جورج لاکوف، برگردان علیرضا محمّدی
استعاره از انواع آرائههای ادبی شمرده میشود که در آن یک واژه یا عبارت به جای واژه یا عبارت یا مفهومی دیگر به کار برده میشود که البته این امر به واسطه نوعی شباهت بین آن دو واژه یا عبارت است. ارسطو استعاره را به عنوان نوعی تشبیه مطرح کرد و برخی متفکران اسلامی نیز استعاره را تشبیهی دانستند که ادات تشبیه در آن حذف شده است. استعاره نزد متفکران قرن بیستم اهمیتی خاص مییابد؛ چرا که در این قرن زبان به عنوان مساله محوری در مباحث فلسفی، فلسفه سیاسی و جامعه شناختی مطرح میشود. این متفکران به پیچیدگیهای زبان واقف میشوند و مرزهای استعاره را فراتر از تلقیهای پیشین از زبان و استعاره میبرند.
نوشتههای مرتبط
به این شکل استعاره تنها مفهومی کمکی برای انتقال مفاهیم دشوار و پیچیده از جهان و هستی نیست، بلکه استعاره در زبان ریشه دارد و در مکالمات روزمره و کاربرد هر روزه زبان موجود است.در این میان شعارها و سخنرانیهای سیاسیون جهان در مواقع متفاوت از این امر مستثنا نیست و البته در زمان جنگ این امر مشهودتر است. استفاده از استعارهها و تشبیههای مختلف از سوی رهبران کشورهای مختلف جهان به ابزاری جهت تهییج، اقناع و مشروعیت جنگطلبی تبدیل میشود.
مطلبی که اکنون میخوانید ترجمه مقالهای است از جورج لاکوف (George Lakoff) ، استاد دپارتمان زبانشناسی دانشگاه برکلی که در آن به بررسی رابطه استعارههای به کار برده شده از سوی جورج بوش اول در جنگ اول خلیج فارس و جورج بوش دوم و رسانههای امریکایی که در جهت اقناع افکار عمومی در حمله به عراق به کار برده شدند، پرداخته است.
یکی از مهمترین استعارههای اصلی در سیاست خارجی ایالات متحده این است که ملت A برابر و مساوی با شخص A است. در روز صدها بار از این مطلب استفاده میشود و هر لحظه ملت عراق با صفات مربوط به شخص صدام حسین تصویر شدهاند. جنگی که از سوی ما گفته شد علیه ملت عراق نبود، بلکه علیه شخص صدام حسین بوده است.
شهروندان عادی آمریکایی این استعاره را مورد استفاده قرار میدهند. وقتی آنها میگویند: صدام ستمگر و ظالم است. او (صدام حسین) باید متوقف شود.
استعاره به کار برده شده باعث استتار شدن ۳۰۰۰ بمب میشودکه در دو روز اول جنگ روی مردم ریخته شد و نه روی یک شخص. آنها هزاران نفر از مردم را که از طریق استعاره پنهان شدهاند، میکشند. مردمی که مطابق استعاره موردنظر به جنگ آنها نمیرویم. ملت به عنوان استعارهای از یک شخص، بسیار نافذ، قدرتمند و قسمتی از یک سیستم ماهرانه استعماری است. این قسمتی از یک استعاره بینالمللی است که القاء میکند تعدادی ملل دوست، دشمن و دولتهای حیلهگر وجود دارند. این استعاره با برخی علایق ملی همراه است. به همان صورت که سلامتی و قدرت یک شخص مهم است، همانطور نیز منافع و علایق اقتصادی و نظامی یک ملت مورد علاقه است.در جوامع بینالمللی که به وسیله اشخاص ملت بازسازی شدهاند، بزرگسالان ملت و ملت کودک با بلوغ استعماری مانند صنعتی شدن فهمیده میشوند.
ملت کودکها به ملل در حال رشد جهان سوم گفته میشود که در فرآیند صنعتی شدن به این که چگونه به یک رشد شایسته و منظم دست یابند به نسخههای صندوق بینالمللی پول محتاج هستند.ملل روبه عقب مللی هستند که کمتر توسعه یافتهاند. عراق بر خلاف آن که گهواره تمدن بوده است، به نظر میرسد از طریق این استعاره یک موجود لاابالی، اوباش و جداشده از جامعه جهانی به نظر برسد که از قوانین بینالمللی امتناع میکند و باید به عنوان یک درس عبرت مورد توجه باشد.
در جنگ خلیج فارس اول، استعاره به صورت دارایی و ثروت یک کشور به کار گرفته میشد. هنگامی که ایالات متحده مقداری از دارایی خود را در جنگ اول خلیج فارس از دست داد، جنگ به صورت یک داد و ستد و معامله گزارش میشد.در حالی که زمانی که شهروندان عراقی جزو دارایی ما نیستند، آنها نباید جزو از دست رفتهها و خسارات محسوب شوند و هیچ وقت محاسباتی از زندگیهای از دست رفته وجود نداشت. مردم معلول شده بودند و ۵ تا یک میلیون نفر بچهها گرسنه بودند یا به طور جدی از بیماری ناشی از جنگ رنج میبردند. برآوردها حدود [در این وضعیت] را نشان میداد.
کشورها در حالت طبیعی مطابق علایق و منافع خود رفتار میکنند. از داراییهای خود محافظت میکنند که شامل جمعیت زیرساختها، ثروت و قدرت نظامی آنها است. این چیزی است که ایالات متحده در جنگ اول خلیج فارس انجام میداد و آنچه الان انجام میدهد، نیز همین است. ولی صدام حسین در جنگ اول خلیج فارس آنچه را مطابق منافع کشورش بود انجام نداد.
او اهدافی مثل حفظ قدرت خود در عراق و همچنین قهرمان عربی بودن را بر منافع عراق ترجیح داد. هرچند برخی اهداف عقلانیت دارند، ولی این اهداف یکی از بزرگترین استفادهها از ملت به عنوان استعاره شخص در جهت محقق کردن جنگ در استعارهای با عنوان جنگ عادلانه به کار گرفته میشود.عقیده اصلی جنگ، ملت را به مثابه شخص استفاده میکند و بعلاوه دو روایت دیگر را که دارای ساختارهای ترسناک هستند نیز اضافه میکند؛ یعنی: قصه دفاع از خود و قصه نجاتبخش بودن.
در هر تئوری، یک قهرمان، یک آدم شرور و یک انسان پیروز و فاتح وجود دارد. در قصه دفاع از خود، قهرمان و آدم فاتح مثل هم هستند. در هر دو داستان، آدم شرور به طور ذاتی غیرعقلی و مصیبت بار است. قهرمان نمیتواند با آدم شرور استدلال کند. او مجبور است با آدم شرور بجنگد و او را شکست دهد یا بکشد.در هر دو مورد، پیروزی باید بیضرر جلوه داده شود و مورد سرزنش قرار نگیرد و در هر دو مورد یک جنایت ابتدایی به وسیله آدم شرور وجود دارد و قهرمان باعث توازن میشود که این توازن از طریق شکست دادن آدم شرور صورت میگیرد.
در جنگ اول خلیج، بوش اول سعی در دادن یک قصه خوددفاعی داشت. صدام تهدیدی علیه خطوط نفتی است. مردم آمریکا آن را مورد توجه قرار ندادند بنابراین، او یک داستان دلکش را پیدا کرد، یک داستان نجاتبخش تجاوز عراق با زور به کویت که خوب بیان شد و هنوز هم مهمترین تحلیل مردم از جنگ است.در جنگ دوم، بوش دوم حرفهای مختلفی را از همان ۲ نوع قصه بیان میکند و بسیاری از مسائلی را که بوش و پاول در سخنرانیها و روزنامهها بیان کردند، شامل میشود. اگر آنها میتوانستند نشان دهند که صدام مساوی است با القاعده یعنی او به القاعده کمک میکند یا پناه میدهد، آن گاه میتوانستند موردی برای سناریوی خود بسازند و همچنین برای جنگ توصیه مناسبی بیابند.
بعلاوه، برخلاف کمبود شواهد مثبت و این حقیقت که صدام حسین سکولار و بنلادن بنیادگرا مخالف یکدیگر هستند، سازماندهی بوش توانست فقط به وسیله ادعا کردن نظر حدود ۴۰ درصد آمریکاییها را به خود جلب کند. این سازماندهی این گونه توجیه کرد که سربازان آمریکایی برای دفاع از وطن خود به جنگ با صدام و عراق میروند.
در سناریوی نجاتبخش ادعا میشود که به واسطه جنگ، پیروزیهایی اولا برای مردم عراق و در ثانی برای همسایگان عراق به دست آمده است. به همین دلیل بود که بوش و پاول به فهرست کردن جنایات صدام علیه مردم عراق ادامه دادند و همچنین اسلحههایی که او میتوانست علیه همسایگان خود به کار برد را مورد نظر قرار دادند. بیشتر مردم آمریکا عقیده راجع به جنگ دوم خلیج فارس را پذیرفتند که این جنگ، نجاتبخش ملت عراق است و به عنوان یک سپر برای همسایگان کشورها محسوب میشود.
این چیزی است که چگونگی شروع جنگ و قالبگیری و فرمدهی آن را برای مردم آمریکا بهوسیله سازماندهی و رسانه توجیه میکند. میلیونها نفر از مردم در حول و حوش دنیا شاهد بودند که استعاره و قصههای دوستانه توانستند موقعیت مناسبی را ایجاد کنند که جنگ دوم خلیج به عنوان یک جنگ لازم و ضروری برآورد شود. مردم آمریکا بر اثر سازماندهی بوش، رسانهها و روزنامهها و فقدان یک اپوزیسیون مخالف، جنگ را به عنوان یک جنگ عادلانه پذیرفتند.
ولی به طور قطع بیشتر آمریکاییها از این حقایق یعنی ارتباط نداشتن صدام و القاعده و اینکه کثیری از شهروندان بیگناه عراق حدود ۵۰۰ هزار نفر به وسیله بمبهای ما کشته خواهند شد مطلع شدهاند.
یکی از یافتههای اساسی علوم شناختی این است که مردم در قالب و استعاره فکر میکنند، ساختارهای مفهومی مثل آنهایی که ما توضیح دادیم. در سیناپسهای مغزی ما صورت میگیرد. وقتی حقایق، قالبها و طرحها را درست جایگیری نمیکنند، قالبها نگه داشته میشوند و حقایق رد و نادیده انگاشته میشوند.
یک فرضیه عمومی وجود دارد که «حقایق تو را آزاد خواهند گذاشت». اگر شما بتوانید تمام حقایق را در پیش چشم مردم قرار دهید، آنگاه بسیاری اشخاص خردمند به نتیجه درست خواهند رسید. این یک امید واهی است؛ چرا که مغزهای آدمیان در آن راه کار نمیکند.
جنگ یک تجارت است و سیاست بهوسیله دیگر موارد انجام میشود. ملتها چهطور طبیعی علایق خود را جستجو میکنند و هنگام لزوم آنها از نیروی قهریه خود در جهت رسیدن به علایق خود از آن استفاده میکنند. این مساله هم طبیعی و هم مشروع است. بوش در این جنگ بیشتر علایق خود را در نظر گرفت.
کنترل جریان نفت دومین تولید کننده [نفت جهان] و همچنین تحت کنترل داشتن جریان نفت از آسیای مرکزی. اینها به عنوان ضمانت انرژی برای بخش مهمی از دنیا خواهند بود. ایالات متحده [به واسطه این جنگ به این هدف نزدیک شد که] فروش نفت را در دنیا کنترل کند و از این طریق سیاست و اقتصاد دنیا را تحت کنترل خود درآورد.
جنگ به مثابه جنایت بزرگ
جهت فهمیدن اینکه چه چیزی در استعاره کلازویت مستقر است، ما به یک استعاره جایگزین توجه میکنیم که نه توسط استراتژیستهای حرفهای و نه به وسیله عموم مردم استفاده میشود.
جنگ یک جنایت بزرگ است: کشتار، حمله، غارت، آتش و تجاوز.
در اینجا جنگ فقط در بعد اخلاقی آن و نه به صورت بعد اقتصادی یا سیاسی فهمیده میشود. این استعاره آن جنبههایی از جنگ را برجسته میکند که به صورت جنایات عمده و بزرگ دیده میشود.
– یک عدم تقارنی بین استفاده از استعاره کلازویت و استعاره جنگ به مثابه جنایت وجود دارد. تهاجم عراق به کویت با اصطلاحاتی چون کشتار، دزدی و تجاوز تفسیر میشد و تهاجم آمریکا هرگز با این اصلاحات تعبیر نشد.
به علاوه، برنامههای آمریکا برای جنگ، تحت پوشش اصطلاحات کلازویت به عنوان یک حساب و کتاب عقلانی دیده میشود ولی تهاجم عراق نه تنها به عنوان برنامهای عقلانی و حساب شده توسط صدام بیان نمیشد که به عنوان کار یک دیوانه تعبیر میشد. این استعاره آمریکا را عقلایی، دلیر و عقلانی ترسیم میکند در حالی که آنها را دیوانه و جانی.
جنگ به عنوان یک بازی رقابتی
مدت مدیدی است که ما جنگ را مانند یک بازی رقابتی مثل شطرنج یا یک ورزش مثل فوتبال یا بوکس میفهمیم. استعارهای که وجود دارد آن است که بوضوح یک برنده و یک بازنده و یک پایان روشن و واضح وجود دارد. استعاره، فکر استراتژیک، کارگروهی، آمادگی، تماشاگرهای میدان مبارزه، شکوه و جلال پیروزی و برنده شدن و شرمندگی ناشی از بازنده بودن را برجسته میکند.
جنگ به عنوان دارو
یک استعاره عمومی وجود دارد که نیروی نظامی به وسیله کنترل دشمن که مانند سرطان است از پیشرفت آن جلوگیری میکند. در این استعاره، عمل جراحی نیروی نظامی به صورت یک کار بهداشتی برای از بین بردن استحکامات دشمن است.
بمباران کردن مانند یک عمل جراحی طراحی و ترسیم شده است تا نیروی نظامی به اهداف خود نایل شود.