انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نوزایی، شکوفایی و بحران هویت و ملی گرایی عقب افتاده: گفتگو با ناصر فکوهی

انسان شناسی و قوم شناسی، حوزه تخصصی شما است و به جرات می توان گفت کمتر کسی به اندازه شما در چند سال اخیر، در این زمینه تولید فرهنگی داشته است. خوشبختانه به مدد فعالیت شما و برخی دیگر، در سال های اخیر، بحث در زمینه قوم شناسی دیگر به عنوان امری حاشیه ای، پیش پا افتاده و غیر واقعی تلقی نمی شود. از این گذشته، آثار شما این حسن بزرگ را داشته و دارد که صرفا یک دیدگاه بومی را دنبال نکرده است. کتاب ترجمه قوم شناسی سیاسی و همچنین تالیف همسازی و تعارض در هویت و قومیت و گفتگوهای دیگر شما در این زمینه گویای عمق تخصص و دقت شما در این زمینه است.

می توان گفت با توجه به جهانی شدن هویت حاشیه‌ای به فضایی قدرتمند بدل شده است مثلا در عرصه هنر معاصر هرگونه تلاشی برای درک عنصر خلاقه هنر مِدرن، همواره ما را، به نوعی، در ارتباط با زبان هنری مناطق حاشیه‌ای قرار می‌دهد و این روند رو به رشد است.

هویت‌های محلی (جنبش‌های جدید، قومیت‌های جدید) در سر تا سر جهان که تا دیروز امکان و ابراز وجود را نداشتند امروز با سرعتی خارق‌العاده خود را مطرح می‌کنند. این هویت‌ها تاریخ پنهان خودشان را باز می‌یابند و آن را از آخر به اول روایت می‌کنند. آنها دریافتند که تاریخی دارند و می‌توانند آن را بازگو کنند چرا که هیچ وقت فرصت روایت کردن تاریخ خود را نداشته‌اند، هویت‌های حاشیه‌ای در تلاش برای پیدا کردن ریشه‌های خود دنبال کسب جایگاهی از طریق تاریخ پنهان شان برای بیان خود می‌گردند. در این خصوص تعدادی سوال پیش می آید که شما را با توجه به تخصصتان برای پاسخ به آنها مناسب دانستم.

آل کثیر: آیا با توجه به پدیده‌ی جهانی شدن هویت ها تمایل زیادی به نوزایی، تقویت و شکوفا ساختن خود دارند؟

دکتر فکوهی: پیش از هر چیز آنچه اهمیت دارد این است که تحلیل جدید از جهانی شدن که در واقع به نوعی جایگزین تحلیل بسیار قدیمی مک لوهان در «دهکده جهانی» و «شبکه» مانوئل کاستلز می شود، و عمدتا در سال های اخیر به وسیله آرجون آپادورای مطرح شده است را درک کنیم: جهانی شدن، بیش و پیش از هر چیز مجموعه در هم پیچیده از فرایندها است که مکان و زمان نامشخص و نامطمئنی به نام شبکه دارند، این فرایندها از افراد تا تصاویر، از پول ها تا ذهنیت ها و نمادها، از زبان ها تا هویت ها و غیره را در بر می گیرند. ادگار مورن در آخرین کتابش که در ۲۰۱۱ منتشر شده به نام «راه»، از پراکنشی بی پایان نام می برد که چاره ای جز «تمرکز» دائم ندارد: جهان امروز به قول او همچون سفینه ای فضایی است که راه پیش روی خود را با سه مفهوم « جهانی شدن»، «غربی شدن» و «توسعه» تبیین و تعیین می کند، اما در عین حال دائما و به صورتی روزافزون در حال تاثیر پذیری و افزایش پراکنش های قومی، قبیله ای، ملی، جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و غیره است. در نهایت ما با دو فرایند به شدت معکوس و متقابل سروکار داریم که از رابطه دیالکتیک بین آنها جهان کنونی هر بار از نو زاده شده و یا امکان تخریب خود را افزایش می دهد: از یک طرف تمایل به یکی شدن و جهانشمولیت ها در همه زمینه ها برای کاهش انرژی لازم در همانگی میان کنش های اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی و غیره و از سوی دیر تمایل به تنوع یافتن و دگرگون شدن و تکثر برای ایجاد موتوری هویتی که انسان ها را از طبیعت فرهنگی خودشان محروم نکند، باز هم جمله ای معروف از ادگار مورن را مثال بیاورم که می گوید: « انسان موجودی است طبیعتا فرهنگی زیرا موجودی است که فرهنگ طبیعت او را می سازد» این دیالکتیک مفهومی که نوعی پیچیدگی را در انسان می سازد سبب می شود که جهانی که انسان ها ساخته اند نیز میان این دو تمایل به ظبیعی ماندن در مفهوم تکرار پذیری جهانشمول و فرهنگی بودن در معنای تکرار ناپذیری خاص گرایانه معلق بماند. رابطه ای را هم که شما میان مرکز و پیرامون مطرح می کنید به همین امر بر می گردد.

هویت، یعنی مجموعه مشخصه های فرهنگی که از یک انسان، انسان می سازد، هر اندازه این انسان و دیگر انسان ها با تنوع بیشتری روبرو باشند، تمایل بیشتری به تقویت خود داردو هویت در حفیفت در اینجا به صورت یک سازوکار مصونیت دهنده برای جلوگیری از اضمحلال در تکثر به کار می رود. برای آنکه فرد بتواند دربرابر موج گسترده تکثر فرهنگی دوام بیاورد دائما نیاز به ساختن هویت های جدید وجود دارد که خود بر قدرت تکثر فرهنگی می افزایند. مشخص است که این دوری باطل است که به بحران می کشد و کشیده است و این بحران هویتی است که ما امروز در جهان با آن سروکار داریم. هویت هایی که دائما زاده می شوند و نیازهای جدیدی را مطرح می کنند که ناممکن هستند و در نتیجه انرژی منفی ذخیره کرده و سر به شورش بر می دارند و موقعیت های نامطلوب و غیر قابل مدیریت و شرایط نامطمئن و شکننده را در سراسر جهان بدل به اصل می کنند. اصلی که بدون شک امکان خروج از بحران با اتکا بر آن وجود ندارد. بدین ترتیب موتور هویتی که خود باید انگیزه و عاملی برای برون رفت ما از بحران باشد ما را بیشتر درون بحران فرو می برد.
بنابراین شکوفایی های هویتی در عین حال عامل آنومی های بی هویتی نیز هستند. همانگونه که افزایش اطلاعات در فرایند جهانی شدن، عامل اصلی افزایش امکان دستکاری شدن اطلاعاتی و یعنی ناآگاهی است. این دور های باطل در حال حاضر مهم ترین دغدغه متفکران را تشکیل می دهند یعنی اینکه چکونه می توان به طور نسبی و با کمترین هزینه از آنها خارج شد و اصولا آلترناتیو در برابر آنها چیست. به نظر من، تکثر هویتی همچون انسجام و وحدت هویتی هر دو می توانند بنابر فرهنگ و شرایط و موقعیت های خاصی که ما بر آنها کار می کنیم هم می توانند عواملی برای بهبود روابط انسانی و مناسبات انسان و طبیعت باشند و هم برعکس می توانند حامل گرایش های آسیب زایی باشند که این روابط را تضعیف و تخریب کنند. بنابراین این بر عهده خود ما و کنشگران اجتماعی و همچنین نهادهای مدنی و سایر نهادهای مدیریا فرهنگی است که چگونه بتوانیم از این هویت ها به نحو احسن استفاده کنیم.

آل کثیر: حال چگونه می توان این شکوفایی و نوزایی را به سوی تقویت هویت ملی هدایت کرد؟ آیا اصلا هدایت آن به سمت هویت ملی امکان پذیر است؟
دکتر فکوهی: درباره هویت ملی باید گفت این یکی از اشکال هویتی بوده است که در قرن نوزده ابداع شده است و مشخصات خودش را دارد از جمله به وجود آوردن پهنه های بزرگ خیالین و نمادین از خلال دستگاه زبان شناختی و شناختی، در گذشته و در آینده، به قول بندیکت آندرسون، هویت ملی، یک جماعت خیالین را تبیین و تصویر می کند که شاید هرگز جز در اذهان مردم وجود نداشته باشد و بیشتر در این هویت ما با یک برساخته ایدئولوژیک با یک استفاده مشخص سیاسی، ساختن دولت ملی، روبرو بوده ایم تا با واقعیتی تاریخی و به ویژه اجتاعی. اینکه در تمدن های بزرگ ما با «پدیده» هایی شبیه دولت ملی روبرو هستیم و حتی با «نام» دولت های ملی (مثل خود «ایران») به هیچ وجه به معنای آن نیست که این پدیده ها آن دولت های ملی مدرنی هستند که امروز با آنها سروکار داریم، مسئله برعکس است، زمانی که به دنبال انقلاب های سیاسی قرن نوزدهم حوزه سیاسی بر آن بود تا برای خود شناسانامه ای دست و پا کند به سراغ گذشته ها رفتت و آنجایی هم که گذشته ای وجود نداشت یا دلخواهش نبود آن را ابداع کرد تا بتواند دولت ملی خود را بر پایه یک «تاریخ» و یک «نام» تاریخی بسازد، بنابراین نام هایی چون «ایران» و یا «فرانسه» در واقع نوعی بر گرفتن مفاهیم گذشته و بیرون کشیدن آنها از چارچوب های اصلی شان برای استفاده از آنها در ساختن مفاهیم چدید بوده است. برای آنکه مصداقی بیاورم، می توانیم به دو مفهوم «نام» دولت ملی و «مرز» های دولت ملی اشاره کنیم و آن دو را با هم مقایسه کنیم، در مورد اول که ما با پدیده ای عام و مبهم سروکار داریم به سادگی می توان ادعا کرد که یک دولت ملی مشروعیت دارد زیر «نام» آن در گذشته وجود داشته است، اما وقتی به «مرز» ها که مفهومی فیزیکی هستند می رسیم می بینیم که تقریبا هیچ یک از دولت های ملی نمی توانند ادعا کنند که مرزهایشان، همیشه همین بوده که امروز هست، به عبارت دیگر «ساختگی» بودن مفهوم مرز کاملا ساختگی بودن مفهوم دولت ملی را نشان می دهد.
اما بر خلاف هویت ملی که یک هویت مدرن و کم عمر است به نظر من، هویت های زبان شناختی ، شناختی، دینی و آیینی، تمدنی، فرهنگی و … هویت های کهن هستند و رویکرد آنها نیز به تبیین و تعریف خودشان شباهتی به رویکرد دولت ملی و هویت ملی ندارد، زیرا آنها خود را در یک گستره مبهم و انعطاف پذیر تعریف می کنند و نه قطعی و غیر قابل تغییر. با وصف این ، واقعیت آن است که دویست سال است هویت مورد ارجاع و استناد و به رسمیت شناخته شده هویت ملی است، و در حال حاضر نیز این تنها هویتی است که برای زیستن در جهان، در چشم انداز ما وجود دارد. از این رو باید این هویت را تداوم بخشید و تقویت کرد بدون آنکه در نظر داشت که عمر هویت ملی تا خد زیادی به عمر دولت ملی بستگی دارد. از این رو به نظر من بهترین راه ایجاد هماهنگی میان هویت های کهن و هویت ملی، پذیرش اصل انسجام فرهنگی در قالب هویت ملی در عین پذیرش اصل نیاز به هویت های محلی به مثابه اجزاء ترکیب کننده و سازنده این هویت است. بنابراین ما نباید هویت ملی و هویت های محلی یا قومی را در رابطه ای سلسله مراتبی قرار دهیم، بلکه باید هر جه بیشتر هویت ملی را مد نظر قرار داده و تقویت کنیم که وحدت و انسجام خود را از هویت های حاشیه ای خویش و تمرکز دادن آنها درون خود می گیرد و با آنها رابطه ای چند سویه بر قرار می کند. در این حالت، هویت ملی مشروعیت خود را از هویت های پیرامونی و هویت های پیرامونی مشروعیت خود را از هویت مرکزی می گیرند. نکته ای که باقی می ماند آن است که در عین حال که ما از سلسله مراتب سخن نمی گوئیم نمی توانیم از نوعی اولویت بندی در منافع جمعی که در حال حاضر در قالب منافع ملی تعریف می شود، چیزی نگوئیم. در این اولویت بندی به نظر من، طبعا هویت ملی نسبت به هویت های پیرامونی دارای برتری باید باشد، زیرا هویتی است که بر پایه آن نه تنها هویت های پیرامونی از امکانات بسیار زیادی برای ارتباط با سایر هویت های محلی برخوردار می شوند، بلکه امکانی نیز هست برای ورود هویت های محلی به ارتباط با جهان . البته این نافی آن نیست که هویت های محلی بتوانند به صورت افقی یعنی از طریق هویت های محلی فرو ملی نیز با نظام جهانی رالطه بر قرار کنند، اما اصل بر رابطه از طریق نظام مرکزی ملی است. باز هم تکرار می کنم، هر چند نظام دولت مرکز عملا از همین حالا نیز از دموکراسی نمایندگی در حال حرکت به دموکراسی مشارکتی است که خود قدمی نخستین برای تبدیل حوزه سیاسی حرفه ای به حوزه سیاسی غیر حرفه ای و سرانجام تغییر رابطه این حوزه با سایر حوزه های اجتماعی است، اما تا چشم اندازی که ما می توانیم ببینیم هنوز دولت ملی از اهمیتی بسیار بالا در تمام فرایندهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره در هر سه سطح محلی، ملی و جهانی برخوردار است و از این رو بحث اولویت بندی را باید به صورتی در همه کنشگران هویتی درونی کرد.

آل کثیر: با توجه به برخی نوشته های شما چنین استنتاج می شود که تلاش برای یکسان سازی ذائقه ها و سلایق فرهنگی و معنایی، منجر به احیای سنت ها و فرهنگ های قومی شده است. دلیل این احیا شدن سنت ها از جانب اقوام را در چه چیزی می بینید؟
دکتر فکوهی: به نظر من اولا این گرایش ولو آنکه ابعاد آن هنوز کاملا شنخته شده نیست اما می وان بنا بر قرائنی آن را در حال رشد دید، یک واقعیت آسیب زا است زیرا می تواند به ملی گرایی های قومی ، شوینیسم های قومی و در حداقل آسیب خود به جماعت گرایی(communautarisme) منجر شود که در همه موارد ضربه ای است هم به وحدت ملی و هم به خصوص به رشد و شکوفایی خود آن هویت های قومی و محلی. شووینیسم های محلی و حتی ملی گرایی های قومی بر خلاف آنچه ممکن است تصور شود، هیچ سودی برای هویت ها در همان سطح ندارند و اغلب بازیچه و زیر نفوذ گفتمان های دستکاری کننده رده های بالا تر قرار می گیرند که پس از سوء استفاده از آنها، عموما آنها را در موقعیت بسیار بدتری از آنچه در ابتدا بوده اند رها می کنند. نگاهی به تاریخچه شووینیسم ها و ملی گرایی های قومی در کشور خود ما در طول یک صد سال اخیر این امر را به خوبی نشان می دهد.
این گفتمان ها که خود را عموما در قالب رویکردهای ضد ملی در سطحی ترین شکل ممکن نشان می دهند، اغلب شکل واکنش هایی را دارند به نوعی ملی گرایی سطحی و شوینیستی که درمرکز ظاهر می شود و در کشور ما اغلب شکل باستان گرایی یعنی استناد به تمدن و فرهنگ پیش از اسلام را دارد. این رویکرد، بدون شک رویکردی شوینیستی و در بهترین حالت نوعی ملی گرایی متاخر و بازمانده از قافله اندیشه فکری جهانی درباره مفهوم ملت و دولت ملی است. زیرا اگر در قرن نوزدهم میلادی، نیاز به آن وجود داشت که کشورهایی مثل فرانسه و آلمان و انگلستان برای خود گذشته هایی تمدنی در کشورها و فرهنگ هایی چون یونان و رم باستان دست و پا کنند، امروز مشخص است که این کار رویکردی کاملا ساختگی بوده است آن هم از جانب مردمی که اغلب به قبایل و اقوام شمال اروپا تعلق داشتند و خود از دشمنان و نابود کنندگان اصلی تمدن یونان و رم باستان به حساب می آمدند. اما مطرح کردن چنین رویکردهایی در قرن بیست و یکم ، برای ایجاد زمینه های ملی در کشوری همچون ایران به واقع نوعی مضخکه است که نیازی به آن وجود ندارد. اسطوره سازی از گذشته های پهنه ای که امروز در آن زندگی می کنیم، توهین به اقوام ایرانی ( به ویژه عرب ها)، تغییر هویت و ایجاد هویت های تاریخی بی معنا برای گروهی از اقوام دیگر ایرانی و غیره، اقداماتی است که امروزه هیچ نوع شان علمی ندارند و همانگونه که گفتم نیازی به آنها نیست زیرا در حال حاضر در جهان شکل دیگری جز دولت ملی نمی تواند وجود داشته باشد. اگر هم این کار ها برای آن صورت می گیرد که از شووینیسم های قومی جلوگیری شود، باید گفت که دقیقا همین رویکردها هستند که این شووینیسم ها را تحریک و به آنها دامن زده و میدان می دهند.
از همین دریچه می توان به پرسش شما پاسخ داد، اینکه ما شاهد هر چه بیشتر رشد جماعت گرایی ها و یکپارچگی در سلایق در جایی که چنین روندهایی آسیب زا هستند، می شویم، خود بیشتر از نوعی واکنش ریشه می گیرد نسبت به شوینیسم های مرکزی. این دو گروه ، همانگونه که من بارها تاکید کرده ام در واقع دو روی یک سکه هستند: آنها در عین آنکه به یکدیگر حمله می کننند، به دلیل وجودی یکدیگر مشروعیت می بخشند. بنابراین بهترین روش به نظر من برای آنکه بتوانیم به تعادلی در این زمینه برسیم آن است که این رویکردهای تند روانه وسطحی نگر را کنار بگذاریم و به سراغ رویکردهای غقلانی و مدرنی برویم که می دانند امروز شانس یک دولت بزرگ در سطح جهانی در همه زمینه ها بیشتر از شانس دولت های کوچکی است که در سطوح محلی تشکیل شوند. نگاه کنیم به فروپاشی کمونیسم در شرق اروپا، ایا امروز دولتی مثل لهستان یا مجارستان قوی تر است یا دولت هایی در حقیقت شهرهایی) مثل کوزوو، مونته نگرو، مقدونیه و … ؟

آل کثیر: همانگونه که می دانید هویت زمانی که در بحران باشد، موضوعیت می یابد. حال آیا موقعیت اقوام کنونی را در بحرانی فرهنگی یا غیر فرهنگی می بینید؟
دکتر فکوهی: همانگونه که بارها گفته ام ، من موقعیت قومی در ایران را هر جند در حد بسیار بالایی مطلوب نمی دانم، اما آن را بحرانی و پر تنش هم نمی بینم. بارها بر این امر تاکید کرده ام که به دلایل تاریخی و فرهنگی ما خوشبختانه در ایران مسئله قومی نداریم، اما مشکلات قومی، چرا. اما به این نمته توجه داشته باشیم که وقتی ما در زمینه های دیگر اعم از سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیره مشکلات زیاد و بحران داشته باشیم طبعا ممکن است دامنه آنها به قومیت نیز بکشد به ویژه که این حوزه است که امکان دستکاری و سوء استفاده در آن زیاد است. و از آنجا که در حال حاضر جامعه ما با مشکلات زیادی مواجه است باید در حوزه قومی که به مسئله تمامیت ارضی و فرهنگی کشور بر می کردد بسیار حساس بود. اما این حساسیت به معنی این نیست که در این باره صحبت یا تحقیق نکنیم، برعکس به گمان من هر اندازه در این زمینه کار بیشتری شود و هر اندازه به اقوام ایرانی برای رشد و شکوفایی دموکراتیک فضای بیشتر و مسئولانه تری داده شود، انسجام ملی تقویت خواهد شد.

آل کثیر: چه چیزی باعث ایجاد بحران هویت می شود و تعلقات خاطر قومی افراد را مخدوش می کند؟
دکتر فکوهی: بحران هویتی دلایل زیادی دارد و بحث زیادی را می طلبد. اما به طور خلاسه باید بگویم که روشن نبودن مولفه های فرهنگ هویت چه در یک هویت و چه در هویت های متعدد یک گروه عاملی است اساسی برای لااقل شروع بحران هویتی. این روشن نبودن و ابهام نیز خود می تواند دلایل متعددی داشته باشد برای مثال توهمی که افراد یک قومیت از هویت خود دارند. برای مثال بسیاری ازافرادی که به شدت از هویت قومی یک قوم خاص طرفداری می کنند، به این نکته (که اغلب به خوبی به آن واقفند) توجه نمی کنند که در بسیاری موارد قومیت ها در کشور ما دارای انسجام زبانی نیستند، زیرا زبان های قومی اغلب شکل مکتوب نداشته اند. بنابراین رابطه زبانی برای بسیاری از اقوام نمی تواند از یک عمق بسیار کم، پیش تر رود. اغلب اقوام ما نمی توانند به زبان قومی خود کتابی بخوانند و اصولا کتاب و یا رسانه ای وجود ندارد. بعد از انقلاب اطلاعاتی به وجود آمدن وبلاگ ها امکانی ایجاد کرد که سواد قومی افزایش یابد اما ما هنوز فاصله زیادی با موقعیت مطلوب داریم. بنابراین وقتی قومی با این گونه واقعیت ها روبرومی شود ممکن است دچار بحران هویتی شود. البته این صرفا به اقوام بر نمی گردد ، هویت در هر سطحی می تواند این اشکال را پیدا کند ، مثلا در ایران، هویت ملی ما اگر معلوم نباشد که بر اساس چه مولفه هایی می خواهد شکل بگیرد ما نخواهیم توانست به آن حیات ببخشیم و از طرف دیگر با تحولی که هویت به مثابه یک پدیده زنده به دست می آورد همواره این خطر وجود دارد که فرایند های ناهمسازی میان آن هویت و کنش کنشگران اجچتماعی یا شرایط موجود ایجاد شود. تضاد میان سطوح هویتی (محلی، ملی، جهانی) و هر کدام از زیر بخش های آنها نیز می تواند عامل دیگری در این مخدوش شدن و بحران باشد. در همه حال باید ابتدا وجود بحران را شناسایی کرد و برای این کار اصولا مولفه های داشت، و سپس برای آن چاره ای اندیشید. رها کردن بحران به حال خود بدترین راه حل ممکن است که بی شک آن را تقویت و کار را به وضعیت بدتری خواهد رساند.

آل کثیر: قطعا برای حل این بحران راهکارهایی هست. چگونه و با چه ابزاری می شود این بحران را به پایین ترین سطح خود رساند؟
دکتر فکوهی: به همان روشی که گفتم یعنی یک برنامه هوشمندانه برای تقویت همزمان هویت ملی و هویت های محلی و ایجاد رابطه هوشمندانه و مکملی میان این دو سطح و میان خود هویت های محلی به صورت افقی. افزون بر این استفاده از فناوری های جدید و ایجاد رابطه بهتری با جهان و استفاده از امکانات جهانی از جمله برای ایجاد رابطه میان سطوح هویتی مختلف ملی و جهانی نیز راه حل دیگری است که می توان از آن استفاده کرد. اما نکته نایی که باید اضافه کنم این است که چه در این مورد و چه در همه موارد پیش گفته نیاز به هوشمندی و توانایی علمی و مدیریتی بسیار بالا و اراده و توانایی بسیار زیادی به کار جمعی و علاقه به منافع عام و دوری از رویکردهای آمرانه وجود دارد تا هر سیاستی بتواند امید کوچکترین موفقیتی داشته باشد.

پی نوشت: این مطلب پیش از این در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۹۰ در صفحه اندیشه روزنامه شرق چاپ شده و برای بازنشر در اختیاز انسان شناسی و فرهنگ قرار می گیرد.

Alkasir_khoneifar@yahoo.com