انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد فیلم ردی به جا نگذار

 

ردپای مصرف

قاب‌های پر شده با رنگ سبز؛ این اولین مواجه مخاطب با فیلم «ردپایی برجا نگذار» است. قاب‌هایی هوشمندانه که مخاطب را در دل اعماق یک پارک جنگی در پورتلند با پدر و دختری به عنوان  شخصیت‌های اصلی داستان همراه می‌کند. سکانس‌هایی با دیالوگ کم، که در نگاه اول می‌تواند بسیار خسته‌کننده باشد اما کافی است مدتی به کارگردان این فیلم، دبرا گرانیک زمان بدهیم تا داستان خود را برای ما روایت کند. داستان این فیلم که برگرفته از کتاب دل کندن من اثر پیتر راک است، روایت زندگی پدر و دختری است که در یک پارک جنگلی در چادر با ابتدایی‌ترین وسایل و به دور از تکنولوژی زندگی می‌کنند. آنچه در روایت این داستان از اهمیت کمی برخوردار است و به آن تنها به صورت گذرا در یک دیالوگ اشاره می‌شود دلیل زندگی شخصیت‌های این داستان در پارک، یعنی تسکین آلام روحی پدر به علت حضور در جنگ است. پس از اینکه مخاطب در این فیلم زیست شخصیت‌های داستان را فهم می‌کند، با لو رفتن زندگی غیرقانونی آن‌ها در جنگل فیلمی که تاکنون روایتی از یک زندگی در اعماق طبیعت و به دور از سایر انسان‌ها بود، به دل اجتماع وارد می‌شود و می‌توان از آن به عنوان یک اثر اجتماعی در حوزه مقابله انسان با تکنولوژی مدرن (به معنای عام آن) یاد کرد. در ادامه این فیلم ما شاهد تلاش ویل و تام برای گذران زندگی به حالتی مرسوم و به دور از زندگی طبیعی  پیشینشان هستیم. بن فاستر که به ایفای نقش پدر می‌پردازد با بازی درخشان خود رابطه عاطفی عمیق و محبت‌آمیز بین خودش و دختر را به نمایش می‌گذارد تا جایی که مخاطب با شخصیت او احساس همدلی کرده و او را به خوبی درک می‌کند. همچنین حضور تام به عنوان شخصیت نوجوان این داستان که بازی نقش آن بر عهده توماسین مک کنزی است موجب شده است که این فیلم در حوزه تربیت و جامعه‎پذیری نیز حرف‌هایی برای گفتن داشته باشد. در این نوشته سعی دارم با نگاه به نظریاتی در حوزه جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی به مفاهیم سینمایی‌شده این فیلم نگاهی اجتماعی بیندازم.

در دقایق ابتدایی این فیلم زمانی که دختر و پدر برای خرید مایحتاج خود راهی شهر می‌شوند، تصاویری از آماده شدن آن دو برای حضور در اجتماع به نمایش گذاشته می‌شود، سکانس‌هایی که در آن شخصیت‌های اصلی به کارهایی از جمله استحمام، تعویض لباس‌ها و.. می‌پردازند. اگر بخواهیم به این امور با توجه به نظریه نمایشی اورین گافمن نگاهی بیندازیم؛ نظریه‌ای که در آن گافمن معتقد است جامعه همچون صحنه تئاتر است و افراد بازیگران این تئاتر هستند، در این صورت پارک جنگلی به‌عنوان پشت صحنه این دو فرد مطرح می‌شود که در آن واقعیت‌های جلوی صحنه یعنی جامعه، واپس زده می‌شود و فروشگاه خریدی که آن دو بعد از انجام تمهیدات لازم به آن وارد می‌شوند، صحنه تئاتر است. در ادامه در زمان خرید از این فروشگاه  وقتی که دختر شکلات محبوب خود را در سبد خرید می‌اندازد با دیالوگ پدر مواجه می‌شود که می‌گوید: « need or want?»  این شاید اولین اشاره جدی این فیلم است که به نقد ظواهر سرمایه‌داری، در اینجا، مصرف‌گرایی می‌پردازد. یاداوری این نکته که ما همواره تحت نفوذ و سلطه نظام سرمایه‌داری، در حال خریدن و مصرف وسایلی هستیم که شاید در حقیقت نیازی به آن‌ها نداشته باشیم.  اما این تنها شروع گفتمان ضدسرمایه‌داری این فیلم است. در صحنه‌های بعدی فیلم با موارد متعددی از این دست تضادها مواجه می‌شویم. در جایی که مددکاران خانه‌ای را پیدا می‌کنند که تام و ویل بتوانند پس از رانده شدن از جنگل در آن زندگی کنند. در این منزل زمانی که پدر با تلویزیون مواجه می‌شود، آن را در کمد قرار داده و به گونه‌ای مخفی می‌کند. همان‌طور که می‌دانیم تلویزیون و رسانه به عنوان ابزاری در راستای سلطه ایدئولوژی استفاده می‌شود و از آنجا که رسانه امروز مروج تک‌صدایی گفتمان سرمایه‌داری است این حرکت ویل را می‌توان به عنوان یکی دیگر از مصادیق مقابله با سرمایه‌داری بازشناسی کرد. همچنین در راستای این بحث می‌توان به سکانسی  اشاره کرد که در آن پدر از قبول تلفن خودداری می‌کند که این اقدام  هم به گونه‌ای نفی دنیای مدرن است همان چیزی که شخصیت اصل داستان از آن گریزان است. در سکانس نمادینی دیگر شخصیت پدر که تا اینجای فیلم مخاطب، رابطه نزدیک او با طبیعت را در سکانس‌ها و پلان‌های مختلف دریافت کرده است برای امرار معاش مجبور به کار در حوزه قطع کردن و بسته‌بندی درختان کاج می‌شود. تصاویر کار کردن پدر در کنار مردان دیگری که به قطع کردن درخت مشغول هستند و استیصالی که در چهره او نمایان است بی‌رحمی جهان مدرن را به عریان‌ترین حالت ممکن به تصویر می‌کشد، مردی که تا دیروز در طبیعت و به بیان دقیق‌تر با طبیعت زیست کرده است، در اولین مواجه با زندگی مدرن مجبور به ستیز با طبیعت می‌شود.

در بخش دوم می‌خواهیم روایت فیلم را از زاویه دید تام، شخصیت دختر داستان بررسی کنیم. او که رابطه خوبی با پدر خود دارد هرگز به مدرسه نرفته است اما خواندن و نوشتن را به خوبی از پدر خود فراگرفته است، تا جایی که مددکار اجتماعی پس از گرفتن تست‌های خاص از او اذعان می‌کند که تام بیشتر از آنچه نیاز است می‌داند. اما در ادامه مددکار جمله‌ای را مطرح می‌کند که قصد داریم بیشتر به آن بپردازیم. او می‌گوید: «اما مدرسه فقط برای آموزش خواندن و نوشتن نیست، در مدرسه مهارت اجتماعی آموزش داده می‌شود.»

در ادامه فیلم هم می‌بینیم که او با ویل برای فرستادن تام به مدرسه وارد چالش می‌شود. گویی پدر در ادامه مقابله با جهان مدرن با مدرسه به عنوان یکی از مصادیق آن نیز به مقابله می‌پردازد. نظریات و گمانه‌زنی‌های متعددی در حوزه جامعه‌شناسی آموزش و پرورش به خصوص کارکردهای مدرسه وجود دارد. از ایوان ایلیچ گرفته که با نظریه مدرسه‌زدایی به عنوان واکنشی در مقابل جهان صنعتی و اداری معروف شده است، تا کارکردگرایانی چون دورکیم و پارسونز که یکی از کارکردهای مدرسه را انتقال دانش و رفتارهای لازم برای حفظ نظم جامعه می‌دانند. در این فیلم با پدر و مددکار اجتماعی به عنوان شخصیت‌های حامل این دو اندیشه متفاوت مواجه هستیم. هرچند کارگردان و نویسنده موضع خود را در خصوص تقابل این دو اندیشه به صراحت به تصویر نکشیده‌اند. زیرا که شخصیت دختر این داستان به همان میزان که دچار تنهایی و درخود‌فرورفتگی است به همان میزان نیز می‌تواند در صورت نیاز، با دیگران ارتباط برقرار کند. در ادامه به ذکر چند مصداق از به نمایش گذاشتن ویژگی‌های شخصیتی تام در این فیلم می‌پردازیم. زمانی که تام به مرکز بازپروری وارد می‌شود شخصیت او در تقابل با دو شخصیت دختر دیگر حاضر در این مرکز تعریف می‌شود، صحنه‌ای که در آن دو دختر در حال درست کردن دفتر آرزو هستند و با تام وارد گفتگوی کوتاهی می‌شوند، حاکی از آن است که جهان زندگی دو تیپ شخصیتی متفاوتی که در مقابل هم تعریف شده‌اند برای طرف مقابل غیر قابل درک است. اما همین شخصیت در کلیسا پس از اتمام مراسم دعا و نیایش به راحتی می‌تواند با دیگران ارتباط بگیرد و با آن‌ها در یک کنش متقابل تعریف شود. همچنین زمانی که به دلیل مصدومیت پدر، تام مجبور به انجام کارهای روزانه است به خوبی می‌تواند از پس ارتباط گرفتن با دیگران بر بیاید. در نهایت این نوشته باید به نقطه پایانی فیلم که اوج به نمایش گذاشتن شکاف نسلی بین این پدر و دختر است اشاره کنم؛ جایی که هر کدام از شخصیت‌های داستان با توجه به تفاوت‌های زیست جهان‌شان تصمیم می‌گیرند در جهانی متفاوت و با رویکردی متفاوت به زندگی خود ادامه بدهند. شاید بتوان گفت تک‌تک سکانس های این فیلم از ابتدا تا انتها در حرفه‌ای ترین حالت ممکن، در راستای نشان دادن همین رشد فکری شخصیت‌های اصلی داستان ساخته شده است.