هیلاری باک ترجمه ی محمد رسولی
روح القوانین: اثریست از منتسکیو ( ۱۷۵۵-۱۹۶۹ ). هدف منتسکیو از نوشتن روح القوانین، تبیین قوانین و نهادهای اجتماعی بوده است. البته دستیابی به این هدف در نگاه اول دست نیافتنی به نظرمی رسد چونکه بنا به نظر منتسکیو، بر خلافِ قوانین فیزیک که خداوند آن را بنا نهاده و در عالم طبیعت جاری می کند، قوانین اثباتی و نهاد های اجتماعی را بشر ایجاد کرده است؛ بشری «که دائم در معرضِ خطا، غفلت و وسوسه های گوناگون است»( اس ال ۱.۱ ). بنابراین، حق دارید تصور کنید قوانینی که ما از آن صحبت می کنیم نیز از همان نوعی است که در همه جای دیگر دنیا می توان یافت چراکه براستی تنوع قوانین بشری در گوشه و کنار جهان، حکایت از نسبی اندیشیِ انسان می کند و به ما هشدار می دهد قوانین موضوعۀ مطلقی که بتواند زندگیِ انسانی را به نحو مطلوب سروسامان دهد، وجود ندارد.
نوشتههای مرتبط
با وجود این، منتسکیو معتقد است در پسِ تنوع فراوانِ قوانین بشری، همگونی و وحدت عجیبی وجود دارد. بنا به منتسکیو، شاه کلیدِ فهم قوانین و نظام های اجتماعی گوناگون این است که ما آن ها را برآمده از سازش با طیف وسیعی از عوامل گوناگون بدانیم. در واقع، تنها زمانی قادر به درک قوانین بشری خواهیم بود که از این دریچه به بررسی شان بپردازیم؛ بنابراین، هر گونه تلاشی که بخواهد قوانین را مستقل از هم بررسی کند و در نتیجه، از وحدت پنهانیِ آن ها غفلت کند، از نظر منتسکیو، پوچ و باطل است. خصوصاً باید هوشیار باشیم که این قوانین با همۀ شرایط و احوالِ پیروانش تطبیق داشته باشد. منظور منتسکیو از شرایط پیداییِ قانون «دامنۀ وسیعی از عوامل را در بر می گیرد که از بین آن ها می توان به موارد زیر اشاره نمود: « افراد»ی که قوانین برایشان وضع گردیده است…، «طبیعت واصول حکومتی» که قرار است این قوانین را به اجرا بگذارد…، «آب و هوا و وضعیت جغرافیاییِ منطقه»ای که این قوانین در آنجا نضج گرفته است( شامل جنس خاک، موقعیت و پهنایِ منطقه) و «وضع معشیتیِ» مردمی که پیرو قوانین خواهند بود( گرداورندگی، شبانی، کشاورزی و…)؛ منتسکیو همچنین می گوید این مواردی که در بالا به آن ها اشاره کرده است ممکن است تااندازه ای با عوامل دیگر نظیر «درجۀ آزادی» که با وضع قوانین به ارمغان می آید، مذهب اهالی منطقه، تمایلات، دادوستد، الگوهای رفتاری، آداب و رسوم و حتی تعداد افراد رابطه داشته باشد. در زیباترین بیان ممکن، می توان گفت آن ها[ قوانین] با هم، با منشاءشان، با نیّات واضعانشان و در نهایت با اهمیتِ مصادیقی که بر اساسشان مرتب شده اند رابطۀ ملازمِ متقابل داشته و دوام و قوامشان در گروِ همدیگر است. این را هم بگوییم که همۀ این موارد می بایست در جای خود و به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گیرند»( اس ال ۱.۳). به زعم منتسکیو، اگر هنگام بررسی نظامهای اجتماعی به همۀ این عوامل گوناگون توجه داشته باشیم، خود را در مقابل مجموعه ای از قوانینی می بینیم که ظاهراً خیلی با هم فرق دارند- حتی ممکن است متناقض به نظر برسند- ولی در باطن بسیار هماهنگ بوده و به همین گونه قابل درک اند.
پاسخ به این پرسش که اصلاً چرا ما در جامعه دست به وضع قوانین می زنیم به خودی خود حائز اهمیت است؛ چراکه اگر ما از چراییِ وضعِ این قوانین سر در بیاوریم آنگاه می فهمیم که آن ها می بایست از ضرورت های عملی نشئت گرفته باشند. به ویژه اینکه با این کار از اصلاحات بیخودِ قوانین که ممکن است هزینه های هنگفتی بارمان کند، خلاص می شویم. این حرف ، منتسکیو را در ردۀ آرمان گرایان قرار نمی دهد[ منتسکیو در خیالات خود سیر نمی کند] چراکه نه از رفتار و خلق و خوی منتسکیو می توان این طور برداشت کرد و نه از سبک نوشتار او. منتسکیو معتقد است نهایتِ سعادت این است که انسان تحتِ لوای حکومتی باشد که به اندازه کافی با ثبات بوده و گرایش استبدادی نداشته باشد طوری که به شهروندان پیروِ قوانینش آنقدر آزادی دهد که به راحتی و با آسودگی خیال روزگار بگذرانند؛ منتسکیو نتیجه می گیرد حدّ مطلوب حکومت نیز همین است و اگر زمانی با چنین موردی برخوردیم نباید در هیچ جنبه ای از آن دخالت کنیم. اگر ما نظام حکومتی خود و همچنین طرقی را که این نظام با شرایط کشورمان و نیز مردمش سازگار شده است را به درستی بشناسیم، خواهیم دید که بسیاری از اَشکالی[ قوانینی ] که تا به حال غیر منطقی می نمودند معنی دار جلوه می کنند و نیز خواهیم دهید که تغییر دادنشان جز اینکه کار را خراب کند ثمری برایمان نخواهد داشت. به عنوان نمونه، ممکن است گمان کنیم برای اصلاحِ حکومت سلطنتی ابتدا باید از قدرت اشرافیت بکاهیم چونکه شاهنشاه قدرتش را از برکت حضورِ اشرافیت می گیرد؛ منتسسکیو معتقد است اگر ما شناخت کافی از وضعیت ایجاد کنندۀ چنین قدرتی داشته باشیم به سادگی متوجه می شویم که تصورمان از کاهش قدرت اشرافیت برای کنترل قدرت شاهنشاه بسیار ناپخته و خام بوده است. به این معنی که اگر شناختی عمیق حاصل شود می بینیم که اگر ما در این مثال از قدرت اشراف بکاهیم نه تنها از قدرت شاهنشاه چیزی کم نکردیم بلکه با حذف عنصر اشرافیت که پیش از این بر قدرت شاهنشاه نظارت اعمال می کردند، سلطنت را به سمت نوعی خودکامگی هل دادیم؛ حکومتی که هم نفرت انگیز است و هم در نهایتِ بی ثباتی.
فهمِ قوانین، به صورتی که منتسکیو در روح القوانین آورده است به ما نشان می دهد که کدام جنبه از قوانین نیازمند اصلاح و تغییر بوده و کدام جنبه می بایست به حالت اولیۀ خود بماند؛ نیز فهم آن ها کمکمان می کند تا دریابیم که اصلاً چگونه این تغییرات باید صورت گیرند. منتسکیو در بررسی قوانین متعدد به یک قانون کلی می رسد: اگر ما جلوی سوء استفاده قدرت را از طرفِ دولتیان -که همواره تمایل دارند از آن به شیوۀ ستمگرانه و از روی نابخردی به کار ببرند- بگیریم، تبعاً کشورها از آزادی بیشتری برخوردار شده و مردم در آرامش بیشتری به سر خواهند برد. به عبارت دیگر او می گوید اگر بخواهیم در محیط مسالمت آمیزی زندگی کنیم می بایست قدرت را مشروط کنیم و این قانون عام برای همۀ قدرت ها صادق است. به همین طریق و با شناخت درست از سازوکارِ جوامع، می توان جلوی مجازاتهای بیهودۀ مذهبی را گرفت، برده داری را لغو کرد و در نهایت آزادی و منزلت شهروندان را به مقامی که شایستۀ آنهااست رساند. اگر حقوق دانان از روابط قوانین با هم سردر بیاورند و همچنین از شرایطِ موجود در کشورشان و اصول و مبانی حکومتی ِشان آگاه شوند، برای ایجاد اصلاحاتِ لازم در قوانین -بدون تخریب پایه های حکومتی که می خواهند آبادش کنند- صلاحیت بیشتری خواهند داشت.
۱ – قوانین اثباتی، برگردانِ عبارت « Positive Law » است و منظور از آن قوانینی است که در علوم طبیعی بین اشیاء حکم می کند؛ این قوانین انعطاف پذیری اندکی داشته و در گذر زمان کم وبیش ثابت می مانند. به عنوان نمونه، قوانینی که اصول همکاری بین موریانه ها را سر و سامان می دهد بعد از گذشت قرونِ متوالی کماکان ثابت است و تغییر قابل توجهی در آن اتفاق نیفتاده است. اما قوانین اجتماعی- انسانی که در برابر قوانین اثباتی قرار می گیرد به ما تذکر می دهد که جنس قوانینی که در عالم انسانی وجود دارد نوعاً متفاوت از عالم طبیعی است، خصلت کاملاً منعطف داشته و از زمانی به زمانی دیگر و همچنین از مکانی به مکان دیگر تفاوت می پذیرند. به عنوان نمونه، این همه تفاوت بین قوانین جامعه بشری، مویّد این ادعا است که بشر موجودی است صاحب اختیار که هرگز قوانین سفت و سختی را که در عالم طبیعی وجود دارد، بر نمی تابد-م.
این متن برگردانیست از :
Bok, Hilary, (2003), Baron De Montesquieu : The Sprit Of Laws, Published In Stanford Encyclopedia Of philosophy
آدرس پست الکترونیکِ برگرداننده:
Mohammadrasouli8@gmail.com