انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقدی بر فیلم مادر ساخته دارن آرونوفسکی، محصول ۲۰۱۷ آمریکا

تفکر و مدرنیته‌ی پرشتاب
نقدی بر فیلم مادر ساخته دارن آرونوفسکی
محصول ۲۰۱۷ آمریکا

مادر(Mother!) ، آخرین ساخته‌ی دارن آرونوفسکی(Darren Aronofsky) ، تصویرگریِ سرنوشت تفکر در عصری است که هارتموت روزاHartmut Rosa ، جامعه‌شناس آلمانی، کیفیت‌ و دلایل شکل‌گیری‌اش را در کتاب شتاب اجتماعی: یک نظریه‌ی جدید در باب مدرنیته Social Acceleration: A New Theory of Modernity به رشته‌ی تحریر درآورده است. در دوران کنونی این احساس روان‌شناختی وجود دارد که زمان سریع می‌گذرد و ما انگارکه برای راست‌وریست کردنِ کارها به ۴۸ ساعت در شبانه‌روز نیاز داریم. باید یک‌نفس کار کنیم تا فقط درجا بزنیم نه‌اینکه پیشرفتی درکار باشد. کارهایی که می‌کنیم تاثیری بر هویت ما یا شخصیتمان ندارند و مانند بخار در هوا محو می شوند. دیگر اعتقادی به بهبود امور نیست و تنها از تاریکی پشت‌سر می‌گریزیم. بی‌شک اگر چنین زمانه‌ای را با روزگار راهواری قیاس کنید که دکارت در بستر و بر رختِ خواب خودش لم می‌داد و تاملات را می‌نوشت این‌دو دنیا کلی باهم توفیر دارند. بعید می‌دانم که حتی اگر به شهروند پرشتاب امروزی مانند دکارت ارث‌ومیراثی هم برسد وقتی برای تفکر داشته باشد.
حالا ربط‌اش به مادرِ آرونوفسکی چیست؟ مادر، آنچنانکه خود کارگردان اشاره دارد از تمثیل آفرینش The allegory of creation و از عناصر چنین تمثیلی بهره‌ی فراوان می‌برد. شخصیت‌ها فاقد اسم خاص‌اند و هر کدام نماینده یک شخصیت/تیپ تاریخی و یک طرز فکر و کیفیتی هستی‌شناختی‌اند. خدا/پدر، هابیل/قابیل/فرزند، آدم/حوا/انسان/مخلوق، و به‌خصوص مادر/زایش/زمین/آفرینش.

بدین‌ترتیب آرونوفسکی ادامه دهنده‌ی راهی است که با بچّه‌ی روزماریِ پولانسکی آغاز اما بنابه‌دلایلی که از حوصله‌ی این نوشتار خارج است مثلن گسترش کالایی‌شدن و مصرف‌گراییِ برخاسته از سرمایه‌داری که تنها دردسر‌اش تاکنون جنبش ۱۹۶۸ فرانسه بوده وبس، ابتر و ناقص ماند. راهی که تعویق میلِ مدامِ نشات گرفته از فرایند اجتناب‌ناپذیر و مبتذل تولید کالا و برانگیختن نیاز به مصرف، مجالی برای پیمودنش باقی نگذاشت.
اما توصیه پولانسکی و آرونوفسکی دقیقن چیست و آنها به پیمودن کدام راه توصیه کرده و می‌کنند؟ خُب واضح است که وقتی پای تمثیل وسط می‌آید به‌ویژه پایِ تمثیل مذهبی و قصه‌ی آفرینش، فکر کمی برای خودش جا باز می‌کند. و این دقیقن همان چیزی است که هارتموت روزا را به نوشتن کتابش و آرونوفسکی را به ساخت مادر واداشته: نیاز به تفکر. در تعریف تمثیل گفته‌اند که چیزی را به چیزی تشبیه می‌کنید اما دقیقن معلوم نیست که به چه چیز، یا اینکه چیزی را از طریق چیز دیگری توضیح می‌دهید. معروف‌ترین تمثیل‌های تاریخ، تمثیل غار افلاطون the allegory of the cave است؛ و شگفتا که در تعبیر تمثیل غار نیز بسیاری فلاسفه متفق‌اند که ریشخند زندگی روزمرّه است و توصیه به خِرَد و تسلیم به لوگوس logos یا همان عقل کل. اینکه فریفته‌ی نمودها و سایه‌ها نشده و به ایده‌ها بیاندیشیم. زندگیِ روزمرّه در غیاب تفکر تفاوتی با حمّالی ندارد. و مرد/پدرِ آرونوفسکی در فیلم مادر به‌واقع و به‌راستی به‌گونه‌ای تصویرشده که گویا از زن/مادر چیزی جز حمّالی نمی‌خواهد. حمل شهوات و تولیداتِ بی‌خاصیّت.

لذا، مادر، تمثیلی است که شاید بهترین تعبیر‌اش، نقد کوبنده‌ی جفایی باشد که بر زمین/مادر/زن و در زمانه‌ی مردسالار کنونی می‌رود. زمینِ امروز، همان بهشتِ عدنِ دیروز، نه عرصه‌ی پوپولیسم، که بیشتر جولان‌گاه مردسالاری است. آیا پوپولیستِ زن سراغ دارید؟ پوپولیسم و مردسالاری در ارتباطی دیالکتیکی با یکدیگر، هم زنان و هم زمین را به انحطاط می‌کِشند. مرد (با بازیِ خاویر باردم) شاعرِ خودستایی است که چشمه‌ی جوشان نبوغ‌اش خشکیده، او باید بیافریند: شعر زیبای زایش انسان را. ولی شاید که نیچه اشتباه گفته باشد خدایان نمرده‌اند بلکه پشیمان‌اند یا نه بدتر از آن، آنچنانکه از مادر آرونوفسکی می‌شود چنین مفهومی را استشمام کرد؛ پشیمان نبوده و بر آفرینش آدمی که در نهایت مادر/خانه/زمین/زادبوم را به آتش حرص و آز خویش سوزانده و همه‌اش را یکجا می‌بلعد؛ اصرار دارند. فرجامِ بهشتِ عدنِ مرد (باردم) و مادر (لارنس) همان کویر سوزانِ سکانس پایانی حرصGreed، اثر جاودانه‌ی اریک فن اشتروهایم است. ‌تنها تفاوت‌اش در این است که در کویر سوخته‌ی آرونوفسکی، حتی خبری از پرنده‌ای در قفس و در انتظار رهایی هم نیست؛ و اصولن کسی هم نیست تا در وضعیتی ندامت‌گونه پرنده‌‌ی محصوری را از حصر رها سازد.

وضعیتی هستی‌شناختی را تصور کنید که آدمی منبع الهام‌خویش را نابود کند. وضعیتی که هم از عشق مایه‌می‌گیرد و هم از نفرت. دردناکی این حالت بشری بیحدّ و اندازه است؛ درهم‌آمیزیِ عشق و نفرت. و این سرانجام تراژیک مادر/زمین/زن است. اینکه او چگونه هم متعلقِ عشق و هم نفرت مرد می‌شود شاید هیچگاه پاسخ داده نشود اما یک چیز مسلم است آنکه عشق‌آفرینی در زن و نفرت‌پراکنیو ستایی در مرد به‌صورت بالقوّه وجود دارد.
صدای خفه زیبا و آرام جنیفر لارنس خیلی دیر به‌صدایی رسا و شفاف از سرِ خشم و انتقام بدل می‌شود خیلی خیلی دیر. مرد/پدر آنقدر انتظارات خویش را بالا برده که دیگر کار از کار گذشته و به‌زودی همه‌چیز در آتش حرص او خواهد سوخت. مادر همه‌چیزاش را وامی‌نهد جزء عشقی که آنرا هم به مرد و حرص او پیش‌کش می‌کند. زن برای مرد تنها منبع الهام نیست؛ چه بساکه از جسم خویش نیز بی‌هیچ چشمداشتی مایه می‌گذارد. او همه چیز خود را به مرد هبه کرده است. دردِ (مارگریت دوراس چه اثر بامسمایی دارد با همین نام:درد) زایش متعلق به زن است و هوس‌اش متعلق به مرد. در فیلم، دردِ زایشِ محتمل، با جلوه‌ی بصری و صوتیِ بی‌نقصی به تصویر کشیده شده توگویی که زمین و تمام جهان در کلیت خویش می‌لرزد به خویش از درد. آیا در مدرنیته‌ی پرشتاب کسی را مجال فکر به این درد هست؟ آیا این یک بهره‌کشیِ سرمایه‌دارانه‌ی بی‌اجر از جسم زن نیست؟ نه روزماریِ پولانسکی قربانی است و نه مادرِ آرونوفسکی لیکن انتقام آنها به صراحت به تصویر کشیده نشده؛ انتقام آنها همین تفکر القایی به جسم و روح مخاطب است. جنبش حمایت از زنان امروزه بسیار بیشتر از گذشته فراگیر شده و حتی مردهای بر سریرِ قدرت و مکنت را نیز بی‌نصیب نگذاشته از انتقام خویش.

در تحلیل نهایی، مدلول اصلی دال فرم و محتوای اثر، ترکیبی سازنده و دیالکتیکی و زایاست از فمینیزم و جنبش‌ها و اندیشه‌های حمایت از محیط زیست.
مادر، آنچنانکه برخی از منتقدین گفته‌اند اثری پرمدعاست نیست بلکه آگاهانه خود را پر مدعا نشان می‌‌دهد نقش ادعا‌داشتن را بازی می‌کند. فیلم در فیلمِ ادعاهای تمثیل‌گونه‌است تا بر ذهن و روح مخاطب و شهروندِ تنبل مدرن تلنگر بزند تا کمی به خودش بیاید و فکر کند. پیمودن راه مدِّ نظر پولانسکی و آرونوفسکی پیشاپیش آغاز شده. با کاهش شتاب روانی و اجتماعی مدرنیته، با فروکش‌نمودن شعله‌هایی که سرمایه‌داری برافروخته؛ آدمی کمی به خود آمده و استیفای حقوق زنان و حقوق زمین بدل به یک مطالبه‌ی فکورانه‌ی عمومی شده.

در نهایت ذکر این نکته هم بی‌فایده نیست که بهره‌گیریِ گاه‌گاهی از اِلمان‌ها و دکوپاژهای ژانر ترسناک نیز بسیار بجا و سازنده و تودل‌برو است. باید اعتراف کنم که برای منِ نگارنده که یک فیلم‌ترسناک‌بینِ حرفه‌ای است؛ فضاسازی و ایده‌ی موجود در صحنه‌‌ی شُرّه‌کردنِ خون به زیرزمین و ترکیدنِ لامپ، هنری‌تر از فوران خود از درون آسانسورِ فیلمِ درخششِ کوبریک است با خودنمایی کمتر و زیباتر. از این حیث، مادر، یک فیلم‌ترسناکِ فلسفیِ خوب و سرزنده است؛ مصداق امر والا sublime در نظریه‌ی زیباشناختیِ فیلسوف ایرلندی ادموند برک Edmund Burke. آنجا که در تلفیق زیبایی و ترس، والایی و شگفتی زاده می‌شود و این دقیقن همان معنای علامت تعجبِ درج‌شده در عنوان فیلم است.