بدن با همه انواع گوناگون اجزا، کارکردها و عملکردها، در طول تاریخ مانند هر موضوع دیگری به مثابه سوژهای برای تخیل در ادبیات، شعر، داستان، هنر و غیره به طور مستقیم و غیرمستقیم عمل کرده است. چنانچه در کتاب انسانشناسی درد و رنج، لوبروتون[۱] چندین نمونه از کارکردهای این سوژگی را آورده است. به طور مثال او به شخصیت دولاتور[۲] در رمان خدمتکار ساد[۳] نوشته نیکولوس فروبنیوس[۴] اشاره میکند. او که هیچ دردی را حس نمیکند، همه عمر درصدد فهم مفهوم درد است، تاجایی که دست چپ خود را زیر تبر قطع میکند ولی این نیز بیفایده است(لوبروتون، ۱۴۰۰، ۲۱). در اینجا کارکرد درد به عنوان امری بدنی به سوژهای برای تخیل بدل شده است. نگاهی به تاریخ هنر نیز نشان میدهد در بسیاری از هنرها اعم از مجسمهسازی، سینما، اجرا[۵]، گرافیک، نقاشی، طراحی و غیره بدن حضور مقتدری دارد و نقطه شروع مهمی برای گروهی از هنرهاست، هرچند در موارد بسیاری این حضور به تعبیر کریس شیلینگ[۶] یک حاضر غایب[۷] است.(شیلینگ، ۱۴۰۰: ۵۷ ) به این معنا که از فرط حضور غیرقابل رد آن، به امری ناپیدا بدل شده است. به همین دلیل هرچند این حضور قوی و غیرقابل انکار است، اما در تحلیلها و نقدها کمتر سخنی از آن به میان آمده است. بدان معنی که بسیاری از نویسندگان و حتی خود هنرمندان نیز به طور ناخودآگاه متوجه آن نمیشوند. البته برای خوانندگان آشنا با مباحث جامعهشناسی بدن[۸]، این مبحث یعنی انکار و نادیدهانگاری بدن (از بدو تولد علمی جامعهشناسی) آشناست و به همین دلیل از ذکر علل آن خودداری میکنیم و برای خوانندگانی که به دنبال علتها و چراییهای آن هستند، میتوان به آثار مختلفی از جمله برایان.اس. ترنر[۹] به ویژه کتاب «بدن و جامعه[۱۰]» ارجاع داد.
با این مقدمه، نگاهی گذرا به انیمیشن سینمایی «من بدنم را گم کردم[۱۱]» محصول ۲۰۱۹ فرانسه به کارگردانی ژرمی کلاپ[۱۲]-با این توضیح که این فیلم مورد توجه واقع شده و نامزد جوایزی مانند اسکار ۲۰۱۹ نیز هست- خواهیم انداخت.
نوشتههای مرتبط
ژانر فیلم تخیلی است و روایت داستان به صورت خطی پیش نمیرود، بلکه به صورتی است که دائم روایتی از گذشته و حال به صورت در هم ادغامشده تصویر میشود و تقریباً در انتهای فیلم سرنخها به هم میرسند. به همین دلیل بیننده در طول تماشای این انیمیشن چندبار غافلگیر میشود. از این رو مدام درصدد است تا فهم خود را از آنچه در فیلم میبیند، ارزیابی کند.
روایت فیلم به زندگی پسری میپردازد که در کودکی بر اثر حادثه پدر و مادرش را از دست داده و به همین دلیل به کارگری روی آورده است. از سطح زندگی معمولی و شاید هم متوسط بالا ناگهان به زیر کشیده شده و در محیطهای کارگری موفق نیست و مورد شماتت کارفرما قرار میگیرد.
در خلال داستان دست قطعشدهای در موقعیتهای گوناگون حضور دارد. نسبتاً پایان فیلم در سکانسی متوجه میشویم که این دست متعلق به همان پسر است و در جستجوی بدن پس از قطعشدن راهی سفری پرمخاطره در شهر پاریس شده است. داستان از کودکی تا ابتدای جوانی او را دربر گرفته و به روند و نحوه مدیریت زندگی، روابط و کار وی اشاره میکند. هرچند معنای فیلم بر مبنای مفاهیم سرنوشت و تقدیر و در نهایت پذیرش سهم مسئولیت انسان در زندگی برای تغییر تقدیر است، اما سوژهای که برای تبیین این موضوع به صورت یک داستان انیمیشنی به کار گرفته شده، بیش از هر چیز بدن و کالبد انسانی است. از سوی دیگر به دلیلی که در ابتدای نوشته آمد، بدن امر حاضر غایب است و بدیهی است با نگاه اجمالی بر ادبیاتی که برای این فیلم در شکل نوشتارهای نقد و بررسی تولید شده،میتوان دریافت که حتی در این نوشتهها هم کمتر از منظر بدن، تحلیل وجود دارد. حال به بررسی این فیلم از منظر کالبد و بدن انسانی میپردازیم:
ابتدا و پیش از هرچیز تفاوت رنگ پوست بدن این پسر-نوفل- با وجود غیررنگیبودن و سیاه و سفیدبودن انیمیشن جلب توجه میکند. از همین جا میتوان دریافت که در ساخت این سینمایی تأکید بر ویژگیهای متفاوت بدنی مانند رنگ پوست مدنظر بوده است. البته این میتواند صرفاً یک برداشت از این سینمایی باشد؛ در دنیای امروز تفکر نژادپرستی – که بیش از هر چیز مبنای بدنی دارد- در بیشتر نقاط دنیا حضور قوی داشته و باعث مناقشات، جدالها، جنگها، نگرشهای متضاد و مخالف و گاه خصومتآمیز شده، حتی با محو کامل و حذف رنگها و تقلیل آنها به دو رنگ اصلی سیاه و سفید و یک رنگ طیفی و وابسته یعنی خاکستری- که همواره و به طور نسبی میان این دو رنگ قرار دارد- هنوز وجود دارد و سیاهی پوستها در قلب اروپای سفید، به ویژه پاریس به عنوان مهد دموکراسی دنیا به چشم میآید و این تفکر منفی و سخیف به سختی قابل حذف در صحنههای زندگی روزمره و سیاسی در سطح جهان است.
نکته دیگری که از منظر بدن میتوان در این انیمیشن دید، استعاره دست است. دستی که از یک سو محل مهم گیرندههای حس لامسه بوده و از سوی دیگر مهمترین ابزار انسان هموهابیلیس[۱۳] (انسان ابزارساز) است. به گونهای که جهان انسانساخت کنونی بر مبنای ویژگیهای این دست یعنی داشتن پنج انگشت جدا از هم، تفاوت در اندازه انگشتان، شکل کف دست، نحوه اتصال به ماهیچه و استخوان ساعد و مفصل آرنج و بازو و در نهایت ابزار قوی حس بساوایی، در طول روند تکامل شکل گرفته است. به عبارتی اگر دست انسانی هر ویژگی دیگری غیر از ویژگیهای امروزینش داشت، بدون شک، جهان کنونی به گونه دیگری بود. زیرا شناخت انسان از دست، تواناییها و کمبودها و نقصهای آن در ابتدای پیدایش حیات انسان نخستی رقمزننده نوع ابزارهای ساخته دست او برای انجام کارهایش بوده و بدون شک این ابزارها محدودیتهای او را پوشش دادهاند[۱۴].
از طرفی دست در هماهنگی با ذهن و چشم در هر فعالیت انسانمحوری، میتواند بیافریند و خلق کند. این یکپارچگی در نزد یوهانی پالاسما[۱۵](۱۹۳۶) معمار معاصر اهمیت زیادی دارد. به گونهای که او به حیاتیبودن این یکپارچگی معتقد است و در نظرش «هرچه که کارایى به تدریج کامل مىشود، ادراک و کنش دست و اندیشه استقلال خود را از دست مىدهند و تبدیل به یک نظامِ واحدِ ناخودآگاهِ هماهنگ از واکنش و پاسخ مىشوند.»(پالاسما،۱۳۹۲ ،۸۸) . بنابراین وجود دست برای هر آفرینشی ضروری است، به همین دلیل ترسیمهای معمارانه با رایانه در نظر وی، هرچند مورد قبول است اما در بدو آفرینش هر اثر هنری آسیبزاست: «دست با ذغال، مداد و قلم، بین موضوع و تظاهر بیرونىاش با ذهنِ طراح پیوند بساوایى مستقیم برقرار مىکند.»(همان، ۱۰۳) به عبارتی این وضعیت به تفاوت خلق در انتزاع با رایانه و خلق یک اثر واقعی با دست بازمیگردد(همان). به همین دلیل حس بساوایی موضوع دیگری است که اهمیت دست را برجسته میکند. نوفل شخصیت اول داستان ذهنی قوی برای تخیل و انتزاع دارد. او با بستن چشمانش میتواند تصور کند در قطب شمال است و این را به دختری هم میگوید که دوستش دارد. اما در این سطح متوقف نمیشود. با قطعات چوب یک ایگلو ساخته و درونش یک مهمانی میگیرد و دختر را به خوردن پیتزا دعوت میکند. این یکپارچگی میان ذهن و دست و چشم همان چیزی است که در اندیشه پالاسما شرح آن رفت.
در این فیلم دست به مثابه اندامی مهم ناگهان قطع میشود. البته در یک رابطه پارادوکسیکال، قطعشدن در یک فرایند خلقی رخ میدهد؛ او کارگر کارگاه نجاری است و دستش با بیاحتیاطی برای کشتن مگس مزاحمی هنگامی زیر اره برقی نجاری میرود که مشغول برش یک چوب است و از مچ قطع میشود. این دست قطعشده در طول فیلم به دنبال بدنی است که روزی بدان متصل بوده است. اینکه دست مالک بدن است یا بدن مالک دست، پرسش بیپاسخی است. اما حضور دست و تکاپوی وی برای یافتن همان بدن حضور پررنگی در داستان دارد؛ نوعی سرگشتگی و آشفتگی که اتفاقاً در معرض خطرهای زیادی نیز قرار میگیرد. عضوی که قطع شده بیقرار بدن است اما از شرایط بدن بدون دست اطلاع زیادی نداریم. زیرا نوع روایت داستان و بازگشت دائمی به زمانهای گذشته آن هم بدون رعایت تقدم و تأخر رویدادها، مانع میشود که در این باره چیز زیادی بدانیم. اما سکانسهای پایانی گویاترند. ترکیببندی این صحنهها نشان میدهند نوفل در یک افسردگی، غم و ناراحتی عمیقی از نبودن دستش فرورفته است. بنابراین او نیز به دنبال دست قطعشدهاش در خیالاتش غرق رنجی عمیق بوده و در نهایت هنگامی که در فضای روبازی قرار گرفته با انگشتان دست دیگرش سعی میکند دایره بسازد و خورشید را در مرکز آن دایره قرار داده و از خلال آن ببیند. اینجا اوج هنر فیلمساز رخ مینماید؛ یکپارچگی میان حواس بینایی، شنیداری (ترکیب موسیقی و صدای دختری که نوفل به او دل باخته) و لامسه در اوج است و نوفل درمییابد که باید امید داشته باشد و.به سوی آینده پیش رود.
نکته جالب توجه آن است که بیننده میتواند در همین سکانسهای پایانی دریابد که آن تکاپو و سرگشتگی دست در واقع امر در یک رابطه عکس، تلاش نوفل برای یافتن دست است. اینجا نیز کارگردان به دست شخصیت بخشیده، گویی میخواهد بگوید که دست نیز خود یک بدن کامل با اندیشه، ذهن، چشم و احساس است.
وقتی نوفل در پایان فیلم درمییابد که باید به آینده امیدوار باشد و ادامه دهد نکته دیگری خودنمایی میکند؛ به جای دستی که دیگر نیست، ذهن و اندیشه کارکرد دارد و جایگزین میشود. گویی بدن نبود یک ارگان را با داشتههای دیگرش جبران میکند.
منابع:
داوید لوبروتون (۱۴۰۰)، درآمدی بر انسانشناسی درد و رنج، ترجمه ناصر فکوهی، نشر ثالث.
کریس شیلینگ(۱۴۰۰)، بدن و نظریه اجتماعی، ترجمه حسن شهرکی، نشر انسانشناسی.
یوهانی پالاسما (۱۳۹۲)، دست متفکر،حکمت وجود متجسد در معمارى، ترجمه علی اکبری، نشر پرهام نقش.
پاورقیها:
[۱] – Le Breton
[۲] – de Latour
[۳] Le Valet de sade
[۴] – Nikolaj. Frobenius
[۵] – performance
[۶] -Chiris Shilling
[۷] – absent presence
[۸] Sociology of body
[۹] – Brayan. S. Turner
[۱۰] – Body and Society
[۱۱]– J’ai perdu mon corps/ I lost my body
[۱۲] – Jérémy Clapin
[۱۳] – homo habilis
[۱۴] – درسگفتارهای بدن- دکتر ناصر فکوهی- فایل صوتی در تلگرام موجود است.
[۱۵] – Juhani Pallasmaa