زبانشناسی حوزۀ ادراک مطالعۀ زبان و مطالعه شناخت را با هم ترکیب میکند؛ این بدان معناست که در این شاخه از علم، زبان با سایر فرایندهای ادراکی در ارتباط قرار میگیرد، در نتیجه نظر چامسکی[۱] مبنی بر حوزهای بودن[۲] ساختارها چندان مورد قبول این دسته از زبانشناسان نیست. در نظریۀ حوزهای بودن ذهن، زبان مستقل از سایر قوای ذهنی عمل میکند و باید آن را بهعنوان حوزهای مستقل مورد بررسی قرار داد. در واقع، یکی از اهداف زبانشناسی صورتگرا آن است که با کمک یک دستورۀ[۳] دقیق، که از صورتگرایی موجود در علوم کامپیوتر، منطق و ریاضی به دست آمده است، زبان را با استفاده از ابزار مکانیکی و فرایندهایی که بر اساس این دستورهها عمل میکنند الگوسازی کند و از این طریق همه جملههای دستوری ممکن در یک زبان را تولید و از ایجاد جمله های غیردستوری جلوگیری نماید.[۴] زبانشناسی صورتگرا بیشتر در کارهای چامسکی (۱۹۵۷ ،۱۹۶۸) الگوی[۵] دستور زایشی و همچنین در سنت معناشناسی صورتگرا، و به خصوص فیلسوف معروف زبان یعنی ر. مونتاگ[۶] (۱۹۷۰،۱۹۷۳) تبلور یافته است.
در زبانشناسی صورتگرا، معمولاً این بحث مطرح است که حوزههایی مانند آواشناسی، معناشناسی و نحو اصول ساختاری متفاوتی دارند. از نظر صورتگرایان، برای مثال، حوزۀ نحو حوزهای از ذهن است که با سامانۀ کلمات در جمله سروکار دارد، در حالی که حوزۀ آواشناسی با سامانۀ آواها و الگوهایی سروکار دارد که پیرو قواعد ویژۀ زبان هستند. دیدگاه حوزهای در ذهن این گمان را تقویت میکند که زبانشناسی نوین نه بر اساس کارکرد زبانی بلکه با تقسیم مطالعۀ زبان به زیرشاخههای مجزا عمل میکند. بدین ترتیب در رویکرد صورتگرا، زبان دیگر سطحی از انتزاع نیست که حاصل کارکردهای ادراکی ذهن باشد و به همان گونهای عمل کند که سایر قوای ادراکی عمل میکنند، بلکه زبان حوزهای مجزا است. ژ. فوکونیه و م. ترنر (۴۰۷ : ۲۰۰۲) درباره کاستی این نظریه مینویسند: « رویکردهای صورتگرا نه تنها ما را به تفکر دوباره درباره مسایل سخت وامیدارند بلکه ما را به سویی جهت میدهند که پرسشهای جدیدی را طرح کنیم، پرسشهایی که قبلاً مطرح نبودند یا پاسخی برای آنها وجود نداشت. مطالعۀ سامانمند ز. هریس،[۷] ن. چامسکی و سایر شاگردان آنها این نکته را آشکار میکند که صورت زبانی به طرز حیرتآوری پیچیده و غامض است. با این که موفقیت چشمگیر رویکردهای صورتگرا در عرصههای مختلف، اندیشمندان را در بکارگیری این رویکرد ترغیب کرده است […] ولی، هنوز مطالعۀ صورت نتوانسته است مسایل مربوط به معنا را حل کند[…] عدم کفایت نظریههای صورتگرا در تبیین و توصیف معنا زمانی آشکار میشود که درمییابیم انجام کارهایی مانند ترجمه ماشینی خیلی مشکلتر از حل مسایل مربوط به ریاضی و الگوریتمهای بهظاهر پیچیده است. بکارگیری صورت میتواند الگوهای منظمی تولید کند، اما صورت به تنهایی نمیتواند معنا تولید کند.»
نوشتههای مرتبط
به این ترتیب، میتوان یکی از علتهای ظهور زبانشناسی حوزۀ ادراک[۸] در دهۀ ۱۹۷۰ را عدم کفایت رویکردهای صورتگرا- که در آن زمان مکتب غالب در فلسفه و زبانشناسی بهحساب میآمد، در پاسخ به برخی از پرسشهای مربوط به زبان دانست. در حالی که زبانشناسی صورتگرا تا حد زیادی در ماهیت خود فلسفی بوده، زبانشناسی حوزۀ ادراک همواره تحت تاثیر نظریههایی قرار داشته است که بر پایه یافتههای علوم حوزۀ ادراک در سالهای ۱۹۶۰ و۱۹۷۰، بویژه روانشناسی حوزۀ ادراک، ارائه شدهاند. این تاثیر بیش از همه جا در پژوهشها و کارهای مربوط به مقولهبندی[۹] ذهن انسان در پژوهشهای چ. فیلمور در دهۀ ۱۹۷۰ و ج. لیکاف در دهۀ ۱۹۸۰ و نیز در سنت روانشناسی گشتالت نمایان بوده که در اندیشۀ کسانی مانند ل. تالمی[۱۰] (۲۰۰۰) و ر. لنگاکر[۱۱] (۱۹۸۷) پرورش یافته است.
پژوهشهای نخستین زبانشناسی حوزۀ ادراکِ دهۀ ۱۹۷۰ و آغاز دهۀ ۱۹۸۰ عمدتاً در غرب آمریکا رواج داشت و توسط شمار نسبتاً اندکی از اندیشمندان انجام میگرفت. این پژوهشها در طول دهۀ ۱۹۸۰ در شمال قاره اروپا بخصوص در بلژیک، هلند و آلمان ریشه دواند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ حجم زیادی از پژوهشهای مربوط به این گرایش زبانشناسی در سراسر اروپا و آمریکای شمالی انجام شد و طی آن پژوهشگران خود را آشکارا «زبانشناس حوزۀ ادراک» نامیدند. در سال ۱۹۸۹ کنفرانسی در دوییسبرگ[۱۲] آلمان برگزار شد که زمینهساز شکلگیری مجمع بینالمللی زبانشناسی حوزۀ ادراک گردید، این مجمع در سال بعد مجلۀ زبانشناسی حوزۀ ادراک را چاپ کرد و بدین گونه بود که این شاخه از علم در غرب آغاز به فعالیت کرد. یکی از پیشروان این مکتب، ر.لنگاکر (۱۵ : ۱۹۹۱)، بر این باور است که باید این گرایش زبانشناسی را آغازگر یک «جنبش»[۱۳] دانست و محصولِ پذیرش مجموعهای از الگوها و اصول بهحساب آورد. در ادامه، در پنج بخش به اختصار به الزامهای این گرایش، رویکردهای گوناگون آن در حوزۀ معنا شناسی و روششناسی در حوزۀ معنا شناسی این گرایش زبانشناسی، که نگاهی متفاوت و با ارزش است، میپردازیم.
۱. دو الزام کلیدی در زبانشناسی حوزۀ ادراک
ج. لیکاف در یکی از مقالات خود (۱۹۹۹) بیان میدارد که جنبش زبانشناسی حوزۀ ادراک با دو الزام بنیادین مشخص میشود. به این ترتیب، در هر کجای دنیا اگر پژوهشی بر اساس رویکرد ادراکی در دو شاخۀ اصلی زبانشناسی حوزۀ ادراک، یعنی معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکرد ادراکی به دستور زبان[۱۴] انجام شود، آن پژوهش باید پایبند این دو الزام باشد، یکی از این الزامها الزام تعمیم پذیری است و دیگری الزام شناختگرایانه، که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
۱.۱. الزام تعمیمپذیری[۱۵]
اولین الزامِ کلیدی، الزامِ تعمیمپذیری است. لیکاف (همان) ادعا میکند که طبق این الزام تمامی اصول عام در این شاخه از علم باید قابل اعمال بر همه جنبههای زبانِ انسان باشند. البته این هدف تمامِ علوم است که در اصول و نظریههای خود بهدنبال رسیدن به بالاترین حد تعمیمپذیری هستند. برخلاف زبانشناسی حوزۀ ادراک سایر رویکردها در مطالعۀ زبان غالباً قوه زبان را به بخشهای مختلف مانند آواشناسی، معناشناسی، کاربردشناسی، واژهشناسی و نحو و غیره … تقسیم میکنند. این تقسیمبندی سبب تضعیف پایههای تعمیمپذیری در میان این جنبههای زبانی و نیز مطالعۀ روابط بین آنها میشود. این مسئله به خصوص در مورد زبانشناسی صورتگرا صادق است. از سوی دیگر، زبانشناسی حوزۀ ادراک براین باور است که شاید غالباً مفید باشد که بخشهایی چون آواشناسی، معناشناسی و نحو حوزهای مجزا تلقی شوند، اما طبق الزام تعمیمپذیری نمیتوان پذیرفت که زبان از حوزهها و زیرنظامهایی تشکیل شده است که هر کدام از آنها به گونهای متفاوت سازمان یافتهاند. الزام تعمیمپذیری تاکید دارد که نشان دهد چگونه جنبههای مختلف دانش زبانی از مجموعههای مشترکی از تواناییهای ادراکی انسانها ناشی میشود.
الزامِ تعمیمپذیری دارای پیامدهای ملموسی برای مطالعۀ زبان است. اول آنکه مطالعات زبانشناسی حوزۀ ادراک برروی جنبههایی از زبان تمرکز دارند که در میان همه زبانها مشترک است. بنابراین پژوهشگران این حوزه در مطالعات گوناگون مربوط به ساختارهای واژهشناسی، نحو و آواشناسی در همه زبانها، اصول یکسانی را بکار میگیرند. دوم آنکه، رویکردهای زبانشناسی حوزۀ ادراک غالباً رهیافتی عمودی به مطالعه زبان دارند تا افقی. یعنی زبان را بهمثابه مجموعهای متشکل از لایههای سازمانیافته و مجزا میدانند که به تعبیر د. گیراتز[۱۶] (۲۲ : ۲۰۰۶) شبیه لایههای کیک هستند، برای مثال، لایه آواشناسی بر روی لایه واژهشناسی و این لایه نیز بر روی لایه نحو قرار گرفته است. در این تعبیر رویکردهای حوزهای زاویۀ دیدی افقی به مطالعه زبان دارند. به این مفهوم که این رویکردها یک لایه را در نظر میگیرند و آنها را بهلحاظ درونی مورد مطالعه قرار میدهند. درست مانند بخشی از کیک که بهصورت افقی برش خورده باشد. در مقابل رویکردهای عمودی برداشت غنیتری از زبان دارند چرا که مطالعۀ آنان شامل آواشناسی، واژهشناسی، نحو و معناشناسی است. بخش ناشی از برش عمودی زبان ضرورتاً پیچیدهتر از بخش ناشی از برش افقی آن است چرا که دارای تنوع و لایههای بیشتری است و همزمان قادر است تبیینهای قویتری را ارائه دهد که در دیدگاه حوزهای امکان دسترسی به آنها وجود ندارد.
۱.۲. الزام ادراکگرایانه [۱۷]
دومین الزام، الزام ادراکگرایی است. لیکاف در مقاله خود (۱۹۹۹) براین باور است که این الزام پژوهشگر را وامیدارد که تنها ویژگیها و اصولی از زبان را در مطالعات خود بیاورد که با دستاوردهای علمی دربارۀ مغز و ذهن با سایر رشتهها سازگار و منطبق باشد. همین الزام است که زبانشناسی حوزۀ ادراک را در ردیف علوم حوزۀ شناخت قرار میدهد و آن را به رویکردی ماهیتاً بینرشتهای تبدیل میکند.
همانگونه که مقولۀ الزام تعمیمپذیری ما را وامیدارد که تنها اصولی را بپذیریم که در همه جنبههای زبانی تعمیم پذیراند، در الزامِ شناختگرایانه تاکید بر آن است که اصول ساختار زبانی باید منعکسکننده چیزی باشد که علوم ذهنی و ادراکی دیگر مانند روانشناسی حوزۀ ادراک، هوشمصنوعی، عصبشناسی حوزۀ ادراک و فلسفه آن را در حوزۀ شناخت بشری بهشمار میآورند. در واقع الزامِ شناختگرایانه بر این نکته تاکید دارد که الگوهای زبانی و سازمان زبانی باید منعکسکننده ماهیت ذهن انسان باشد نه اینکه صرفاً به جنبههای زیباشناسانهای از قبیل استفاده از نوع خاصی از صورتگرایی یا بازنمودهای بهینه[۱۸] بپردازد.
مهمترین پیامد الزامِ شناختگرایانه آن است که این وظیفه را بر دوش زبانشناسان حوزۀ ادراک مینهد که برای تبیین واقعیتهای این حوزه از سایر حوزههای علم شواهدی همگرا جمعآوری کنند و تنها به زبان و پدیدههای زبانی بسنده نکنند که به این موضوع در بخش روششناسی خواهیم پرداخت. بعد از معرفی دو الزام کلیدی زبانشناسی حوزۀ ادراک، اکنون به دو رویکرد مهم این گرایش زبانشناسی میپردازیم.
۲. رویکردهای موجود در زبانشناسی حوزۀ ادراک
با توجه پژوهشهای انجام شده در زبانشناسی حوزۀ ادراک میتوان این حوزه از علم را به دو رویکرد عمده تقسیم کرد: معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکرد ادراکی به دستور زبان. حوزه پژوهشی که به معناشناسی حوزۀ ادراک معروف است، به بررسی رابطه بین نظام مفهومی و ساختار معناییِ رمزگذاری شده در زبان میپردازد. به بیان تخصصیتر، در معناشناسی حوزۀ ادراک پژوهشگران به بررسی بازنمایی ساختار ادراک (ساختار مفهومی) و سازه معنایی (مفهوم سازی) میپردازند. معناشناسی حوزۀ ادراک بهمثابه ذرهبینی است که با آن میتوان پدیدههای مرتبط با حوزۀ شناخت را بررسی کرد. پژوهشها در معناشناسی حوزۀ ادراک، تا جایی که به معنای زبانی مربوط میشود، به ارائه الگوهایی از ذهن آدمی گرایش دارند.
رویکرد ادراکی به دستور زبان تلاش دارد تا الگوهایی را برای نظام زبانی (دستورِ ذهنی) ارائه دهد و چندان به بررسی ماهیت ذهنِ انسان نمیپردازد. اما حتی در رویکرد ادراکی به دستور، معنا دارای جایگاه ویژهای است. همچنان که تالمی (۴ : ۲۰۰۰) ادعا میکند مرکزیت معنا در زبانشناسی ادراکی یکی دیگر از مسایلی است که نشان میدهد این جنبش ضرورتاً در حوزۀ ادراکی است. گفتنی است که اگرچه مطالعۀ معناشناسی حوزۀ ادراک و رویکردهای ادراکی به دستور زبان بعضاً در عمل جدا از هم هستند ولی این مسئله به هیچ وجه بیانگر آن نیست که قلمروی پژوهش در این دو حوزه باید جدا از هم باشند بلکه برعکس، آنها کاملاً به هم مرتبطند و بیشتر پژوهشها در زبانشناسی حوزۀ ادراک نیز بر ضرورت مطالعۀ پیوسته و وابستۀ معناشناسی و سازمان دستوری زبان صحه میگذارد. در ادامه برخی از اصول موجود در معناشناسی حوزۀ ادراک را بررسی میکنیم تا هرچه بیشتر سمت و سوی پژوهشهای موجود در این گرایش زبانشناسانه را معرفی کرده باشیم.
۳. اصول راهنمای معناشناسی حوزۀ ادراک
آن دسته از پژوهشگرانی که خود را معناشناس حوزۀ ادراک میدانند معمولاً دارای علایق و نقاط تمرکز متنوعی هستند. البته اصولی کلی وجود دارد که حد و مرز رویکرد ادراکی به معنا را مشخص میکند. در این قسمت چهار اصل مهم و اساسی معناشناسی حوزۀ ادراک مورد بررسی قرار میگیرند که عبارتند از
الف. ساختار مفهومی[۱۹] بدنمند[۲۰] است (نظریه بدنمندی ادراک[۲۱]).
ب. ساختار معنایی[۲۲] ساختار مفهومی است.
ج. بازنمایی معنا[۲۳] دانشنامهای[۲۴] است.
د. ساخت معنا[۲۵] تعیّن مفهومی دارد.
الف. بدنمندی ساختار مفهومی
یکی از دلمشغولیهای عمده معناشناسان حوزۀ شناخت، شناسایی چیستی و ماهیت رابطه بین ساختار مفهومی با تجربۀ حسی جهان خارج است. به عبارت دیگر، معناشناسان حوزۀ ادراک بهدنبال شناخت ماهیت تعامل انسان با جهان خارج و آگاهی او از این جهان است. آنها در تلاشند تا نظریهای ارائه دهند که تبیینکننده ارتباط تجربۀ انسان و ساختار مفهومی موجود در ذهن او باشد. نظریه بدنمندی شناخت از جملۀ این نظریههاست. براساس این نظریه ساختارهای مفهومی از تجربۀ انسان مشتق میشوند و نهایتاً آنچه که ماهیت سازمان مفهومی را معنادار میکند تجربهای است که با آن همراه است.
برای روشن شدن این نظریه مثالی می آوریم. انسانی را فرض کنید که در یک اتاق زندانی است. اتاق دارای ویژگیهای ساختاری مکان محصور[۲۶] است، یعنی دارای حجم و نیز فضای محدود و بستهای است، به این معنا که انسان نمیتواند اتاق را ترک کند. واضح است که این نمونه از محصور بودن تا حدودی در پیوند با ویژگیهای فیزیکی انسان معنی می یابد؛ بدان معنا که انسان نمیتواند مانند گاز یا حشرات از درز و منافذ موجود در در و دیوار عبور کند. محصورشدگی[۲۷] نوع ویژهای از رابطه فیزیکی و معنادار است که ما در تعامل با جهان خارج آن را تجربه میکنیم. مفاهیمی که با محصورشدگی تداعی میشوند نمونهای است از آن چه که زبانشناسان حوزۀ ادراک آن را طرحواره تصوری[۲۸] مینامند. در الگوی ادراکی، مفاهیم طرحوارهای تصوری نمایانگر یکی از راههایی هستند که از طریق آنها تجربههای ما، مفاهیم معناداری را بهوجود میآورند.
همانطور که نشان داده شد، مفهوم محصورشدگی مستقیماً از راه تجربه زمینۀ حضور پیدا میکند، ولی نکته مهم اینجاست که ساختار مفهومی موجود در طرحواره تصوری میتواند به نوع انتزاعیتری از معنا امکان بروز دهد. این بدان معناست که مفاهیم بعد از متولد شدن به کمک تجربیات، در سطح انتزاعیتری بهکار برده میشوند. این مثالها را در نظر بگیرید:
۱. احمد دیروز از کما بیرون آمد.
۲. رضا گرفتار عشق مریم است.
۳. ما از مشکلات سرفراز بیرون آمدیم.
۴. به سمت رستگاری رفت.
۵. از کلیسا خارج شد.
لیکاف و جانسون (۱۹۸۰) معتقدند که از طریق فرافکنی استعاری،[۲۹] در مثالهایی از این دست، این امکان به طرحوارۀ حجمی[۳۰] داده میشود تا به قلمروهای مفهومی انتزاعیتری، مانند حالت، عشق، مشکلات، کلیسا و غیره فرافکنده شود. این کار باعث میشود تا استعارۀ مفهومی که بنا به آن «حالات، ظرف هستند» به وجود آید و امکان کاربرد پیدا کند. در واقع فرافکنی استعارهای، ساختار معناداری از تجربه است که به مفاهیم ملموسِ شبیه به طرحوارههای تصوری حجمی امکان ظهور و کاربرد میدهد، که آن نیز به نوبه خود زمینهساز بروز ساختار قلمروی مفهومی انتزاعیتری میشود. به این ترتیب است که ساختار مفهومی بدنمند میشود.
ب. ساختار معنایی ساختاری مفهومی است
این اصل بیانگر آن است که زبان به جهان خارج اشاره ندارد، بلکه به مفاهیم موجود در ذهن سخنگو مربوط میشود. به گفتۀ دیگر، معناشناسان ادراکی مدعیاند که معناهای تداعی شده با کلمات تنها زیرمجموعه و بخشی از مفاهیمی هستند که در یک زبان بهلحاظ قراردادی رمزگذاری میشوند. برای مثال، لنگاکر (۷۸: ۱۹۸۷) میگوید ما واژهای برای جایی در صورت که زیر بینی و بالای لب است و در آنجا سبیل میروید نداریم، البته منظور واژۀ غیرتخصصی و روزمره است. این درحالی است که ما باید مفهومی برای آن قسمت از صورت داشته باشیم تا بتوانیم بفهمیم مویی که در این قسمت از صورت رشد میکند «سبیل» نامیده میشود نه «ریش». با توجه به این نکته میبینیم که مجموعهای از مفاهیم واژگانی که در ذهن سخنگویان وجود دارد، زیرمجموعهای از مفاهیم کلیتری به شمار میآیند.
این اصل که ساختارِ معنایی نمایانگر بخشی از ساختار مفهومی است، دو پیامد بهدنبال دارد. در ابتدا باید به این نکته اشاره کرد که معناشناسی حوزۀ ادراک مدعی آن نیست که زبان تنها به مفاهیم درون ذهن گوینده مرتبط است؛ چرا که در غیر این صورت تعیین معنا و مفهوم یک کلمه به ذهنگرایی[۳۱] منتهی خواهد شد و مفاهیم از جهانی که به آن مرتبطند جدا میشوند. ولی در دیدگاه معناشناسی حوزۀ ادراک فرض بر این است که معماری شناخت بشر بر عهدۀ مفاهیم است و کاربردیترین راه برای فهم جهان خارج، داشتن گروهی از مفاهیم است. به این ترتیب، معناشناسی حوزۀ ادراک در مقابل دو رویکرد عینیتگرایی و ذهنگرایی قرار میگیرد و مدعی است که مفاهیم به تجربۀ ما در زندگی مربوط میشوند.
دومین نکته به ساختار معنایی برمیگردد. فرض بر آن است که میتوانیم کلیه معناهای مربوط به یک واژه را تعریف کنیم ولی گاهی اتفاق میافتد که معنای واژه همه تنوعاتی را که با مفهوم واژگانی آن واژه همراه است دربرنمیگیرد. بههمین دلیل معناشناسان حوزۀ ادراک دیدگاه تبیینی یا واژگاننامهای[۳۲] معنای واژه را رد میکنند و قائل به دیدگاه دانشنامهای معنای واژهها هستند که دربارۀ آن در ادامه مینویسیم.
ج. بازنمایی معنایی دانشنامهای است
سومین اصل اساسی معناشناسی حوزۀ ادراک این است که ساختار معنایی ماهیتاً دانشنامهای است. این بدان معناست که واژه تنها نمایانگر مجموعهای از عناصر معنایی نیست. مثلاً در معنای واژگاننامهای میبینیم که »پرنده» اینگونه تعریف میشود: [+ جاندار، +حیوان، – انسان، + پردار، + تخمگذار و…]. اما از منظر معناشناسی حوزۀ ادراک واژه به مثابه نقطه دسترسی[۳۳] در نظر گرفته میشود؛ واژه وسیلهای برای دستیابی به دانشی است که به مفاهیم ویژه یا قلمروی مفهومی ویژهای مربوط میشود[۳۴]. مثلا معنی واژگاننامهای واژۀ «پرنده» در این دو بیت از منطق الطیر عطار تنها آغاز دریافت مفاهیم ویژۀ عرفان و نمادهای آن است:
جملۀ پرندگان روزگار قصۀ پروانه کردند آشکار
جمله با پروانه گفتند ای ضعیف تا به کی دربازی این جان شریف
با این وجود، نباید از این واقعیت غافل شد که واژگان دارای معناهای قراردادی نیز هستند. در ادامه مثالهایی ارائه میشود که معناهای قراردادی واژۀ «سالم» را نشان میدهند. معناشناسان ادراکی این بحث را مطرح میکنند که معنی قراردادیای که با واژۀ ویژهای تداعی میشود تنها انگیزهای برای فرایندِ فهمِ ساختِ معنا[۳۵] است؛ یعنی انگیزهای برای انتخاب تعبیری مناسب براساس بافت پارهگفتار[۳۶]. برای مثال، واژۀ «سالم» دامنهای از معانی را دربرمیگیرد و معنای انتخاب شده با توجه به بافتی که واژه در آن بهکار رفته است تعیین میشود:
۱. این آب سالم است، یعنی آب باعث بیماری نمیشود.
۲. این بچه سالم است، یعنی بچه دچار بیماری نشده است.
۳. انتخابات سالم برگزار شد، یعنی انتخابات طبق مقررات برگزار شد.
این مثالها نشان میدهند که ویژگی ثابت و واحدی از واژۀ «سالم» وجود ندارد که در هر بافتی بتوان آن را حفظ کرد و برای فهم منظور سخنگو و تعیین معنای مناسب، به شناخت دانشنامهای مربوط به بافت و دانش مربوط به معنای واژه نیاز است.
د. ساخت معنا تعین مفهومی دارد
این بخش جزئیات فرایند معناسازی[۳۷] را مورد بررسی قرار میدهد. چهارمین اصل معناشناسی ادراکی آن است که زبان معنا را رمزگذاری نمیکند بلکه این کلمات و سایر واحدهای زبانی هستند که انگیزشی برای ساخت معنا بهشمار میروند. طبق این دیدگاه، معنا در سطح مفهومی[۳۸] ساخته میشود و ساختنِ معنا معادل مفهومسازی است. مفهومسازی فرایندی پویاست که از طریق آن واحد زبانی گروهی از عملیات مفهومی و نیز دانش پیشزمینهای را برمیانگیزاند. در این دیدگاه دیگر معنا چیزی مجزا نیست که توسط زبان بستهبندی[۳۹] شود بلکه یک فرایند محسوب میشود.
۴. نظریههای مطرح در معناشناسی حوزۀ ادراک
در این قسمت به طور مختصر دو نظریه مهم و مطرح در معناشناسی ادراکی را معرفی میکنیم.
۴.۱. نظریه طرحوارههای تصوری
نظریه طرحواره تصوری با پژوهشهای م. جانسون پا گرفت. وی در کتاب کلاسیک خود در سال ۱۹۸۷ به نام بدن در ذهن[۴۰] این پیشنهاد را مطرح میکند که طرحواره تصوری یکی از راههایی است که تجربه بدنمند از طریق آن در سطح مفهومی خود را نشان میدهد. توجه شود که مفاهیم طرحوارهای مفاهیمی انتزاعی نیستند بلکه اساساً از تجربههایی حسی- ادراکی نشات میگیرند.
روانشناس رشد ج. مندلر[۴۱] در آثار سالهای ۱۹۷۷، ۱۹۸ و ۲۰۰۴ خود پیشنهادهایی در اینباره ارائه داده است که چگونه طرحوارههای تصوری از تجربههای بدنمند انسان نشأت میگیرند. وی معتقد است که از سنین آغازین زندگی، نوزادان به اشیاء موجود در محیط اطراف خود و شکل آنها توجه میکنند. مندلر میگوید که همین توجه دقیق به اشیاء است که کودک را قادر میسازد تا از طریق انواع تجربههای مشابه، الگوهای معنایی متفاوتی را که درمییابد بهصورت انتزاعی دربیاورد. برای نمونه طرحواره تصوری حجمی یک بازنمایی هندسی- فضایی است. این موضوع را میتوان نظریهای دانست درباره نوع ویژهایی از بدنمندی که در آن یک شئ توسط شئ دیگری که آن را دربرمیگیرد درک میشود. به عبارت دیگر، طرحواره حجمی معنادار است چرا که در تجربیات روزمره ما حجمها معنادار هستند.
لیکاف در آثار سالهای ۱۹۸۷ و ۱۹۹۳ استدلال میکند که مفاهیم بدنمند اولیه حکم خشتهای مفهومی را دارند که برای ساختن مفاهیم پیچیدهتر بهکار میروند، آنها میتوانند به نحوی نظاممند گسترش یافته و ساختاری را برای مفاهیم انتزاعیتر و قلمروهای مفهومی ایجاد کنند. طبق این نظر، دلیل اینکه ما میتوانیم عبارتهایی مانند «به فکر فرو رفتن»، «در سختی بودن» و یا «در بحران بودن» را در مثالهای زیر بکار ببریم این است که مفاهیم انتزاعی مانند بحران، فکر یا سختی توسط مفاهیم بنیادینی مانند طرحوارههای حجمی ساختاربندی و درک میشوند.
۱. مریم در فکر فرو رفت.
۲. او غرق سختیهای زندگی است.
۳. دولت در بحران به سرمی برد.
طبق گفته جانسون، این دقیقاً بهخاطر آن است که حجمها قادرند تا فعالیتها را محدود کنند و به همین دلیل است که اگر ما مفاهیم انتزاعی مانند بحران، فکر و سختی را توسط طرحواره حجمی مفهومسازی کنیم معنادار خواهند بود.
مندلر (۵۴۱ : ۱۹۸۴) فرایند تشکیل طرحوارههای تصوری را با توجه به توصیف دوباره تجربههای فضایی از طریق فرایندی که آن را تحلیل معنای ادراکی[۴۲] مینامد تعریف میکند. او می گوید: « یکی از دلایل وجود ظرفیت مفهومسازی، طرحوارههای تصوری هستند که در آنها ساختار فضایی بر ساختار مفهومی منطبق میشود» (همان :۵۹۱). او در ادامه می افزاید که «تجربههای پایهای که نتیجه تعامل کودک با جهان است پایههای معناشناسانۀ کودک را شکل میدهد، این انتظام در کودک قبل از شروع به تولید زبانی شکل میگیرد.» (همان: ۵۹۷). به عبارت دیگر، تجربهای که از طریق بدنمندی برای ما معنادار میشود پایههای مفاهیم بنیادیتری را در ما شکل میدهد. به هر حال، نظریۀ طرحواره تصوری تلاشی با ارزش در جهت ایجاد ارتباط بین ساختار مفهومی و ماهیت بدنمندی تجربه بهحساب میآید. میتوان گفت که نظریۀ طرحوارههای تصوری منعکسکننده اولین اصل معناشناسی ادراکی، یعنی نظریۀ شناخت بدنمند است.
۴.۲. معناشناسی دانشنامهای[۴۳]
دیدگاه سنتی در زبانشناسی صورتگرا بر این باور است که معنا را میتوان به دو بخش واژگاننامهای و دانشنامهای تقسیم کرد. طبق این دیدگاه، تنها بخش واژگاننامهای است که به گونهای شایسته مطالعه معناشناسی واژگانی را موثر میسازد: یعنی شاخهای از معناشناسی که با مطالعه معنای واژگان سروکار دارد. در مقابل شناخت دانشنامهای نسبت به دانش زبانی، امری خارجی و بیرونی است که در قلمروی «دانش ما از جهان» قرار دارد. البته این دیدگاه با فرضیۀ حوزهای بودن که مورد قبول زبانشناسی صورتگرا است سازگار است. در مقابل، معناشناسان حوزۀ شناخت معمولاً رویکرد دانشنامهای به معنا را اتخاذ میکنند. معناشناسی دانشنامهای قایل به فرضیههای زیر است:
الف. تمایزی اساسی بین معناشناسی و کاربرد شناسی وجود ندارد.
ب. دانشِ دانشنامهای ساختمند[۴۴] است.
ج. معنای دانشنامهای در بافت تکوین مییابد.
د. واژگان، نقاط دسترسی به دانش دانشنامهای هستند.
ه. دانش دانشنامهای پویا است.
الف. تمایزی اساسی بین معناشناسی و کاربرد شناسی وجود ندارد
معناشناسان حوزۀ شناخت این نظر را رد میکنند که بین معنای هستهای واژگان و معنای کاربردشناسانه یا همان معنای فرهنگی و اجتماعی تمایزی اساسی و اصولی وجود دارد. این بدان معناست که معناشناسان حوزۀ شناخت قایل به مرزی قاطع بین دانش معناشناسانه و کاربردشناسانه نیستند. از نظر آنها دانش مربوط به معنای واژه و دانش مربوط به کاربرد واژه هر دو جزء لاینفکی از دانش معنایی بهشمار میروند. معناشناسان حوزۀ شناخت قایل به وجود یک واژهنامۀ ذهنی و خودکار که دربردارنده دانش معنایی مجزایی از سایر دانشهای زبانی و غیرزبانی باشد نیستند. این بدان معناست که نزد این گروه از معناشناسان تمایزی بین دانش واژگاننامهای و دانش دانشنامهای وجود ندارد.
آنها بر این عقیدهاند که بافتی که واژه در آن بهکار میرود، راهنمای ساخت معنا است. به عبارت دیگر، معنای یک واژه نتیجه کاربرد آن واژه در زبان است. بنابراین میتوان گفت که از نظر معناشناسان حوزۀ شناخت معنای واقعی یک واژه همان معنای کاربرد شناسانۀ آن واژه محسوب میشود و معنای رمزگذاری شده، که همان مفاهیم واژگانی ذخیره شده در ذهن هستند ماهیتاً طرحوارهایاند؛ اسکلت بازنمایی معنایِ یک واژه از تجربه کاربرد زبانی آن انتزاع میشود. اگر ساخت معنا نتواند از کاربرد زبان جدا شود، پس میتوان گفت که معنا بهلحاظ اصولی در طبیعت و ماهیت خود کاربردشناسانه است. طبق این دیدگاه، در مثالهای (۱) تا (۳) بخش پیشین [آب سالم/ بچه سالم/ انتخابات سالم] تنها شاهد طرحوارهای از معنای واژه «سالم» هستیم و بافتِ کاربرد این واژه است که معنای قطعی آن را تعیین میکند. طبق این دیدگاه بین دانش واژگاننامهای و دانش دانشنامهای تمایزی وجود ندارد و دانشِ دانشنامهای دانشِ واژگاننامهای را نیز دربرمیگیرد.
ب. دانشِ دانشنامهای ساختمند است
قایل بودن بر دانشِ دانشنامهای الزاماً به این معنا نیست که دانش متداعی با واژگان دستخوش نوعی بینظمی و آشفتگی[۴۵] است. معناشناسان حوزۀ ادراک بر این عقیدهاند که دانشِ دانشنامهای نظامی ساختمند از دانش است که شبکهای منظم از اطلاعات را دربردارد. البته همه جنبههای دانشی که توسط یک واژه منفرد قابل دسترس قرار میگیرد دارای وضعیت یکسانی نیستند. برای مثال، بخشی از دانش ما در مورد واژه «سیب» مربوط به شکل، رنگ، بو، مزۀ این میوه است و بخشی نیز دربردارندِ این اطلاعات است که سیب کدام یک از شهرهای ایران مرغوبتر است و یا این میوه چه فوایدی دارد. البته برخی از جنبههای این دانش، مهمتر از سایر جنبههای معنایی واژه «سیب» است.
واژگان نقاط دسترس به دانشِ دانشنامهای هستند. درالگوی دانشنامهای، واژگان به عنوان نقاط دسترس برای دانشِ دانشنامهای در نظر گرفته میشوند. طبق این دیدگاه واژگان دیگر به مانند ظروفی نیستند که دربردارندۀ بستهای از اطلاعات از پیشتعیین شده باشند، بلکه آنها امکان دسترسی به شبکه وسیعی از دانشِ دانشنامهای را فراهم می کنند.
ج. معنای دانشنامهای در بافت تکوین مییابد
معنای دانشنامهای یک واژه از بافتی که واژه در آن بهکار میرود ناشی میشود، بنابراین انتخاب معنای دانشنامهای توسط عوامل بافتی میسر میشود. همانطور که در جملههای (۱) تا(۳) دیدیم، واژه «سالم» بسته به بافتی که در آن بهکار میرود میتواند دارای معانی مختلفی باشد. برای مثال این واژه در بافت مربوط به عبارت «سالم سازی ساحل دریا» به معنای امن بودن ساحل دریا برای شنا کردن است و در بافت مربوط به «انتخابات سالم» میتواند به معنای این باشد که انتخابات به درستی و بر پایۀ قوانین و مقررات جاری برگزار شده است.
در مقایسه با دیدگاه واژگاننامهای که معنای هستهای واژه را از معنای غیرهستهای آن (کاربردشناسانه) جدا میکند، دیدگاه دانشنامهای نظری کاملاً متفاوت دارد. طبق این دیدگاه نه تنها معناشناسی دربردارندۀ دانش دانشنامهای است بلکه بهنحوی بنیادین معنا توسط بافت تعیین میشود.
د. واژگان، نقاط دسترسی به دانش دانشنامهای هستند
لنگاکر (۱۵۴ : ۱۹۸۷) میگوید در رویکرد دانشنامهای، واحدهای واژگانی به مثابه نقاط دسترسی به دانش دانشنامهای محسوب میشوند و بر این اساس، واژگان ظرفهایی نیستند که دربردارندۀ بستههای از پیش تعیینشدهای از اطلاعات موجود در یک واژه باشند بلکه آنها بهصورت انتخابی، دسترسی به قسمتهای ویژهایی از شبکۀ وسیع دانشِ دانشنامهای را ممکن میسازند.
ه. دانش دانشنامهای پویا است
ا. بارسلونا[۴۶](۲۰۰۳:۶۸) معتقد است در حالیکه معنای هستهای تداعی شده توسط یک واژه نسبتاً ایستا است معنای دانشنامهای، که هر واژه دسترسی به آن را ممکن میسازد، معنایی پویا است. برای نمونه تعامل روزمره ما با ماشین همواره مفهوم واژگانی «ماشین» و دانش ما نسبت به این واژه را تغییر میدهد.
۵. روششناسی در معناشناسی حوزۀ ادراک
در این بخش به اختصار روششناسی پژوهشها در معناشناسی ادراکی را بررسی میکنیم. نخست، باید گفت که معناشناسی ادراکی با ساختار مفهومی و فرایندهای مفهومسازی سروکار دارد. معناشناسی ادراکی صرفاً به دنبال یافتن معنای زبانی نیست، بلکه این شاخه از مطالعۀ معنای زبانی در پی آن است که ماهیت نظام مفهومی را آشکار سازد. به این ترتیب، فرضیهها و نظریههای معناشناسی ادراکی بیشتر با ماهیت و سازمان نظام زبانی سروکار دارند.
معناشناسان ادراکی، که در مطالعۀ زبان برای تعیین و تبیین الگوی انتظام مفهومی بر روششناسی جستجو بر اساس شواهد همگرا[۴۷] متکی هستند، آن دسته از الگوهای زبانی مربوط به ساختار مفهومی را پیدا میکنند و به جستجوی شواهد مربوط به این الگوها در زمینهها و علوم دیگر میروند. برای مثال، الگوهای زبانی مربوط به مفهوم زمان، الگوی مفهوی ویژهای را ارایه میدهد که در آنها زمان گذشته پشت سر و آینده جلوی رو قرار دارد. نکته جالب این جاست که شواهد به دست آمده از مطالعات مربوط به حرکات بدن نیز مؤید این الگوی مفهومی پیشنهادی هستند. در حرکات بدن، زمانیکه سخنگویان درباره گذشته صحبت میکنند غالباً به پشت سر خود اشاره دارند و وقتی درباره آینده سخن میگویند به روبهروی خود اشاره دارند. شواهد همگرا از دو شکل مجزای ارتباط، یعنی زبان و حرکات بدن، الگوی مفهومی مشترکی را ارائه میدهند که دارای زیربناهای متفاوتی هستند. این نمونه مبین آن است که چرا معناشناسان ادراکی در ارائه نظریۀ نظام مفهومی مورد استفاده انسان از شواهد و مستندات موجود در سایر رشتهها، به ویژه علوم انسانی استفاده میکنند. در ادامه به یکی از نظریههای غالب در معناشناسی ادراکی با نام نظریه آمیختگی مفهومی[۴۸] خواهیم پرداخت که به یکی از ظرفیتهای ذهنی انسان اشاره دارد و اخیراً تاثیر فراوانی بر مباحث علوم حوزۀ ادراک داشته است.
مخلص کلام
نظریهپردازان صورتگرا بر این باورند که زبانها را میتوان به مانند زبان دیجیتال رایانه، سامانهای از نشانه در نظر گرفت. این نشانهها اطلاعاتی را به صورت نمادین بازنمایی میکنند و میتوان آنها را برای خلق بازنماییهای جدید به کار گرفت. البته، این کار تنها روساخت و معنای سطحی زبان را شکل میدهد. ولی زمانی که زبان از زاویه دید ادراکی بررسی میشود درمییابیم که چگونه دانش زبانی با اجزاء شناخت ارتباط مییابد و در ذهن بازنمایی و بکارگرفته میشود. یافتههای جدید نشان میدهند که معنا نه تنها به صورت نمادهای صوری بلکه به صورت ادراکی و بافتی ساخته میشود. این گونه است که مطالعات ادراکی زبان میتواند ما را قادر سازد تا نه تنها دانش زبانی را به عنوان بازنمایی صوری توصیف کنیم، بلکه بینشی صحیح از ماهیت واقعی معنای زبانی و بازنمایی این دانش داشته باشیم. همچنین باید گفت دستاوردهای جدید علوم حوزۀ شناخت نشان میدهند که فرایند ساخت معنا انطباق ساده بین شکل و معنا نیست و در این میان فرایندهای ادراکی نقش مهمی را برعهده دارند. علیرغم عدم آگاهی ما از وجود این فعالیتهای ادراکی باید گفت که آنها از مدتها پیش در زندگی ما وجود داشتهاند و در تار و پود آن رخنه کردهاند.
کتابنامه
دبیر مقدم، محمد (۱۳۷۹)، زبانشناسی نظری پیدایش و تکوین دستور زایشی، تهران، سمت.
Barcelona, A. (2003), Metaphor and Metonymy at the Crossroads, A Cognitive Perspective. Berlin: Mouton de Gruyter.
Chomsky, N. (1957), Syntactic Structures. The Hague, Mouton.
– (۱۹۶۸), Language and Mind. New York, Harcourt Brace Jovanovich.
Fillmore, Ch ) 1975), “An alternative to checklist theories of meaning”. Proceedings of the First Annual Meeting of the Berkeley Linguistics Society. Amsterdam, North Holland, pp. 123–۳۱.
– (۱۹۷۵), “An alternative to checklist theories of meaning”, Proceedings of the First Annual Meeting of the Berkeley Linguistics Society. Amsterdam, North Holland, pp. 123–۳۱.
– (۱۹۷۷), “Scenes-and-frames semantics”, in A. Zampolli (ed.), Linguistic Structures Processing. Amsterdam, North Holland, pp.55–۸۲.
Fauconnier, G. and Mark Turner (2002), The Way We Think: Conceptual Blending and the Mind’s Hidden Complexities. New York, Basic Books.
Geeraerts, D. (2006), Cognitive Linguistics: Basic Reading. Mouton De Gruyter.
Lakoff, G. (1987), Women, Fire and Dangerous Things: What Categories Reveal About the Mind. Chicago, University of Chicago Press.
– (۱۹۹۳), “The contemporary theory ofmetaphor”, in A. Ortony (ed.), Metaphor and Thought, 2nd edn. Cambridge, Cambridge University Press, pp.202–۵۱.
– (۱۹۹۹), Philosophy in the Flesh: The Embodied Mind and Its Challenge to Western Thought. New York, Basic Books.
– & Johnson (1980), Metaphors We Live By. Chicago, Chicago University Press.
Langacker, R.(1987), Foundations of Cognitive Grammar, Volume I. Stanford, CA, Stanford University Press.
Mandler, J. (1977), “Introduction to the Structural Analysis of Narratives”. Image Music Text, pp. 79-124. Trans. Stephen Heath. New York, Hill and Wang.
– ( ۱۹۸۴), Stories, Scripts, and Scenes: Aspects of Schema Theory. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates.
– (۲۰۰۴), The Foundations of Mind, Origins of Conceptual Thought. Oxford: Oxford University Press.
Montague, R. (1970), “Universal grammar”. Theoria, 36, pp. 98-373.
– (۱۹۷۳), “The proper treatment of quantification in ordinary English”, in K.
Rosch, E.(1975), “Cognitive representations of semantic categories”. Journal of Experimental Psychology, General, 104, pp. 192-233.
Sinha, Ch. (1999), “Grounding,mapping and acts ofmeaning”, in T.Janssen and G Redeker (eds), Cognitive Linguistics, Foundations, Scope and Methodology, Berlin Mouton de Gruyter, pp. 223-56.
Talmy, L. (2000), Toward a Cognitive Semantics. (2vols), Cambridge, MA, MIT Press.
[۱] N. Chomsky
[۲] Modularity
[۳] Formula
[۴] نک. دبیرمقدم، ( ۱۳۷۹)، ص. ۴۹
[۵] Paradime
[۶] R. Montague
[۷] Z. Harris
[۸] نک. (۱۹۷۵) Fillmore، Lakoff و Johnson (1980) و Rosch (1975).
[۹] Categorization
[۱۰] L. Talmy
[۱۱] R. Langacker
[۱۲] Duisberg
[۱۳] Enterprise
[۱۴] Cognitive approach to grammar
[۱۵] Generalization commitment
[۱۶] D. Geeraerts
[۱۷] Cognitive commitment
[۱۸] Optimal representation
[۱۹] Conceptual structure
[۲۰] Embodied
[۲۱] Embodied cognition theory
[۲۲] Semantic structure
[۲۳] Meaning representation
[۲۴] Encyclopaedic
[۲۵] Meaning construction
[۲۶] Bounded landmark
[۲۷] Containment
[۲۸] Image schema
[۲۹] Metaphorical projecion
[۳۰] Containment schema
[۳۱] Subjectivism
[۳۲] Definitional or dictionary view
[۳۳] Point of access
[۳۴] نک. R. Langacker (1987)، ص. ۱۲۲
[۳۵] Meaning construction
[۳۶] Utterance
[۳۷] Meaning construction process
[۳۸] Conceptual level
[۳۹] Packaging
[۴۰] Body In The Mind
[۴۱] J. Mandler
[۴۲] Perceptual meaning analysis
[۴۳] Encyclopedic semantics
[۴۴] Structured
[۴۵] Chaos
[۴۶] A.Barcelona
[۴۷] Converging evidence
[۴۸] Conceptual blending theory
ویژه نامه ی «زبان و متن»
http://www.anthropology.ir/node/18342
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139