انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به تاریخچه بدن و بدنمندی

در سه دهه اخیر که پارادایم بدنمندی در انسانشناسی شکل گرفته بدن در کانون توجه مطالعات بسیاری از محققان قرار گرفته است .البته پیشینه توجه به بدن را می توان  از زمان انسان سنجیها و جمجه سنجیهای افرادی نظیر کنت دوبوفون(۱۷۸۸-۱۷۰۷) ،  بلومن باخ (۱۸۴۰-۱۷۵۲)، کمبر(۱۷۹۸-۱۷۲۲) و دیگرانی که در این زمینه در قرن ۱۸ به مطالعه پرداخته اند ،دنبال کرد . با شروع قرن ۱۹ انشانشناسان  این اندازه گیریها  را متوقف و شروع به شرح و تحلیل مناسکها و انواع گوناگون بدنهای در ارتباط با آنها و وظایف اجتماعی بدن در جوامع نمودند .

در فرانسه هرتز(۱۹۱۵-۱۸۸۲) ، موس(۱۹۵۰-۱۸۷۲) و ژنپ(۱۹۵۷-۱۸۷۳) اولین انسانشناسانی بودند که تلاش کردند به  ورای تعریفی ساده از مناسک و فنون بدنی  دست یابند . هرتز در مفاله برتری دست راست توضیح می دهد در حالیکه شباهتی کاملتر از دو دستمان نیست ، به همان اندازه هم ناهمانندی مابین آنها وجود دارد . گویی که دست راست حق ویژه و امتیاز مخصوصی دارد و دست چپ در مقابل حقیر شمرده می شود و تنها نقش کمکی کوچکی دارد و به تنهایی هیچ کاری نمی تواند انجام دهد . او بیان می دارد که دستها قطبی بودن و تضاد جهان را در بدن نمادسازی می کنند . تضاد خوبی و بدی ، زندگی و مرگ ، مرد و زن ، نور و تاریکی ،درون و برون ، مقدس و نامقدس  هرتز داده هایش را نه تنها از تشریفات و آیینهای مذهبی سلتیک ، هندو و مااوری   بدست می اورد ،بلکه از زبانشناسی هندواروپایی ، اسطوره شناسی مسیحی و فرهنگ معاصر مردم فرانسه نیز بهره می جوید . وی به این نکته اشاره می کند که این  ایده دوگانه انگاری به پیتاگوراس ، فیلسوف یونانی می رسد . نکته اصلی برای هرتز این بود که الگوهای تفکر در بدن بازتاب می یابد .کیهان شناسی ، جنسیت و اخلاق بدن را تقسیم می کنند . بدن فیزیکی ، بدنی اجتماعی هم هست . ژنپ یک قدم جلوتر می رود وبر این امر  تاکید می کند که چگونه جهان اجتماعی مهر خودش را بر روی بدن حک می کند و همچنین باعث دگرگونیهای فیزیکی بدن هم می شود . از نظر ژنپ زندگی هر فردی در هر جامعه ای مجموعه ای از گذرگاهها است .تولد، ازدواج ، حاملگی، پدری و مادری ، مرگ .برای همه این گذرگاهها مراسمهایی هست .،مناسک گذار ( جدایی،انتقال و در امیختگی ) که از طریق آنها مردم جدید با نقشهای جدید بوجود می آیند . اما این مراحل ضروری  اجتماعی ،  فیزیکی(جسمانی) هم هستند و با خوردن و آشامیدن ، تزیینات و لباسها، آرایش مو ، نقاشی بدن ، خالکوبیها و زخم زدنها و قطع عضوها در فرهنگهای گوناگون نشاندار می شوند .شخص جدید با نقش جدید نیاز به یک بدن جدید دارد که  بدین شیوه ها نمادگذاری می شود .در نهایت فرد و جامعه در یکدیگر بدنمند می شوند . موس نیز با مطرح کردن بحث فنون بدنی در علوم اجتماعی نقطه عطفی در مطالعات بدن پدید می آورد.

از نظر موس فنون بدن حرکات نظم یافته ای هستند که به منظور دستیابی به کاراآیی عملی یا نمادین انجام می گیرند . این فنون شامل قواعد عملی ، تواتر حرکات و اداها ، همزمانی ها و تنظیم های ضرباهنگهای  ماهیچه ای هستند که با هدف غایی مشخصی انجام می گیرند.  از نظر موس بدن نخستین و طبیعی ترین ابزار انسان است که بر اساس عادتواره فرهنگی شکل می گیرد و به کارآیی های عملی منجر می شوند.. .موس یک طبقه بندی در فنون بدن براساس جنسیت ، سن ، بازده و اشکال انتقال ارائه می دهد (لوبروتون ۱۳۹۲:۶۰-۶۱).درواقع فنون بدن روشهای چگونگی استفاده از بدن در میان مردم جوامع مختلف می باشد .موس به فنونی همچون زایمان ، شیردهی و از شیرگرفتن ، خوابیدن ،راه رفتن و دویدن اشاره می کند .

درآمریکا مید در کتاب «مذکر و مونث» (۱۹۴۹) ممکن است از مقاله فنون بدنی موس اگاه نبوده باشد،حداقل وی از آن ذکری به میان نیاورده است . اما یک فصل از کتاب وی :روشهای بدن [۱]   نام دارد که به طور تصادفی می تواند ترجمه فنون بدن موس باشد . نگاه مید به بدن به موس بسیار نزدیک است .او نیز تحلیلی زمانمند از میان دوره های مختلف زندگی  -تولد، کودکی ، نوجوانی ، بزرگسالی و … – ارائه می دهد که بوسیله گوناگونی در جنسیت و فرهنگ تحت تاثیر قرار می گیرند .از نظر مید جوامعی هستند که مقاربت را شرم آور می دانند و جوامعی که ان را لذت بخش می دانند .جوامعی که زنان از زن بودن خود لذت نمی برند و در عذاب هستند و جوامعی دیگر که در آنها مردها حتی به زنان حسادت می کنند و سعی می کنند نقش زنان را تقلید کنند .مید بیان می دارد که ما بوسیله جوامعمان آموزش می یابیم تا بدنهایمان را خارج از ذهنمان نگاه داریم  . مید در کتاب «الگوهای فرهنگی و تغییر فنی  » (۱۹۵۵) که برای یونسکو ویراستاری می کند به شرح تاثیر پیشرفتهای فنی مدرن بر روی زندگی سنتی در ۵ اجتماع  می پردازد . او بر ضرورت فهم ارزشها و ساختارهای سنتی و بویژه انهاییکه با بدن در ارتباطند،تاکید می کند . این کتاب شاید یکی از نخستین تلاشهای حرفه ای باشد که بر این امر پافشاری می کند که ارزشهای فرهنگهای دیگر ممکن است متضاد با ارزشهای غرب باشند و لذا آنها باید با یکدلی و در متن فرهنگ خودشان فهم شوند .

موریس لینهارت  دیگر انسانشناسی  بود که حدود ۳۰ سال در میان کاناکهای  کالدونیای جدید کار و زندگی کرد .کار وی یک تغییر مسیر از ایده اولیه موس در شرح گوناگونیهای میان فرهنگی در فنون بدن به سمت این امر بود که چگونه بدن بازنمایی می شود و دلالتهایی که چنین بازنماییهایی برای تجربه بدن در فرهنگهای مختلف دارد ،چگونه می باشند .وی در تحلیلش از فهم ملانزیها درباره بدن به چگو.نگی تصویر کردن هنرمند کاناکی از خود می پردازد . این هنرمند تنه بدنش را با یک مستطیل درازمشخص می کند  و دو نوار باریک در دو انتهای آن  در واقع نشاندهنده بخشهای ناپیدای طرفین هستند . هنرمند در واقع بدنش را در یک سطح دوبعدی بازنمایی می کند . لینهارت بر این اساس پیشنهاد می دهد که درک و دانش کاناکها از بدنشان تنها دو بعدی است .آنها بی میل یا ناتوان از آن هستند که جسمانیتشان یا چیزهای دیگر را در همه جهات همانطور که هست ، نشان دهند .لینهارت شاید اولین کسی بود که در مطالعه تجارب بدنی کنکها یک پدیدارشناسی بدن انسانشناختی غیرغربی را توسعه داد.

مطالعه لینهارت نه تنها یک شیوه مفهوم سازی بدن متفاوت را شرح می دهد ، بلکه طرکردن بدن ، فی نفسه بعنوان یک ابژه آگاهی در میان آنها تا زمانیکه بوسیله میسیونرها با بدن عینی شده فرهنگ مسیحی آشنا نشده بودند ، این را نشان می دهد که نه توجه به و نه توجه با بدن را نمی توان امری بدیهی دانست  . بلکه باید بعنوان برساخته فرهنگی شیوه های جسمانی توجه[۲] در نظرگرفته شوند .(زرداس، ۱۹۹۰ )

با کتاب «پاکی و خطر»(۱۹۶۶)بدن برای اولین بار در انسانشناسی در مرکزیت قرار می گیرد . از نظر داگلاس هر نماد طبیعی مشتق شده از بدن یک معنای جامعوی را در خود حمل می کند و هر فرهنگی انتخابهای خودش را از محدوده ممکن نمادگراییهای بدن ایجاب می کند . از نظر داگلاس بدن اجتماعی روشی را تحمیل می کند که بدن جسمانی از آن طریق درک می شود . بدن مدلی است که می تواند برای هر سیستم محدودی بازنمایی شود و مرزهایش می تواند هر مرزی که تهدید یا متزلزل می شود، بازنمایی کند . بدن ساختاری پیچیده است وکارکردهای قسمتهای مختلف آن و روابطشان منبعی از نمادها برای ساختارهای پیچیده دیگر فراهم می کند .

داگلاس نظریه اش در رابطه با بدن را با ارجاع به نظام  کاستی هند نشان می دهد .کارکردهای اجتماعی این نظام می تواند با کارکردهای بدن دز اینهمانی قرار گیرند . برای مثال کاست برهمن که در راس جامعه قرار دارد وظیفه فکرکردن و دعا کردن را بر عهده دارد .کاست خدمتکار در انتهای جامعه است و و ظیفه اش این است که زائدات تولیدی جامعه را جمع کند و بزداید . این نظام کل نظام  یک بدن را بازنمایی می کند.

در طول ۲۰۰ سال علایق و دلبستگیها نسبت به بدن عمیقا تغییر کرده است . امروزه بدن دیگرتنها نمادی از خود و جامعه نیست . بلکه دقیقا همان خود است . ما بدنمند هستیم .  بعلاوه بدنها به طور جمعی تنها تشکیل دهنده جامعه نیستند . ما بدنهایی هستیم که از این طریق جامعه خودش را به صورت جسمانی و تمثیلی  بازتولید می کند .  در این سالها بدن همواره برای فهم چیز دیگری حاضر بوده است و تنها اخیرا است که بدن مورد مطالعه و نگاه دقیق برای خودش قرار گرفته است . تنها با داگلاس و انسانشناسان نمادین ، فوکو و فمینستها است که بدن زیسته به طور کامل در انسانشناسی پذیرفته شد و در محور مطالعات آن قرار گرفت .

شپرهیوج و لاک (۱۹۸۷)سه چشم انداز نسبت به بدنمندی در انسانشناسی فرهنگی و اجتماعی معرفی می کنند.

۱-پدیدارشناسی (بدن قردی) که بر بدن زیسته بعنوان تجربه خویشتن تمرکز می کند . مارسل موس اولین کسی بود که از این دیدگاه با مفهوم فنون بدن که بستری برای تجربه فرهنگی برمی ساخت ،بهره برد .همچنین خاستگاه این نگرش نسبت به بدن را می توان در مطالعات مرلوپونتی یافت .

۲-ساختارگرایی و نمادگرایی (بدن اجتماعی) که در کارهای ترنر و داگلاس  قابل شناسایی است . تحقیقات انها بر بدن انسان بعنوان خاستگاه نمادگرایی  تمرکز دارد که بدین طریق به برسی طبیعت ،فرهنگ و جامعه می پردازند.

۳-پساساختارگرایی که بدن را بعنوان مکانی برای کنشهای تنظیم کننده  اجتماعی در نظر می گیرد .در ایتجا  به تنظیم، نظارت و کنترل بدنها(شخصی و جمعی) در تولیدمثل و  درتمایلات جنسی، در کار و در فراغت ،در بیماری و  درشکلهای دیگر تفاوتهای انسانی می پردازد.کارها و مطالعات فوکو را می توان در این قسمت مورد ملاحظه قرار داد.

درحالیکه داگلاس از خاستگاه بدنی بازنمایی و فوکو از بدن بعنوان محصول  بازنمایی صحبت می کنند پدیدارشناسی از یک فرایند به جای بدن بعنوان یک ابژه صحبت می کند.

نگرشهای پدیدارشناختی به بدن در انسانشناسی نه تنها آن را موضوعی برای تحقیق و تحلیل در نظر می گیرند بلکه در جستجوی توسعه یک چهارچوب تحقیق پویاتر هم هستند که سعی می کند بر اخذ دیدگاهی به بدن و جهان در همه بی واسطگیها و واسطه گراییهایش دست یابد.

از طرف دیگر مردم نگاری گورت (۲۰۰۳)از قوم آنلو-او [۳] در جنوب غنا  نیزحسی درونی را با توصیف یک شیوه درگیری بدنمند  تحت تاثیر فرهنگ بازشناسایی کرد . بویژه طرحواره های درک عمقی و حرکتی در ارتباط با چیزی که در فرهنگ انلو-او سسللام [۴]( توجه به احساس درون بدن ) می نامند . یادگرفتن و مدیریت تعادل بدنی صحیح نقش کلیدی در زندگی آنلو-او بازی می کند . آنها مفاصل نوزادان را می کشند و خم می کنند تا یک آگاهی برای حرکت برازنده را توسعه دهند . کودک نوپا تشویق و ترغیب می شود تا تعادلش را حفظ کند . در همه سنین ، وضعیت و موقعیت اندامها وچگونگی راه رفتن بیان کننده شکیبایی اخلاقی و سرشت روانی فرد است . برای این مردم توجه به درون و برون در واقع برقراری تعادل مابین دو شیوه بودن هست . این تعادل تنها امری درون فرد نیست بلکه همچنین به لزوم تعادل بدنهای کیهانی و اجتماعی نیز مرتبط می شود .بنابراین زندگی در تعادل در سطوح مختلف روابط فرد جریان دارد .

در واقع   در حالیکه پدیدارشناسی سنتا درباره پنج حس بیشتر بحث می کند تا درباره حسهای دیگر بدن ،  گورت با چهارچوب بخشیدن به بدنمندی بعنوان یک نوع درونی درک حسی  بستر جدید فراهم کرد . این بدعت فرایندهایی که در سطح ادراک عمقی[۵]  اتفاق می افتند را به جلوی صحنه آورد .برای مثال حسهای بافت عمقی ،تعادل ، حرکت ،تغییرمکان بدن ،موقعیت مفاصل و لذا ورای محدودیتهای دیکته شده بوسیله مدل عمومی حواس پنج گانه رفت . برای نظریه بدنمندی طبقه بندی اینکه چگونه مردم پدیدار درونی را با ادراک کردن پردازش می کنند ، این ارزش را داشت که این حقیقت را روشن سازد که درک عمقی ،حس درونی همانقدر موضوعی برای فرهنگ است که درک جهان خارجی هست و درک عمقی تنها یک لایه زیرین جهانی نیست ، بلکه محل روشهای متمایز فرهنگی پردازش بدنهای ماست . امر پیشامفهومی  بیش از یک داده خام برای شناخت بعدارآن است .. بدن پیشامفهومی در خودش قصدیت فرهنگی را ایجاد می کند . در نتیجه اینکه یک تجربه را پیشامفهومی بنامیم لزوما دلالت بر این ندارد که ان همچنین پیشافرهنگی هم هست.

 

منابع :

لوبروتون ، داوید (۱۳۹۱) .جامعه شناسی بدن ،ترجمه ناصر فکوهی ،تهران :نشرثالث

 

Csordas T (1990)” Embodiment as a paradigm for anthropology” .Ethos , 18(1) : 5-47
Lock M, Scheper-hughes N(1987) “The mindful body : A Prolegomenin to future work in Medical Anthropology”, Medical Anthropology Quarterly ,1(1): 6-41
Synnot A, Howe D (1992) “From measuring to meaning. Anthropology of the body “ Anthropos 87 :147-166

 

پاورقی‌ها

[۱] Ways of the body

[۲]Somatic modes of attention

[۳] anlo-ewe

[۴] seselelame

[۵] proprioception