انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نویسندگان فرا معاصر فرانسه/ اریک امانوئل اشمیت: زهر عشق

… بی درنگ، فهرستی از زوج های خانواده، بستگان، پدرومادربزرگ ها ردیف کردیم تا بین آنان، عشق های جاودان را پیدا کنیم. اما محصول ناچیزی درو کردیم!

پافشاری در سطح پدرومادرها نیز بی فایده بود. آخرین پدرومادری که دوام آورده بودند، پدرومادر آنوشکا بودند که چند وقت پیش از هم جدا شدند. در مورد نسل پیش، قضیه کمی پیچیده تر می شد: چندین بیوه زن و چند جدایی. تنها رافائل، پدر بزرگ و مادربزرگی دارد که هنوز با هم هستند، البته مادربزرگش سال هاست آلزایمر دارد و دیگر هیچ کس را نمی شناسد، کلامی به زبان نمی آورد و پدربزرگش، خود را وقف او کرده….

برگرفته از کتاب زهرعشق

و باز هم اشمیتِ روان شناس.

این بار زیر پوست چند دختر نوجوان پاک، خوش خیال و در آغاز جستجویی پرفرازونشیب برای یافتن هدف از بودن و زندگی کردن.

اریک امانوئل اشمیت، نویسنده به حق نامدار فرانسوی و محبوب جهان، در این کتاب نیز ماهرانه و موشکافانه از قالبی بسیار خصوصی وارد می شود تا هر فاصله ای را بین روایتگر، شخصیت ها و خواننده بردارد و در بهترین زاویه ممکن، این تئاتر را کارگردانی کند.

داستان در محیط یک دبیرستان می گذرد. دانش آموزانی در حساس ترین و تعیین کننده ترین سال های زندگی که در جستجوی معنایی برای آن، خود را به ماجراجویی هایی پرخطر نزدیک می کنند. دخترانی که گاه در رقابت با گروه همسالان، و گاهی نیز با نتیجه گیری از زندگی والدین و اطرافیان، وجود گوهرین خود را در قماری دوسرباخت گرو می گذارند تا شاید در مسیری وارد شوند که تابحال هیچ کس در آن قدم نگذاشته. یا آنکه شاید این قمار در برابرشان راهی بگشاید به سوی پناهگاهی فرسنگ ها دورتر از تمام بیراهه هایی که دیگران، خودخواهانه یا مسامحه کارانه خود را در آن انداخته اند.

اشمیت در این رمان پرشتاب که بازتابی از زندگی پرشتاب امروز را در آینه نگاه خواننده می اندازد، ارزش لحظه را به یاد او می آورد. چه، در این جهان و در دل این جنون سرعت، هنوز لحظه است که ارزشمندترین است، گواینکه شاید به نظر برسد این لحظه ها خود را به جریان تند آب سپرده اند و ما نیز چاره ای جز این نداریم.

مثل همیشه سخن اشمیت، هوشمندانه و نامحسوس در قالبی تربیتی و آموزشی جاخوش می کند، بی آنکه احساس تفاوت سطحی میان او و خواننده پدید آورد. این بار مخاطبان اصلی او پدران و مادرانی هستند سرگردان در میان چرخ دنده های این زندگی ماشینی، که گاه از روی سهل انگاری و گاه به حکم خودخواهی، ثمره های زندگی خود را به امان سرنوشت می سپارند.

در عین حال، نهاد آموزشی نیز از نگاه نقادانه دوسویه او دور نمی ماند: هم به عنوان ماکتی از جامعه ای بزرگتر که شخص در آینده به آن قدم می گذارد و هم به عنوان بستری که بسیاری از خانواده های امروز، بیشتر اوقات، تمام اعتمادشان را به گزاف بر روی آن سرمایه گذاری می کنند- احتمالامی توان در این بین ردی از شانه خالی کردن از مسئولیت نیز یافت-، با این استنباط که وظیفه تربیت فرزند، کار مدرسه است، غافل از آنکه، باید تربیت و آموزش را دو مقوله جدا از هم دانست. اولی بنیادین و بر عهده خانواده و دومی، قابل تغییر و بیشتر بر عهده نهاد آموزشی.

و اما هدف نقد اصلی اشمیت در زهر عشق، پدران و مادران امروز هستند، به خصوص دسته فراگیری که فراموش کرده اند اساسی ترین مسئولیت شان به عنوان پدیدآورندگان نهادی پایه به نام خانواده، حفظ آنست، آن هم نه با وقف کردن خود بر سر جنبه مادی زندگی و در قالب صِرفِ رفع نیازهای مادی و قانونی فرزندان. در واقع امانوئل اشمیت، با این داستان، رویکردی دوباره به یادآوری ارزش خانواده به عنوان خشت زیرین بنای یک جامعه دارد، خواه صحبت از جامعه ای سنتی باشد، خواه مدرن. آنچه در جریان سیل آسای “مدرنیته” و صنعتی شدن، به نخستین قربانی آن تبدیل شد. تا آنجا که بسیاری از والدین امروزی فراموش کردند برای بارآوردن فرزندانی پذیرا، ابتدا باید به آنان گوش دادن آموخت و این، تنها با پنددادن حکیمانه سنتی و با نگاه از بالا ممکن نمی شود، بلکه در این بمباران اطلاعاتی و رسانه ای، باید ابتدا برای فرزندان، به تمامی گوش شد.

شتاب و همهمه زندگی ماشینی، شاید به این منظور حوصله ای برای انسان عصر جدید باقی نگذاشته، شاید هم همانند فیلم چاپلین، از او رباتی آدم نما ساخته آنقدر گرفتار، که فرصت تردید درباره این نکته را از او می گیرد که شاید هنوز کوچکترین رفتار او برای فرزندان، بزرگترین الگو باشد. گواینکه شاید فکر کنیم امروز الگوبرداری تربیتی، در اغلب موارد از پشت صفحه های نمایشگر ریزودرشت صورت می گیرد، اما باید دانست چشمان ریزبین و نکته سنج بچه ها همواره به مثابه دوربین های مخفی فوق حرفه ای عمل می کند. به بیان دیگر، این جای خالی یک ارتباط خانوادگی پرمهر و مستحکم است که سبب می شود وسایل ارتباطی، جای این نهاد پایه را بگیرند. وگرنه حتی در دل این بحبوحه اطلاعات دیداری- شنیداری و رنگارنگ از راه دور و مخابرات فوق پیشرفته هم کودکان به حکم فطرت، آنقدر یکرنگ و بی آلایشند که همچنان فلسفه زندگیشان را با معیار زندگی والدین و ارتباط مستقیم با آنان می سازند و محک می زنند و کمترین بی توجهی والدین به این واقعیت، می تواند انعکاسی تصورناپذیر در وجود آنها داشته باشد.

امانوئل اشمیت به نمایندگی از جانب پدران و مادران به این نوجوانان گوش می سپارد. اصلا این بار قلم افسونگرش را به انگشتان خیال پرداز فرزندان سپرده تا به حکم سیلان پرتلاطم جوانی، نقش هایی مواج بر تن سپید کاغذ بیافرینند. این اشمیت نیست که می نویسد، بلکه چند دختر نوجوان و جوان هستند که داستان او را روایت می کنند. در واقع، داستان خود را روایت می کنند، هر آنچه را که می خواهند بگویند و آزرم مانع شان می شود یا گوشهایی را که باید، برای شنیدن پیدا نمی کنند، عریان عریان با تن برگ های سپید در میان می گذارند.

این بار اشمیت امانتدار آنهاست و به رسم امانتداری، این دفترچه های خاطرات را به پدر و مادرها می سپارد تا شاید با بردن دوباره آنان به روزهای شیرین نوجوانی و زنده کردن خاطره نخستین عشق، فرصتی برایشان مهیا کند تا سهم خود را در پیچ و خم تندبادهای آن در زندگی فرزندانشان بیابند، در میان انعکاس هایی غریب که روح دست ناخورده دختران دهکده جهانی را در این عصر اتم به سرگردانی و سرگشتگی کشانده، غوطه ور شوند و چرخ بخورند تا شاید به خود بیایند و در این سفرِ تشخیص سره از ناسره، با آنان همراه شوند.

 

مقدمه ای بر زهر عشق، اریک امانوئل اشمیت، نشر البرز، ۱۳۹۴