انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقش خاطره انگیز خیابان های تهران با قلم مسعود کیمیایی

نقش خاطره انگیز خیابان های تهران با قلم مسعود کیمیایی

گذری در رمان “سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند”

گاهی می شود در خیابان های یک شهر گذر کرد بی حضور در آن شهر؛ و صرفاً از خلال تصاویری جاندار که هنرمندان (نویسندگان، یا فیلمسازان و…) به تماشا گذاشته اند؛ مثل تصاویر روشن و واضح بلوارهای پاریس در آثار بالزاک، یا خیابان های سن پترزبورگ در آثار داستایفسکی، تولستوی و گوگول، و کلاً رمان های رئالیستی.

مسعود کیمیایی هنرمندی است که همواره سعی داشته شهر تهران را، با جزئیات کامل، و مرام و منش مردمان آن، در آثارش نشان دهد. از محمد تهامی نژاد، استاد پیشکسوت سینمای مستند ایران، نقل است: “… شهر تهران تا قبل از مسعود کیمیایی و نسل او، هویت چندان مشخصی نداشت…” که منظور نسل موج نوی سینمای ایران است.

کیمیایی در آثار خواندنی اش نیز، تصویری مستند و ماندگار از تهرانی ها و خیابانها و مکانهای تهران ارائه می کند.

در رمانِ “سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند”، که سومین رمان اوست، طی پرسه زدن های آدم های داستان در خیابان های تهران، حسی نوستالژیک از خیابان ها و مکان ها ابراز می کند.

البته این رمان به جهان رئالیستیِ محض تعلق ندارد؛ و مؤلفه های رمان مدرن (تکنیک جابجایی زاویه دید و شگردهای حدیث نفس و چیدمان کولاژگونه و تکرار و…) و حتی مؤلفه های رمان پست مدرن را دارد (تلفیق فضای سوررئال با عینیت محض).

این است که تصویر شهر تهران و خیابان ها، آدم ها، و مظاهر زندگی شهری تصویری است منحصر به فرد؛ و بیشتر خاطره ای ذهنی است از تهران قدیم. همراه با نادیده انگاشتن واقعیت موجود، اشاراتی ضمنی به تحولات دوران، بسنده کردن به وصفی خاطره انگیز از خیابان ها و مکان ها، و اشاره به رویدادهای تاریخی، و تآکید بر مرام و مسلک تهرانی های اصیل.

پاراگراف آغازین این رمان سه جلدی خبری است درباره ی تهران: «ده روز بود در تهران، یال اسبان باران شده بود و پی ریز، در آن پاییز بی خون و شادی، کسل می بارید. بارانِ پاییز سر بند آمدن ندارد.» و در ادامه: «خیابان نادری داشت رودخانه می شد. اتومبیل ها بر قوز آسفالت آرام می رفتند.» و بعد، مطلع شدن ناگهانی و اتفاقی فرهاد از سرطان حنجره اش؛ که آغازگر داستان است و پرسه زدن هایش در خیابانها به قصد رفتن به خانه ی قدیمی عموکاظم.

با این آغاز حس می کنیم نویسنده، قصد دارد به طور استعاری، آنچه برای شخصیت های اصلی پیش می آید، زیر یک بارانِ پاییزیِ فراگیر، تعمیم دهد به کل اهالی این شهر. و واژه ی “خیابان” واژه ای است کلیدی که سرآغاز رمان است و شروع حیات شخصیت/های داستانی. اکثر خیابان های نوستالژیک تهران و نیز فیروزکوه و جاده چالوس و هتل گچسر و قصر شاه و … حضورشان هستی بخش این رمان است. نام خیابان ها همان نام های قدیم است (خیابان نادری بجای خیابان جمهوری) و سفرهای آدم ها نیز سفری از نوع سفر شخصیت فیلم “نوستالگیا”ی تارکوفسکی.

رمان نهصد صفحه ایِ “سرودهای مخالف…” با آن حجم عظیم استعاره و نماد و رمز، و فضاهای سنگین و هراس آور و خشونت مردانه ای که در سرتاسر پیرنگ و خرده پیرنگ ها مخاطب را آزار می دهد، بیشترین تأکید را بر تک افتادگی آدم ها دارد و حسی چندش آور از زندگی بدون تنفس امروز. و چنین احساس تنهایی ای است که در خیابان های شهر تشدید می شود.

بسامد نام خیابان و مکان های قدیمی، استعاره ای است بر حضورِ نوستالژیِ این شهر بر مردمان آن: بهارستان، سه راه امین حضور و بستنی فروشی ممد ریشِ شصت سال پیش، چلوکبابی رفتاری، چلوکبابی حقیقت تازه و رقابی قدیم، حسن آباد، سپه، لاله زار، رادیو سیتی (رادیو سیتی، الآن خرابه. / ص ۴۰۹)، تئاتر سعدی (تئاتر سعدی، تئاتر روشنفکرا. / ص ۴۰۹) تئاتر نصر، سینما رکس، سینما ادئون، آژیر فیلم، کافه نادری، سینما متروپل، سینما تابستانی “ری” روبروی بیسترو، صفحه فروشی بتهوون، و [بیمارستان های] هزار تختخوابی، سینا، … و نیز گذر تاریخ در این مکان ها: ساختمان مجلس و مسجد سپه سالار (هدیه ی مشیرالدوله / ص ۳۴۵)، «فرهاد دلش خواست جای چهارپایه ی مصدق را در پیاده رو، بالاتر از دو شیر سردر مجلس به یاد بیاورد و ببیند. هوای سیاست نداشت. مغلوب می شد.» (ص ۳۴۵)، و خاطراتی دیگر: رادیو و برنامه ی گلهای جاویدان، و تیم پرسپولیس و …؛ و شهرهای اطراف تهران: فیروزکوه، جاده چالوس، هتل گچسر، قصر شاه و …

خیابان گردی و پرسه زنی، عاملی است برای خودکشفی شخصیت ها: « فرهاد به دنبال خودگشایی بود. می خواست از مرگ نترسد…» (ص ۱۶)؛ و وضعیت شهر هم حضور دائمی دارد در بطن احساسات آدم ها: «صدای باران روی آسفالت، زیر لاستیک اتومبیل ها، در اتاق، در گوش فرهاد می آمد.» (ص ۳۲۸)؛ و بیدارگری آدم ها با صدای شهر همگام است: «صدای اذان صبح از مسجد آمد. در کوچه ها می پیچید. هر سه برادر در یک اتاق خوابیده بودند… سه مرد در خواب، نخوابیدند.» و البته این خودکشفی شاید به گونه ای خودآزاری هم برسد: صورتی از تطهیر گناه؛ مشابه آنچه در رمان های دیگر کیمیایی هم اتفاق می افتد.

خیابان گاهی با مرد تنهای عاشق و رو به مرگ یکی می شود: «تنهایی اش را از دور می دید… دید از خودش راضی نیست. شده بود شکل تمام قهرمان های رمان های قدیم. مردی بیمار، رو سوی مرگی ناخواسته، در خیابانهای تنها.» نویسنده نمی گوید: ” در خیابانها، تنها” می گوید در خیابانهای تنها. یعنی ویژگی تنهایی را به خیابانها داده است؛ آن هم درست زمانی که از حس تنهایی فرهاد می گوید در لحظه ی دیدار فرنوش.

و خیابان هم گاهی به طور استعاری به شهادت خود و شهادت شخصیت داستان گواه می شود: «[فضلی] آن بخش از خیالهایش که او را به سنت های یک مرد قدیمی و توانا در نفس های آخر مردان فراموش شده بازارچه ها و کوچه های تهران متروک قدیم نزدیک می کرد، … آمده از “هیچ جا” بود… در خیال هایش، خودش سوگوار شهادتش بود … تهران، شهر بزرگ قدیمی داشت فرسوده می شد … ساختمان ها، باغ ها و درختان را شکست می دادند… درخت ها می افتادند و زمین را برای کاشت آپارتمان های زشت آماده می کرد… » و شبهای این خیابانها جایی است برای “خون و چاقو و باج خوری و فحشا” (ص ۱۷۴-۱۷۵) این فضلی کلاً «یه آدم جا مونده از قدیمه.» (ص ۶۰۶) درست مثل خیابان های قدیمی: «ویرانه های حماسه» (۶۰۳)

آدم های همریشه در خیابان های شهر، به همدلی می رسند و دوست می شوند؛ فضلی با راننده تاکسی آنقدر دوست می شود که دعوتش می کند به ناهار در چلوکبابی رفتاری. اینجا یکی از پربارترین دیالوگ های این رمان درباره ی هویت تاریخیِ تهرانی ها و تکنوکراسی در ایران، شنیده می شود: «بچه تهرون الکی نمی گه (ص ۴۱۰) بچه تهرون هرچی خورده از لهجه ی تهرونیش خورده. لهجه ی ما شده لهجه ی لاتا. تهرونی کارگر کارخونه نشد. بی کار موند.» (ص ۴۱۱) و در مقابل آدم های بدون ریشه در خیابان ها، یا از هم فاصله دارند یا در پیوندی ناجوانمردانه: «مدارک عشق جعلی در خیابان» (ص ۳۹۴)
خیابان ها گاهی محلی برای قضاوت یا دادگری می شوند: ماجرای ساعت رولکس که مرتضی به آن زن و مرد می دهد و طی درگیری خیابانی چاقو می خورد یکی از این موارد است: «ببین خانوم، برعکسه، من از فقیر گرفتم و به شمای اعیون دادم.» (ص ۶۸۳) و زن هم بعد از آن چنین قضاوتی دارد: «خون داره از آقا [مرتضی] میره! معلومه از خونواده ی اصیلیه» (ص ۶۸۴) و اینهمه مهر و محبت تنها به واسطه ی کمک رسانی در خیابان که مرتضی را به کلینیک تهران می رسانند، و حین این مسیر با هم گفتگو دارند.
گاهی مسیر خیابان و جاده مسیری است از سیاهی یک زندگی به سفیدی زندگی دیگر. و البته تأمل برانگیزترین تفاوت ها: مسیر حرکت فضلی و کارآگاه از متعفن ترین و آلوده ترین مکان که کارخانه های دباغی و کوره های آجرپزی باشد به سوی خیابانهایی با مغازه های لوکس که اجناس چرمی گرانقیمت می فروشند؛ به شکلی فشرده توصیف می شود: «و جاده از میان این کوچه های بی دیوار می گذشت و چرم می شد و روی تابلوهای بوتیک ها می رفت و برَند می شد.» (ص ۷۱۳)
چنین تأمل هایی در طول رمان کم نیست. گاهی به طول جاده ی خاطره انگیز چالوس: «شب های جاده ی چالوس را برای فکر کردن درباره ی موضوع های گم شده اش که پر از رقص های بی آهنگ و چهره های صدساله ای که مرد و زنشان پیدا نبود ندیده بود.» (ص ۸۲۰)
باری، رمان “سرودهای مخالف…” تصویر دقیق و سندی قابل اعتماد از وضعیت گذشته و امروز خیابان ها و مکان های تهران ارائه می دهد؛ هرچند سندی که واقعیت را به مُهر حقیقتجوییِ ذهن آدم هایش ممهور کرده باشد.

منابع:
– سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند، مسعود کیمیایی، چاپ دوم، ۱۳۹۴، نشر اختران
– انسان سینما شهر، مجموعه گفتگوهای علیرضا قاسم خان با…، ۱۳۹۵، انتشارات روزنه و موسسه تصویر شهر
– مسعود کیمیایی و جهان رمان، منصور یاقوتی و آرش سنجابی، ۱۳۸۸، نشر افراز

این یادداشت قبلاً در ماهنامه ی “فرهنگ امروز”، مرداد ۹۳ (ص ۱۱۵) به چاپ رسیده و از سوی نویسنده به انسان شناسی و فرهنگ برای بازنشر ارائه شده است.