نمی کنند ، مساله ای که هینیک آن را یکتایی می نامد و مفهوم بسیار مهمی در رهیافت اوست .
هینیک هنگامی ضد تقلیل گرایی را مطرح می کند که از تمایز بین حوزه ی یکتایی و حوزه اجتماع سخن می گوید : اولین حوزه بر مبنای Ethic و اخلاق کمیابی و دومین حوزه بر مبنای Ethic و اخلاق کلی است.
ممکن است حد اکثر آرزوی هینیک در حد و حدود یک نگرش انتقادی باشد . او احساس می کند که جامعه شناسان هنری به دنبال راهی برای ارزش گذاری آثار هنری وشکل دهی به قضاوتهای ارزشی هستند ، در حالیکه وظیفه آنها این است که این قضییه را روشن کنند که قضاوتهای ارزشی چگونه ساخته می شود .موضوع جامعه شناسی هنر این نیست که ماهیت و گوهر هنر را تجزیه و تحلیل کند ، بلکه جامعه شناسی هنر باید عمل تولید و دریافت هنری و بالاخص بازنمایی این عملکردها بوسیله ی کنشگران را تجزیه و تحلیل کند .
موضوع جامعه شناسی هنر این نیست که هنر چیست ، اما این است که چه چیزی برای کنشگران بازنمایی می شود .
به عنوان مثال یکتایی در هنر ویژگی عینی اشیا نیست بلکه ارزشی است که روی این اشیا طراحی شده است . اگرچه به نظر من بوردیو یکی از جامعه شناسانی است که سعی داشته این نوع عملکردها را مطالعه کند ، هینیک عقاید او را مانند استراتژی های تمایز و خشونت نمادین و یا سلطه ی مشروعیت بر عدم مشروعیت ، تحت عنوان تقلیل گرایی و انتقادی مطرح می کند که احتمالا به دو دلیل می باشد :
نخستین دلیل این است که هینیک از نگرش ساختار گرایانه ی خود برای استنباط مکانیزمها و عمومیت بخشی به مطالعات عملکردها در میدان استفاده نمی کند و دومین دلیل این است که وی بوردید را متهم به قاچاق ارزشهای اجتماعی شخصی به داخل تجزیه و تحلیل اجتماعی خود می کند .
در اینجا ، ظاهرا هینیک از یک فراغت ارزشی در تحلیل گفتمان حمایت می کند .
پنج نگرشی که هینیک از آنها حمایت می کند همگی با هم مرتبطند ، اما موضع غالب ،نگرش منتقدانه است ، در اینجا نگرش توصیفی الزامی است و مفهوم کلیدی شامل تغییر از حالت توصیفی به حالت شفاف است که نوعی چرخش عملگرایانه در جامعه شناسی محسوب می شود .
فعالیت درگیر در تشریح ، قویا ، با قضاوت کارهای هنری یا تجزیه و تحلیل معنای آنها مرتبط است که این قضییه آن چیزی نیست که جامعه شناسی هنر باید انجام دهد.
جامعه شناسی ما باید یک چیز عملگرایانه در هنر معاصر باشد .
موضع موکد هینیک یک نگرش توصیفی یا تشریح یا به بیان بهتر ، “صریح و شفاف” از آنچه باید انجام گیرد ، است .
برای این منظور نیاز به ایجاد و اعمال یک نگرش کثرت گرا برای جلوگیری از ادعای جامعه شناسانی است که خودشان را غالب و مسلط می دانند و ریسک یک قضاوت بد در این زمینه را به وجود می آورند . در اینجا مطابقت شدید نگرش کثرت گرایانه با نگرش غیر تقلیل گرایانه دیده می شود .
پذیرش کثرت گرایی اصول حاکم بر گفتمان هنری منجر به استدلال اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی و به همراه آن زیبا شناسی و اخلاقی می شود .
از دیدگاه ساختار گرایانه می توان چنین گفت که کارکرد آثار هنری بیش از حد متعین است که این مساله مستقیما سوالی از دیدگاه تحلیلی بر می انگیزد: کارکرد عوامل مختلف برحسب سلطه چگونه است و اینکه کدام عامل یا عاملها این روابط را در یک موقعیت اجتماعی معین تعیین می کنند .
پاسخ هینیک به این سوال می تواند به این صورت باشد که این سوالها به هم ارتباط ندارند و یا حتی تقلیل گرایانه است ، پیشنهاد هینیک این است که هنر را از زوایای متفاوتی که می توانند کنار هم و از زوایا و جوانب مختلف باشند مطالعه کنیم .چرا که از دیدگاه کثرت گرایی ما مختاریم که هنر را از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار دهیم .
وی در نهایت در مورد نسبت گرایی عنوان می کند که بین دو رژیم تعیین ارزش تمایز جالبی وجود دارد : یک رژیم تعیین ارزش که بیشتر طرفدار دموکرات سازی فرهنگی بوده است و رژیمی که طرفدار توسعه ی کیفیت هنری مرغوب بوده است . از نظر هینیک این دو رژیم در کنار هم و دست در دست هم می توانند کار کنند . هرچند اکثرا تمایل دارند از بین آنها یکی را انتخاب کنند ( مثلا بر حسب اینکه کسی میانجی فرهنگی مثل مدیر تاتر باشد یا منتقد)
هینیک در ادامه این مساله را مطرح می کند که جامعه شناس می تواند خواه به عنوان متخصص و خواه به عنوان محقق عمل کند . در مورد اول جامعه شناسان می توانند تفاوتها را مشخص نموده یا توافقهای پبشنهادی را بررسی کنند و راهی برای رسیدن به تعادل را پیشنهاد نمایند . در مورد دوم وی به بررسی تناقضاتی چون افشاسازی می پردازد . در یک روش تشریحی و نه چندان بهنجار ، سرچشمه ی قضاوت کردن و عملکردنی که از آن حمایت می کند را افشا می سازد .
در دومین گرایش به دیدگاه نسبی گرایانه نیاز داریم ، اگر چه نه به آن صورت که جامعه شناسی هنر به بررسی آن می پردازد و رژیمهای زیبا شناختی متفاوت را به عنوان هم ارز یا دست کم غیر سلسله مراتبی بررسی می کند .
اما از لحاظ نسبیت سیستمهای ارزشی مختلف این مساله می تواند به صورت واضح یا تشریحی عنوان شود و مساله کثرت گرایی را از یک طرف روشن کند و آسیب پذیری آن را نسبت به تعین زمینه ای و زمینه و شرایط مربوطه از طرف دیگر مشخص نماید .
هینیک با تاکید بر مفهوم وبر در مورد بی طرفی ارزشی چنین می گوید : این ایده فراغت ارزشی واقعیت ندارد ، اما با ارزش است . یک دستور کار عملی به همراه فهم این عمل درون نظامهای ارزشی معینی جاسازی می شود که یک جامعه شناس تنها سعی می کند خودش را از آنها آزاد کند.
در اینجا تمایز بین کسانی که جامعه شناس هستند و جامعه شناسانی که کار می کنند ، بدون اهمیت نیست .چرا که در مورد نخست مسئولیت برای خود شخص در انتخابهای اجتماعی است اما در مورد دوم مسئولیت مطالعه در انتخابهای اجتماعی برعهده جامعه شناس است .در نتیجه کار می توان دو وظیفه را با هم ادغام کرد .
هینیک سه روش احتمالی مداخله ای را مشخص می کند :
۱- به عنوان محققی که هدفش فقط درک جهان اجتماعی است .
۲- به عنوان متخصصی که می تواند ماموران را نصیحت کند .
۳- به عنوان متفکری که می تواند بر اساس نظام ارزشی خود در مورد یک موقعیت اجتماعی قضاوت کند
به هر روی به بی طرفی نیاز است ، چرا که تنها ابزار امکان تغییر موضع است که بوسیله ی آن می توان مردم را برای فهمیدن این نکته که دیگران دلایل خودشان را برای منطق متناقض نما دارند و برای با هم زیستن و روبرو شدن با آنها بدون از هم گسیختن ، تمسخر و ویران کردن باید آماده شد .
هینیک بر آن است که عمل اجتماعی متضاد جامعه شناسی سلطه است که ظرفیتهای انتقادی را فراهم می کند که عاملان با ابزارها تمایز از سلطه و فشار سلطه را اعلام می کنند .
بی طرفی فرصتی ایجاد می کند که فرد نقش واسطه را داشته باشد و بین علایق مختلف و ارزشهایی که در معرض خطرند ، توازنی ایجاد می کند .
لاتور بخشی از کار خود را به ارتباط جامعه شناسی و سیاست اختصاص می دهد و از فن انتقاد مشابه که رهیافت فراغت ارزشیANT است حرکت می کند و می گوید از اثر سیاسی باید جلوگیری شود . نظر لاتور این است : اگر جامعه داشته باشیم نبود سیاست ممکن است. از نظر وی جامعه یک مجموعه ساختاری منسجم است که بر فرهنگ حکمفرمایی می کند .
مفهوم دیگر لاتور انبوهه است که باید خارج از روابط پیدا شده در مجددا و مجددا بازسازی شود .
بیشتر مفاهیم جامعه شناسی ثابت روی این تئوری که جامعه چگونه ساخت می یابد استوار است ،نیروهای اجتماعی می توانند سرکشی کنند و از هم بپاشند ، در اینجا با جمع آوری مجدد جامعه یا ساخت انبوهه بنیانهای سیاسی را می توانیم مشاهده کنیم.
لاتور معتقد است که برای مطالعه همواره باید سیاست را در نظر گرفت زیرا که سیاست مجموعه یا ترکیبی از آنچه جهان از آن ساخته شده است ، می باشد.
از نظر او علم و سیاست دست در دست همند و این مساله اشتباه است که یکی از آنها به خاطر ضرورت مورد دیگر خدشه وارد کنیم .این سوال که به چه انبوهه ای و با چه ترکیبی نیاز است ، نباید بوسیله ی دانشمندان اجتماعی حل شود. این مساله به نوعی دفاعی از علوم اجتماعی است اما این شبهه همچنان باقی است : مسئولیت اجتماعی محققان چیست؟
سه نظر هینیک در مورد بی طرفی:
نخستین مورد این است که آیا اطلاعات هینیک در مورد اینکه اکثر جامعه شناسی هنری و بخصوص بوردیو نمی توانند تمایز دقیقی بین موقعیت خود به عنوان یک متفکر و یک جامعه شناس قائل شوند صحیح است یا خیر؟
انجام این کار بسیار مشکل است ، زیرا هینیک از ذکر اسامی این جامعه شناسان خودداری کرده است ، اما در مورد بوردیو می توان چنین گفت که وی واقعا تفاوت بین اشکال مختلف هنری را در روابطشان درک نکرده است و در عوض روشهای مختلفی از کارکرد اشکال مختلف هنری را ترسیم می کند ، خصوصا در کتاب تمایز که گروههای مختلفی از کاربران را نشان می دهد . این رویکرد را می توان رویکرد کاربردی نامید که در آن بوردیو به روابط قدرت اجتماعی می پردازد .
علاوه بر این او برای ما روشن می کند که متفکر از چه دیدگاهی کار خود را انجام می دهد به این ترتیب به دومین نظر مطرح شده در مورد بی طرفی می پردازیم که با روابط بین موقعیت یک فرد به عنوان یک متفکر اجتماعی و یک جامعه شناس سر و کار دارد .
در حالی که هینیک در جستجوی راهی برای دخیل سازی به واسطه ی فعال کردن روش جامعه شناسی به عنوان یک ابزار ممکن تحقیق خود مختار است ، نویسنده متن می خواهد مجالی برای جامعه شناسان فراهم کند که درگیری اجتماعی خود را دنبال کنند و به عنوان روشنفکرانی که مقولاتی را برای تحقیق انتخاب می کنند ، عقیده شان را به سوال اجتماعی مرتبط کنند. چنین رویکردی البته نیاز به شفاف سازی و خود بازتابی دیدگاه خود محقق دارد .از نظر نویسنده این طرح در جامعه ای به کار می رود که مفهوم منیت آن با مفهوم منیت هینیک متفاوت است . و بدین ترتیب سومین نظر هینیک برای یک گرایش انتقادی است که به نظر می رسد یک کانال ساده یا دیدگاه نئولیبرالبیستی باشد.
در نخستین مورد هینیک ظاهرا بر اساس این تصور عمل می کند که تعامل بین احزاب نابرابر می تواند امکانهای برابری را در اختیار آنها قرار دهد تا خودمختاری را بر مبنای بینش جامعه شناختی بنیان نهند .
مسائل کاربردی مطرح شده در اینجا به این صورت می باشد که مشاوران چه کسانی هستند ؟ چه کسانی نقش گزارشگر را ایفا می کنند و چه کسانی در مورد ارزش اجتماعی نتایج بی طرفی تصمیم گیری می کنند. در دومین مورد از دیدگاه نئولیبرالیستی او می بایست بداند که استفاده برابر از نتایج ، توسط عوامل نابرابر ، یک توهم محسوب می شود .
پروپوزالهای متدولوژیکی هینیک :
سه مفهوم که در تفکر متدولوژیکی هینیک وجود دارد عبارتند از : یکتایی- عملگرایی- شفاف سازی
یکتایی : یکتایی مفهوم پایه ای در حوزه تفکر هینیک است . در دنیای هنر دو حوزه در مقابل هم قرار دارند: ۱- طرفداری از سوژه ، امر جزئی ، انفرادی ، شخصی، حریم خصوصی
۲- طرفداری از اجتماع ، امتیاز اجتماعی ،عمومیت ، جمعی ، همگانی
وی در این زمینه دو قلمرو تعیین ارزش توصیف می کند و جامعه شناسی بکر و بوردیو را به خاطر نادیده گرفتن ارزش این موضوع سرزنش می کند که تنها به ارزش گذاری قدرت عام که کار خلاق را تعیین می کند ، یعنی بازار و محیط اجتماعی توجه می کنند .
از نظر هینیک نقص کار بکر این است که سعی در دفاع از ارزشهای غالب خاصی به واسطه ی دعوی سه گانه ی دمدکراتیزاسیون ، نسبی گرایی و شک گرایی دارد که در نهایت هنر را به عنوان یک فعالیت جمعی تشریح می کند . به نظر هینیک در این تلقی ، ابعاد تصوری و سمبولیک به طور کلی نادیده گرفته شده اند که منظورش این است که هنر به طور معمول ، به صورت یک امر تکی ، فردی و غیر قابل تقلیل به جمع و صورت جمعی است که از آن چشم پوشی شده است .
از نظر هینیک فعالیت هنری در حیطه ی فرد گرایی مشخص شده است . البته روی دیگر سکه این است که به کسانی نیاز است تا از چیزی قدردانی کنند تا هنر شود.
یکی دیگر از نظرات هینیک این است که باید بین وقایع و اتفاقاتی که وقایع محسوب نمی شوند ، تمایز قائل شد .تمایز بین وقایع و غیر وقایع نه بر مبنای سیستم ارزش محقق بلکه بر مبنای افرادی است که آن را معتبر کرده اند . جامعه شناسی باید بفهمد چه چیزی یک واقعه را برای کنشگران می سازد.
هینیک مطرح می کند که کارکرد اجتماعی بیانیه یکتای هنری ، به این معنی نیست که این بیانیه ها به طور خودمختار مبنی بر آزادی کلی هنری است. در مقابل او می گوید آزادی هنرمند یکی از توهمات مرکزی در یک بازی هنری است . هینیک از عقیده متوهم آزادی هنرمند نقاب بر می دارد :
آزادی هنرمند ، توهمی مثل توهم آزادی بازیکن شطرنج است که قوانین بازی را درونی کرده است ولی خودش فکر می کند که آزادانه در طول بازی تصمیم به حرکت رادن مهره ها می کند.
هیچ چیز محدودتر از کار هنرمندی نیست که سعی دارد مرزها را در نوردد . کسی که از این اصول پیروی نمی کند باید حذف شود . فقط کسانی زیر نورافکن نمایش باقی می مانند که به طور موفقیت آمیزی در مقابل محدودیت مضاعف این رشته ی سخت که از یک طرف سلطه ی قوانین بازی هنر را دارد و از طرف دیگر سلطه ی تغییر شکلهای ممکنشان را ، ایستادگی کنند.
مطابق نظر دیکی ، هینیک می گوید که مولف باید این ایده را داشته باشد که نهادها به شیوه ای قرارداری عمل می کنند. شناخت نهادی نتیجه دستکاری هنرمندانی است که با همان قوانین که نهادها را طبقه بندی می کنند ، در هنر کار می کنند ، پس همراه با ماریا جین شفر استنتاج می کند : به همین دلیل است که نظریه نهادی به عنوان یک پارامتر در بین بسیاری از تعاریف هنری ملاحظه می شود .
او سعی می کند خلا نظری بین دیکی و بردسلی را پر کند:
دیکی مفهوم چرخشی را مطرح می کند که دسته های مختلف در گیر کار هنری هستند . هینیک مطرح می کند که هنرمندان بدون مخاطبان و متخصصین نمی توانند وجود داشته باشند( سرپیچی بدن محدودیت مضمحل کننده و واژگون کننده است).چیزی که هینیک اضافه می کند قانونی است که هنرمندان بازی سرپیچی می کنند و اینگونه پلی بین شکاف دیکی و باردسلی در تئوری نهادی ایجاد می کند ، به علاوه اینکه یک ارزش فلسفی هنری تعریف می کند . هینیک به یکتایی و جزئی بودن مطالعه کارکرد پدیده های یکتا توجه دارد.
شفاف سازی و عمل گرایی :
هینیک روی این مساله تاکید می کند که شفاف سازی مسائل فرایندی پیچیده تر از توصیف محض آنهاست . ما باید زیر جلد روابطی را روشن کنیم که در تجربه فوری تجربه نمی شوند.
براین مبنا اصطلاح انسجام پنهان اصطلاح خطرناکی است چراکه از نظر ANT این اصطلاح ساختاری را پیشنهاد می کند که باید بر اساس آنچه که مشاهده می کنیم ، پایه ریزی شده باشد.لاتور و هینیک مختلف این نوع توضیحات بوده اند. انسجام از خلال اعمال و ارتباطات و آنچه ساختمان مجموعه است تشریح می شود .در این رابطه لاتور به صورت موکد عنوان می کند که روشANT کاملا برمبنای توصیفات و نوشتجاتی می باشد که به توصیفاتی پیرامونشان نیاز د ارند .
تاکید لاتور بر مبنای اکانتی(account) روش ANT بر این مبناست که یک اکانت خوب، جامعه را در معنی دقیق، که برخی شرکت کنندگان در عمل جمع شدن با هم دارند ، نشان می دهد .
تغییر موضع از رویکرد توصیفی به شفاف سازی دغدغه ای محسوب می شود که هنرمندان در آثار خود با آن سرو کار دارند .پس تغییر از تشریح به سمت شفاف سازی ، روشی است که جامعه شناسی کار هنری را مدیریت می کند .
از نظر هینیک درباره ارزشها ، تعین علی ،معانی در این رویکرد بحث نمی شود ، بلکه جامعه شناسان خودشان را به عنوان کنشگرانی که درگیر زندگی اجتماعی است باید ببینند.یک جامعه شناس نباید خود را درگیر ارزشها نماید ، بلکه چگونگی انجام آن باید برایش مهم باشد. این رهیافت ارزیابانه یا هرمنوتیک است اما در عوض پراگماتیک و عملی است. هینیک از جامعه شناسی که کار هنری را برحسب نقش هنر در جامعه می فهمند ، فاصله می گیرد. جامعه شناسان باید خودشان را به عنوان کنشگرانی که در زندگی اجتماعی مشارکت می کنند باید ببینند. جامعه شناسی باید چشمانش را نسبت به موضوعاتی که صحبت کنشگران را می سازد و به دلایل این صحبتها ، باز کند . جامعه شناسی باید بفهمد چه چیزی برای بازیگران یک واقعه ر می سازد.که خیلی هم در دنیای هنر تیپیکال است به جنبه های رسمی کار هنری بدون ارزشهای نمادین و طبقه بندیهایی که بر پایه ی آنهاست بپردازند
در این معنا ، تمایز فرم و محتوا خیلی قابل دفاع نیست .
هینیک بین جامعه شناسی دریافت و جامعه شناسی نهادها (میانجی ها) تمیز قایل می شود اما این دو جامعه شناسی با هم در ارتباطند .
در جامعه شناسی دریافت ، میانجی ها با مقولات متفاوت همگانی وجود دارد.در تجزیه و تحلیل میانجی ها متخصصان متفاوت مثل مجموعه داران، دلالان ، متفکران ، سازمان دهندگان نمایشگاهها ، موزه داران و ماموران دولت را می توان در نظر گرفت.
اگرچه هینیک به جامعه شناسی آثارمی پردازد اما بر این نکته تاکید می کند که آنه باید با یکدیگر ارتباطات داشته باشند ، علاوه بر این وی توجه خاصی به مقوله تجربه زیبا شناسی داشته و به ابعاد مختلف آن پرداخته است. در اینجا هینیک از روش آنالیزی به جای توصیف واضح استفاده می کند.

عینیت:
مقولات روشی هینیک از این قرارند:خصوصی/اجتماعی،شخصی/دسته جمعی، درونی/برونی، کوتاه مدت/بلند مدت : وقتی با پدیده به صورت همگانی ،مجموعا ، بیرونی و بلند مدت رفتار شود، نشان دهنده عینیت یک واقعه است.
جامعه شناسی درونی و بیرونی را می توان از هم متمایز کرد ، جامعه شناسی درونی ، تمرکز بر توصیف (تشریح ) کار دارد ، جامعه شناسی بیرونی بر تشریح و توصیف شیوه های گردش در دنیایی که به عنوان یک پیوستار باید مورد توجه قرار گیرد . تشریح پیوسته درجه ای را روشن می کند که یک پدیده ی عینی می شود، ظرفیتی که کنشگران یک پدیده را مقوله بندی می بیند و ظرفیت پدیده برای مقوله بندی شدن را نشان می دهد . هینیک عینیت را دست در دست یکتایی به کار می برد.
هینیک بر اجرا و Performance در مقابل توانش وCompetence تاکید بیشتری می کند. او در این زمینه روشهای تحقیق مردم نگارانه و مشاهده و تحلیل واکنشهای خود انگیخته را به کار می گیرد و از آمار و مصاحبه اجتناب می کند و دلیل این امر را در این می بیند که آماربرای پاسخ های استاندارد خطرناک است و جمع آوری و استنباط از نظر او باید با روشهای مردم نگارانه انجام گیرد.
بین رهیافت زیبا شناختی و جامعه شناختی روابطی وجود دارد ، ارزش کار زیباشناختی ذاتی است (خواه مادی ، خواه معنوی) ، ارزش جامعه شناختی با تعیین ارزش بوسیله کنشگرانی که در یک مجموعه کار را تولید می کنند بستگی دارد ، در نتیجه شانس همیشگی برای تفسیر به عنوان مله به ارزشهای هنری وجود دارد ، علاوه بر آن کار جامعه شناسی در دنیای هنری سوء تعبیرهایی ایجاد می کند.
ANT وعملکرد هنر:
اکانت توصیفی منجر به یکتایی و داده های تجربی می شود و الگوهای عمومی بیشتر را به تاخیر می اندازد. عجیب نیست که نویسندگان ANT در جستجوی حربه ای برای حمله به جامعه شناسی ساختارگرا هستند که بر طبق عقیده آنها ، می خواهند دنیا را با مفاهیم جامعه شناسی مدرج آنالیز کند.
ANT در ابتدا کاریکاتور پست مدرنیست بود .
کسانی می گویند دنیای هنر اگر کاملا بوسیله بازار یا روابط قدرت(مفهوم مرکزی در مطالعه هنر) مورد توجه قرار گیرد چه پیش می آید؟ کاریکاتور برای توجه به روشهای جدید تفکر که در یک میدان است مفید و حتی ضروری است . اما یک خواننده که از این مرکز عبور ، عبورمی کند چندین مکان می بیند.
دو مقوله مورد بحث در مورد هینیک وجود دارد : وقتی هینیک خود مختاری را انکار می کند و وقتی روابط بین توصیف و شفاف سازی مطرح می شود . هینیک در این مورد مشکلی در استفاده از نهاد ندارد برعکس لاتور که از این کلمه پرهیز می کند.
لاتور بر این نکته تاکید دارد که توصیفی که به تشریح نیاز داشته باشد ، یک توصیف بد است ، چرا که یک توصیف خوب نشان می دهد کنشگران با دیگر کنشگران چه چیزی انجام می دهند.
که نه تنها انواعی از وابستگی است بلکه هم چنین انواعی از تفسیری است که با عمل کنشگران قابل مشاهده می شود . همچنین در تلاش و برای دواره سرهم کردن جامعه ، برخی چیزها را که به صورت نهادی از یک توصیف ظاهر می شوند را پیشنهاد می کند .
هردو به نظر می رسد احساس نیاز به فرصت عمومی سازی برخی یافته ها را دارند یا حداقل مفاهیمی را پیدا کنند که یک ساختار را در روابطش کشف کند . هینیک از اصطلاح انسجام مخفی استفاده می کند حتی تجزیه و تحلیل کار هنری را مطرح می کند که به دریافت آنها و میانجی گری بوسیله انواع مختلف کنشگران بر می گردد.
لاتور در آخر شک نهایی را برطرف می کند موقعی که اهداف ANT را بررسی آن چیزهایی که نهادهای نو، تولیدات و مفاهیم تعریف می کند که جمع آوری و اتصال دوباره جامعه را ممکن می کنند.
تئوری کنشگر شبکه دو مفهوم مهم را پیشنهاد می کند که می توانند به درک چگونگی سازماندهی دنیای هنر کمک می کند که در مراحل متفاوت توزیع و تولید و دریافت به کارکرد کار هنری به زندگی های مردم متصل است .
نخستین مفهوم ایده ANT که کنشگران( موضوعات ، اشخاص ،حیوانات ، سازماندهی ها )می باشد که بر اساس آن کنشگران کاری را انجام می دهند و یا اینکه دیگر کنشگران را وادار به انجام کاری می کنند.بنابراین آنها یک حالت از امور را تغییر می دهند.
هینیک لیستی از آثار هنری را آنطور که کنشگران می توانند انجام دهند را خلاصه می کند، مثل به حرکت در آوردن مردم با صحبت یا نوشتن یا تغییر چارچوب دریافت که از نظر او جنبه های اساسی در تفکر درباره عملکرد هنر در جامعه است .
وبرای کامل کردن داستان :هسته مطالعه حاضر شامل این یافته هاست که سازماندهی در یک دنیای هنر ، مانند شرکت ، موزه ها و بخشهایشان به سمت یک مشارکت یا در ارتباطات همراه آن تغییر می کند ، همان چیزی که کار هنری را درون اجتماع معنی دار می کند.
دومین مفهوم بسیار مهم مراکز عبور با ماهیت تبدیلیشان هستند. آزادی هنرمندان یک اعتقاد گمراه کننده است که بوسیله جامعه شناسی هویدا می شود .که این همان فشار جمعی است که در فعالیت اجتماعی شدن تحلیل می شود.
کنشگران انسانی خود را در طیف روابطی که در مسیر مرکز انتقالی هستند ، می بینند.دیگر کنشگران در ارتباط با کنشگران دیگر با ماهیت مرکز انتقال خود مواجه می شوند ، یک کلیسا ، محل تاتر، یک کلیسا ، محل تاتر ، مرکز اجتماع ، میدان همگانی ،مدرسه ، استادیوم ، پارک ، تراموای شهری ، مرکز ملاقات ، اداره ، موزه ، استودیو، تالار کنسرت ارتباط کافی همراه کنشگران دیگر را ممکن می کند ( کارهنری ، مردم در حول آن و خود مرکز انتقال). توصیف آنچه اتفاق می افتد به همراه گروههای متفاوت مردم ، وقتی آنها پاساژ را طی می کنند ، باید روشن شود .که این مساله قلب این سوال است که چگونه هنر عملکرد یک اجتماع را می سازد . برعکس مفهوم پاساژ و مراکز عبور دنیای هنر را با این چالش مواجه می کند که درباره چگونگی کارکردمراکز انتقال و امکاناتی را که می تواند سازماندهی کندتا تاثیرات دیگر یا تاثیرات مضاعفی را تولید کند ، فکر کند.
هینیک سعی می کند تئوری نهادی “دیکی” را با آوردن فعالیتهای هنرمندان یک مکان در آن تصحیح کند. بازشناسی نهادی نتیجه دستکاری به دست هنرمندان است اما او همچنین تاکید می کند که این دستکاریها مشابه همین قوانینی است که مطابق مقوله بندی نهادها و کارهای طبقه بندی شده هنر است . مثل شطرنج بازی که فکر می کند در به حرکت در آوردن مهذه ها آزاد است ولی کاملا در مرز قوانین بازی است.پس هینیک تئوری نهادی دیکی را با افزودن نقش هنرمندان تصحیح می کند.

منبع:

Hans van Maanen,2010, How to study art worlds: on the societal functioning of aesthetic values , Amsterdam University Press,pp:83-104
فصل :
“From Theory to the Methodology of Singularity: Bruno Latour and Nathalie Heinich