تحلیل سبکهای شکل و سبکهای تفسیر به عنوان روش.
بوآس معین کردن تاریخ طرحهای تزئینی را توسط دو تحلیل سبکی ممکن میداند: تحلیل سبکهای شکل (styles of form) و تحلیل سبکهای تفسیر (styles of interpretation). انسانشناس بایستی از یک طرف به بررسی مشخصههای شکلی آثار هنری بپردازد تا از این طریق ویژگیهای سبکی آن را بیابد : نوع اشکال، نوع طرحها، نحوه سازمانیابی عناصر، رنگها، ساختار کلی اثر، اصول زیباییشناختی و … . از طرف دیگر بایستی به ویژگیهای معنایی یا نوع تفسیری که تولیدکنندگان آثار به آنها میدهند، توجه کرد تا بتوان سبک تفسیری آثار را بازیافت؛ پرسشهای محوری که بتوان از طریق آنها به سبک تفسیری آثار رسید موارد زیر را شامل میگردند: هدف از خلق طرحهای تزئینی چیست، آیا هدف تنها لذت روانی حاصل از قواعد شکلی است یا هدف خلق معنا و بازنمودن شکلی آن است؟ اگر هدف آفرینش معنایی است، چه معانیای به طرحها نسبت داده میدهند؟ آیا این معانی با کل نظام فرهنگی سازگاری دارند؟ این عناصر و ابعاد معنایی در نظام فرهنگی تولیدکنندگان چه نقش و جایگاهی دارند؟ آیا این معانی در هنرهای دیگر نیز بیان میگردند؟ و … .
نوشتههای مرتبط
تحلیل این دو نوع سبک شکلی و سبک محتوایی به انجام مطالعات تطبیقی در مورد طرحهای تزئینی ویژهای کمک میکند که در میان اقوام مختلفی به طور نسبتاً مشابهی به کار میرود؛ از دیدگاه اشاعهگرا، این تحلیلها میتواند منشأ اصلی طرح مورد بررسی و تحولات بعدی آنها را در قالب فرایند انتقال و لذا دگردیسیهای شکلی و محتوایی بعدی روشن سازد.
نظریه مشخصه ثانویه تفسیر نمادین
«طرح، اولیه است و ایده، ثانویه» (ص ۵۵۵): بوآس بر آن است که در هنرهای تزئینی، شکلها و طرحها ویژگی اولیه دارند یعنی پیش از آنکه معنایی یا ایدهای (در صورت وجود) که به آنها منتسب می-گردد موجب پیدایش آنها شده باشد، خود طرحها به طور مستقل و پیشین به وجود آمده و در جامعهای رواج یافتهاند. اگر چنین معانی و ایدههایی نیز توسط طرحها به تولیدکننده منتقل میگردند، ویژگی ثانویه دارند؛ یعنی بعد از ابداع یا معرفی طرح به وجود آمدهاند. بنابراین شکل بر محتوا تقدم زمانی دارد. شکلها ممکن است به دلیل نوع ماده یا نوع تکنیک یا نوع عادت و … خاصی به وجود آیند نه به دلیل نوع باورها، نوع ارزشها، یا به طور کلی نوع نظام معنایی یا جهانبینیای که هنرمندان در درون آن زندگی میکنند. طرحهای تزئینی به وجود میآیند و سپس ایدهها به آنها نسبت داده میشوند. بوآس تشابهات شکلی و تفاوتهای تفسیری یک طرح ویژه در میان قبایل مختلف را شاهدی برای تأیید این نظریه می-آورد. طرحها و شکلهای مشابه و حتی یکسانی در میان قبایل مختلف بومیان امریکا توضیحات معنایی متفاوتی دارند. اگر چنین تنوعی در تبیین طرحها توسط اعضای قبایل مختلف وجود دارد پس بایستی به این نتیجه رسید که آنها بعداً به وجود آمدهاند. سبک شکلی یکسان با سبک تبیینی متفاوت نشاندهنده تقدم شکلی و تأخر معنایی است. بوآس از این نظریه به اصل اشاعهگرایی در هنر میرسد:
منشأ مشترک عناصر طرحهای پیچیده
«یکسانی شکلهای پیچیده ثابت میکند که عناصر متشکله آنها بایستی منشأ مشترکی داشته باشند یا حداقل توسط شکلهای یکسانی شبیه شده باشند» (ص ۵۵۶): شکلهای پیچیده یکسان در میان قبایل و حتی اقوام مختلف چنان است که گاهی تشخیص اینکه این شکل به چه جامعهای تعلق دارد مشکل است. اما این اشکال پیچیده از عناصر یا اجزاء اصلی سادهای شکل گرفته و به گونههای مختلف یا مشابهی توسعه مییابند: عناصر دیگری به این اجزاء یا صورتبندی اصلی افزوده شده و طرحهای پیچیدهتری به وجود میآیند. بررسی این عناصر اولیه یا آغازین منشأ و محل پیدایش آن (مرکز اشاعه) را نشان خواهد داد. این رویکرد به این فرضیه میانجامد که هر چه شکلها و طرحها سادهتر باشند از لحاظ زمانی قدیمیترند. علاوه بر اینکه بعد شکلی طرحها توسط اشاعه منتقل میگردند و از شکل اولیه متأثرند؛ بعد تفسیری یا معنایی نیز از فرایند قرضگیری تأثیر میپذیرند. «تفسیر با شکلی که با قرضگیری به دست آمده مرتبط -است» (ص ۵۵۹). تفسیر مبتنی بر نوع شکلی است که از طریق اشاعه منتقل میگردد. شکل جدا از اینکه در مبدأ چه معانیای داشته، در مقصد بنا به ویژگیها و فرهنگ محیط جدید تفسیر میگردد و تغییرات و توسعههای بعدی آن در همین چارچوب زیستی جدید صورت میگیرد.
«گذار تدریجی از نقشمایههای واقعگرا به شکلهای هندسی رخ نمی-دهد» (ص ۵۶۲).
بوآس توسط نظریه مشخصه ثانویه تفسیر نمادین فرضیهای رایج در مورد دگرگونیهای اشکال هنری را رَد میکند. بر اساس این فرضیه، نقشمایههای واقعگرا در طول زمان به شکلهای هندسی تبدیل می-گردند؛ شکلها یا طرحها در ابتدا بیان عناصر، پدیدهها یا رویدادهای واقعی بودهاند ولی بعداً به شکلهای هندسی تنزل یافته-اند. این رویکرد نقش اولیه و اصلی آثار هنری را بیان نمادین واقعیتها، خلق ایده و انتقال آن به شکل هنری میداند. بر این اساس معنا جزء اصلی و حتی مقدم هنر است و علت پیدایش نخستین و اثرات بعدی آن را توضیح میدهد. اما به تدریج و با فراموشی معانی منتسب به نقشمایههای واقعگرا، فرایند تنزل و دگرگونی به شکلهای هندسی رخ میدهد. بوآس به شکل مبسوطی در مقاله دیگری (طرحهای تزئینی جاسوزنیهای آلاسکایی (۱۹۰۸)) به شکل تجربی به اثبات فرضیه عکس میپردازد که بعداً آن را طرح خواهیم کرد.
استقلال و تأثیر متقابل ایده و سبک
بوآس معتقد است که در برابر سبکهای شکلی مشابه/سبکها تفسیرهای متفاوت، سبکهای شکلی متفاوت/سبکهای تفسیری مشابه وجود دارد. بدین معنا که در میان قبایل مختلف از یک طرف سبکهای شکلی مشابه و یکسانی وجود دارند که به آنها تفاسیر و معانی مختلفی داده میشود؛ از طرف دیگر قبایل مختلف ایدهها و اندیشههای مشابه و یکسانی به سبکهای شکلی متفاوت نسبت میدهند. بوآس همچنانکه رواج طرحهای پیچیده یکسانی را در اثر اشاعه و فرایند قرضگیری می-داند، در اینجا نیز معتقد است که «گروههای خاصی از ایدهها ممکن است در قبایلی پخش شده باشند که هنر تزئینیشان از سبکهای متفاوتی پیروی میکنند» (ص ۵۶۲). در اینجا ایدههای تبیین کننده طرحها ویژگی بیرونی و غیر بومی دارند، اگر چنین نبود ایدهها مشخصه اولیه مییافتند نه ثانویه؛ چراکه اگر معانی یکسان در اثر اشاعه رخ نمیداد و به طور بومی و درونی خلق میشد، آنگاه نتیجه میشد که مناطق مختلف معانی واحدی به آثار متفاوت (یا مشابهی) نسبت میدهند؛ بنابراین اندیشههای یکسان مشخصه اولیه مییافتند و شکلهای متفاوت مشخصه ثانویه. به این معنا که سبکها و شکلهای مختلف هنری بیانهای مختلفی از ایدهها و اندیشههای یکسانی هستند.
در مکتب اشاعهگرایی بوآس نه تنها فرهنگ مادی اشاعه مییابد، بلکه فرهنگ معنوی نیز میتواند در سطح وسیعی گسترش یافته و به مناطق دیگر منتقل گردد و همین فرهنگ معنوی یا نظامهای معنایی تبدیل به مبنای معنابخشی به دستآوردهای مادی همچون هنرهای دیداری میگردند. بنابراین اندیشههای پیچیده متشکل از عناصری با منشأ مشترک هستند. بوآس با مشاهده این ویژگیها به این نتیجه میرسد که «به نظر میرسد که ایده و سبک مستقلاً وجود داشته باشند و یکدیگر را به طور مداوم تحت تأثیر قرار دهند» (ص ۵۶۲). اگرچه که در مرحل اول، شکل تقدم زمانی بر معنا دارد ولی در مراحل بعدی معنا و شکل متقابلاً بر یکدیگر تأثیر میگذراند ولی با رویکردی بوآسی این تأثیر از طریق فرایند اشاعه صورت میگیرد.
سبک واقعگرای هنر ابتدایی
تلقی رایج از واقعگرایی و نیز سبکهای واقعگرا، بر آن هستند که آنچه در جهان خارج دیده میشود تصویر گردد. بوآس معتقد است که در میان انساهای ابتدایی سبک واقعگرا به این صورت رخ نمیدهد. «هنرمند ابتدایی تلاش نمیکند تا آنچه را میبیند بکشد، بلکه صرفاً آنچه را که ویژگیهای مشخصه یک شیء در ذهن او هستند را ترکیب میکند، بدون در نظر گرفتن فضای واقعی آنها در تصویر دیداری» (ص ۵۶۲). هنرمند ابتدایی به عناصر و مشخصههایی متمرکز است که در نزد او خصوصیاتی هستند که چیزی را مشخص میکنند، این مشخصهها در مرحله بعد با یکدیگر ترکیب شده و ساختار نهایی اثر را به وجود میآورند. این ساختار یا نحوه سازمانیابی عناصر مشابه یا همانند با موضوع اثر هنری در دنیای خارج نیستند؛ به همین دلیل است که فهم آثار هنری انسانهای ابتدایی برای مردمان معاصر بسیار سخت و حتی غیر قابل فهم است. از اینرو قدرت و آمادگی انسان ابتدایی در نمادگرایی این ویژگیهای مشخصه بیشتر از انسانهای معاصر و شیوه او نیز در این کار بسیار متفاوت است (ص ۵۶۳). بوآس این سبک را در کتاب هنر ابتدایی (۱۹۲۷) با مثالهای متعددی توضیح می-دهد.
هنر تزئینی انسان ابتدایی بازنمود ایده است
«تبیینهایی که توسط بومیان درباره طرح تزئینی بیان میگردند، نشان میدهد که برای ذهن بومی، شکل طرح نتیجه تلاشی برای بازنمایی ایدهای خاص توسط ابزارهای هنر تزئینی است» (۵۶۳). این نتیجه در تضاد با فرضیات بوآس قرار میگیرد، فرضیهای که تاریخ حقیقی طرح را بیان میکند. بوآس این تناقض میان دادههای میدانی و پیشنهادههای نظری را به این نحو توجیه میکند که را «این بازنمایی ایده به شیوه کاملاً متفاوتی رخ میدهد» (همان). بنا به نظرات پیشین وی، بیان ایده در هنرهای تزئینی پس از پیدایش طرح-ها صورت میگیرد. اگرچه هم اکنون انسانهای ابتدایی طرحها را بازنمایی ایده میدانند ولی این امر در مرحله نخستین تولید هنری وجود نداشته و در مراحل بعدی بدان ملحق شدهاست.
علت روانشناختی روابط ایدههای بیانگر
بوآس در انتهای مقاله به بررسی علل تشابهات تبیینی میپردازد. بوآس تبیینهای تاریخی بومیان درباره آداب و رسوم را نتیجه عنصر تأمل (speculation) دانسته و لذا آنها را دارای ارزش تاریخی نمی-داند (همان). جدا از اینکه تاریخ اولیه پدیدههای فرهنگی، همچون اساطیر و آئینها، بایستی با عوامل و روشهای متفاوتی جستجو شوند، ولی حوزه «روابط ایدههای بیانگر» در این پدیدهها «مواد روانشناختی بسیار با ارزشی فراهم میآورند» (همان). بوآس در نتیجهگیری کل مقاله به حوزه روانشناسی میرسد و علل روانی را در شکلگیری روابط خاصی میان ایدهها مؤثر میداند اگرچه که هیچ توضیح بیشتری درباره این موضوع نمیدهد. میتوان نتیجه گرفت که ارتباط میان شکلها نیز بنا بر رویکرد بوآسی در زمینه روانشناختی صورت میگیرد. بوآس با طرح ویژگی روانشناختی به دنبال بیان تشابهات ذهنی انسان است. وی به طور کلی معتقد است که «تبیین بومی از قوانین، منشأ شکل جامعه، بایستی به شیوه یکسانی به وجود آمدهباشد» (همان). بوآس با این دیدگاه به مخالفت با کسانی میپردازد که قائل به ذهنهای بدوی و پیشرفته هستند.
پایان بخش دوم- ادامه دارد