انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به سریال «در انتهای شب»: ماهی‌دوستی و ثریاستیزی

دیدگاه‌ فمینیست‌های رنگین‌پوست در برابر دغدغه‌های فمینست‌های سفیدپوست شکل گرفت، چرا که مسائلی مانند نژاد و طبقهٔ اجتماعی مدنظر سفیدپوستان نبود. زنان رنگین‌پوست معتقد بودند نمی‌توان به موضوع جنسیت بدون توجه به نژاد و طبقه پرداخت و می‌گفتند فمینیست‌های آمریکایی و اروپایی تنها درصدد مشکلات زن سفیدپوست طبقه‌متوسط هستند، در حالی که برخی از این مسائل مشکل اصلی زن سیاه‌پوست نیست از طرفی آنها مشکلات دیگری دارند که در مفاهیم فمینیستی نادیده گرفته شده است. البته این دیدگاه را می‌توان به فرهنگ‌‌ها و جوامع مختلف تعمیم داد. در خود ایران گسترده چگونه می‌توانیم دغدغه‌های زنانهٔ را مشترک در همهٔ مناطق بدانیم؟ آیا مسئلهٔ زن در سیستان‌وبلوچستان با زنی در کردستان یا مازندران و تهران یکی است؟

یکی از مهم‌ترین نقدهای من به مستند «زن چیست؟» همین نادیده گرفتن وسعت جایگاه فرهنگی و اجتماعی زنان و تقلیل دادن آن به یک تعریف چارچوب‌بندی شدهٔ «زن یعنی جنس مونث بالغ» است. حال در این سریال ماهی نمایندهٔ زن طبقهٔ متوسط تحصیل‌کرده پایتخت‌نشین است و به اعتقاد من یکی از دلایل پرطرفداربودنش هم همین است. اوّلین صفتی که زیاد به ماهی نسبت می‌دهند «قوی بودن» است، لازمهٔ قوی بودن خردورزی و تأمّل در امور است، لزوماً هر کسی که مرتب در جدال با دیگران است به معنای قوی بودن نیست. ما ماهی را می‌بینیم که مدام برای مسائل زندگیش دنبال مقصر است درحالیکه نمی‌دانیم دقیقاً از زندگی چه می‌خواهد؟ و شخصیت‌ قابل‌پیش‌بینی هم ندارد، از طرفی برخلاف میل بهنام می‌رود تابلو را آماده می‌کند که به صفا بدهد درصورتیکه تابلو برای آنها بود و بهنام حق داشت که از بازگشت آن ممانعت کند، از طرفی صفا را مجبور می‌کند که از بهنام عذرخواهی کند و صفا را زخمی می‌کند و بعد هم می‌گوید که عمداً او را زده است. از طرفی به بهنام برای رابطه با ثریا حمله می‌کند و متلک‌های درشت بارش می‌کند و او را تهدید می‌کند که نمی‌گذارد پسرشان پیش او باشد تا یاد بگیرد هر کسی را در خیابان دید نپرد بغلش، از طرفی دیگر از ثریا در مقابل خواهرش مینا دفاع می‌کند و می‌گوید برای سر بهنام هم زیاد است. نمونهٔ بی‌خردی دیگرش این است که برای اینکه بگذارد دارا بهنام را ببیند، از بهنام می‌خواهد به سراغ امیر، شوهر سابق ثریا، برود و به او بگوید که رابطه‌ او و ثریا اشتباه بوده است. در اینجا بهنام جوابی می‌دهد بسیار درخور و قابل توجه مخاطبینی که مدام بهنام را مردی ضعیف می‌دانند «من یک رابطهٔ عاطفی با زنی داشتم که قانوناً از شوهرش جدا شده و هیچ کار غیراخلاقی هم نکردم، حرف تو یعنی برم به یارو بگم من یه کثافتم، رابطهٔ من هم غیراخلاقی بوده، شما هم درست نوشته بودی روی دیوار خونهٔ من، من بی‌شرفم.» زمانی که ماهی به سراغ ثریا می‌رود ما فکر می‌کنیم قصد دارد اوضاع را برای ثریا بهتر کند. ولی این کاری را که از بهنام می‌خواهد بدتر کردن اوضاع و بدبین شدن بیشتر خانوادهٔ ثریا نسبت به او هست. بهنام هم در پاسخ می‌گوید «من از حیثیت خودم بگذرم، نمی‌تونم از حیثیت ثریا بگذرم.» در این رفتار ماهی نه تنها قدرتی نهفته نیست، نهایت ضعف است که در مقابل تهدید کسی بخواهد رفتار دو انسان را غلط و ناپسند نشان دهد. ماهی بیشتر از آنکه تابع عقلانیت خودش باشد تابع احساسات خودش است. مخاطبین در مقابل ماهی، ثریا را زنی «ضعیف» می‌دانند. درحالیکه ثریا نیز جدا شده است و کار می‌کند و فرزندش را گرفته است و اموراتش را می‌گذراند ولی متعلق به طبقهٔ ماهی نیست و به قول خودش جز لبخند ژکوند چیزی از هنر نمی‌داند. بخش زیادی از هویت هر انسانی را ساختار اجتماعی می‌سازد. اگر امکاناتی که ماهی در زندگیش داشت ثریا هم داشت، ممکن بود ثریا هم اکنون موقعیت اجتماعی بالاتری داشت.

از سوی دیگر برجسته‌ترین ویژگی که به ثریا نسبت می‌دهند «آویزان شدن» است. آویزان شدن یک عبارت جنسیتی است که مدام در جامعه آن را می‌شنویم. از آنجائیکه زن نمی‌تواند مستقیماً علاقه خودش را به مردی ابراز کند یا مجبور است آن را کامل پنهان کند که اغلب زنان این کار را می‌کنند و یا مجبور است به‌صورت غیرمستقیم با رفتارهایی محبّت خودش را نشان دهد و مرد را به سمت خود بکشاند. حالا یکی مانند ثریا که سنّتی‌تر است با بردن سینی غذا به خانهٔ بهنام خودش را نشان می‌دهد و یکی هم شاید مدرن‌تر باشد و مانند ماهی با قرار کاری رابطه‌ای بخواهد. البته چون این قدر رفتارهای ماهی غیرقابل انتظار است نمی‌دانیم که چرا با رضا ارتباط کاری را شروع کرده است در صورتی که می‌دانست ممکن است یک «داغ یک عشق قدیمی» تازه شود. ولی مرسوم نیست بگویند مردی آویزان زنی شد، چون مرد انتخاب‌کننده است و می‌تواند علاقهٔ خودش را مستقیم ابراز کند و نیازی به آویزان شدن ندارد. البته مرد هم که نماد عقلانیت در طول تاریخ بوده است می‌تواند این علاقه غیرمستقیم را نپذیرد و یا به‌اصطلاح «آویزان شدن» را پس بزند. رفتار بهنام در مقابل ثریا این را نشان نمی‌دهد که تمایلی به رابطه ندارد و از سر اجبار به این رابطه تن داده است.

هزاران زن و مرد هر ساله از یکدیگر جدا می‌شوند و برخی از آنها رابطه‌های دیگری را آغاز می‌کنند، این سریال یک نگاه است به این نوع رابطه. آنقدر بینندهٔ ایرانی به سریال‌ها و سینمایی‌هایی عادت کرد که زن دومی (حتّی پس از جدایی) که وارد زندگی مردی می‌شود اصولاً زنی هست تهی و سطحی و سلیطه‌ که فقط آمده مرد را تلکه کند و برود، به همین خاطر نمی‌تواند شخصیت ثریا را بپذیرد و به‌زور می‌خواهد برچسب‌هایی به او بزند که در وجود ثریا نیست. بیننده دوست ندارد ثریا زنی ساده و بی‌شیله‌پیله‌ باشد که عشقی بی‌غل‌وغش نسبت به بهنام دارد، بلکه دوست دارد همان زنی باشد که تاکنون در سریال‌ها می‌دیده تا به‌راحتی بتواند هر آنچه فحش دارد نثار ثریا کند تا دلش خنک شود. ولی عشق ثریا پاک‌تر از آن است که شایسته فحاشی باشد.

گویی همیشه با وجود میلی که ثریا به این رابطه داشته یک نوع احساس گناه، عذاب وجدان، تردید و دودلی با او همراه است و رفتار خیلی خودمانی و صمیمی و شوخی از آنها نمی‌بینیم و نمی‌دانم مخاطبانی که می‌گویند «باز چند‌ش‌بازی اینها شروع شد» برچه اساسی این را می‌گویند. باز هم نمی‌دانم بر چه مبنایی بهنام را «هوس‌ران» می‌دانند. بهنام هم مانند ثریا در شک است و نمی‌داند اصلاً این رابطه در شرایطی که آنها دارند درست است یا نه. نمی‌دانم تعریف آنها از هوس‌ران چیست.

اینکه ماهی شغل به‌ظاهر خوبش را دوست نداشته باشد و به‌دنبال کار جدیدی باشد قابل‌درک  و یکی از چالش‌های مهم فیلم است امّا مسئله اینجاست که فکر کنیم ماهی حق دارد سرنوشتش را تغییر دهد، به دنبال شغل جدید باشد، حق دارد با رضا که سال‌ها پیش جواب رد به او داده بود وارد رابطه شود (جایی در ماشین رضا می‌گوید خوشم آمد بهنام بیکار نبود و سراغ دیگری رفت، ماهی هم می‌گوید مگر من بیکار ماندم! ماهی خودش هم می‌داند که رابطهٔ او با رضا معمولی نیست) چون زن تحصیل‌کردهٔ هنرمند طبقهٔ متوسط است امّا ثریای طبقه‌پایین جامعه این حق را ندارد که بخواهد تغییری در زندگیش ایجاد کند و بهنام برایش زیادی است (من به‌دنبال تایید یا عدم‌تایید رابطهٔ ثریا و بهنام نیستم. در حال مقایسهٔ ثریا و ماهی هستم.)  ثریا از بهنام خوشش آمده است و تکلیفش هم مشخص است، امّا ماهی چی؟ از رضا خوشش می‌آید؟ نمی‌آید؟ رابطه‌شان نه کاری صرف است و نه رابطهٔ عاطفی مشخصی دارند.

ماهی حق دارد برای حقوق زنانه خودش بجنگد ولی ثریا نه، حقوق زنان که نباید شامل حال همه زنان شود این حقوق مختص زنانی در قدوقواره ماهی هست نه ثریا! مخاطب با ماهی و مشکلاتش همدلی می‌کند و از اینکه شب‌های جذّابی در اتاق خواب نداشته است و به اندازهٔ شوهرش لذّت جنسی نبرده است متّاثر می‌شود امّا با ثریایی که شوهرش او را در جمع کتک می‌زند و پرتش می‌کند و کسی حتّی بهنام به کمکش نمی‌رود نه تنها همدلی نمی‌کند بلکه خوشحال هم می‌شود و این رفتار را حق ثریا می‌داند. حال چه اهمیّتی دارد که رابطهٔ جنسی ثریا با شوهر قبلیش چگونه بود!

و در آخر هم این بی‌مهری از سوی نویسنده و کارگردان تکمیل شد. جمع کردن درست یک مینی‌سریال مهارتی می‌خواهد تا کارگردان مخاطب را پادرهوا رها نگذارد. جدای از دو شخصیت اصلی داستان، شخصیت‌های دیگری برای پربار کردن به داستان اضافه شدند و تا جایی به پیشبرد داستان خوب کمک کردند، به آخر که رسید کارگردان نمی‌دانست با آنها چه کند. مانند پدر و مادری که چند فرزند دارند و نسبت به همهٔ آنها مسئول هستند، نویسنده و کارگردان هم نسبت به همهٔ شخصیت‌ها مسئول هستند. چرا سرنوشت ماهی و بهنام باید برای من مخاطب مهم باشد ولی سرنوشت ثریا، رضا و حکیمه نباشد! رضا، ثریا و حکیمه علف هرز داستان نیستند که کارگردان خیلی آسان آنها را هرس کند و دور بیندازند و خیال مخاطب آسوده شود که «آخیش بهنام و ماهی باز به هم رسیدند.» آنها هم انسان هستند، حق زیستن در فیلم‌نامه را دارند. حکیمه که نه عشقی داشت و نه فرزندی زیر خروارها خاک رفت. رضا که به‌طرز عجیبی در این سال‌ها بدون زن، معشوقه و دوست دختر بوده و همچنان عشق ماهرخ را در دل داشته است باز شکست عشقی خورد و پی زندگی نامعلومش رفت. ثریا هم که بی‌تکلیف و تنها ماند و حتّی فرزندی هم که با زندگی می‌کرد دیگر با او نیست.

درست است که برای خیلی از مخاطبان سرنوشت آنها مهم نبود و همین پایان برای آنها لذت‌بخش بود. امّا برای من مهم بود، هر شخصیتی در داستان انسانی است با هیجان‌ها و احساسات و مسائل خودش حتّی اگر شخصیت اصلی داستان نباشد. مخاطبین می‌گویند «فیلم پایان دلنشین داشت.» دلنشین برای کی؟ دلنشین برای ماهی که عاشق بهنام شده بود و سعی داشت علاقه‌اش را با اخم‌وتخم و قهر کردن به‌خاطر نقد بهنام به کارش در کلاس یا حذف درس ترم بعد نشان دهد و بالاخره به عشقش رسید؟ یا ماهی که علی‌رغم میل بهنام طلاق گرفت امّا باز به‌بهانهٔ آوردن حلیم  یا احوال‌جویی مرتب به خانهٔ بهنام می‌آمد و زخم زبان می‌زد و بهنام را از دیدن دارا منع کرد و باز هم عشق بهنام را به دست آورد؟ دیگر زمانهٔ اینکه شخصیت‌هایی مانند رضا و ثریا را وارد داستان کنیم صرف اینکه نقش برانگیزانندهٔ حسادت و غیرت در ماهی و بهنام را داشته باشند و بهانه‌ای باشند برای اینکه این دو به هم برسند و بعد آنها را شخصیت‌هایی مزاحم بدانیم که راحت حذفشان کنیم گذشته است. مسئلهٔ دیگر با شناختی که از ماهی پیدا کردیم این پایان دلنشین در آغاز زندگی بعدی چگونه خواهد بود؟ چگونه ماهی قرار است با رابطه‌ای که بهنام با ثریا داشت کنار آید و چه تضمینی وجود دارد که در هر دعوای احتمالی این را به رخ بهنام نکشد که «تو همانی هستی که با زن همسایه خوابیدی!»

*طبیعتاً هر جایی عنوان «مخاطب» را به کار بردم، منظورم مخاطبان معتقد به دیدگاه‌هایی که نقد کردم هستند نه همهٔ مخاطبان.