نگاهی به آواز گنجشکها، ساخته مجید مجیدی
هربارکه قرار است فیلمی از مجیدی ببینم، هیجانی پنهان همراهیام میکند. چون میدانم که باید با فیلم خوبی روبرو شوم، یا شاید چنین توقعی دارم! و انصافاً هم که در بیشتر مواقع راضی و خشنود از پای فیلمهایش بلند شدهام. ضمن اینکه همواره اثرگذارترین آنها را «بچههای آسمان» و «باران» میدانستم.
نوشتههای مرتبط
نگاهی به آواز گنجشکها، ساخته مجید مجیدی
هربارکه قرار است فیلمی از مجیدی ببینم، هیجانی پنهان همراهیام میکند. چون میدانم که باید با فیلم خوبی روبرو شوم، یا شاید چنین توقعی دارم! و انصافاً هم که در بیشتر مواقع راضی و خشنود از پای فیلمهایش بلند شدهام. ضمن اینکه همواره اثرگذارترین آنها را «بچههای آسمان» و «باران» میدانستم. و امروز کار بسیار زیبای «آواز گنجشکها» به این مجموعه اضافه شد.
معمولاً مجیدی را جزو کارگردانان «معنا گرا» به شمار میآورند. هرچند که چنین مرزبندیهایی میتواند ایجاد نوعی محدودیت برای هر هنرمندی باشد، اما واقعیت این است که منکر چنین تمایلاتی هم نمیشود در آثار او بود. خصوصاً در «آواز گنجشکها» که این تمایل پررنگتر شده است. اما نه آنگونه که نشانههای «معنایی ـ معنویِ» آن، در موقعیتهای اجتماعیِ قلمرو روزمره ایجاد اختلال کند؛ بلکه به عکس این تمایل عجین شده با مسائل روزمره، خود را بروز میدهد. و همین ظرافت است که کار مجیدی را با ارزش میکند. چرا که او به عنوان هنرمندی اصیل میداند که «رستگاری» را باید در قلمروی روزمره جست. از اینرو در تألیف هنرمندانه مجیدی، فرایندِ رستگاریِ «کریم آقا»، (به عنوان شوهری مهربان و پدر دلسوزی که تمام زندگیاش زن و فرزندانش هستند،) از لحظهای آغاز میشود که موقعیت شغلیاش(سرکارگر یکی از مراکز پرورش شترمرغ) به دلیل فرار یکی از شترمرغها به خطر میافتد و از کار اخراج میشود.
ناگفته نماند که کریم آقا و خانوادهاش در حاشیه شهر تهران زندگی میکنند. او که پس از اخراج برای انجام کاری با موتورش به تهران آمده است، به طور اتفاقی متوجه میشود که میتواند با موتور خود در مراکز تجاری و پُر ترافیکِ شهر تهران مسافرکشی کند و درآمد بسیار بهتری هم از کار پیشینش داشته باشد. از آن روز به بعد موتورِ او وسیله امرار معاش خانواده میشود. و مجیدی با ساختِ صحنه شستشوی موتور به دست همه اعضاء خانواده، تأکیدی بر تجربه جدید همه اعضاء خانواده دارد. تجربهای که به واسطه کلان شهرِ تهران و مسافران جورواجور و متنوع آن، از طریق کریم آقا صورت میگیرد؛ بطوری که شاید بتوان گفت شهر تهران به نوعی، فضاییست برای قدم گذاشتن کریم آقا به ساحتهای ناشناخته درونی خود و در نتیجه، پیامدهای آن برای خانواده؛
در این نوع فضاسازیهاست که هنرمندی مجیدی جلوهگر میشود. به عنوان مثال جایی که بنا بر خصلتِ خارج از کنترل و بیاعتناء به رعایت قانون اخلاقیِ کلانشهر تهران، (یعنی همان خصلت مشترک در تمامی کلانشهرهای جهانِ سرمایهداری) کریم آقا دچار وسوسه دزدی میشود. اما به نظر میرسد آنچه وی را از این عمل منصرف میکند، دیدن شترمرغهایی است که در پشت وانتی جا داده شدهاند و در یک لحظه در شلوغیِ خیابانهای تهران چشم کریم آقا به آنها میافتد. گویی آنها به وی نگاه میکنند. یا لااقل شاید چنین تصوری از ذهن کریم آقا میگذرد. تازه در همین لحظه است که این گمان در ما تقویت میگردد که جدا افتادن و گمشدگی شترمرغِ فرار کرده، نمادی از تجربه جدیدِ روحی، در کریم آقاست. و آنچه این گمانه زنی را تقویت میکند، صحنه جستجوی کریم آقا پس از گمشدنِ شترمرغ در تپههای خلوت و برهوت اطراف است. صحنهای که او یکه و تنها و احتمالاً بنا بر سنت شکار شترمرغ، خود را به شکل و شمایل آنها درآورده است.
ولی مسئله فقط وسوسه دزدی نیست، کریم آقا نگاه به زندگیاش نیز آلوده جهان خنزرپنزر کلانشهر تهران شده است. چنانچه اگر حیاط خانه کریم آقا را در اوایل فیلم به یاد آوریم (که دوربین مجیدی با ظرافت در آن سرک میکشد،) حیاطیست پر از صفا و صمیمیت که سبزی و طراوت باغچه و گلدانهایش بیشک نه فقط نوازشگر چشمان تماشاگران، بلکه نشانهای از گشادگی روح ساکنین خانواده نیز بود، ولی هم اکنون، آلودگی روح کریم آقا، آنرا به زبالهدانِ آهنپارههای شهر تهران بدل کرده است. زبالههایی که کریم آقا غروب به غروب، همانند مسافری بر روحش، پشت ترکِ موتور، جای میدهد و با خود به خانهاش میآورد. و احتمالاً بر کول گرفتنِ درآهنی، در یکی از سکانسها، آنهم در دشتی خشک و بیبار و بر، را هم باید به حساب تأکید مجیدی بر اسارت نمادینِ کریم آقا گذاشت. اسارتی رنجبار و سنگینی که تنها ناشی از فقدان روحیه بخشندگی در کریم آقاست. به همانگونه که سقوط کریم آقا در تلانبارِ آهنپارههایش را هم میباید سقوط قطعی و تمام و کمال روحی او در نظر گرفت،که البته با برجستهسازی آن از طریق صدای سقوط، میباید به منزله تلاش دیگری در جهت نمادین کردن آن دانست….
بهرحال، اگر قرار باشد،«آواز گنجشکها» را فیلمی معناگرا بدانیم، نباید از گفتن این مطلب نیز خودداری کنیم که مجیدی، روایتِ اجتماعی را فدای شیوههای اغراقآمیزِ معناگرایی نکرده است. برای همین هم هست که تماشاگر از دیدن فیلم خسته و دلزده نمیشود. زیرا از امکان مشارکت در موقعیتهای تجربیِ فیلم محروم نمیشود. به عنوان مثال میتوانیم در وسوسه دزدی با کریم آقا همراهی کنیم، مسلماً تا جایی که او پاپس میکشد! و یا میتوانیم تفاوت نگرش نسل جوانتر (مردان کوچک حاشیه نشینهای شهری) را نسبت به نگاه زنگار گرفته کریم آقا درک کنیم. نگرشی که بر خلاف وی، گشاده به آینده است و امید به ساختن دارد ولی نه با آهنپارهها بلکه با لایروبیِ آبانبار قدیمی محله و پرورش ماهی در آن؛
و بالاخره «آواز گنجشکها» از اینرو در کنار فیلمهای کلیشهایِ معناگرا نمیگنجد که رستگاریِ کریم آقا، پس از سقوطش، از طریق مجراهای آشنا و تجربی قلمرو روزمره به انجام میرسد. زیرا مجیدی به او در مقام انسانِ زمینی، این امکان را میدهد که در دوران آسیبدیدگیاش، با قرارگرفتن در جمع محبتآمیز اعضاء خانواده و فرایند تدریجیِ نگریستن و درک روابط بیغلوغشِ روحیه بخشندگیِ اعضاء خانوادهاش به استحاله رستگاری خویش دست یابد.
این مطلب نخست در وبلاگ زهره روحی در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۸۸ (۲۸ ژانویه ۲۰۱۰) منتشر و سپس برای تجدید انتشار به سایت «انسان شناسی و فرهنگ» ارائه شده است.
/http://zohrerouhi.blogspot.com