نگاهی دوباره به شهر یزد
ای قرایان سفر کنید تا پاک شوید که آب یک جای ماند بگردد (کیمیای سعادت ).
نوشتههای مرتبط
اگر به منابع گذشته نظری بیافکنیم خواهیم دید که در فرهنگ عامه ما به سفر کردن و مسافرت توصیه شده است و به دنبال آن، سفرنامه هایی هم درباره شهرهای ایران وجود دارد. سفر در لغت به معنای «از مقر خود به محل دیگری رفتن» است که این مهم در گذشته با دشواری های حمل و نقلی و مادی همراه بوده است و به نظر می رسد که در زمان کنونی این مشکلات تاحدودی مرتفع شده باشد.
هر سفری باید مقصدی داشته باشد و این بار هدف ما در ایران گردی نوروز که سه سال است با همراهی خانواده ام آغاز شده، شهر یزد بود. مقر و مبدا سفر ما شهر ساری از شهرهای شمالی ایران محسوب می شد که توصیف آن به طور مختصر خالی از لطف نیست؛ شهری که از جنوب به کوه- جنگل و از شمال به دریا محدود می شود. تااندازه ای دارای اقلیمی سرسبز به همراه آب و هوایی تقریبا شرجی است. رفتن ما به یک شهر کویری مانند یزد از نظر اقلیم و آب و هوا اندکی دارای تنوع بود. در ابتدای سفر برنامه ریزی ای درکار نبود، که شاید بتوان آن را در داشتن روحیه آنومی طلبانه خانواده ما دانست. تنها کاری که انجام شد شهر یزد را در اینترنت جست و جو کرده و مسیرهایی که باید از آنها می گذشتیم را یافتیم. از روز چهارم تعطیلات نوروز فعالیت های جمع آوری لوازم مورد نیاز سفر توسط مادر خانه آغاز شد. ابتدا یک ساک، بعد دو چمدان و اگر همین طور ادامه پیدا می کرد و پدرم در این امر مهم ورود نمی کرد حتما کل خانه بار زده می شد. تمام وسایل دوباره توسط پدر بازبینی و کم شد تا سفر سبک آغاز شود. اما منطق مادر چنین بود که از وسایل خانه همه چیز به شکل اندک باید همراه باشد. و تقریبا خانه به دوشی را به ذهن ما متبادر می کرد . اینکه در سفر حتما باید خانه به همراه باشد. دیگر نکتهِ «سفر رفتن» دل کندن از خانه و امنیت آن به شمار می رفت که مسئولیت ِتامین آن با پدر خانواده بود و تقریبا همه پول ها، لوازم با ارزش و … در کیف های ما قرار گرفت، دیگر وسایل هم در حریم امن خانه جای داده شد. اگر هم وسایل دیگری باقی بود به همسایه های مورد اعتماد سپرده می شد. چیزی که کار را در احساس امنیت داشتن ساده کرد همان کارت های اعتباری بود. که از حجم پول در دست کم کرد. آماده سفر شدیم و حرکت آغاز شد ابتدا مسیر تهران را انتخاب کرده بودیم اما مشورت با همسفرمان، باعث شد تغییر عقیده دهیم و مسیر سمنان را به دلیل کم تردد و ترافیک بودن برگزینیم. مسیر تا زمانی که از محدوده شمالی ایران خارج نشدیم برایمان دیدنی بود و خسته کننده به نظر نمی رسید اما از نزدیک قم و دریاچه نمک به بعد دیگر «از شیشه ماشین بیرون را نگاه کردن» لذت بخش نبود این عدم تمایل در نگاه به بیرون با خوردن در درون ماشین عوض شد. یعنی خود را با مواد غذایی که «هله هوله» نام داشت، مشغول می کردیم. در قم به زیارت حضرت معصومه رفتیم. نماز را آنجا خواندیم. چیزی که در قم متفاوت به نظر می رسید گذاشتن چادرهای گل دار بود. اینکه می شد با خیال آسوده بدون اینکه توجه مدنی در پی داشته باشد از آنها استفاده کرد. شاید این آسودگی خاطر به دلیل نوعی ناشناس بودن در فضایی که دیگری ها حضور دارند، باشد. اینکه فاصله میان خود و دیگری آنقدر دور است که بی توجهی مدنی را در پی دارد. پس از کمی استراحت در قم، دوباره مسیر را پی گرفتیم. کاشان را پشت سر گذاشتیم. در کاشان هنوز گل ها شکوفه نداده بودند و خبری هم از تعارف شربت های مجانی گلاب و بیدمشک نبود. دیگ های گلاب گیری ِمسی هم زیرشان خاموش بود. به نسبت یکسال قبل مسافران کمی به این منطقه آمده بودند. نرسیده به اصفهان مسیر دو بخش می شد که یکی به سمت یزد و دیگری به سمت اصفهان می رفت. به یزد که رسیدیم تقریبا از ظهر گذشته بود. پدر باید به دنبال خانه برای اسکان می گشت. همه ما خسته بودیم و نیاز به استراحت از سرو رویمان می بارید. اما خلاف کاشان به راحتی منزلی که با شرایط ما جور دربیاید نیافتیم زیرا اغلب خانه ها دربست نبودند. یعنی صاحب خانه هم در آن سکنی داشت. روی دیوارها کاغذهایی با شماره تلفن چسبانده بودند با این مضمون که «اتاق و سوئیت اجاره می دهیم.» بافت شهری یزد دو بخش شده بود؛ یکی، بخش سنتی و بافتی که به نظر دراختیار میراث فرهنگی بود. دیگری، بافت و محله های جدید. در بافت سنتی می شد دیوارهای بلند با کاه گل، گنبد، بادگیر، حوض وسط حیاط و… را مشاهده کرد اما در بافت جدید خبری از هیچ کدام نبود. و تنها تفاوتش با ساختمان های شهر ساری آجرها و طبقات آن بود. در بافت شهری یزد دو نوع ساخت و برنامه ریزی شهری وجود داشت؛ یکی، بافتی قدیمی با کوچه های پیچ درپیچ بدون نظم ساختاری و به هم فشردگی مکان ها، دیگری، بافت جدید با خیابان های عریض و فضای باز. خواهرم می گفت: »خوش به حال یزدی ها که می توانند از نور خورشید زیاد استفاده کنند.» در حالی که حرف من این بود: « یزدی ها اگر بخواهند از شر نور خورشید خلاص شوند یا باید خانه هایشان را بلندمرتبه بسازند که آبرسانی در ارتفاع این امر را دشوار کرده یا باید دیوار کوچه ها و خیابان هایشان را در عرض کم و ارتفاع زیاد بسازند. در حالی که در معماری نوین این اصول رعایت نمی شود.» از معماری و بافت شهری یزد بگذریم، باید به شیوه های آبرسانی آن اشاره کنیم. سیستمی پیچیده که ساده به نظر می رسید در اغلب خانه ها شعبه هایی از قنات اصلی وجود داشت که از آب انبارها می گذشت. حوضچه ای هم در وسط حیاط خانه ها می دیدیم. وقتی وارد خانه هایی مانند خانه لاریها می شدیم پدر می گفت: « از این ها در ساری هم داریم و تکراری ست.» شاید دلیل این حرف پدر را باید در شباهت ساخت اغلب خانه ها و معماری دوره های تاریخی ایران دانست که تا حدودی در بافت شهرهای آن رعایت شده است. در یزد وقتی وارد زندان اسکندریه شدیم تنها چیزی که به چشم می آمد غرفه هایی برای فروش صنایع دستی بود. حال سوال اینجاست؛ «چرا با وجود تمامی وقت، پول و انرژی ای که برای مرمت چنین بناهایی گذاشته شده، آنها تغییر کاربری داده اند و پارکینگ، کافی شاپ، سفره خانه، فروشگاه و بازارگاه شده اند؟» و نتیجه این امر، کم شدن از لذت دوچندان چشم انداز این بناهاست. پس از دیدار از مکانها و بافت های تاریخی، می بایست از سوغات یزد بگوییم که «شیرینی» را باید در تمامی طعم غذاهایش چشید. این طعم درست مقابل طعم ترش مزه غذاهای ما بود و کمی دلزدگی از غذاهای آنجا را برایمان در پی داشت. هنگامی که در فضاها و امکان تاریخی یزد می چرخیدیم تصوری که از سنتی و مذهبی بودن مردمش داشتیم اندک اندک رنگ باخت. میزان توریستی که در این شهر دیدیم بسیار بیشتر از شهرهایی چون کاشان و اصفهان بود. شاید همین توریست ها بودند که با حضورشان تغییرات فرهنگی را ایجاد کردند و یا نگاه ما در مسیر دیگری بود و حضور توریست های زیاد در این مکانها جلوی دید ما را که مردم یزد را ببینیم می گرفت. بدین معنا که اصلا مردم یزد در این مکانها حضور نمی یافتند. هر چه به مسجد جامع یزد نزدیک می شدیم به میزان تردد افزوده می شد به ویژه موتور سوارانی از جوانان یزدی که گاهی متلکی هم بار ما می کردند. به میدان امیر چخماق که بازگشتیم به زورخانه ای که در آن وجود داشت سرزدیم. ورزش زورخانه ای در آن در حال اجرا بود. توریست ها دور تا دور گود حضور داشتند و از این کارناوال لذت می بردند. گذاشتن نام « کارناوال» برای این شرایط و فعالیت از جانب من، تنها به این منظور بود که جز نمایشی بودن چیز دیگری در آن ندیدم. خسته از گردشی دو روزه و شلوغی و تراکم بازدیدکنندگان از شهر یزد به خانه برگشتیم. و پس از بازگشت به ارزش و درک این ضرب المثل پی بردیم که « هیچ جا، خانه آدم نمی شود.»