انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقدی بر گفتمان سهراب کشی بهرام بیضائی

رابطه میان اسطوره و ادبیات(۱)، یا اسطوره و هنر در ایران هنوز رابطه ای تعریف نشده است. مشخص ترین و ساده ترین رابطۀ شناخته شده، کاربرد نشانه های اسطوره ای در حوزۀ ادبیات است. اما هنوز بر بسیاری روشن نیست که کاربرد محض شاخص های اسطوره ای تنها شکل استفاده از اسطوره در ادبیات و هنر نیست. ارتباط میان اسطوره و ادبیات از پیش موجود است و در واقع تمام گونه های ادبی از اسطوره سرچشمه می گیرند.

آشنایی با نظریه های اسطوره ای و تحلیل های علمی از اسطوره، خود، کاربرد اسطوره را روزآمد و فعال می کند. اما این بحث در حوزۀ ادبیات و هنر در ایران بحثی دور و جا نیافتاده است. در ایران به جای آن که شاهد حوزۀ منسجمی باشیم که برخورد با اسطوره را نظام مند و کارآمد کند، بیشتر شاهد هرج و مرج و تشتت آراء در کاربرد اسطوره، و نظریه پردازی های غیر علمی در این راستا هستیم. در حوزۀ هنر این کاربرد می تواند در نگاه نخست ساده تر و به خاطر ویژگی هنری و خلاقه اش آزادتر تصور شود. اما این حوزه نیز دچار همان مشکلات حوزۀ ادبی است، چرا که همان اصول در آنجا هم مصداق دارد. مشکل اینجاست که در ایران هنوز حوزۀ اسطوره شناسی، خود نیز، به بنیاد علمی دست نیافته است و همان هرج و مرج در آنجا نیز حکمفرماست.

حال اگر در این آشفته بازار پژوهش های معدودی هم با روش علمی انجام شده باشد، معرفی و نقد لازم در مورد آنها صورت نگرفته است تا کاربردی مناسب برای اسطوره تعریف شود. گاه پژوهشی از یک حوزه، بی ذکر ماخذ، مایۀ کار پژوهشی در حوزۀ دیگر قرار می گیرد و گاهی، از اصطلاحاتی به اشتباه استفاده می شود، بی آن که به تاثیر سوء چنین کاری توجه شود.

تاکید اساسی بر “دقیق خوانی” نوشته و قراردادن آن در موقعیتی برتر از اهمیت ویژه ای برخوردار است و همین سبب رویکردهای تازه در نقد ادبی و تحلیل متن است. در این رویکرد شیوۀ برخورد با اثر به صورتی عینی و توجه به ساختار و اجزاء آن اهمیت خاصی دارد. روش منتقد در این شیوه، مطالعۀ دقیق اثر و تحلیل جزئیات و توجه به عوامل تشکیل دهندۀ آن و همچنین تأثیرهائی است که این عوامل متقابلاً بر یکدیگر می گذارند. بدین ترتیب، باید به ساختار زبانی اثر، تناقض ها، استعاره ها، نمادها، و تصویرهای خیالی که در آن به کار رفته اند، توجه شود. به دنبال چنین نگرشی است که تحلیل متن جایگاه علمی می یابد و از استنباط های شخصی و حسی جدا می شود.

کاربرد اسطوره ها و داستان های تاریخی در حوزه های مختلف ادبیات و هنر یکی از رایج ترین، مهم ترین و تأثیر گذار ترین موارد استفاده های فرهنگی، بخصوص در حوزۀ سینما و نمایش نامه نویسی است. بهرام بیضائی در این میان به بهترین نحوی از این بن مایه ها در کارهای خود استفاده کرده است. نمایشنامۀ “سهراب کشی” یکی از تازه ترین این موارد است. این نمایشنامه هنوز روی صحنه نرفته و امکان خواندن متن آن نیز دست کم برای نگارنده فراهم نشده است. به همین دلیل روی سخن این نوشته با این نمایشنامه نیست. اما بهرام بیضائی در مصاحبۀ خود با بی بی سی، در مورد برداشتش از داستان رستم و سهراب شاهنامه و وجود نسخۀ قدیمی ترِ احتمالی از این داستان مطالبی را عنوان کرده است، که گذشتن از آن چیزی بجز بی توجهی به دانش و فرهنگ و برتری دادن حرمت بزرگان بر صداقت علمی نخواهد بود.
او معتقد است که: “خیلی اتفاق ها می افتد که در روایت فردوسی به ضرورت حماسه، دلیلی ندارد راجع به آنها کنجکاوی شود ولی در نمایش سهراب کشی شده، به دلیل این که ما نمایش هستیم و نمایش به نوعی آموزشگاه و یا در واقع آزمایشگاه طبایع بشری است” (← مصاحبه).
این جا وارد این بحث مجادله انگیز نمی شوم که اصولاً آیا شاهنامه حماسه است یا نیست. اما روشن نیست چرا به ضرورت حماسه دلیلی برای کنجکاوی در روایت فردوسی نیست؟ اتفاقا به هر ضرورتی می توان در روایت فردوسی کنجکاوی کرد.
او به تفاوت دیگر نمایشنامه سهراب کشی با متن شاهنامه اشاره می کند و می گوید:
“با گذشت زمان و اطلاعات موجود می توانیم حدس بزنیم که در یک نسخه قدیمی تر احتمالا سهراب آدم خوبه نبوده است و ضرورتی هم نداشت که فردوسی به آن نسخه توجه کند، چون که او تنها متنی را که داشته به شعر درآورده است.” ( ← مصاحبه)
اشارۀ ایشان به نسخۀ قدیمی تر اصلا روشن نیست و نمی دانیم از چه نسخه ای سخن می گویند؟ اصطلاح «نسخه» اصطلاحی فنی است و منظور صورت نوشتاری از روایت است. گویا منظورایشان از نسخۀ قدیمی تر، بازسازی روایت و یا روایت های شفاهی است که تنها در الگوهای تطبیقی برای داستان هایی از نوع آنچه در شاهنامه است به کار می رود. این بازسازی ها بسیار پیچیده اند و همانطور که در بالا اشارشد به حوزۀ پژوهش های اسطوره شناسی و نقد ادبی تعلق دارند. ضمنا هیچ روشن نیست که چگونه گذشت زمان به طور خودکار در برداشت های ما تغییر ایجاد می کند و منظور ایشان از اطلاعات موجود چیست؟ ظاهراً چیزی که نه تنها برای ایشان بلکه اصولاً در این سرزمین کمترین اهمیت را دارد، ذکر درست و دقیق منابع و رعایت حق مؤلف است.
برداشت بهرام بیضائی از رستم و سهراب ِ شاهنامه، از خلال صحبت هایش این گونه است: ” با گذشت زمان و اطلاعات موجود می توانیم حدس بزنیم که در یک نسخه قدیمی تر احتمالا سهراب آدم خوبه نبوده است و ضرورتی هم نداشت که فردوسی به آن نسخه توجه کند، چون که او تنها متنی را که داشته به شعر درآورده است.” (← مصاحبه)
آن چه که متاسفانه در ایران به آن توجه نمی شود، مسئلۀ جایگشت (Displacement) به عنوان مهمترین عنصر ارتباطی میان اسطوره و ادبیات است. پژوهشهای علمی زیادی در این زمینه صورت گرفته که ازمیان آنها می توان به پژوهشهای جیمز فریزر (James Frazer) و یا نورتروپ فرای (Northrop Frye) اشاره کرد. نخستین توضیحی که فرای در مورد رویش و رشد ساختارهای ادبی از دل اسطوره، می دهد، در نقد و بررسی اش از “جستاری در مورد انسان: مقدمه ای بر فلسفۀ فرهنگ انسانی” کاسیرر، به سال ۱۹۵۴ است:
“در دوران های ابتدائی … داستان ها اسطوره اند، به این معنی که حکایت های بی نویسنده از خدایانند؛ در دوران های بعدی این داستان ها صورت افسانه یا حکایت های عامیانه به خود می گیرند؛ سپس به تدریج “واقعی” تر می شوند، یعنی با درخواست عمومی (خوانندگان یا شنوندگان) برای باورکردنی بودن، سازگار می شوند، هرچند که همان طرح کلی ساختاری شان را حفظ می کنند.” (Russel,1998: 82)
فرای اصطلاح جایگشت را در “کالبدشناسی نقد” چنین توضیح می دهد:
“” در هر حال، حضور ساختار اسطوره ای در ادبیات داستانی ِ واقع گرا پذیرفتنی کردن داستان را با مشکلاتی فنی رو به رو می سازد و به شگردهایی که در حل کردن این مشکلات به کار می روند می توان نام عمومی «جای گشت» را داد. پس اسطوره یک سویۀ منتهی الیه طرح ادبی است و ناتورالیستی منتهی الیه سویۀ دیگر، و در میان (این دوحد) کل فضای رمانس قرار دارد تا اسطوره را در جهتی انسانی جای گردانی کند در عین آن که، بر خلاف واقع گرایی محتوا را در جهتی آرمانی متعارف سازد. قانون اصلی جای گردانی این است که آنچه به صورت استعاری در اسطوره شناخته می شود، در رمانس، می تواند تنها با صورَی از تشبیه، چون تمثیل، پیوند معنادار و تصویرسازی ضمنی همراه و با نظایر آن مربوط گردد. در اسطوره می توانیم خدا-خورشید یا خدا-درخت داشته باشیم و در رمانس شخصی را که به صورت معنادار با خورشید یا درخت در ارتباط باشد (Frye, 1957: 133-135).

راقم سطور کوشید با استفاده از این نظریه و الگوی اسطوره شناسی نو در مقالۀ «تهمینه کیست، پژوهشی در اسطوره شناسی تطبیقی»(۲) تحلیلی کاملا متفاوت با آنچه در ایران دربارۀ داستان رستم و سهراب / رستم و تهمینه وجود دارد، ارائه دهد. در آن مقاله کوشیدم با استفاده از موضوع جای گشت و کشف ساختار اجتماعی این الگوی داستانی که در داستان های اقوام هند و اروپایی به کرات دیده می شود، به آشکار ساختن الگوی اجتماعی محتمل برای این نوع داستان برآیم. بر این اساس، نشان داده شد که چگونه این الگو، در جریان تطور خود و رسیدن به اثر ادبی در رابطه با دیگر عامل ها، به فردوسی امکان داده است تا فضای اجتماعیِ نهفته در داستان اسطوره ای را به گونه ای دریابد که به جنبۀ دراماتیکی آن گرایش بیشتری داشته باشد و از این طریق خلق ادبی ممکن گردد. ساختار اجتماعی کهن این داستان بر اساس الگوی پری و پری زادگی توضیح داده شد. تعبیر پری بودن تهمینه را نخستین بار بهمن سرکاراتی و پس از او جلال خالقی مطلق اشاره کرده است. اما هیچ یک نیز به بسط و گستردگی این موضوع با توجۀ به ساختار اجتماعی نهفته در پس این اصطلاح نکرده بودند. از این رو راقم سطور این الگو در شاهنامه را، با داستان های دیگر اقوام هند و اروپایی مقایسه کرد و به ساختار ازدواج و خویشاوندی در جامعۀ کهن ایرانی، که این نوع داستان بازتابی از آن است، رسید. نتیجۀ این پژوهش آن شد که در چنین ساختاری که سهراب حاصل پیوند یک شبۀ رستم و تهمینه (و نه الگوی ازدواج) است، عنصری پذیرفتنی نیست. در این الگو تهمینه به پئیریکاها (پری)، زنان بیگانه، تعلق دارد که نقش سیاسی برای به دام افکندن پهلوان و به دست آوردن نطفۀ او را ایفاء می کند. در آن نوشته صورت های مشابه به این داستان از هند، اوستا و … را نیز نشان داده ام. به همین منظور این زن با نقش سیاسی خود می خواهد فرزندی به دست آورد که از لحاظ قدرت همتای پدر باشد، زیرا تنها اوست که توان نابودکردن پهلوان را دارد. اما از سوئی دیگر، تنها پس از کشته شدن یا حذف شدن این عامل قدرت جدید است که دوباره قدرت به حوزۀ خودی (با توجه به خاستگاه روایت) برگردانده می شود. اما از آن جا که وجود این دو قدرت در هستۀ خود نامعقول است، نابودی هر یک جنبۀ دراماتیکی در خود دارد که در خلق ادبی به اثری تراژیک می انجامد. به عبارتی سرایش داستان در انسجام و متشکل کردن نظم اخلاقی و اجرا و توجه به قوانین چنین جوامعی مرتبط می شود که در دوره های بعدی تنها تاثیر حسی آن در ادبیات بیشتر می گردد.
آن چه فردوسی بر سر اسطوره آورده همان جایگشتی است که در بالا توضیح داده شد و در خلق دبی معمول است و در جای جای شاهنامه قابل نشان دادن است(۳) .
پس این که بهرام بیضائی در دنبالۀ سخنش می گوید: ” شکل دوم این است که تهمینه اصلا یک پری است و سهراب یک پریزاد.” پری زادگی سهراب برای بیضایی ظاهرا تنها برداشت او از رفتار سهراب است که “همینطور یله است. اصلا خوش است انگار که برای شکارآمده، در حال بازی است و مثل یک پری و یک پریزاد رفتار می کند نه مثل یک آدمی که آمده به جنگ و یا مثل یک آدمی که با دیگری درگیر است.” دریافت بهرام بیضائی از پری زادگی سهراب سرگرم کننده است!
بر این اساس ارزش گذاری در مورد این شاخص ها وابسته به قوم راوی است و استنباط “آدم خوبه یا بده” عامیانه کردن محتوایی چنین موضوعاتی است. بهرام بیضائی می توانست با ذکر کردن منبع اطلاعات خود، دقیق تر و علمی تر به این نکته بپردازد. در واقع مسئلۀ فردوسی این نیست که سهراب آدمی خوب یا بد باشد. برای “ذهن ایرانی شهید ساز” هم نخواسته “فاجعه” بسازد. پری زادگی هم موضوعی نیست که صرفا از روی دریافت حسی سرخوشی رفتار سهراب بتوان به آن رسید، بلکه همه ی اینها بازتاب ساختار اجتماعی راویان این داستان هاست که دیگر برای ما آشنا نیستند. اسطوره شناسی تطبیقی نو در پی روشن ساختن چنین ساختاری است.

در پایان یادآوری می کنم که به رغم ارادت و احترامی که به بهرام بیضایی، به خاطر خدمات ارزشمندش به فرهنگ این سرزمین، دارم، به عنوان پژوهش گر اسطوره های ایرانی و شاخص های اسطوره ای شاهنامه ضروری دیدم که چنین رویکردی را منتقدانه بررسی کنم. پیش تر ها شاهد تاثیر شاملو در ارائۀ مطلبی دربارۀ ضحاک و فریدون بودیم که نتیجۀ آن بر همگان روشن است. هنرمندان ایرانی باید توجه داشته باشند که شاهنامه مواد لازم برای بازآفرینی کار هنری شان در اختیار می گذارد، اما اگر علاقه به پژوهش در این زمینه ها دارند، آن کار بر اصولی دیگر استوار است که باید رعایت شود. شهرت داشتن، حق اظهار استنباط های نادرست به کسی نمی دهد. هم چنین استفاده از نتایج پژوهش های دیگران بی ذکر منبع و ماخذ، آن هم به صورتی تقلیل یافته و نا دقیق برازندۀ قامت هنرمندان بنام ما نیست. زیرا تاثیر هنرمندان در گسترش چنین گفته هایی بسیار بیشتر از پژوهشگران چنین حوزه هایی است و به قول معروف گاه «هرچه رشته شده، همه را پنبه می کنند»!

مصاحبۀ بهرام بیضائی را می توانید اینجا بخوانید:

http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2009/10/091021_pm_fb_beizaei_sohrabkoshi.shtml?s

۱- BBC Persian فرج بال افکن: «سهراب کشی در گفتگو با بهرام بیضایی» به روز شده: ۱۵:۰۱ گرینویچ – چهارشنبه ۲۱ اکتبر ۲۰۰۹ – ۲۹ مهر ۱۳۸۸

۲- نامۀ فرهنگستان، دورۀ نهم، شمارۀ ۳۵، ۱۳۸۶.

۳- الگوی دیگر از جایگشت را در مقالۀ «مرداس، نیک مرد آدمخوار!» نامه فرهنگستان شماره ۳۷.. نیز نک. مقالۀ «الگوی پیشنهادی داستان های پریان بر بنیاد اسطوره ها» ، نامۀ انسان شناسی، شمارۀ ۸، ۱۳۸۷.