مطالعات اجتماعی و فرهنگی پیاده روی اربعین یکی از موضوعات حساس سالهای اخیر در فضای رشته های علوم اجتماعی بوده است . این موضوع در هاله ای از ابهام و جذابیت ، تردید و اطمینان در باب اینکه ارزش مطالعه دارد یا نه ، به محکی برای نقد و گاه تخطئه علوم اجتماعی ایران تبدیل شده است . تلقی های مختلفی نیز نسبت به آن وجود داشته است ، عده ای آن را موضوعی غیر مهم و رسانه ای و تبلیغاتی از جانب حکومت می دانند، از سوی دیگر عده ای نیز آن را غیر قابل تامل جامعه شناختی و علوم اجتماعی می دانند و آنقدر آن را استعلایی می کنند که از دسترس هرگونه مطالعه علمی به دور خواهند بود. البته در سالهای اخیر رساله هایی در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی برای بررسی آن انجام شده و در حال انجام شدن هستند و همچنین سمینارها و کنفرانس هایی در باب آن برگزار شده است . در این میانه بیش از همه نحوه مواجهه اصحاب علوم اجتماعی ، از جامعه شناسان دین مدار تا جامعه شناسان متهم به سکولاریسم و گاه روشنفکران جامعه شناس اهمیت دارد . هر کدام از این گروه ها به اشکال مختلف، از تفسیرهای الهیاتی که مهمترین و شاید تنها بعد مهم در این رخداد پیاده روی اربعین را تجلی معنویت و تقدس می دانند، تا تفسیرهای تقلیل گرایانه محض که هر گونه امر قدسی را به امر اجتماعی و اقتصاد سیاسی تقلیل می دهند ، بیان شدند.
در فضایی که گفتارهای بسیاری در باب این موضوع بیان شده ، نکته قابل توجه منطق روش شناختی آن است که کمتر کسی به آن توجه میکند . در فضای علوم اجتماعی ایران نوع مواجهه با این موضوع می تواند باز نمای دقیق و ظریفی برای وضعیت روش شناسی و پارادایم های روشی علوم اجتماعی ایرانی باشد . به عبارت دیگر فارغ از آنکه هر کدام از دسته های سه گانه فوق ، از روشنفکران سنتی و مدرن و یا پژوهشگران حرفه ای دانشگاهی ،در باب این مساله چه گفته باشند، برای من در این نوشتار ، مساله مهم ، چگونگی و روش شناسی کار و تحلیل آنهاست . اینکه آنها چگونه داده های مورد نیاز راجع کرده اند، تجربه و مهارت کافی برای این نوع جمع آوری داده ها از کجا آموخته اند ،و چگونه این داده ها را تلفیق و تحلیل کرده اند و به نتایج مورد نظرشان رسیده اند .
نوشتههای مرتبط
فهم منطق روش شناختی مطالعات اجتماعی و فرهنگی اربعین منوط است به فهم فضای کلی روش های علوم اجتماعی و الگوهای غالب آن در ایران امروز. زیرا آنچه ذائقه روش شناختی محققان علوم اجتماعی را برای فهم امور و پدیده های اجتماعی و فرهنگی و دینی شکل داده در این فضای پارادایمی روش تحقیق در علوم اجتماعی متبلور شده است. به همین دلیل، قبل از پرداختن به مساله فوق ، لازم است توضیحی کلی در باب تحول و چرخش پارادایمی علوم اجتماعی ایران از روشهای کمی به روشهای کیفی داشته باشیم. روشهای کمی که مبتنی بر درکی دستکاری شده از پوزیتیویسم ایرانی هستند که در آن با تقلیل هر چیز به گویه های قابل سنجش و کمیت پذیر مواجه هستیم. نمود اصلی این الگوی روشی،در غلبه پرسشنامه به عنوان مهمترین ابزار جمع آوری داده ، و آمار استنباطی به عنوان مهمترین ابزار بازنمایی و بیان داده و استدلالهای مبتنی بر درصد و میزان ، به عنوان مهمترین ابزار نتیجه گیری است . کاربرد ساده شده و گاه مبتذل این روش در ایران به همراه نقدهای روش شناختی ای که به اعتبار این نوع روش شناسی شد،در نهایت منجر به افول سیطره الگوی پرسشنامه ای در فهم جهان اجتماعی ایرانیان انجامید و از این روش از رونق افتاد. لذا روشهای پیمایشی در ایران که به تدریج کاستی های دقت در انجام درست آن آشکار شد ، اعتبارشان را از دست دادند. در نتیجه بواسطه تحولات نظری و انحطاط عملی روش کمی در ایران و تبدیل آن به دستگاه پول سازی برای مجریان و تولید داده های بی فایده ، زمینه هایی برای روشهای کیفی فراهم شد. اما روش های کیفی در ایران در ابتدا مبتنی بر روشهای تحلیل متن بود ، نشانه شناسی و تحلیل گفتمان و سیطره آنها در فضای علوم انسانی از این سبب بود. روش های کیفی در ابهامی تکنیکال به کار برده می شد، عملا صحت و اعبتار آنها بیش از هرچیز به توان ادبی و قدرت بیان محقق و اقناع گری او بستگی داشت،کمتر نشانه یا محک ملموسی برای آن وجود نداشت. این دو موج مسلط روش در ایران، همچنان یک وجه مشترک داشتند، محقق اصلی در اتاق خودش و پشت میزش داده های آماری یا نشانه ها و گفتارهای گفتمانی را تحلیل می کرد . کار میدانی متعلق به دیگران بود ( پرسشگران برای پرکردن پرسشنامه ها یا دستیاران یا همکاران مصاحبه کنند و گاه دستیاران میدانی محقق اصلی ).
با غلبه الگو و پارادایم روش های کیفی،به تدریج روشهای میدانی رواج یافت ، به ویژه با دانشجویان جدید که از علوم اجتماعی کتابخانه ای و اتاق های بسته ، خسته و نا امید بودند .روشهای میدانی در شرایطی در ایران رایج شد که اصحاب علوم اجتماعی و بویژه اساتید، نه تنها اهل این تجربه های میدانی نبوده اند ، بلکه چندان علاقه و مهمتر از همه فرصت انجام کار میدانی را هم نداشته اند . لذا کار میدانی به ساده ترین شکل آن یعنی انجام مصاحبه تقلیل یافت، و دستیاران یا همان پرولتاریای پژوهشی (به تعبیر استاد عزیز ، دکتر عباس کاظمی) مسئول جمع آوری و تحلیل اولیه و گاه تالیف کل کار بودند و استادان بزرگ ، در آزمایشگاه بسته ذهنشان مسئول سنتز و تجزیه و تحلیل داده های نهایی می شدند. به عبارت دیگر علوم اجتماعی ایران حتی در مرحله به ظاهر کیفی گرایانه اش ، همان منطق پوزیتیویستی و پرسشنامه ای را پیاده کرد که استادان به زحمت میدان نیافتند . این موضوع درگرنددتئوری یا نظریه مبنایی که روش کیفی غالب جامعه شناسی کیفی گرا در ایران شد، خودش را نشان داد. به جای پرسشنامه، پرسش های مصاحبه نشست و به جای پرسشگر،مصاحبه گر.
در این فضای تحولات نظری و روشی در علوم اجتماعی ایران بود که موضوع پیاده روی اربعین مطرح شد . چند سالی گذشت ، هیچ نهادی حاضر به انجام پیمایش نشد ( تا امسال که ایسپا پیمایشی را انجام داد. اما اولین داده های پیمایش را آمریکاییها در باره این واقعه منتشر کردند ). نهادهای پژوهش تمایلی به انجام پیمایش نداشتند زیرا مد روشی،کار کیفی بود. در نتیجه همه کارها در قالب پایان نامه و پژوهش ها بر اساس کار میدانی انجام شد . صحبت از کار میدانی فی نفسه همانقدر معجزه آسا و هیبت انگیز بود که زمانی ارائه اعداد و ارقام و درصدها . اینکه در میدان باشی ، به کار میدانی تعبیر شد .کار میدانی پروژه های پیاده روی اربعین تقلیل یافت به تجربه شخصی از این پدیده و انجام مصاحبه های نامنظم که البته بیشتر در قالب گفتگو های حسته و گریخته بود. گرندد تئوری به مثابه اسطوره روشی که بیش از هر چیزی می توانست تنبلی روش شناختی اساتید را درمان کند، وجه غالب را پیدا کرد . کار میدانی با کار گرندد تئوری یکسان شد . مصاحبه و مشاهده سوم شخص بیرونی ، به تکنیک اصلی جمع آوری داده ها تبدیل شدند . فرصت مشارکت در نهایت به دوره ای یک هفته ای و گاه دو روزه تقلیل یافت .سوژه ها به سوژه های مصاحبه شونده ( همان اطلاع رسانها) تقلیل یافت. رابطه محقق با آنها رابطه پرسشگر عالم حرفه ای با یک اطلاع رسان شیدای زیارت بود . کل داستان روش کیفی شد این ماجرای ساده و کوتاه که محقق چند روزی برود میدان، با چند نفر مصاحبه کند و چیزهایی را ببیند ، بعد بیاید آنها را تحلیل کند . عملا داده های موجود حاصل مشاهدات و گفتگوهای ساده محققان یا زائران ایرانی با هم زبانان خودشان و گاهی به ندرت از طریق واسطه های مترجم گفتگو با زائران عرب و …. هستند .
در حالیکه پیاده روی اربعین به مثابه یک آیین فرهنگی ، که کنشگران با ارزشهای مختلف مذهبی، قومیت ها و خرده فرهنگهای گوناگون و جنسیت و سن مختلف می آیند ، ترکیبی بسیار و پیچیده و خاص از یک رخداد فرهنگی آیینی را ایجاد می کند. اما در این مدل روشی رایج این آیین، با همه پیچیدگی و دشواری اش ، به امر یکدست ، یکسان و همسان از آدمها تقلیل داده می شود. برخی از محققان که حتی همین حضور حداقلی را هم نرفته اند و درباره این امر بزرگ صحبت میکنند ، برخی برای اینکه گفتارهایشان استناد به تجارب میدانی معتبر شوند ، یک الی چهار روزی را به آنجا می روند و گاه نیز دسته ای از محققان (دستیاران ) را با خودشان می برند و موجه می شوند به سان کار علمی؛ و مزین می شود به نام پژوهش حرفه ای . به عبارت دیگر محققان علوم اجتماعی (جامعه شناسان دین مدار یا روشنفکران یا دانشجوها ) به خود اجازه میدهند به یک هفته ای کار میدانی این پدیده چند وجهی را به قالب تخیل جامعه شناختی ایرانی در آورند .
طنز اصلی ماجرا وقتی بیشتر شد که در فضای مطالعات اجتماعی و فرهنگی پیاده روی اربعین، روش مردم نگاری نیز مطرح شد . جالب تر از همه کارگاههایی بود که برای خیل اصحاب علوم اجتماعی که قصد سفر پژوهشی داشتند ،برگزار می شد . مردم نگاری توسط کسانی تدریس شد که سابقه ای از انجام این پژوهش ، تجربه آن و اجرای آن را نداشتند .گویی خواندن یک کتاب روش و تدریس آن میتواند معنای مردم نگاری را منتقل کند . نکته ساده ای که در بسیاری از روایتهای کارگاههای مردم نگاری گفته شده بود آن بود که برای کار کیفی باید ذهن کاملا خالی داشت .رویکردی به مردم نگاری که حتی در اوایل قرن بیستم هم منقرض شده بود . مردم نگاری صرفا به تجربه میدان و چند گفتگو و توصیف همه دیده ها و شنیده ها تقلیل یافته بود . جالب تر آنکه عموما از اصطلاح توصیف غنی و توصیف فربه استفاده می شود که ان را توصیفی با جزئیات بسیار تعریف میکنند و ارجاع مبهمی که مقالات و کارهای گیرتز هم می دهند .فارغ از اینکه گیرتز برای نوشتن همان مقاله ، تجربه کار میدانی مردم نگارانه چند ساله را داشته است . به عبارت دیگرفاجعه ای روش شناختی در باب مطالعات اربعین توسط جامعه شناسی دین و مهمتر از همه حتی جامعه شناسان متدین که وجه دینی برایشان بر وجه علمی غالب است،در جریان است. در حالیکه اصحاب علوم اجتماعی کارهای محققان خارجی که بیش از یکسال در ایران بوده اند را متهم به عدم درک جامعه ایرانی میکنند ، در این کار، برای یک هفته ، به خود اجازه می دهند یک آیین بسیار پیچیده را تحلیل کنند .
مواجهه کیفی کاران جامعه شناسی و اصحاب پرسشنامه به جامعه شناسی با مساله اجتماعی و فرهنگی تفاوت چندانی نکرده است . برج های عاج بر سر جایشان هستند و موقعیت ها توجیه معرفت شناختی و روش شناختی میشوند . مردم نگاری صرفا به مثابه یک روش جمع آوری داده نیست ، بلکه مردم نگاری، بیش از همه بینشی روش شناختی است ، که درک محقق از واقعیت جاری زندگی بواسطه مشارکت در آن محل (نه مشاهده صرف)و آموختن از مردم آن محل را بیان می کند . مردم نگاری بیانگر اسلوبی از ارائه نتایج تحقیق است که تنوع و قواعد الگوهای یک حوزه فرهنگی را به گونه ای نشان دهد که مخاطب با خواندن آن حس بودن در آنجا داشته باشد، نه تنها در مقام مخاطب و عضوی از یک فرهنگ دیگر، بتواند آن موقعیت و فرهنگ مورد نیاز را بفهمد ، بلکه بتواند به طور نسبی درک و احساسی همدلانه از مردم و فرهنگشان داشته باشد . اما امروز ، مردم نگاری آیین اربعین ، توصیف یک سفرنامه نویس در عبوری سریع از یک فرهنگ است . صدای محقق آنقدر مسلط است که هر گونه روایت محلی را تحت سلطه در آورده است و مهمتر از همه آنکه همه اطلاعات یا قریب به اتفاق آنها ، از زبان فارسی تهیه شده اند و یک مجموعه هزار رنگ را یکدست و یکسان نشان میدهد . به نظر میرسد اصحاب علوم اجتماعی ، به ویژه جامعه شناسان دین مدار در این میانه گاه با تفسیرهای الهیاتی گاه با تفسیرهای خام و بی ریشه جامعه شناختی ، این موضوع غنی را با داده های ضعیف و نحیف در لفافه ای پر طمطراق از تحلیل های نظری جلوه میدهند . مساله اصلی آن است که اگر محققان توضیح بدهند داده ها را چگونه بدست آورده اند ، اعتبار سنجی تحلیل ها آنگاه راحت تر خواهند بود.