انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نظریه به زبان ساده (۱۵): «وظیفه پژوهشگر علوم اجتماعی»، با نگاهی به نظریات پیر بوردیو

قبل از متن :

امروز آخرین بحث از سری اول مجموعه «نظریه به زبان ساده» را به اتفاق پیش خواهیم برد. همانگونه که در طی این مدت دیده شد این مباحث بر اساس ایده‌ و نظریات متفکران و اندیشمندان بزرگ غربی طراحی شده بود. هر چند که تلاش بر این بود تا از طریق مثال‌های آشنا و قابل تجربه، هم در جهت درک راحت‌تر مطالب و هم به منظور ایجاد امکانِ نقد، با این نظریه‌ها در فضای اجتماعی خودمان روبرو شویم.

که صد البته این عمل، بدون هزینه نبوده و نیست. زیرا هر آن، با این خطر مواجه هستیم که با خارج کردن نظریه‌ها از فضای اجتماعی ـ تاریخیِ مکان زیستگاهی‌شان، با تقلیل و از دست رفتن مفهوم بنیادیِ آنها مواجه شویم. که اگر این اتفاق افتد، آنزمان با مسئله شکنندگیِ کلیه نظریاتی روبرو خواهیم بود که در جهان غرب تولید شده‌اند، اما برای کلیه ساکنان زمین در عرصه علوم انسانی، جایگاهی «جهان شمول» یافته‌اند؛ و از قضا همین امر در نهایت خواهی ـ نخواهی جایگاه مشروع «جهان شمولی علوم انسانی» را زیر سئوال می‌برد…

مگر اینکه با دیده «دانشمندانه» ماکس وبر به کل این ماجرا نگاه کنیم و هر یک از این نظریات را صرفاً به عنوان «نمونه‌هایی سنخی» ببینیم. یعنی برای کلیه نظریات، «جا» و «فضا»یی برای حرکت و انعطاف جهت کمی این سو تر و آنسو تر بگذاریم و شدیداً از کشیدن خطوط محکم و سختی که به اصطلاح «مو لای درزش نرود» پرهیز کنیم. به بیانی به استقبال عبارتی رویم که معتقد است «ما نه با یک مدرنیته، بلکه با مدرنیته‌هایی گوناگون مواجه هستیم». آنهم از اینرو که مباحث مطروحه در جامعه‌شناسی، مباحث مربوط به «عناصرِ» علوم انسانی است. همان عناصری که تا همین امروز در تمامی موارد مورد بحث، تلاش کرده‌ایم در «هستیِ انضمامی و شکننده»ی «موقعیت آدمی» که در بستری «اجتماعی ـ تاریخی» شکل می‌گیرد، آنها را نشان دهیم.

و احتمالا اگر قرار باشد تمامی پشتوانه‌های فهمی ـ ادراکی، همین گفته اخیر را که از قضا خود را در لایه‌ای دیگر به صورت تاریخی و اجتماعی، نشان می‌دهد، به روی کاغذ بیاوریم و توضیح دهیم کار به نوشتن رساله‌ای بسیار طولانی خواهد کشید که در آخر هم، به جز گیج کردن مخاطبِ غیر متخصص ثمری نخواهد داشت! چرا!؟ ـ به این دلیلِ تراژیک و سراپا طنز‌آمیز که «فهم و ادراک آدمی» در گروی «هستیِ انضمامی‌»اش است. بله ، همان هستیِ انضمامی‌ای که «آدمی» همواره مایل بوده با ماسکِ فیگور «دانای کل»ی که به چهره می‌زند، خود را صرفاً مشاهده‌گر و ناظرِ موقعیت‌ها نشان دهد و عملا با این ترفند، سعی در حذف و جدا کردن «معرفت بر خاسته از “موقعیت”»ی کند که از قضا قرار است، بررسی کننده آن باشد!

بهرحال، به دلیل مشکلات ناشی از بومی کردن نظریات از طریق مثال‌های آشنا و اجتماعیِ «زیست جهان» خودمان ، تصمیم گرفتم تا جایی که می‌شد و امکان‌اش وجود داشت از ادعای «مفسر نظریاتِ متفکران»، جداً پرهیز، و به جای آن از عباراتی نظیر «با نگاهی به نظریه…» استفاده کنم.

بر همین اساس، در این مجموعه به دلیل ایجاد شکنندگی در بسیاری از نظریه‌ها، به هیچ وجه ادعای ارائه کاری بی‌نقص نداشته‌‌ام. مطالب همانگونه که در پایین متن تاریخ گذاری می‌شد، از تجاربی بهره می‌گرفت که در زندگی روزمره با آن روبرو می‌شدم. تجاربی که بسیار جذاب و هیجان انگیز بود. «جذاب» از این حیث که از طریق برخی از مثالهای موقعیتی ـ اجتماعیِ مشترک، احساس می‌کردم با شما مخاطب عزیز ایرانی، قدم به فضایی زنده و پویا گذاشته‌ایم. ..
و نکته دیگری که جداً سعی در رعایت آن داشتم، استفاده‌ای کاملا عمدی فقط ازمباحث «یک کتاب» از متفکر و یا نظریه‌ای بود که برای معرفی و بررسی اش، اقدام کرده بودم. چرا که به تجربه دریافته‌ام تهیه‌ یک کتاب و عمیق خواندن و تأمل بر مطالب آن می‌تواند بسیار موثرتر از مواجه شدن با تعداد کثیری از منابعی باشد که شاید حتا دیدن فهرست چند صفحه‌ای کتاشناسیِ آن، کافی است تا مخاطب را از شوق یادگیری منصرف کند.
و بالاخره سخن آخر، امیدوارم در سال آینده، (۱۳۹۰ ) بتوانیم بخش دوم این سری بحث‌ها را و این بار در قلمرو فلسفه دنبال کنیم. زیرا بر خلاف نظر برخی از دوستان و اساتید گرانمایه «جامعه‌شناسی»، فلسفه نه رقیبِ جامعه‌شناسی، بلکه یاری‌گر بسیار توانا و با تجربه جامعه‌شناسی است. و این را با باوری عمیق می‌گویم: اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم بدون یاریِ «فلسفه» و روش فلسفیدنِ مسائل، جامعه‌شناسی به علمی به غایت بی‌بضاعت تبدیل خواهد شد.
و اینک بحث امروز، یعنی «بوردیو»؛ که با وی سلسله بحث‌ها را آغاز کردیم و با همو هم آنها را به پایان خواهیم برد. اگر در بحث اول، آشناییِ ما با وی از طریق تنش اجتماعیِ گروههای سنی (پیری و جوانی) تحت شعاع قدرت و نزاع بر سر تصاحب آن و سلطله بر گروه دیگر بود، در بحث امروز عامل تنش‌ بین گروههای اجتماعی، متأثر از ساختار سرمایه‌داری (نئولیبرالیسم) دیده می‌شود. تا از این طریق بتوانیم با وجه دیگری از شیوه تحلیلِ نحوه تفکر «بوردیویی» مواجه ‌شویم: نحوه اندیشیدنی که در مقام جامعه‌شناس و روشنفکرِ متعهد، در صدد افشاء دوکساگراییِ قدرت مسلط در ساختن نحوه درک و ارزش‌گذاری هستیِ اجتماعی است.
**********************

پس از بررسی نظریه کنش ارتباطیِ هابرماس، مطمئناً کار در چارچوب نظریه‌هایی نزدیک بهپیر بوردیو (۱۹۳۰ـ ۲۰۰۲ )، بسیار شگفت‌انگیز است. زیرا نحوه نگاه این دو چنان از هم متمایز و دور از هم است که به هیچ وجه نمی‌توان بین‌شان پل زد. به عنوان مثال، شاید بشود گفت به همان اندازه که هابرماس با ایده «کنش ارتباطی» و «تفاهم از راه گفت‌وگو»، قصد بازگرداندن نقش اولیه و آرمانیِ روشنگری، به مدرنیته را دارد، بوردیو (با پیروی از فلسفه هستی‌شناسانه وبر در جامعه‌شناسی)، در صدد افشاءگری از نزاع و ستیز موجود در قلمروهای متفاوتِ جهان روزمره و عمومی است؛ تا جایی که در برخی از تفسیرهایی که درباره بوردیو نوشته شده است، معمولاً وی را به نوعی پیرو نگرش وبر می‌دانند.
هرچند که به باور من، اگر منظور از پیرو، صرفاً « چگونگیِ نحوه تلقی از روابط» در جهان اجتماعیِ مدرن باشد، بله می‌توان گفت که او به نوعی یکی از پیروان خلف ماکس وبر است؛ منتها با به یاد داشتن و دیدن و در نظر گرفتنِ پرانتز بزرگی که حامل گرایش مارکسیستیِ اوست. همان خصیصه بسیار مهمی که باعث شده است تا بوردیو دامنه «جنگ خدایان وبری» را به ساختار تنش‌آمیز نیروهای اجتماعی در نظام‌های سرمایه‌داری بکشاند و با این عمل از مسئله‌ای که وبر به صورت «معضلی فلسفیِ مدرن»، پیش روی جهان اجتماعیِ مدرن می‌گذارد، وی «ساختارِ اجتماعیِ سرمایه‌دارانه» بسازد و بدین ترتیب ترجیح ‌‌دهد در نهایتِ امر، به جای ورود به وادی حیرت‌های فلسفیِ مدرن (که مسلماً انکار نشدنی‌اند)، به جنگ و« نزاعِ» هر روزه پنهان اما واقعاًً موجودی بپردازد که بین گروه‌های کنشگرِ اجتماعی‌ِ متفاوتی که به لحاظ «جایگاهی»، در موقعیت خاصی در ساختار اجتماعی و سیاسی نظامِ سرمایه‌داری زندگی می‌کنند، و خواهی ، نخواهی به دلیل موقعیت جایگاهیِ خویش (حتا موقت و مبهم) آنرا نمایندگی می‌کنند، بررسی کند.
به بیانی دقیق‌تر، بوردیو هم علاقه‌مند به بررسی تنش‌های اجتماعی در نظامهای سرمایه‌داری است و هم مشتاق بررسیِ ساختار اجتماعیِ «متحدانِ جنگیِ هر قلمرو» (یا به بیانی هر میدان)؛ که از آنجا که افق نگرشش مبتنی بر هستی انضمامی است، با انبوهی از قلمروها و یا به قول خودش «میدان»ها مواجه می‌شود. میدان‌هایی که همانگونه که در جهان اجتماعیِ واقعی هر روزه با آن سر و کار داریم، به آسانی مبدل به «میدان رزم» می‌شوند…
برای آنکه درک بهتری از «میدان رزمِ» مورد نظر بوردیو داشته باشیم شاید بهتر باشد به این پرسش پاسخ دهیم که آخرین باری که تبانیِ به زبان آمده و یا نیامده‌‌ای با «دیگری» برای گرفتن سهمی هر چند ناچیز از منابع موجود در قلمرو عمومی داشته‌ایم چه زمانی بوده است!؟ شاید یکی از متداول‌ و یا عمومیت‌یافته‌ترین میدان‌های رزم در جوامعِ در حال رشدی مانند ایران، کشمکش و یا به اصطلاح «دعوای ارباب رجوع و کارمندان اداراتِ دولتی» باشد. مطمئناً جالب است اگر بدانیم، بر اساس همین تنشی که بین دو گروه اجتماعی در فضای عمومیِ ادارات دولتی وجود دارد، هر روزه می‌توان شاهد «همبستگیِ» به زبان آمده یا نیامده مراجعه‌کنندگانی بود که ممکن است در راهروهای ادارات بی‌توجه از کنارشان رد شد؛ در حالیکه در همان لحظه از طریق شرح وضعیت خود و نیز گوش سپردنِ توأم با همدلی به شرح وضعیت دیگری در حال شکل دادن به کنش «همبستگی» در مقابل ساختار بوروکراتیک و کارمندان اداره‌ای هستند که به دلیل برخورد غیر مسئولانه خویش، خواهی نخواهی آن ساختارِ غیر کارآمد را نمایندگی می‌کنند.
اگر اشتباه نکرده باشم، چند ماه پیش (قبل از زمستان؟)، یکی از شبکه‌های تلویزیونیِ ایران، از طریق تهیه برنامه‌ای اجتماعی، مصاحبه‌هایی با ارباب رجوعانی داشت که از یکی از ادارات بسیار مهم (اداره …) بیرون می‌آمدند. نکته‌‌ای که برای بحث ما می‌تواند جالب باشد، حضور همبستگی و همدلیِ ارباب رجوع نسبت به پرسش از مشکلات‌‌شان و برخورد کارمندان و مسئولین ادارات بود؛ زیرا به مجردی که گزارشگر از یکی از آنها سئوال می‌کرد، به وضوح می‌شد مشارکت سایرین را در تکمیل کردن پاسخها دید. پاسخ‌هایی که اکثراً خبر از یک حس و یک باور و قضاوت مشترک می‌داد: بی‌اعتمادی به ساختار اداریِ سازمان مورد نظر؛
بهرحال اگرپیر بوردیو، در یکی از کشورهای در حال رشدی (که با چنین مشکلاتی گریبانگیرند)، زندگی می‌کرد و با این قبیل واکنش‌های جمعی روبرو می‌شد، بی‌تردید به مطالعه و بررسی آن می‌پرداخت و حتا امکان داشت همبستگیِ برخاسته از این مجموعه تنش‌‌آمیز را نیروی اجتماعیِ سیالی تشخیص دهد که در موقعیت‌ها و مکان‌های مختلف به طور روزانه تولید کننده مقدار زیادی «سرمایه آنی و سیال» اجتماعی است، که از سوی کنش‌گران فاقد قدرت اجتماعی تولید می‌شود: نیروی روان و سیالی که به دلیل درگیریِ مستقیم در میدان‌های بوروکراتیک، همواره حامل تجربه‌هایی ناب و دست اول از ساختار «قدرت» و پراکنش آن در موقعیت‌های متفاوت قلمروهای عمومی است. به عنوان مثال از طریق تفاوت میزان تنشی که بین «مردم و ساختارهای بوروکراتیک» در مکانهای عمومی‌ای همچون سینما و یا اداره دارایی و یا بیمارستان‌ها و …، وجود دارد، می‌توان هم به «شدت» (یا «تراکم») حضور قدرت در محل‌های خاص پی‌برد و هم به میزان وجودِ حساسیت و آگاهیِ حاصل از ناکارآمدی‌های بوروکراتیکِ ساختار قدرت در آن محل؛
اما واقعیت این است که مشکلات بوروکراسی کشوری همچون فرانسه بسیار متفاوت از ماست. و همانگونه که گفته شد، بررسی همین مشکلات یکی از حوزه‌های مورد علاقه جامعه‌شناسی بوردیوست. به عنوان مثال جامعه‌شناسی بوردیو در ساختار اجتماعیِ فرانسه سراغ تنش‌هایی می‌رود که از تغییر ساختار دولت ایجاد شده است. آخر برای فرانسوی‌هایی که مدتهایی مدید در قلمرو دولت‌ رفاه زندگی کرده‌اند، پذیرفتن سیاستهای جدید نئولیبرالی بسیار سخت بوده و هست. و یکی از کارهای شگفت بوردیو در این است که قادر به تشخیص گروهی می‌شود که در حقیقت جزو متحدینِ مردم ناراضی‌ای هستند (مردمی که از امکانات اجتماعیِ برنامه‌های رفاهی استفاده‌می‌کردند و طبعاً با برنامه‌های نئولیبرالیِ دولت و پروژه تغییر سیاستها، از آن محروم شده‌‌اند)؛ بهر حال این گروهِ متحد جزو گردانندگانِ بوروکراتیک قلمرو سیاست‌های رفاهی بوده‌اند که با حذف کمک‌های رفاهیِ دولت به مردم، آنها هم با مشکلات ناشی از تهدید بیکاری مواجه می‌شوند. گروهی که بوردیو آنان را «دست چپ دولت» می‌نامد. چنانچه می‌گوید:
«معمولاً آنها را “کارگران اجتماعی” می‌نامند: مشاوران خانواده، رهبران جوان، قاضیان ساده، و نیز بیش از همه، آموزگاران دبستان‌ها و دبیران دبیرستان‌ها. [من] آنان را دست چپ دولت می‌نامم: مجموعه کارگزاران وزارتخانه‌های [مشهور] به هزینه بر که بازماندگان درون ـ دولتیِ مبارزه اجتماعی در گذشته‌اند. در برابر، دست راست دولت، دیوان‌سالاران وزارت دارایی، بانک‌های دولتی و خصوصی و کابینه‌های وزرا هستند. شماری از مبارزات اجتماعی که اکنون می‌بینیم (و خواهیم دید) گویای شورش اشرافیت فرو دست دولت در برابر اشرافیت زبر دست دولت است. […] گمان می‌کنم، دست چپ دولت حس می‌کند که دست راست دیگر با آنچه دست چپ انجام می‌دهد آشنا نیست، یا بدتر از آن، نمی‌خواهد آشنا شود. به هر روی، نمی‌خواهد هزینه‌اش را بپردازد. یکی از دلایل نومیدی اینان در آن است که دولت از شماری بخش‌های زندگی اجتماعی، که پیش از این مسئول در برابر آن بود، پا پس کشیده است یا می‌خواهد بکشد: مسکن، جامعه، توزیع خدمات اجتماعی، مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها و … این در برخی جاها دست کم بهت‌آور و ننگ‌آور است، زیرا از یک دولت سوسیالیست سرمی‌زند. دولتی که از آن انتظار می‌رود دست‌کم خدمات اجتماعی را آن اندازه تضمین کند که بی‌هیچ نابرابری در دسترس همگان باشد…» (صص ۴۵ ـ ۴۶).
بنابراین می‌بینیم که جامعه‌شناسیِ بوردیو عملاً کارگاهش را در قلمرو روزمره برپا می‌کند. درست همان‌جایی که همه آدمها با هر تعلق گروهی و انگیزه‌‌ای که داشته باشند، خواهی ـ نخواهی باید در آن زندگی ‌کنند و نسبت به موقعیت‌های مختلف خود در آن واکنش نشان ‌دهند. و از قضا به دلیل همین واکنش‌هاست که بوردیو در مقام جامعه‌شناس تلاش می‌کند تا نحوه شکل‌گیری ساختار دولت‌های نئولیبرالیستی را (که سبب به وجود آوردن اشکال جدیدی از موقعیت‌های اجتماعی شده است) ترسیم کند. ناگفته نماند که او هم مانند سایر منتقدینِ نئولیبرالیسم، «آمریکا» را به عنوان سرنمون اصلیِ جریان‌های نئولیبرال می‌داند. چنانچه می‌گوید:
«آنچه در آمریکا رخ می‌دهد و در اروپا به تدریج پدیدار می‌شود، فرایند پیچیده‌ای است. […] نخست تمرکز بر نیروی جسمانی و تمرکز بر نیروی اقتصادی را می‌بینیم که این دو هم ارز یکدیگرند، زیرا پول نیاز دارید تا جنگ کنید، در کشور نظم برقرار کنید، و به نیروی پلیس نیاز دارید… سپس، هنگام تمرکز سرمایه‌های فرهنگی، و پس از آن تمرکز اقتدار فرا می‌رسد. همچنان که این امر توسعه می‌یابد، دولت به خود‌ مختاری نیاز پیدا می‌کند، و تا اندازه‌ای مستقل از نیروهای مسلط اقتصادی و اجتماعی می‌شود. دیوانسالاری دولتی به تدریج می‌تواند بر اراده گروههای مسلط تأثیر بگذارد تا آنها را تفسیر کند و الهام بخش سیاست‌های ایشان گردد»(ص ۸۰ ـ ۸۱ ، تأکید از من است).
و همچنین از آنجا که قلمرو روزمره‌ای که بوردیو به بررسی‌ مسائل‌اش می‌پردازد، بزرگترین عرصه مبادلات فرهنگی است، و هم چنانکه در بحث‌های پارسونز و آلتوسر دیدیم، به دلیل آنکه معمولاً دولتها و یا نظام‌های قدرت (چه به لحاظ ایدئولوژیکی، و چه به لحاظ اقتصادی) جملگی می‌کوشند تا ساختارهای نماد سازیِ آنرا (یا همان ابزارهای ساختِ نمادهای فرهنگی را) به تصرف خود درآورند، بوردیو نیز جهت افشاء در آنجا حاضر می‌شود. یعنی درست در میانِ مجموعه‌ای از گروه‌های ذیربط با قدرتی که گردانندگان و یا بهتر است بگوییم «تولید کنندگان» اصلیِ «خبر سازی»های «رسانه‌های عمومی»اند (اعم از روزنامه‌ها، و یا رادیو و تلویزیون، خبر رسانی‌های اینترنتی و نیز سایر «مکان ـ ابزار»های فرهنگی)؛
از نظر وی آنچه که در این عرصه فرهنگی تولید می‌شود، «بدیهی‌سازی»های جهان اجتماعی است. به قول خودش، همان «دروغ»هایی که از طریق مجموعه‌ای از رسانه‌ها و کارگزارانِ وابسته به قدرت، به صورت «اموری بدیهی» و صرفاً جهت تداوم و حفاظت از قدرت و وضع موجود، در هر لحظه از شبانه روز، «تولید» می‌شوند: فعالیت‌های هدفمند و به لحاظ کارکرد سیاسی «غیر خنثایی» که وی از آنها با نام «دوکساگرایی» یاد می‌کند. چنانچه در این باره می‌گوید:
«این تزریق پیوسته نمادین که مطبوعات و تلویزیون پشتوانه بسیار قوی برای آن هستند ـ البته تا اندازه زیادی ناخودآگاه، زیرا بیشتر مردم این مدعاها را با باوری راسخ تکرار می‌کنند ـ تأثیرات ژرفی دارند. …در برابر این دوکسا باید از خود دفاع کرد. […] از این گذشته، تلویزیون کارگزار سیاست‌زدایی است که به طور طبیعی بر مردم سیاست زدوده …تأثیر دارد» (صص ۷۸، ۱۲۲ـ۱۲۵).
بنابراین، از نظر بوردیو، «دوکسا، و یا دوکساگرایی» با تصرف ابزارهای رسانه‌ای، به آرامی جلو می‌خزد و همه جا را به اشغال «خود» درمی‌آورد. و آنچه مسلم است، این است که این «خودِ» اشغال کننده فضاهای متفاوتِ متعلق به قلمرو عمومی (همگانی)، «خودِ» برآمده از وضعیتِ کنشگران اجتماعیِ فاقد قدرت نیست؛ بلکه «خودِ اجتماعیِ» گروههای الیگارشیک وابسته به قدرت‌ و ساختارهای ضد دموکراتیکی است که با تصاحب و در اختیار گرفتن تمامی ابزارهای سلطه (قدرت سرکوب و ابزارهای رسانه‌ای و همچنینِ امتیازات اقتصادی) حضور و خصلت وجودی خود را به امری بدیهی تبدیل می‌کند.
بنابراین از نظر بوردیو، جهان خشونت‌آمیز امروز، جهانی آکنده از «بدیهی‌سازیِ» وضع موجودی است که با زور، پول، سرکوب و تحمیق، خود را به قدرت رسانده است و هر روز هم لوازم نگه‌دارنده آنرا باز تولید می‌کند. باری، از آنجا که صحبت از تحمیق شد، شاید بد نباشد به موقعیت‌های متفاوتی اشاره کنیم که دوکساگرایی آنجا را به تصرف خود درآورده است. به عنوان مثال جایی که اقلیت‌های دینی مسلمان در سرزمین‌های غربی نسبت به مسلمان بودن خویش از همان ناحیه‌ای نگاه می‌کنند که سیاست‌های نژاد پرستانه، آنرا ارزش‌گذاری کرده‌اند (ص ۶۸)، و یا جایی که با به کار گیریِ یک واژه عوام‌فریبانه و به ظاهر خوش سیما، تغییر سیاست‌های نئولیبرالیستی بدون کمترین زحمت جانشین سیاست‌های حمایتگرایانه دولت در تقبل برخی از هزینه‌های عمومی می‌شود (ص۷۹) ، و …
و در چنین وضعیتی است که بوردیو توجه مخاطبان خود را (به تعبیر من) به مهمترین فعالیت «جامعه‌شناسی»، که همانا دوکسا زدایی از جهان و هستی اجتماعی است جلب می‌کند:
«یکی از کارهایی که جامعه‌شناسان شاید بهتر از دیگران انجام می‌دهند، جنگ در برابر اشباع سازی رسانه‌ها است» (ص ۱۰۸).

اسفند ۱۳۸۹

برای نوشتن این متن از کتاب گفتارهایی درباره ایستادگی در برابر نولیبرالیسم استفاده شده است: نوشته پی‌یر، ترجمه علیرضا پلاسید ، نشر اختران، ۱۳۸۷